سید حسن عمادی

تاریخ عضویت:

دی 1403

سید حسن عمادی

@emadiseyyed

21 دنبال شده

37 دنبال کننده

یادداشت‌ها

نمایش همه
سید حسن عمادی

سید حسن عمادی

16 ساعت پیش

        داستان‌های ۲۵ کلمه‌ای
تفنّن جالبی بود.
ترجمه قوی نبود.

به نظر رابرت سووارت وود، گردآورنده‌ی کتاب، بهترین نوع داستان‌نویسی اینه که نویسنده ۵۰ درصد داستان رو بگه و باقی رو به مخاطب واگذار کنه. حتی نویسنده می‌تونه بدون ذکر آغاز و اوج و پایان، و فقط با اشاره به ۱۰ درصد ماجرا یک رمان بنویسه. رمانی که خوندنش ده ثانیه طول می‌کشه.
ادوارد مورگان فورستر در کتاب «جنبه‌های رمان» این سبک رو اینطور توضیح میده:
«پادشاه مرد و سپس ملکه مرد» یک داستان است. «پادشاه مرد و سپس ملکه از غصه دق کرد» یک پی‌رنگ است.
(هر دو نقل قول از پیش‌گفتار کتاب)

اگه ملاک ارزیابی رو همین بذاریم، باز هم بسیاری از داستان‌ها ناموفقه؛ یعنی اشاره‌ها نارسا است، لااقل برای من. (البته تفاوت زمینه‌ی فرهنگی و ضعف ترجمه رو هم نباید نادیده گرفت)

چند نمونه از داستان‌های کتاب:

برای فروش: کفش‌های نوزاد، استفاده نشده

«راپونزل»
پسرها زیر برج مسکونی منتظر هواپیماهای کاغذی ماندند. بعد بر سر اینکه کدامشان باید آن را پیش دخترک برگرداند دعوایشان شد.

متأسفم، اما اینجا برای همه به قدر کافی هوا نیست. به آنها می‌گویم که تو یک قهرمان بودی

پس از هفده روز، دختر کنترل احساساتش را از دست می‌دهد و مرد را «پدر» صدا می‌کند.


(الآن دیدم ترجمه‌ی دیگه‌ای هم از این کتاب منتشر شده: «داستان‌نما»، ترجمه‌ی اسدالله امرایی، نشر قطره)
      

4

        وقتی چاقو دسته‌ی خودش را برید
⭐️ ۱.۲۵ از ۲.۵ (برای نیمه‌ی اول کتاب*)

مجموعاً کتاب خوبیه.
نویسنده اشراف خوبی به دیوانِ ۳۰,۰۰۰ بیتیِ بیدل داشته و برای نکاتش ابیات متعدّدی رو شاهد آورده؛ دفاع منصفانه و محققانه‌ای از ارزشمندی شعر بیدل ارائه شده؛ و یه جورایی دفترچه راهنمای کار با دیوان بیدل‌ـه.
اما نقطه‌ی ضعفش، همون نقطه‌ی قوتشه.

فرض کنین رفتین یه خونه بخرید. و معمار شروع می‌کنه توضیح دادن: رنگ دیوار این اتاق زدگی داشت، تراشیدیم از نو رنگ کردیم؛ نرده‌های ایوون پوسیده بود، جنس خوب جایگزینش کردیم؛ پمپ آب موقع قطعی برق اذیت می‌کرد، برا همین یه منبع بالای پشت بوم اضافه کردیم؛ خونه‌ی بغلی یه چاقوکش بود و هر روز دعوا و سرصدا راه می‌نداخت که دو ساله از اینجا رفته؛ ...
خب طبیعیه که آدم دلزده میشه و خونه رو رها می‌کنه.

اما فرض کنین اینطور توضیح بده: این خونه دسترسی‌ش به خیابونا خوبه؛ قیمتش مناسبه؛ نورگیره؛ گرمایش از کف داره؛ رنگ سقف و دیوارها تمیز و مرتّب‌ـه؛ نرده‌ی ایوون‌ش از بهترین جنس بازاره؛ هم پمپ آب داره هم منبع که حتی تو قطعی برق فشار آب خوب باشه؛ همسایه‌ها هم آروم و اهل رعایتن؛ هلو، بپر تو گلو...

متاسفانه یا خوشبختانه صورت‌بندی کتاب از نوع اوله. و این هم به خاطر جسارت و شجاعت نویسنده‌س.
بسیار گفته میشه که شعر بیدل سخت و پیچیده و نفهمیدنی‌ـه. نویسنده می‌خواد نشون بده اونقدرها پیچیده نیست؛ فهمیدنی‌ـه؛ و بسیار هم شیرینه. برای اثبات این حرف، دست گذاشته روی موانع فهم شعر بیدل و یکی یکی قلق‌های عبور از موانع رو گفته.

اما این تعدّد و توالی ذکر موانع، کار رو برای کسی که از قبل با شعر بیدل آشنایی چندانی نداشته باشه کمی ترسناک کرده. خودم وقتی به یک سوم پایانی این بخش می‌رسیدم، تحمّلم تموم شده بود و می‌گفتم «خب اگه انقد سختی داره، کتابو ببندیم بریم می‌می‌نی و حسنک کجایی مون رو بخونیم دیگه». و تنها چیزی که نگهم می‌داشت، این بود که قبلاً کتاب «مرقّع صد رنگ» رو -که صد رباعی از بیدل، با شرح و توضیح همین نویسنده‌س- خونده بودم و می‌دونستم نسبت بیت‌های سخت بیدل به همه‌ی اشعارش خیلی هم زیاد نیست و شعرهای لطیف و دلنشین بسیاری داره.

این نکته‌ایه که خود نویسنده هم در چند جای کتاب بهش اشاره کرده. از جمله در آخرین جملات بخش اوّل: «ما به ضرورت بحث، همواره از بیتهای دشوار بیدل مثال آورده‌ایم و نباید گمان برد که همه یا بیشتر شعرهای بیدل، از همان نوعی است که در اینجا نقل شد.»

برای همین پیشنهاد می‌کنم اوّل چند ده غزل از ۲,۸۰۰ غزل بیدل رو بخونید و سختی‌ها رو به چشم ببینید. بعدش بیاین سراغ این کتاب و قلق‌های عبور از اون سختی‌ها رو بخونید.
برگردیم به همون مثال خونه و معمار. اگه صاحب‌خونه‌ای خونه‌شو برا بازسازی بسپره به معمار، طبیعتاً انتظار داره معمار براش عیب‌ها رو بگه و بگه چطور عیب‌ها برطرف شده (نوع اول توضیح). صاحب‌خونه نیازی نداره خوبیای خونه رو بشنوه. درمورد این کتاب هم به نظرم بهتره قبلش با بیدل هم‌خونه بشیم.

نویسنده در ادامه‌ی بخشی که نقل شد میگه: «شاید بخش دوم کتاب [که شرح ۱۳ غزل از بیدل‌ـه] بتواند تصحیح‌کنندۀ تصویری باشد که در بخش اول، از شعر بیدل در ذهن خواننده ترسیم شده است.» امیدوارم همینطور باشه. (هنوز بخش دوم رو نخونده‌م)

همین نویسنده، آ. محمدکاظم کاظمی، چند کتاب دیگه هم درمورد بیدل کار کرده‌ن:
«گزیدۀ غزلیات بیدل» (۴۷۰ غزل از بیدل)، ۸۱۰ صفحه
«گزیدۀ دیوان بیدل»،(۳۱۳ غزل، ۱۶۵ رباعی، ۳ قصیده، ۴ مثنوی، و چند تک‌بیت، ترجیع‌بند، مخمس، قطعه) ۳۶۴ صفحه
«گزیدۀ رباعیات بیدل» (۶۱۸ رباعی از بیدل)، ۳۶۰ صفحه
«مرقّع صد رنگ؛ صد رباعی از بیدل»، ۱۰۴ صفحه

