موقع درس، درس؛ موقع خنده، بازم درس!
📄 یا حضرت مقدمه!
راستش وقتی کتاب رو دیدم، از زیرعنوانش «رویکرد پدیداری به ...» چیزی متوجه نشدم. گفتم: اینم یه مجموعه شعر طنزه دیگه، حالا گیریم نقیضه. و تفنّنی شروعش کردم.
وقتی رسیدم به مقدمهی مؤلف و «پدیدارشناسی» و «هرمنوتیک» و «حیث التفاتی» رو دیدم، باز سردرگم بودم که: اینا با کی کار دارن؟ زنگو اشتباه زدهم؟
اما ساختار مقدمه -که به قول استاد بهاءالدین خرمشاهی در پیشگفتار کتاب، مقدمهی ابن خلدونی* است- اونقدر محکم و پیوسته بود که منِ هیچندان هم گوشی دستم اومد.
(کار طولانیه؛ میتونین بپَرین به سرفصل بعدی: 📑)
بذارید گزارش مقدمه رو از اینجا شروع کنم:
حافظپژوه برجسته، استاد بهاءالدین خرمشاهی، جملهی مهمی دارن: «حافظ، حافظهی ماست»! که در کتابی به همین نام و در مقالهی «حافظ در فرهنگ ما و فرهنگ ما در حافظ» کمی توضیحش دادهن. مقالهی مهمیه که اگه بخوام ازش بگم، میشه یادداشت بر اون کتاب.**
دکتر بهرهور، اثر خودش رو نوعی «تبیین عینی» از این گزارهی استاد خرمشاهی میدونه***. در مسیر این تبیین باید از چند منزل گذشت:
۱) دیوان حافظ، اثری جاودانهس؛ یعنی تا ایران ایرانه و فرهنگش فرهنگ ایرانی، حافظ برای خوانندگان شعرش حرف داره. چراکه "متن دیوان حافظ دربردارندهی ... رمزگانهای فرهنگی جامعهی ایرانی است" (نکتهای که جانمایهی مقالهی استاد خرمشاهی هم هست). به عبارت دیگه، شعر حافظ به لایههای بنیادین و تغییرناپذیرِ (/سختتغییرپذیرِ) فرهنگ ایرانی پیوند خورده.
۲) در کنار این، باید توجه داشت که غزلیات حافظ در هر عصر تاثیر اجتماعی متفاوتی داشته. حافظ، درخت بادامی کاشته که در یک عصر زیبایی شکوفهش پرطرفدار شده، گاهی طعم ترش چاقالهش، یه زمان مغز بادومش، و ...
چرا؟ چون در دیوان حافظ (و اساساً هر اثر مکتوبی)، خواننده نقش فعال داره، نه منفعل. یعنی غیر از اینکه نویسنده چی نوشته و چه منظوری داشته، مهمه که خواننده چی میخونه و چه منظوری برداشت میکنه. (آ. بهرهور این نکته رو حسابی توضیح دادهن و مهمترین نکتهای بود که از این کتاب یادگاری گرفتم)
۳) طنز، سخنگوی غیر رسمی مسائل زمانهی خودشه. و در طنز هر عصر، میشه گزارشی از "غمها و شادیها، سختیها و گشایشها، تلاشها و شکستها، امیدها و نومیدیهای مردمان و ادوارِ تاریخیمان" رو دید که به خاطر "اقتدارِ فردی یا نظام استبدادیِ حاکم، سانسور، تابو و به قول خودمان «مگو» شده" بوده.
پس دانستیم: حافظ با همهی فارسیزبانان بعد از خودش صحبت کرده؛ خوانندگان هر عصر، فهم متفاوتی از غزلیات حافظ داشتهن یا بخش متفاوتی از دیوانش رو برجسته کردهن؛ بخشهای کمتر روایت شده از این فهمهای متکثر رو میشه در اثر طنزپردازان دید.
خب، تقاطع طنز با دیوان حافظ کجاست؟ نقیضه.
حالا میرسیم به بزرگترین رهاورد کتاب: "بوطیقای نقیضهسازیِ حافظانه، بازتابِ مسائل محوری و گفتمانِ رایجِ هر دوره از خوانندگان حافظ است".
و این یعنی خوندن نقیضهها، صرفاً یک تفنّن و تفریح نیست و چند سرنخ پژوهشی داره:
✓ اگه قبول کنیم «حافظ حافظهی ماست»، باید بگیم نقیضههای حافظانه هم "تقویمِ فرهنگی، مردمشناختی، زبانشناختی و ادبیِ" ماست.
✓ گفته شد که در آثار مکتوب، خواننده هم در فرایند انتقال پیام فعاله. در نقیضه، ما دو خواننده داریم: نقیضهساز و خوانندهی نهایی. با این تفاوت که نقیضهساز یک بار متن حافظ رو «رمزگشایی» میکنه و دوباره «رمزگذاری» میکنه. پس خوانندهی نهایی باید از وسط نویزهای نقیضهپرداز، هم رمزهای فراعصری حافظ و هم پیام عصری نقیضهپرداز رو بشنوه. (کسانی که مخاطب جدّیِ نقیضه باشن، میدونن که این عملیات با خوندن و خندیدن خالی فرق داره و خندهی متفاوتی رو هم به دنبال داره.)
