می‌خواهم بمیرم ولی دوست دارم دوکبوکی بخورم

می‌خواهم بمیرم ولی دوست دارم دوکبوکی بخورم

می‌خواهم بمیرم ولی دوست دارم دوکبوکی بخورم

بک سهی و 1 نفر دیگر
3.6
31 نفر |
15 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

13

خوانده‌ام

55

خواهم خواند

40

چرا در بیان احساساتمان صادق نیستیم؟ آیا دلیلش این است که از زندگی کردن بسیار خسته هستیم، و وقت نداریم احساساتمان را با دیگران به اشتراک بگذاریم؟ همیشه دلم می‌خواست افرادی را که احساسی شبیه من دارند پیدا کنم. بنابراین تصمیم گرفتم به جای اینکه بیهوده دنبالشان بگردم، کاری کنم آن‌ها بتوانند دنبالم بگردند ــ دستم را بالا بگیرم و فریاد بزنم: من اینجا هستم، به این امید که یک نفر من را ببیند، برایم دست تکان دهد، خودش را در من پیدا کند، به من نزدیک شود، و بتوانیم در کنار هم به آرامش برسیم.

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به می‌خواهم بمیرم ولی دوست دارم دوکبوکی بخورم

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به می‌خواهم بمیرم ولی دوست دارم دوکبوکی بخورم

یادداشت‌های مرتبط به می‌خواهم بمیرم ولی دوست دارم دوکبوکی بخورم

Lunika

1403/01/26

            
یک کتاب روانشناسی هست. ولی نویسنده به هیچ عنوان تحصیلات روانشناسی نداره و فقط بر اساس جلسات مشاوره که میرفته این کتابو نوشته.
اوایل کتاب مکالمات فرد با روانپزشکش در جلسات مشاوره رو شرح داده بود. این قسمت ‌ها خوب بودن و گاهی باعث می‌شد فکر کنم که آیا من این مشکلو دارم یا نه و یا میتونستم بعضی از رفتار‌های فرد رو درون  خودم پیدا کنم. حتی به این فکر افتادم تا به روانشناس یا روانپزشک مراجعه کنم. چون به نظرم میتونه با توجه به چیزایی که باهاش درگیر هستم، کمک کننده باشه. 
قسمت دوم کتاب صحبتای نویسنده بود. یهو مکالمات تموم شدن و من فقط با یه سری موضوعاتی که تو ذهن نویسنده می‌گذشت روبه‌رو می‌شدم و راستش فقط دلم میخواست تموم بشه. چون برام آموزنده و جالب نبود.
فکر میکنم از اون دست کتاب‌هاست که می‌تونه یه نوع احساس همدردی درون آدم ایجاد کنه  و باعث بشه آدم با خودش فکر کنه که " آره من تنها فردی  نیستم که  این مشکل رو داره."  و  به نظرم اینطور نبود که بخواد اطلاعاتی در حیطه روانشناسی بهمون اضافه کنه و یا راه‌حل هایی رو ارائه کنه. 

          
            من اصلا اهل خوندن کتاب های روانشناسی و توسعه فردی نیستم وخیلی زود از این دسته کتاب ها خسته میشم و نیمه کاره رها شون میکنم .
اما این کتاب ...
علیرغم تم روانشناسی ای که داشت ، سیر داستانی هم داشت و باعث شد جذب ش بشم .
و از طرفی هم چون نویسنده ( یا همون شخصیت کتاب )رو با خودم و شرایط روحی م مقایسه کردم ، بهش احساس نیاز پیدا کردم و از خوندن ش لذت بردم به این دلیل که خیلی از قسمت های کتاب راجع به مشکلاتی که هر آدمی میتونه با خودش و افکار درونی ش و رفتارش نسبت به دیگران داشته باشه ، صحبت میکنه و راهکار ارائه میده .
از اونجایی که این کتاب برگرفته از جلسه های واقعی نویسنده با تراپیست ش هست راجع به موضوع افسردگی ، فکر می‌کنم علت اصلی پرطرفدار بودندش و لذت بردن افراد از اون بشه . 
قبلا در پادکست رواق هم ، از همین قسم داستان با تم روانشناسی رو به قلم اروین. د.یالوم شنیده بودم .
کاش اینطور کتاب ها بیشتر نوشته و چاپ بشه ، برای افرادی شبیه به من که طاقت خوندن کتاب های روانشناسی رو نداریم .