* کتاب، دو بخش داره:
بخش اول: «کلیدِ درِ باز» (صوَر ابهام در شعر بیدل) صص ۱۵-۱۷۸
بخش دوم: «در خانۀ آینه» (شرح سیزده غزل از بیدل) صص ۱۷۹-۳۴۷
      

10

        نظریه‌ی محبوب: اختر چرخ ادب، پروین است💫

ستاره‌ای که خوش درخشید؛ امّا مجال و زمان تابیدنِ او کوتاه بود.
راستش تعبیر بالا از من نیست؛ از آ. ساعد باقری و آ. سهیل محمودیه. مگه میشه یه جمله مال دو نفر باشه؟ خب اگه اون دو نفر با هم مجموعه آثار پروین رو گشته باشن و با هم ازش گلچین کرده باشن و با هم برا کتاب مقدمه نوشته باشن، آره که میشه. و خب همین کار رو هم کرده‌ن.😊 در کتاب «تلخی ایّام؛ گزیدۀ شعر پروین اعتصامی»

از اونجایی که هم مقدمه، مقدمه‌ی خوبیه (نمای خوبی از جنبه‌های مختلف شعر پروین اعتصامی و زندگی و زمانه‌ش به نمایش گذاشته) و هم گزیده، گزیده‌ی خوبیه (برا نکاتی که در مقدمه گفته شده نمونه‌های کافی و وافی آورده)، در این یادداشت گزارشی از مقدمه رو ثبت می‌کنم.

✓ «دیوان او از چند جهت بایستۀ توجّه است: هم کمّیّت و هم کیفیّت؛ و نیز تأثیر در میان خواصّ و عنوان، زیرا که خواص، شعر او را پذیرا شده‌اند و عموم مخاطبان هم از لحظه‌های شاعرانه‌ای که پروین آفریده بهره‌ها برده‌اند.»

✓ فرموده‌اند: «زبان و عناصر تشکیل‌دهندۀ شعر پروین اعتصامی در سنّت دربار شعر گذشتۀ فارسی ریشه دارد.»
عرض می‌کنم: برای درک بهتر این نکته، ببینید که پروینِ قصه‌گویِ قطعات،
*در دست بانویی، به نخی گفت سوزنی/ کای هرزه‌گردِ بی‌سر و بی‌پا چه می‌کنی؟
چطور در قصاید لحن عوض می‌کنه،
*ای دل عبث مخور غم دنیا را/ فکرت مکن نیامده فردا را
به چه شیرینی غزل میگه،
*بی روی دوست، دوش شب ما سحر نداشت/ سوز و گداز شمع و من و دل اثر نداشت
و چه خوب مثنوی رو معنوی میگه (این یکی یه مثال خیلی شیرین داره که چون طولانیه در نظرات می‌نویسم)

✓ «این تأثیرپذیری فقط در قالب و شکل و زبان و عناصر تصویری نیست؛ بلکه حکمت و معرفت و معنویّتِ نهفته در سخنِ این سرهنگانِ ادب بود که در شعر و شخصیّت پروین اثری عمیق نهاد.»
این اثر اونقدر قویه که «غزل‌گونه‌های دیوان پروین فقط در شکل ظاهری به غزل می‌مانند» و به جای «شرح دلدادگی» توشون «حکمت و موعظه بازگو می‌شود.»
*بشنو ز من که ناخلف افتاد آن پسر/ کز جهل و عُجب، گوش به پند پدر نداشت (از غزلی که مطلعش رو بالاتر دیدیم)
پس بی‌جهت نیست که «شمار [غزل‌گونه‌های دیوان او] به بیست عدد هم نمی‌رسد.»

✓ البته در کنار این تأثیرپذیری و تقلید، پروین امضای خاص خودش رو هم داره. «پروین، حکمت و معرفت و اخلاق را که جان‌مایۀ شعر پیشینیان بود، با مفاهیم تربیتی روزگارِ خود و تمثیل‌های شاعرانه درآمیخت.» تا جایی که به تعبیر دکتر عبدالحسین زرین‌کوب «به دشواری می‌توان نشانه‌ای از اخذ و اقتباس را در کلام وی به دست آورد.»

✓ اما برسیم به جایی که "قلم دلبر"ش مال پروینه: قطعه و مثنوی.
«پروین اعتصامی در قطعه‌ها و مثنوی‌های خود شاعری روایتگر است.»
و کیه که ندونه شگرد روایتگری پروین، "فابل" (قصص حیوانات و اشیا) بوده که «در این "گونه" و "شکل" تقریباً سرآمدِ شاعران روزگار خود است».
«پروین توانسته با هوشمندی به "دنیای چیزها" گام بگذارد و از "زبان چیزها" سخن بگوید»: آینه و شانه، پایه و دیوار، گل و آب روان، نخ و سوزن و… در قطعات و کبوتر بچه و مادرش، بلبل و مور، کعبه و دل، نوگل و خار و… در مثنوی‌ها. «یکی از هنرهای ارزندۀ پروین همین است و نیز یکی از رمز و رازهای تأثیرگذاری‌اش.»

✓ هنر ارزنده‌ی دیگه‌ی پروین اعتصامی، تبحّرش در "تمثیل" و "ارسال المثل"ـه. به این معنا که بارها در شعرش برای جا انداختن مطلب، از مثال‌ها یا مثَل‌های متعدّد استفاده می‌کنه. (این مثل‌ها می‌تونه از گنجینه‌ی مثل‌های گذشتگان باشه یا به دست خود شاعر خلق بشه)
البته این فن، ظرافتی هم داره. اینکه مطلب اصلی لابلای پراکندگی مثال‌ها گم نشه. که نشده. برای نمونه ببینید شاعر در این بخش از مناظره‌ی پایه و دیوار چند مثال متنوع میاره:
*گرچه این کاخ را منم بنیاد/ سخن از خویش گفتنم عار است
1️⃣ بار هر رهنورد، یکسان نیست/ این سبکبار و آن گرانبار است
2️⃣ هر کسی را وظیفه و عملی است/ رشته‌ای پود و رشته‌ای تار است
3️⃣ وقت پرواز، بال و پر باید/ که نه این کارِ چنگ و منقار است
4️⃣ همه پروردگانِ آب و گِلَند/ هرچه در باغ، از گل و خار است
5️⃣ عافیت از طبیب، تنها نیست/ هم ز دارو، هم از پرستار است
6️⃣ هر کجا نقطه‌ایّ و دایره‌ای‌ست/ قصّه‌ای هم ز سِیرِ پرگار است

✓ و طبیعتاً از یک بانوی شاعر -اونم بانوی بانوان شاعر، یا به تعبیر علامه محمد قزوینی: ملکة النساء الشَواعِر- انتظار "شعر زنانه" میره.
اما باید دقت داشت که «"زن بودنِ" پروین در بیان احساساتِ تند زنانه نمایان نشده است، و عواطف زنانه و حسِ عمیقِ "زن - مادر" را می‌توان در نکته‌ها و موضوعات و مضمون‌های شعر او جست.» یا در داستان‌هایی مثل:
*دور اوفتاد کودک خُردی ز مادری
*دختری خُرد، به مهمانی رفت (که به خاطر لباس کهنه‌ش طرد میشه)
*آن نشنیدید که یک قطره اشک/ صبحدم از چشم یتیمی چکید
*در دست بانویی، به نخی گفت سوزنی
یا در اشعار پندآموزی مثل فرشته‌ی اُنس (در آن سرای که زن نیست، انس و شَفْقَت نیست):
…همیشه دختر امروز، مادر فرداست/ ز مادر است میسّر، بزرگی پسران
زن نکوی، نه بانوی خانه تنها بود/ طبیب بود و پرستار و شحنه و دربان…

ــــــــــ
عبارت‌های داخل «علامت نقل قول» از مقدمه‌ی کتاب نقل شده، بعضاً با کمی جابجایی کلمات.

