این کتاب در درست ترین زمان و توسط مناسب ترین ورژن من خونده شد. فراموش شدن در ازای آزادی، فرار از یک زندگی معمولی...
قلم نویسنده فوق العاده بود و میتونست همه چیز رو به زیباترین حالا به تصویر بکشه. شخصیت ادی و شور و شوقش برای زندگی کردن خیلی برام جذاب بود.
نویسنده نتونسته بود روندِ کلِ کتاب رو جذاب نگه داره. یکی از فصل ها که روی شخصیت دوم تمرکز میکنه از یه جایی به بعد برام خسته کننده شد؛ ولی بعدش دوباره رو غلتک افتاد.
به طور کلی کتابی نبود که بخوام یه سر بخونم بیشتر شبیه این بود که وسط روزمرگی هام برم سراغ زندگی نامرئی ادیلارو و حالم خوب شه. من واقعا داشتم لای صفحات کتاب زندگی میکردم و نفس میکشیدم.
عاشق دید نویسنده به زندگی و تاثیر این موضوع روی شخصیت ها و دیالوگ ها شدم. اما بعضی قسمت ها توی عمیق بودن همه چی یکم زیادهروی شده بود و طبیعی درنیومده بود.
شاید مهم ترین باگ کتاب برای من باورپذیر نبودن عشق بود. بیشتر از عشق من حس نیاز و تظاهر به عشق رو دیدم توی روند داستان.
پایان کتاب رو زیاد دوست نداشتم؛ انگار نتونسته بود بعد از ۷۰۰ صفحه یه نقطه پایان برای داستان بذاره. صرفا یه ویرگول بدون هیچ ادامه ای رو برای پایان انتخاب کرده بود.
(فکر میکنم نویسنده زیادی به کاراکترش وابسته شده بود:)))) و بهش حق میدم.)
درکل با همه خوبیها و بدیهاش عاشق این کتاب شدم و همیشه قراره جای خاصی تو قلبم داشته باشه.
شاید اینکه این کتاب حسِ گفتوگوهام با میس میم رو میداد برام مورد علاقهتر هم شد.