✓ نویسنده معتقده رویکرد قدسی به دیوان و فال حافظ، خواهناخواه میرفت که حافظِ طنّاز رو به دست فراموشی بسپره؛ امّا طنز حافظانهی "نقیضهگویان، طنزِ بالقوّه در شعر و شخصیت حافظ را" پیش چشم ما برگردوند. "حافظ نیمخندی کرد و نقیضهگویان بگو - بخند راه انداختند".
📑 گزارشی از ساختار کتاب
ساختار کتاب، به نوعی نقیضهی ساختار دیوان حافظ شده:
مقدمهی بامزهٔ دیوان (غیر اون مقدمهٔ پژوهشی) نقیضهٔ مقدمههای گردآورندگان چاپهای مختلف دیوانـه؛
اشعار، نقیضهٔ اشعار حافظه، با همون ترتیب الفبایی و قالبی؛ (غزلهای بینقیضه یا «بیجواب» هم در آخر کتاب فهرست شده. انگار نویسنده به صاحبان ذوق گفته باشه: بستان، بزن!)
و پانویسها هم به شکل "نقیضهای از روی چاپهای انتقادیِ دیوان" نوشته شده. (مثلاً در متن، نقیضهای از مجلهی گلآقا اومده و تو پانویس نوشته شده: نسخهی بدل این شعر از فلان شاعر قرن ۱۱!)
نغزتر اینکه بعضی ریزعنوانهای مقدمهی پژوهشی هم به نوعی نقیضهی ابیات حافظ میشه.
✓ حافظ شیرین سخن میگه:
بازگویم نه در این واقعه حافظ تنهاست
غرقه گشتند در این بادیه بسیارِ دگر
دکتر بهرهور مصرع اوّل رو «بازرمزگذاری» کرده و در راستای تاکید بر نقش خوانندگان (نقیضهساز و خوانندهی نهایی) آورده:
"بازگویم: نه در این واقعه حافظ تنهاست"
✓ حافظِ عاشق نازکشی کرده که:
ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند
فضای سینهٔ حافظ هنوز پر ز صداست
و دکتر بهرهور با دعوت به پدیدارشناسی و مطالعۀ هرمنوتیکیِ -که آخرش هم نفهمیدم چیَن و کیَن- میراث حافظ یادآوری میکنه:
"فضای سینهٔ حافظ هنوز پُر ز صداست"
و یک نمونهی دیگه که انصافاً دیگه حالش نیست.
😩 قلم اینجا رسید و سر بشکست
ــــــــــــــــــــــــــ
مطالب داخل "علامت نقل قول" از متن مقدمهی مؤلف نقل شده.
* ابن خلدون، فیلسوف و تاریخدان قرن نهم قمری، متولد تونس، یه کتاب تاریخ داره در ۷ جلد که یک جلد کاملش مقدمهس! و از قضا همین مقدمه، هم مشهورتر از بقیهی کتاب شده و هم محتوای جالبتری داره. جوری که در همون عصر توجه اروپاییها رو جلب میکنه و به صورت مستقل از کتاب، ترجمه میشه. در قرنهای بعد هم سرنوشت «مقدمه»ی ابن خلدون از «کتاب العِبَر»ش جدا میشه. امروزه، مقدمهی ابن خلدون رو اثری در زمینهی «جامعهشناسی» میدونن؛ رشتهای که اون موقع مرسوم نبوده. (دلیل اقبال به مقدمه هم همینه)
الغرض، مقدمهی پژوهشی این کتاب، هم مثل «مقدمهی ابن خلدون» مفصّله (تقریباً یک هشتم کتاب) و هم محتواش ارزش بررسی مجزّا داره.
** اشاره اینکه استاد خرمشاهی، در اونجا با بهره گرفتن از مبحث «ناخودآگاه جمعی» و «کهنالگو»های یونگ (آرک تایپ) و «مُثُل» افلاطونی، ادعا میکنند حافظ با «عصارهکشی از فرهنگ پیش از خودش»، تونسته «سخنگوی حافظهی ملی و خاطرهی قومی ما» باشه. و راز جاودانه شدن حافظ رو هم همین میدونن که نمایندهی (=نمایشگرِ ) کهنالگوی انسان ایرانی بوده. و این ادعا رو با مثالها و اشارات متعدد تقویت میکنن.
*** دکتر بهرهور درمورد عبارت «حافظ حافظهی ماست» و مقالهی مذکور میگن: "طرح بحث تا حد زیادی ذهنگرایانه بوده، نیاز به تبیین عینی و دقیقتر آن در کارنامهی حافظ دارد؛ آن گونه که نگارندهی این نوشتار در پی عینیتبخشی به چنان میراثِ جمعیِ حافظ و در نهایت تشریح آن عبارت است".