این کتاب، شماره‌ی چهار از مجموعه‌ی «صد سال شعر فارسی» انتشارات امیر کبیرـه که بنا داشته در صد مجلّد به شعر شاعران صد سال اخیر بپردازه. (چاپ اول این شماره، سال ۱۳۸۹ بوده) نمی‌دونم چند مجلّد از این صد مجلّد تألیف و چاپ شده؟ ولی دو یا سه شماره‌ش رو دیده‌م که کارهای ارزشمند و قابل استفاده‌ای بوده.
      

3

        «این طور نیست بابا؟»
خیلی جمله‌ی شکوهمندیه! راستش، من اسیر همین یه جمله شدم که رفتم سراغ کتاب. چقدر صمیمیت، تواضع، دلسوزی، ادبِ گفتگو توش نهفته!*

اینطور که در معرفی کتاب گفته شده، این جمله از تکیه کلام‌های امام موسی صدر در گفتگوهای خانوادگیش بوده. در بازه‌ای که تعدادی از فرزندان ایشون در فرانسه تحصیل می‌کرده‌ن، این گفتگوهای پدر فرزندی با پیام‌های صوتی (نوار کاست) ادامه داشته. و از این بین، چندنوار پیاده شده و تبدیل به این کتاب شده:

۱- «مقام پیامبری را ارزان به او نداده‌اند»
     ‌جلسه‌ی خانوادگی در شب ۲۷ رجب؛ گفتاری درمورد حقیقت بعثت، اِسراء (سفر از مکه به مسجد الاقصی) و معراج (سفر به عالم معنا)
۲- «به خدای حق ایمان می‌آوریم»
     در ادامه‌ی گفتار قبل، به اولین سخنرانی علنی پیامبر (ص)، «قولوا لا اله الا الله تفلحوا» و انواع «اله‌»ها و بت‌ها پرداخته شده
۳- «امروز جنگ در جنوب لبنان تمام شد»
     اشاره به عوامل شروع، ادامه و پایان جنگ جنوب و مسئله‌ی فردای جنگ
۴- «خدا انسان را در زندگی آزاد گذاشته»
     دیدار با فرزندان در فرانسه؛ زاویه نگاهی نو به این گزاره که جامعه به «کارشناس متدین» نیاز داره
     (مطالب این بخش به صورت ویژه‌تری جذاب و قابل استفاده‌س)
۵- «ای انسان تمام آنچه در آفرینش است عرصۀ جولان توست»
     نشست خانوادگی دیگه‌ای در فرانسه؛ اشاره به جایگاه ویژه‌ی بشر در خلقت و در نتیجه مسئولیت اجتماعی‌ای که داره
۶- «ماه رمضان است بیایید کمی صحبت کنیم»
     بهره‌هایی که باید از روزه و ماه رمضان به عنوان یک دوره‌ی تربیتی برداشت
۷- «نماز مالیات نیست که انسان به خدا می‌پردازد»
     برشمردن آثار نماز بر زندگی انسان
     (این بخش علاوه بر محتوای نویی که داره، فضای معنوی خاصی هم داره)
ضمیمه‌ی هر بخش، چند دقیقه از اون نواره که با کیوآرکد قابل دسترسیه.
در آخر کتاب، فهرست‌واره‌ای از اقدامات امام موسی صدر در ۵۰ سال اول زندگی‌شون (ولادت تا ربوده شدن) اومده.

چند نکته درمورد کتاب
✓ لحن سخنرانی و سیر چینش مطالب ساده و همه‌فهمه.
✓ سخنان ایشون عامیانه هست؛ ولی عوامانه نیست! یعنی در عین سادگی، عمیق و برآمده از دانش دینیه. (در پرسش و پاسخ‌های بخش اول و دوم میشه این مطلب رو دید)
✓ در موارد متعددی می‌بینیم سیر بحث، قرآنیه یا بعضی مثال‌ها و تعبیرهای قرآنی اومده اما اشاره‌ای به آیه‌ش نشده. که نشان میده گوینده (تعمداً یا ارتکازاً) به تکرار ترجمه‌ی آیات اصرار نداره و مطالب رو فرآوری شده تحویل مخاطب میده.
✓ «دین برای تنظیم و بهبود زندگی دنیا آمده» این گزاره در کتاب پررنگه. تا جایی که فلسفه‌ی تشریع (قرار دادن حلال و حرام) و مواردی مثل نماز، روزه، شب قدر و زکات فطریه هم ناظر به همین گزاره تحلیل میشه. و تحلیل‌های قابل تأملّی هم هست.
× ویراستاری کتاب می‌تونست بهتر باشه.

ــــــــــــ
* برای نمونه این چند دقیقه رو بشنوید:
https://imamsadr.ir/wp-content/uploads/2024/04/Chapter4-In-twr-nist-baba-sample.mp3
      

15

        موقع درس، درس؛ موقع خنده، بازم درس!

📄 یا حضرت مقدمه!
راستش وقتی کتاب رو دیدم، از زیرعنوانش «رویکرد پدیداری به ...» چیزی متوجه نشدم. گفتم: اینم یه مجموعه شعر طنزه دیگه، حالا گیریم نقیضه. و تفنّنی شروعش کردم.
وقتی رسیدم به مقدمه‌ی مؤلف و «پدیدارشناسی» و «هرمنوتیک» و «حیث التفاتی» رو دیدم، باز سردرگم بودم که: اینا با کی کار دارن؟ زنگو اشتباه زده‌م؟
اما ساختار مقدمه -که به قول استاد بهاءالدین خرمشاهی در پیشگفتار کتاب، مقدمه‌ی ابن خلدونی* است- اونقدر محکم و پیوسته بود که منِ هیچ‌ندان هم گوشی دستم اومد.
(کار طولانیه؛ می‌تونین بپَرین به سرفصل بعدی: 📑)

بذارید گزارش مقدمه رو از اینجا شروع کنم:
حافظ‌پژوه برجسته، استاد بهاءالدین خرمشاهی، جمله‌ی مهمی دارن: «حافظ، حافظه‌ی ماست»! که در کتابی به همین نام و در مقاله‌ی «حافظ در فرهنگ ما و فرهنگ ما در حافظ» کمی توضیحش داده‌ن. مقاله‌ی مهمیه که اگه بخوام ازش بگم، میشه یادداشت بر اون کتاب.**

دکتر بهره‌ور، اثر خودش رو نوعی «تبیین عینی» از این گزاره‌ی استاد خرمشاهی می‌دونه***. در مسیر این تبیین باید از چند منزل گذشت:

۱) دیوان حافظ، اثری جاودانه‌س؛ یعنی تا ایران ایرانه و فرهنگش فرهنگ ایرانی، حافظ برای خوانندگان شعرش حرف داره. چراکه "متن دیوان حافظ دربردارنده‌ی ... رمزگان‌های فرهنگی جامعه‌ی ایرانی است" (نکته‌ای که جان‌مایه‌ی مقاله‌ی استاد خرمشاهی هم هست). به عبارت دیگه، شعر حافظ به لایه‌های بنیادین و تغییرناپذیرِ (/سخت‌تغییرپذیرِ) فرهنگ ایرانی پیوند خورده.

۲) در کنار این، باید توجه داشت که غزلیات حافظ در هر عصر تاثیر اجتماعی متفاوتی داشته. حافظ، درخت بادامی کاشته که در یک عصر زیبایی شکوفه‌ش پرطرفدار شده، گاهی طعم ترش چاقاله‌ش، یه زمان مغز بادومش، و ...
چرا؟ چون در دیوان حافظ (و اساساً هر اثر مکتوبی)، خواننده نقش فعال داره، نه منفعل. یعنی غیر از اینکه نویسنده چی نوشته و چه منظوری داشته، مهمه که خواننده چی می‌خونه و چه منظوری برداشت می‌کنه. (آ. بهره‌ور این نکته رو حسابی توضیح داده‌ن و مهم‌ترین نکته‌ای بود که از این کتاب یادگاری گرفتم)

۳) طنز، سخنگوی غیر رسمی مسائل زمانه‌ی خودشه. و در طنز هر عصر، میشه گزارشی از "غم‌ها و شادی‌ها، سختی‌ها و گشایش‌ها، تلاش‌ها و شکست‌ها، امیدها و نومیدی‌های مردمان و ادوارِ تاریخی‌مان" رو دید که به خاطر "اقتدارِ فردی یا نظام استبدادیِ حاکم، سانسور، تابو و به قول خودمان «مگو» شده" بوده.

پس دانستیم: حافظ با همه‌ی فارسی‌زبانان بعد از خودش صحبت کرده؛ خوانندگان هر عصر، فهم متفاوتی از غزلیات حافظ داشته‌ن یا بخش متفاوتی از دیوانش رو برجسته کرده‌ن؛ بخش‌های کمتر روایت شده‌ از این فهم‌های متکثر رو میشه در اثر طنزپردازان دید.
خب، تقاطع طنز با دیوان حافظ‌ کجاست؟ نقیضه.

حالا می‌رسیم به بزرگترین رهاورد کتاب: "بوطیقای نقیضه‌سازیِ حافظانه، بازتابِ مسائل محوری و گفتمانِ رایجِ هر دوره از خوانندگان حافظ است".
و این یعنی خوندن نقیضه‌ها، صرفاً یک تفنّن و تفریح نیست و چند سرنخ پژوهشی داره:

✓ اگه قبول کنیم «حافظ حافظه‌ی ماست»، باید بگیم نقیضه‌های حافظانه هم "تقویمِ فرهنگی، مردم‌شناختی، زبان‌شناختی و ادبیِ" ماست.

✓ گفته شد که در آثار مکتوب، خواننده هم در فرایند انتقال پیام فعاله. در نقیضه، ما دو خواننده داریم: نقیضه‌ساز و خواننده‌ی نهایی. با این تفاوت که نقیضه‌ساز یک بار متن حافظ رو «رمزگشایی» می‌کنه و دوباره «رمزگذاری» می‌کنه. پس خواننده‌ی نهایی باید از وسط نویزهای نقیضه‌پرداز، هم رمزهای فراعصری حافظ و هم پیام عصری نقیضه‌پرداز رو بشنوه. (کسانی که مخاطب جدّیِ نقیضه باشن، می‌دونن که این عملیات با خوندن و خندیدن خالی فرق داره و خنده‌ی متفاوتی رو هم به دنبال داره.)

✓ نویسنده معتقده رویکرد قدسی به دیوان و فال حافظ، خواه‌ناخواه می‌رفت که حافظِ طنّاز رو به دست فراموشی بسپره؛ امّا طنز حافظانه‌ی "نقیضه‌گویان، طنزِ بالقوّه در شعر و شخصیت حافظ را" پیش چشم ما برگردوند. "حافظ نیم‌خندی کرد و نقیضه‌گویان بگو - بخند راه انداختند".

📑 گزارشی از ساختار کتاب
ساختار کتاب، به نوعی نقیضه‌ی ساختار دیوان حافظ شده:
مقدمه‌ی بامزهٔ دیوان (غیر اون مقدمهٔ پژوهشی) نقیضهٔ مقدمه‌های گردآورندگان چاپ‌های مختلف دیوان‌ـه؛
اشعار، نقیضهٔ اشعار حافظ‌‍ه، با همون ترتیب الفبایی و قالبی؛ (غزل‌های بی‌نقیضه یا «بی‌جواب» هم در آخر کتاب فهرست شده. انگار نویسنده به صاحبان ذوق گفته باشه: بستان، بزن!)
و پانویس‌ها هم به شکل "نقیضه‌ای از روی چاپ‌های انتقادیِ دیوان" نوشته شده. (مثلاً در متن، نقیضه‌ای از مجله‌ی گل‌آقا اومده و تو پانویس نوشته شده: نسخه‌ی بدل این شعر از فلان شاعر قرن ۱۱!)

نغزتر اینکه بعضی ریزعنوان‌های مقدمه‌ی پژوهشی هم به نوعی نقیضه‌ی ابیات حافظ میشه.
✓ حافظ شیرین سخن میگه:
بازگویم نه در این واقعه حافظ تنهاست
غرقه گشتند در این بادیه بسیارِ دگر
دکتر بهره‌ور مصرع اوّل رو «بازرمزگذاری» کرده و در راستای تاکید بر نقش خوانندگان (نقیضه‌ساز و خواننده‌ی نهایی) آورده:
"بازگویم: نه در این واقعه حافظ تنهاست"
✓ حافظِ عاشق نازکشی کرده که:
ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند
فضای سینهٔ حافظ هنوز پر ز صداست
و دکتر بهره‌ور با دعوت به پدیدارشناسی و مطالعۀ هرمنوتیکیِ -که آخرش هم نفهمیدم چیَن و کیَن- میراث حافظ یادآوری می‌کنه:
"فضای سینهٔ حافظ هنوز پُر ز صداست"
و یک نمونه‌ی دیگه که انصافاً دیگه حالش نیست.
😩 قلم اینجا رسید و سر بشکست

ــــــــــــــــــــــــــ
مطالب داخل "علامت نقل قول" از متن مقدمه‌ی مؤلف نقل شده.

* ابن خلدون، فیلسوف و تاریخدان قرن نهم قمری، متولد تونس، یه کتاب تاریخ داره در ۷ جلد که یک جلد کاملش مقدمه‌س! و از قضا همین مقدمه، هم مشهورتر از بقیه‌ی کتاب شده و هم محتوای جالب‌تری داره. جوری که در همون عصر توجه اروپایی‌ها رو جلب می‌کنه و به صورت مستقل از کتاب، ترجمه میشه. در قرن‌های بعد هم سرنوشت «مقدمه»ی ابن خلدون از «کتاب العِبَر»ش جدا میشه. امروزه، مقدمه‌ی ابن خلدون رو اثری در زمینه‌ی «جامعه‌شناسی» می‌دونن؛ رشته‌ای که اون موقع مرسوم نبوده. (دلیل اقبال به مقدمه هم همینه)
الغرض، مقدمه‌ی پژوهشی این کتاب، هم مثل «مقدمه‌ی ابن خلدون» مفصّله (تقریباً یک هشتم کتاب) و هم محتواش ارزش بررسی مجزّا داره.

** اشاره اینکه استاد خرمشاهی، در اونجا با بهره گرفتن از مبحث «ناخودآگاه جمعی» و «کهن‌الگو»های یونگ (آرک تایپ) و «مُثُل» افلاطونی، ادعا می‌کنند حافظ با «عصاره‌کشی از فرهنگ پیش از خودش»، تونسته «سخنگوی حافظه‌ی ملی و خاطره‌ی قومی ما» باشه. و راز جاودانه شدن حافظ رو هم همین می‌دونن که نماینده‌ی (=نمایشگرِ ) کهن‌الگوی انسان ایرانی بوده. و این ادعا رو با مثال‌ها و اشارات متعدد تقویت می‌کنن.

*** دکتر بهره‌ور درمورد عبارت «حافظ حافظه‌ی ماست» و مقاله‌ی مذکور میگن: "طرح بحث تا حد زیادی ذهن‌گرایانه بوده، نیاز به تبیین عینی و دقیق‌تر آن در کارنامه‌ی حافظ دارد؛ آن گونه که نگارنده‌ی این نوشتار در پی عینیت‌بخشی به چنان میراثِ جمعیِ حافظ و در نهایت تشریح آن عبارت است".
      

10

        نیم‌دانگ «نیم‌دانگ پیونگ‌یانگ»

موقع خواندن کتاب، بارها خود را هم‌احساس با نویسنده می‌یافتم و خود را در موقعیت او می‌دیدم. البته نه از آن نوع «هم‌ذات‌پنداری»ها که مخاطبان سفرنامه‌ها دارند و خود را هم‌سفر نویسنده می‌بینند و نشانه‌ی قوت قلم نویسنده است؛ نه، موقعیت امیرخانی در سفر پیونگ‌یانگ را شبیه موقعیت خودم به عنوان خواننده می‌دیدم.

شباهت اوّل را تقویم قمری رقم زده بود.
پیش‌تر در یادداشتی نوشته بودم که قصد دارم طبق فهرستی چند سفرنامه بخوانم. روزی از روزهای دهه‌ی آخر رمضان، از لب «طاقچه» سفرنامه‌ی بعدی را برداشتم. در همان مقدمه‌ی مؤلف دیدم که سفر در ماه محرّم بوده. به همین خاطر خواندنش را مؤکول کردم به نزدیک محرّم. مؤلف کتاب بعدیِ فهرست، در مقدمه نوشته بود سفری در دهه‌ی آخر ماه مبارک به او پیشنهاد شده. چه حسن تصادفی! (جالب اینکه این سفر، یک روز بعد از عید فطر به پایان رسیده بود و من هم یک روز بعد از عید فطر کتاب را تمام کردم.)

شباهت دوم، دلیل انتخاب این ماجراجویی بود.
آقای نویسنده به پیشنهاد دهنده گفته بود «در ماه مبارک سفر نمی‌روم»؛ من هم با خود می‌گفتم «چرا در ماه مبارک سفرنامه بخوانم؟» نویسنده شنیده بود «سفر به کره‌ی شمالی است ها» و وسوسه شده بود؛ من هم تکرار کرده بودم «سفرنامه‌ی کره‌ی شمالی است ها» و وسوسه شده بودم.
اینطور بود که رضا امیرخانی به پیونگ‌یانگ رفت و من سراغِ «نیم‌دانگ پیونگ‌یانگ».

آقای امیرخانی سفرنامه‌ی دیگری ننوشته*؛ اما بارها در این کتاب از خاطره‌ی سفرهای داخلی و خارجی خود گفته است. (ن.ک به پی‌نوشت همین یادداشت) خاطراتی که بیش از هر چیز، از دقت نظر و روحیه‌ی اکتشاف‌گر او خبر می‌دهد. دو عاملی که انبان تجربه‌ی زیسته‌ی او را به اندازه‌ی چند صد سال زیستن سنگین کرده است.
ترازوی مقایسه‌گر و راستی‌آزمای امیرخانی از همین انبان خارج می‌شود. امیرخانی جایی از کتاب می‌نویسد: «تمام تلاش‌م این بوده است که در شروع سفر پیش‌داوری نداشته باشم، اما این یکی پیش‌داوری نیست.» و کتاب پر است از ارزیابی‌هایی که پیش‌داوری نیست، داوری است. در واقع همین ارزیابی‌های دست اول است که مشاهدات او را ارزشمند و خواندنی کرده است.

ویژگی چشمگیر دیگری که در این امر به نویسنده کمک کرده است، هوش اجتماعی او است. امیرخانی برای حرف کشیدن از هر فرد، ترفندهای متفاوتی دارد و از حرف نزدن‌ها هم نکته استخراج می‌کند. او با استفاده از این ابزارِ دقیقِ نمونه‌برداری، دستِ آزمایشگاه تفکر انتقادی خود را حسابی پر می‌کند. (گفتگوی او با مردم‌شناسِ کره‌ای، ۴ بهمن ۹۷، شاهد خوبی برای این ادعا است. در این گفتگو به وضوح می‌بینیم که امیرخانی چگونه هوش اجتماعی و تفکر انتقادی را توأمان به کار می‌بَرَد.)

از جذابیت‌های جنبی کتاب، رسم‌الخط خاص آقای امیرخانی و شوخ‌طبعی‌های او است.
همچنین در صد صفحه‌ی پایانی، او دو یا سه تفسیر مختلف از عبارت «نیم‌دانگ» در نام کتاب ارائه می‌دهد که همگی کمابیش جالب از آب درآمده‌اند. کاری که در یک سوم پایانی «رهش» هم انجام داده و آنجا هم موفق بوده است.

با توجه به اینکه کتاب پیش روی ما، یک سفرنامه است نه رمان و مقاله، نمی‌توان چیزی بیش از این درباره‌ی محتوای کتاب گفت: «نیم‌دانگ پیونگ یانگ، حاصل دو سفر  رضا امیرخانی به سرزمین عجایب، کره‌ی شمالی است». برای بیشتر دانستن باید کتاب را باز کنید، کمربندتان را ببندید و با امیرخانی به پکن و از آنجا به پیونگ‌یانگ پرواز کنید.


* او خود در گوشه‌ای از کتاب حاضر، «داستان سیستان» را واقعه‌نگاری دانسته و سفرنامه بودن آن را رد می‌کند.
پی‌نوشت (پس‌افزود): در همان گوشه‌ی کتاب، «جانستان کابلستان» را ذکر می‌کند و بر سفرنامه بودن آن تاکید می‌کند!😅 جمله‌ی صحیح تر این است:
«آقای امیرخانی بارها در این کتاب از خاطره‌ی سفرهای داخلی و خارجی خود -که سفرنامه‌ای از آنها منتشر نکرده- گفته است»
موقع نوشتن خواستم پیاز داغ قضیه را زیاد کنم؛ حالا می‌بینم که وسط این جلز و ولز، روغن داغ پریده و دستم را سوزانده.🙃
      

44

        شکوفه‌ای که بر درخت پیر شد

این رمان نوجوان را ۷-۸ سال پیش، وقتی نوجوان بودم خوانده بودم. و امروز با دیدن کتاب در بهخوان، دو نکته از متن و فرامتن کتاب در خاطرم زنده شد.

یادم هست که ابتکار نویسنده در ترکیب چند داستان کهن ایرانی با یکدیگر و با داستان‌های نوین غربی برایم بسیار جالب بود. نویسنده فرزند زمان خویشتن (عصر بشقاب و آنتن) بوده  و با هوشمندی خواسته بود نحوه‌ی تعاملِ -یا تقابلِ- فرهنگ ریشه‌دار ایرانی با فرهنگ‌های وارداتی -یا تحمیلی- را در قالب داستان تجسّم ببخشد. و تا حدود زیادی هم توانسته بود؛ یعنی می‌توانست، اگر...

«اگر»ش می‌افتد در نکته‌ی فرامتنی‌: به خاطر دارم که هنگام خواندن کتاب (شاید با دیدن تاریخ مقدمه‌ی نویسنده*) حسرت خوردم که چرا این کتاب اینقدر دیر شناخته شده؟ کتابی که در زمان نگارش (اوایل دهه‌ی هفتاد) می‌توانست یک پدیده‌ی فرهنگیِ -حتی- تاریخ‌ساز باشد، در اواسط دهه‌ی نود گُل می‌کند و به اثری تاریخ مصرف گذشته تبدیل می‌شود! (با جستجویی سریع برای این یادداشت، دیدم چاپ اول کتاب در سال ۱۳۷۰ بوده؛ رهبری سال ۷۳ آن را تحسین کرده‌اند؛ این تحسین در سال ۹۵ رونمایی شده! و آنطور که می‌دانم، بعد از انتشار این تقریظ بود که نام کتاب خیلی دهان به دهان پیچید.)** در این فاصله‌ی چندین ساله، سلیقه‌ی رمان‌خوانی و نکته‌آموزی نوجوانان تغییر کرده بود، موضوع داغ کتاب از دهان افتاده بود، و نوجوانانی که قرار بود مخاطب رمان باشند احتمالاً فرزندانی در آستانه‌ی نوجوانی داشتند!
حالا دیگر حلوا حلوا کردن کتاب، مثل این بود که با ذوق و شوق کتابچه‌ی ساخت آهنگ در نوکیا ۱۱۰۰ را به کودکان نسل هوش مصنوعی معرفی کنی.

* متاسفانه کتاب را در کتابخانه‌ام پیدا نکردم و نشد از این مورد مطمئن شوم.
** از دقیق بودن تاریخ‌های این یکی پرانتز هم مطمئن نیستم.🙇
(خبر تکمیلی: کتابی که از سال ۷۰ تا ۹۵ در ۲۵ سال فقط ۱۲ نوبت چاپ شده بود، ۱۸ ماه پس از انتشار تقریظ رهبری به چاپ سی‌ُم رسیده است!)
      

3

        "تو شناسنامه‌ی ما را نوشتی
و ما به بهانه‌ی تدوین مرام‌نامه‌ی تو
یادواره برگزار می‌کنیم..."
فاطمه صدیقی (از همین مجموعه)

دیشب بی‌خوابیِ قبل خواب را سپردم به کتابی که از مدتی پیش نشان کرده بودم: «مجموعه شعر شرح صدر». و خیلی زود دیدم ایول! این همان کتاب بدی است که دنبالش بودم.* همین شد که ۶۰ صفحه را همان موقع و صد صفحه‌ی باقی‌مانده را هم امروز خواندم، یکی از بهترین رکوردهای سرعتی‌ام.

دست‌اندرکاران محترم این مجموعه زحمت زیادی صرف برگزاری دو دوره مسابقه‌ی شعر با موضوع امام موسی صدر کرده‌اند که حاصل آن شده اشعاری از ۷۸ شاعر ایرانی و غیرایرانی. تلاش بزرگ و ستودنی‌ای است؛ سعیهم مشکور.
حسرت من هم از این است که با وجود این زحمات، شاید فقط ۲۰ شعر از این نزدیک به ۱۰۰ شعر، درخور نام امام موسای عزیز باشد. (یعنی یک از پنج ستاره)

این مجموعه -که کاش «گزیده» یا گزیده‌تر بود- حدود ۱۰ شعر ضعیف دارد، چند شبه‌زندگینامه و بسیاری شعر کارت‌پستالی!

شعرهایی که برای آفریده شدنش داشتن یک کلیدواژه کافی است، درست مثل کارت پستال.
«صدای رسای شیعیان بود آن مرد»
«به لبنان درس عشق آموختی، چون امّتی واحد»
«بر این/ کرانه‌های نشسته در شفق/ بخوان/ تو از آیه‌های سوره‌ی فلق»

بقیه‌ی کارْت را با شمع و گل و پروانه و اکلیل هم می‌شود پر کرد.
«شعر حال و هوای باران داشت»
«داشتم می‌گفتم از قدقامتِ قدّش که تصویرِ قیامت بود»
«شبِ تو پُر شده بود از تبِ شهید شدن
و سرنوشت تو این بود؛ روسپید شدن»

و مثل کارتِ «در کویر قلبم تو تک‌درختی» که برای صد دوست می‌فرستند، فراغ‌نامه‌هایش را می‌توان برای هر محبوب گم‌گشته‌ای خواند. آنهایی که با کلیدواژه‌ی لبنان است را هم با یکی دو بیت کم و بیش می‌توان به کنگره‌های شعر سید نصرالله و سید صفی‌الدین و علمای جبل عامل و حتی دکتر چمران فرستاد.

در همین مجموعه، هرگاه شاعر از کلیدواژه‌ها عبور کند، به شخصیت امام موسی صدر پیوسته و این پیوند را روایت کرده باشد، سخنش لاجرم بر دل نشسته است. در این نکته، شعر بانوان شاعر چند سر و گردن بالاتر از آقایان است و بیش از ۶۰ درصد اشعار خانم‌ها قابل توجه است.
از نظر زبان شعر نیز با اینکه در کتاب گاه‌گاه لغزش‌هایی دیده می‌شود، شعر شاعران غیرایرانی -تقریباً بلااستثنا- زبان استواری دارد. شاعرانی از تاجیکستان، افغانستان (۳ شاعر)، پاکستان، هندوستان (۳ شاعر) و روسیه (۲ شاعر).

شاهد این دو نکته‌ی آخر شاه‌بیتی است از مثنوی خانم آنا برزینا از روسیه:
انداخت طیلسان، جای عبا به دوش
او خورد بستنی، با بستنی‌فروش
بیتی که با ۱۰-۱۲ کلمه -به تعبیر خانم فاطمه صدیقی- یک مرام‌نامه تدوین می‌کند. مرام‌نامه‌ای دیگر را در غزل زیبای احمد شهریار از پاکستان می‌بینیم:
تا ابد در ستیزی، با فراعین عصرت
ای عصای کلامت، ناجی ناتوان‌ها
و مطلع درخشان غزل دیگر او که زبان حال همه‌ی دل‌بستگان آن یار سفرکرده است:
«نکند... آه! گفتنش سخت است!» می‌هراسد از آن نمی‌پرسد
اینکه خورشید را کجا گم کرد، کسی از آسمان نمی‌پرسد

* دیدم بهانه جور است، عمداً پیازداغ قضیه را زیاد کردم که بغضی تلنبار شده را فریاد کنم. وگرنه بغض و کینه‌ای از جناب محمدجواد آسمان، گردآورنده‌ی محترم مجموعه در کار نبوده. اتفاقاً منظومه‌ی «حکایت آن مرد که به دریا بازگشت» ایشان بسیار درخشان و تأثیرگذار و به جرئت کامل‌ترین شعر مجموعه است.
      

3

        در عمرم کتاب‌های جالب زیاد خوانده بودم؛ کتاب‌های خوب و عالی هم چند تایی خوانده‌ام؛ اما کتابی اینچنین «شگفت» در یادم نیست! کتابی که موقع خواندن ۲۰-۳۰ صفحه‌ی اولش، تقریباً تمام مدّت دهانم باز مانده باشد از شگفت‌زدگی. شاید اگر قرار بود برش‌های شگفت‌انگیزش را هایلایت کنم، کتابم رنگی می‌شد.
(راستش خودم دوس ندارم یادداشتی بخونم که فقط تحسین باشه. پس تحسین رو کوتاه می‌کنم.)

حدود یک ماه پیش بود که تصمیم گرفتم بعد از تمام شدن کتابی نیمه‌خوانده -که نوعی زندگینامه‌ی داستانی بود- بروم سراغ سفرنامه‌ها. چند سفرنامه‌ی در دسترس را فهرست کردم و «و کسی نمی‌داند در کدام زمین می‌میرد» رفت بالای فهرست. اما خیلی زود متوجه شدم این کتاب سفرنامه نیست؛ داستان هم نیست؛ جستار و ناداستان و اینها را هم نمی‌شناسم که بگویم هست یا نیست؛ دفتر خاطرات و یادگاری هم نیست؛ نوشته‌هایی است، یادگار و ارمغان از سفرهایی.

کتاب، ۱۵ بخش دارد. هر بخش، در گوشه‌ای از جهان آغاز می‌شود؛ اما در همان نقطه تمام نمی‌شود. نویسنده در هر بخش تجربه‌اش از چند سفر را به هم پیوند می‌دهد تا پیامی که از آن آموخته را تکمیل کند. ناگهان می‌بینی از مون‌پلیه‌ی فرانسه پرت شدی به کاپادوکیه‌ی ترکیه، اما به نرمیِ نشستن یک پر روی آب که کوچک‌ترین موجی به چهره‌ی آب نمی‌اندازد. مهارت نویسنده در ایجاد ربط بین خاطرات ظاهراً بی‌ربط، پیوستگی دلچسبی به اثر داده است. (در ۳-۴ بخش پایانی کتاب می‌بینیم نویسنده چنین پیوندی را بین بخش‌های کتاب هم در نظر داشته و مجموع ۱۵ بخش، یک حرف دارد.)

نقطه‌ی قوت بعدی قلم خانم الیاسی، توصیفات و فضاسازی‌های او از صحنه‌هایی است که شاید هیچکدام از خوانندگان کتاب تجربه که هیچ، تخیّلش هم نکرده‌اند. با این وجود، اتفاقات و احساس‌ها آنقدر باورپذیر روایت شده که -برای مثال- در سه بخش ابتدایی کتاب، پابه‌پای نویسنده به ترتیب شگفت‌زدگی، غم و غربت را لمس می‌کنیم.  در این زمینه گاه فضاسازی‌هایی از جنس تغییر لحن، کوتاه و بلند شدن و توالی جملات، پرش‌های زمانی به خاطرات دیگر و ... می‌بینیم و گاه توصیف‌هایی پرجزئیات از این دست:
"اتاق کوچک سرایداری‌اش کنار ویلای بزرگِ سفیدرنگ «آقای دکتر» پر بود از عکس مردانی با ژست‌های رزمی که با ابرهای آسمان مبارزه می‌کردند."
از دیگر عوامل دلنشینی کتاب، تعابیر ظریف (مثل همین تشبیه ۱۸۰ درجه باز کردن پاها به مبارزه با ابرها) و اشارات ضمنیِ متعدّد به اشعار فارسی و آیات قرآن است.

 درمورد محتوا و پیام کتاب هم به همین یک نکته اکتفا می‌کنم:
مهزاد الیاسی در سفرهایش دنبال معنای زندگی بوده و در جای‌جای سفرش تأملاتی درمورد زندگی و ابعادش را به اشتراک گذاشته است. مگر می‌شود از زندگی پرسید و از مرگ سخن نگفت؟
«و کسی نمی‌داند در کدام زمین می‌میرد»
      

45

        🌙کمی بیشتر از سیره، کمی کمتر از داستان
در دوران راهنمایی (متوسطه‌ی اول نسل جدید) داود امیریان را با کتاب‌های داستانی طنز کودک و نوجوانش شناختم: فرزندان ایرانیم، جام‌جهانی در جوادیه، گردان قاطرچی‌ها، مجموعه‌ی ترکش‌های ولگرد و ...
در این کتاب هم همان لحن صمیمی و توصیفات ساده و ملموس را می‌توان دید.

اما بپردازیم به «مهمانی باغ سیب»
کتاب، داستانی بلند است درمورد سرگذشت اسلام از بعثت پیامبر (ص) تا فتح مکه، که در ۱۹ بخش و ۲۶۰ صفحه نوشته شده است.

🌗 کمی بیشتر از سیره
«مهمانی باغ سیب» پر از اطلاعات تاریخی و جزئیات زندگی پیامبر (ص) و یاران ایشان است؛ اما مثل «سیرة النبی»ها اثری تاریخی نیست. روایت کتاب، خطی و یکنواخت نیست و تعلیق‌های داستانی خوبی دارد. به صورتی که مخاطب مشتاق می‌شود هر چند بخش (۴۰-۵۰ صفحه) را یک‌باره بخواند. (و چه بهتر بود اگر به جای یک کتاب ۲۶۰ صفحه‌ای، ۵ یا ۶ جلد ۴۰-۵۰ صفحه‌ای می‌داشتیم)
نکته‌ی دیگری که به جلو رفتن داستان و جذابیت آن کمک کرده، پرش‌های زمانی متعدّدی است که به گذشته و آینده زده می‌شود و گره‌های داستان را باز می‌کند.

🌓 کمی کمتر از داستان
اطلاعات تاریخی کتاب، محدود است؛ اما برای گروه هدف (نوجوانان) همین مقدار هم تازه و شنیدنی است. و به خاطر همین نکته (نوشتن برای نوجوانان) نویسنده پیش و بیش از انتقال اطلاعات تاریخی، باید یک منطق و احساس را پذیرفتنی کند. داستان از این جهت تا حدودی موفق بوده اما دو عیب بزرگ نیز دارد.
1️⃣اول اینکه شخصیت‌پردازی‌ها چندبُعدی نیست و بعضاً در حد تیپ‌های کلیشه‌ای باقی مانده است: در جنگ، همه‌ی مسلمان‌ها رشید و دلاور و همه‌ی مشرکین کینه‌ای و دیوصفت‌اند؛ منافقین در همه‌ی موقعیت‌ها چهره‌ای مشکوک دارند؛ و از همه عجیب‌تر توصیفی است از لحظات پیش از ولادت امام حسین (ع) که یادآور کلیشه‌های تلویزیونی است: «علی در حیاط قدم می‌زد»!
2️⃣امیریان در این کتاب تا حدودی از زبان ساده‌ی دیگر آثارش -که پر از تعابیر عامیانه‌ است- فاصله گرفته و به زبان رسمی کتاب‌های تاریخ‌نگاری نزدیک شده است؛ اما نه این است و نه آن. و این سردرگمی زبانی بعضاً توی ذوق می‌زند و ریتم داستان را به هم می‌زند:
۰) تو قبیله و «فامیل» بانفوذی در مکه نداری؛
۰) تجهیزات ساده‌ی نظامی‌شان را «چک می‌کردند»؛
۰) در برابر مردم «سکه‌ی یک پولش کنیم»؛
۰) علی با یک ضربهٔ محکم، حنظله را «شوکه کرد»
شاید اگر با همان امیریانِ کتب دفاع مقدّس روبرو می‌شدیم، کتاب موفق‌تری می‌دیدیم.

✅ در مجموع شاید بتوان گفت کتاب برای رده‌ی سنی ۸-۱۲ سال هم جذابیت دارد، هم آموزندگی. و برای دانش‌آموزان متوسطه‌ی اول و دوم، آموزنده است اما شاید جذابیتش کمتر و کمتر شود؛ اگرچه منِ بیست و چند ساله هم تا آخر کتاب، با علاقه آن را دنبال کردم و از خواندنش لذت بردم.
      

1

        اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است
اولین غزل این کتاب* همین شعر است که با آواز زیبای علیرضا قربانی در ذهنم حک شده بود. همانطور که در ادامه، دو شعر آشنای دیگر هم به چشمم خورد.
غزلی که در آواز «حبیب» با این بیت میانی‌اش در خاطرها ماندگار شده:
به شب‌نشینی خرچنگ‌های مردابی
چگونه رقص کند ماهی زلال‌پرست
و تیتراژ سریال دوست‌داشتنیِ «وضعیت سفید»:
گفتم بدوم تا تو همه فاصله‌ها را
تا زودتر از واقعه گویم گله‌ها را

البته -برخلاف بعضی کتاب‌های شعر دیگر- تجدید دیدار با این شعرهای آشنا، انگیزه‌ی مضاعفی برای خواندن کتاب نبود. چرا که نام استاد محمدعلی بهمنی روی جلد، خود بزرگترین انگیزه بود. استادی که ویژگی‌های برجسته‌ی شعرش نیاز به یادداشت و معرفی من ندارد. و من هم اینچنین قصد و توانی ندارم.
فقط به بهانه‌ی ثبت دو بیت درخشان این کتاب، دو نکته را مرور می‌کنم:

یکی از توانمندی‌های استاد بهمنی این است که از کلمات، بسیار به‌جا و به اندازه استفاده می‌کند. یعنی گاه معانی‌ای که دیگر شاعران برای گفتنش به دو بیت نیاز دارند، در یک مصرع بیان می‌کند. در نتیجه، بارها پیش می‌آید که در یک بیت با چندین جمله مواجه می‌شویم؛ مثل این بیت درمورد عکسی از چهره‌ی شاعر:
حسّی سمج به تکرار، می‌گوید: این خودِ توست
لب می‌گزم: نه، وهم است؛ وهم است و بیشتر نیست
می‌بینیم که در یک بیت، ۶ یا ۷ جمله گنجیده است.

و نکته‌ی دیگر درمورد این بیت، از غزلی که چهار بیت دارد:
من ماندم و تو، ها... غزلِ نیمه تمامم
وقت است تمامت کنم ای حُسنِ خِتامم
می‌دانیم که در تعداد ابیات غزل را ۵ تا ۱۳ بیت دانسته‌اند. به همین خاطر برخی اساتید غزل‌های ۳ و ۴ بیتی را «غزل ناتمام» نامیده‌اند. اینجا است که از تعبیر ظریف استاد بهمنی در بیت اول رمزگشایی می‌شود: «غزل نیمه تمام»

* این کتاب، گزیده‌ای از غزلیات استاد محمدعلی بهمنی است که در مجموعه کتاب‌های «شعر ما»ی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و به هدف آشنایی نوجوانان علاقمند به شعر و ادبیات چاپ شده است. با توجه به هدف ‌و گروه مخاطبین، گزینش خوبی صورت گرفته و اشعار از جهت موضوع، زبان و خیال‌انگیزی از تنوّع خوبی برخوردار است.
      

1

        خلاصه‌ی یک یادداشت و یک مثال

قبلاً یک یادداشت طولانی‌تر درمورد مجموعه‌ی «نیایش‌ها و زیارت‌ها» نوشته بودم که لینکش رو پایین‌تر می‌ذارم.

این مجموعه، ترجمه‌ی آقای سید مهدی شجاعی از ۹ نیایش و زیارته:
زیارت عاشورا، دعای کمیل، دعای افتتاح، زیارت امام رضا (ع)، دعای عرفه، دعای ندبه، مناجات شعبانیه، زیارت جامعه کبیره، دعای مکارم الاخلاق

چند ویژگی برجسته‌ی این ترجمه:
- ترجمه‌ی روان و به‌روز، به جای ترجمه‌های تحت‌اللفظی یا سخت و لغتنامه‌ای؛
- پیوستگی عبارات، طوری که میشه متن فارسی رو از اول تا آخر خوند بدون اینکه سررشته‌ی مطلب از دست در بره؛
- بیان ادبی و لطیف که بازتاب کلمات شیرین ائمه است؛
(- و جمله جمله کردن متن عربی که خواندن متن عربی رو هم شیرین می‌کنه)

فکر می‌کنم این برش از کتاب نمونه‌ی خوبی از ویژگی‌هایی که گفتیم باشه. به نظرم اول ترجمه رو بخونید تا بتونید ارزیابی کنید.

یادداشتِ «شاهکار سید مهدی شجاعی، اینبار در کسوت ترجمه»
در صفحه‌ی کتاب «دعای کمیل» از همین مجموعه
 behkhaan.ir/reviews/cfbcad16-65ac-4bc4-af8e-26e6fca473b2
      

6

        نامه‌ی باستان، با تمبر اختصاصی مرجان فولادوند!
یادداشت مشترک بر دو کتاب «آرش» و «رستم و اسفندیار»

فردوسی بزرگ، در آغاز شاهنامه پیشینه‌ی این کتاب را اینطور معرفی می‌کند:
یکی نامه بود از گَه باستان
فراوان بدو اندرون داستان
پراگنده در دست هر موبدی
از او بهره‌ای نزد هر بخردی
در ادامه می‌گوید فردی این داستان پراکنده را گردآوری می‌کند؛ دقیقی توسی نگارش آن به شعر را شروع می‌کند که عمرش به دنیا نبوده؛ و سرآخر فردوسی تصمیم می‌گیرد که این تلاش را ادامه دهد.
مقصود اینکه این داستان کهن (یا به تعبیر فردوسی: نامه‌ی باستان) ابتکار فردوسی نبوده بلکه شاهکار او در روایت حماسی و شورآفرین این داستان و شاخ و برگ دادن به آن است.
توانم مگر پایه‌ای ساختن
برِ شاخ آن سروِ سایه‌فکن

بعد از فردوسی بزرگ نیز افراد بسیاری قدم در این راه گذاشتند که اغلب، مقلّد لحن و شیوه‌ی داستان‌پردازی او بوده‌اند. خانم فولادوند امّا از این گروه نیست! او داستان‌های حماسی را با عینک عصر و زمانه‌ی خود می‌بیند و ترسیم می‌کند. این نکته یکی از ویژگی‌های برجسته‌ی شاهنامه نیز هست؛ آنجا که جناب فردوسی داستان خود را به رنگ و بوی برخی سنن و آموزه‌های اسلامی آمیخته است.

لحن روایی خانم فولادوند در این دو کتاب، کاملاً مدرن است. شکستن خط زمانی، نوع تعلیق‌های داستان، تغییر مداوم زاویه دید، درهم‌آمیختن دو شخصیت و ... شاهدی بر این مدّعا است.
برای مثال به جملات ابتدایی این دو داستان توجّه کنید:
«آرش نه کمانداری به نام بود، نه سرداری از میان سواران.»
«حالا که آخر قصه را می‌دانم، حالا که می‌دانم رستم بعد از آن همه جنگ، عاقبت ته یک چاه، آرام آرام می‌میرد، انگار یکی وسط قصه‌ی اسفندیار، توی سرم داد می‌کشد: «فرار کن، رستم. این یک بار را، این آخرین بار را فرار کن!» »

علاوه بر این ویژگی شکلی، درون‌مایه‌ی اثر نیز با نیم‌نگاهی به جامعه‌ی معاصر تنظیم شده است. نویسنده گاه در شخصیت‌پردازی افراد، جنبه‌های دیگری را برجسته کرده و گاه عناصری جدید به داستان افزوده است (مثل شخصیت آرش).

تصویرگری پژمان رحیمی‌زاده نیز به خوبی همراه و یاور داستان می‌شود و خود، قصه‌گوی دیگری است.
      

1

        نامه‌ی باستان، با تمبر اختصاصی مرجان فولادوند!

یادداشت مشترک بر دو کتاب  «رستم و اسفندیار» و «آرش»

فردوسی بزرگ، در آغاز شاهنامه پیشینه‌ی این کتاب را اینطور معرفی می‌کند:
یکی نامه بود از گَه باستان
فراوان بدو اندرون داستان
پراگنده در دست هر موبدی
از او بهره‌ای نزد هر بخردی
در ادامه می‌گوید فردی این داستان پراکنده را گردآوری می‌کند؛ دقیقی توسی نگارش آن به شعر را شروع می‌کند که عمرش به دنیا نبوده؛ و سرآخر فردوسی تصمیم می‌گیرد که این تلاش را ادامه دهد.
مقصود اینکه این داستان کهن (یا به تعبیر فردوسی: نامه‌ی باستان) ابتکار فردوسی نبوده بلکه شاهکار او در روایت حماسی و شورآفرین این داستان و شاخ و برگ دادن به آن است.
توانم مگر پایه‌ای ساختن
برِ شاخ آن سروِ سایه‌فکن

بعد از فردوسی بزرگ نیز افراد بسیاری قدم در این راه گذاشتند که اغلب، مقلّد لحن و شیوه‌ی داستان‌پردازی او بوده‌اند. خانم فولادوند امّا از این گروه نیست! او داستان‌های حماسی را با عینک عصر و زمانه‌ی خود می‌بیند و ترسیم می‌کند. این نکته یکی از ویژگی‌های برجسته‌ی شاهنامه نیز هست؛ آنجا که جناب فردوسی داستان خود را به رنگ و بوی برخی سنن و آموزه‌های اسلامی آمیخته است.

لحن روایی خانم فولادوند در این دو کتاب، کاملاً مدرن است. شکستن خط زمانی، نوع تعلیق‌های داستان، تغییر مداوم زاویه دید، درهم‌آمیختن دو شخصیت و ... شاهدی بر این مدّعا است.
برای مثال به جملات ابتدایی این دو داستان توجّه کنید:
«آرش نه کمانداری به نام بود، نه سرداری از میان سواران.»
«حالا که آخر قصه را می‌دانم، حالا که می‌دانم رستم بعد از آن همه جنگ، عاقبت ته یک چاه، آرام آرام می‌میرد، انگار یکی وسط قصه‌ی اسفندیار، توی سرم داد می‌کشد: «فرار کن، رستم. این یک بار را، این آخرین بار را فرار کن!» »

علاوه بر این ویژگی شکلی، درون‌مایه‌ی اثر نیز با نیم‌نگاهی به جامعه‌ی معاصر تنظیم شده است. نویسنده گاه در شخصیت‌پردازی افراد، جنبه‌های دیگری را برجسته کرده و گاه عناصری جدید به داستان افزوده است (مثل شخصیت آرش).

تصویرگری پژمان رحیمی‌زاده نیز به خوبی همراه و یاور داستان می‌شود و خود، قصه‌گوی دیگری است.
      

1

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.