بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

مو.کریمی

@mo.karimi

13 دنبال شده

10 دنبال کننده

                      
                    

یادداشت‌ها

                یک جمع‌بندی شخصی از کتاب:

ساختار کتاب:
جزء بخش پنجم (جمع‌بندی) که عملاً هیچ‌چیزی در آن گفته نمی‌شود باقی بخش‌ها مطالب جالب توجهی دارند. نویسنده در بخش اول (مقدمه) به ما می‌گوید در ادامه‌ی کتاب چه چیزی در انتظار ماست. در بخش دوم (تنهابودن در قرن بیست‌ویکم) درباره‌ی دلایل دشواری تنهایی و تنهابودن (به‌دلیل تلقی‌های اجتماعی از تنهایی) و دلایل این دشواری صحبت می‌کند. در بخش سوم (چرخش به سمت تنهایی) تمرین‌هایی برای مواجهه با تنهایی و کاستن دشواری‌های آن صحبت می‌کند و در بخش چهارم (لذت تنهایی) پاره‌ای از نتایج مثبت تنهایی در زندگی به اختصار مرور می‌کند.

نکات راهگشا:
۱. نویسنده تقریباً هیچ‌جایی به انواع تنهایی ورود نمی‌کند و اساساً هدفش این است که بگوید به هر دلیلی که تنها شدید (چه مانند خودش که زندگی مشترکش به پایان رسید، چه زمانی که عزیزی از دست می‌رود) چگونه این تنهایی را لذت‌بخش کنید یا حداقل قابل تحملش کنید. پس کتاب همه انواع تنهای و تنهایان را دربرمی‌گیرد؛ حتی آن‌هایی که می‌خواهند پیش‌دستانه آماده‌ی چنان شرایطی شوند.
۲. نقد اصلی کتاب به فرهنگ دوگانه‌ی یونانی-رومی و یهودی-مسیحی مسلط بر جوامع اروپایی-آمریکای‌شمالی است و می‌گوید گرچه این دو فرهنگ در ابتدا در مسیرهایی کاملاً جدا از هم در حرکت بودند (مسیحیتِ یهودیِ ابتدایی در مسیر تنهایی و فرهنگ یونانی-رومی در مسیر بودنِ دائم جمع)، به‌دلایلی از دوره‌ای خاص (به‌شکل نمادین سقوط شهر رم به دست بیابان‌گردان استپ‌های شما دریای خزر) این دو فرهنگ دست به اتحادی نامیمون (به تعبیر نویسنده) زدند که کار را به اینجا کشاند که اینک است.

ادعای اصلی نویسنده:
در جوامع امروزی، حتی در جوامع غیر اروپایی-آمریکایی، تنهایی و تنهابودن نوعی بیماری روانی در نظر گرفته می‌شود. این تلقی نسبت به تنهایی در تقابل با سنت‌های اولیه‌ی تمام ادیان ابراهیمی و دیگر ادیانِ بزرگ و همچنین قبایل بدوی همچنان موجود قرار دارد. البته نویسنده به دقت فرهنگ پاگانیستی یونان و روم را از این ادعا خارج می‌کند. و مدعی است که خلاف شرایط موجود، شواهد تاریخی بسیاری داریم که تنهایی به دلایل مختلفی همواره سوخت پیشران جوامع بوده است (از دوره‌های غزلت‌گزینی پیامبران پیش از شروع حرکت اصلاحی-انقلابی خود تا عزلت‌نشینی هنرمندان و دانشمندان).

هدف اصلی نویسنده:
شکستن طلسم ترس از تنهایی و تنهایان.

چند نظر درباره‌ی کتاب:
۱. تقریباً از همان ابتدای کتاب موضعی دفاعی به خود گرفتم که تا انتها رهایش نکردم (یا نویسنده کمک نکرد که از آن جدا شوم و نویسنده شاید تعمد در برانگیختن خواننده داشت تا بمبارانش کند که به نظرم ناموفق بود). بسیاری از انتقاداتی که نویسنده به جوامع امروزی منتسب می‌کند برایم قابل‌فهم نبود. البته مهم‌ترین دلیل این نامفهوم‌بودن مدعای نویسنده می‌تواند این باشد که روی سخن نویسنده بیش از هر کسی به جوامع اروپایی-آمریکایی است. همچنین، آمارهایی که نویسنده در بخش‌های ابتدایی کتاب از تعداد افراد تنها، به‌طور دقیق‌تر افزایش تعداد افرادی که در نیم‌قرن اخیر در جوامع اروپایی-آمریکایی تنها زندگی می‌کنند، به نوعی ضد خودش عمل می‌کند.
۲. ادعاهای نویسنده در مورد اتحاد نامیمون دو فرهنگ اروپایی برایم طنینی از نظریات هانا آرنت را داشت. احتمالاً این دو درباره‌ی روند تاریخی تغییرات فرهنگی اروپا همدلی‌هایی با هم داشته‌اند. اما به خلاف نویسنده که به نوعی ستایش‌گر فرهنگ مسیحیت اولیه و بیشتر از آن فرهنگ بودایی است، آرنت مشخصاً ستایش‌گر فرهنگ یونانی-رومی، به‌ویژه فرهنگ آتنی و جمهوری روم است و مدعی است فردگراییِ جدا از اجتماعی که مسیحیت به فرهنگ یونانی تزریق کرد یکی از مهم‌ترین دلایل ظهور جوامع توتالیتر و شبه‌توتالیتر در قرن بیستم است، چرا که فرد را از دریافتن و تن‌دادن به مسئولیت‌های اجتماعی خود دور کرد.
۳. بخش سوم کتاب که به مجموعه‌ی تمرین‌هایی برای مواجهه با تنهایی اختصاص دارد قابل‌تحمل‌ترین بخش کتاب بود. و در بین هشت فصل این بخش، دو فصل آخر (۷. کودکان را آموزش دهید و ۸. به تفاوت‌ها احترام بگذارید)، به‌ویژه فصلِ کودکان را آموزش دهید واقعاً چشم‌گیر و تأمل‌برانگیز بود. در این فصل نویسنده یادآوری می‌کند تنهایی مهارتی اکتسابی است، در نتیجه بهتر است تنهایی را از کودکی به فرزندان خود آموزش دهیم.
۴. فصل پنجم بخش چهارم (۵. آزادی) یادآور مباحث آزادی مطرح شده توسط آیزایا برلین در کتاب چهار مقاله درباره‌ی آزادی (ترجمه‌ی دکتر محمدعلی موحد) بود.
۵. باوجود اینکه با نویسنده درباره‌ی لذایذ تنهایی موافقت تام داشته و دارم و برخی تمرین‌های مواجهه با تنهایی برایم بدیع بود، تا انتها نتوانستم جبهه‌گیری منفی که به نویسنده و به‌ویژه نظراتش درباره‌ی سنت‌های فرهنگی اروپایی-آمریکایی داشتم را کنار بگذارم.

آیا کتاب را به دیگران پیشنهاد می‌کنم: خیر

امتیاز به کتاب: سه از پنج
        
                کتاب در اولین نگاه یادآور «طاعون» آلبر کامو است. اولین شباهت دو کتاب در شرح وقایع دوران همه‌گیری (طاعون) یا تلاش برای اجتناب از همه‌گیری (فقط یک طاعون ساده) و پیگیری سرنوشت شخصیت‌های داستان است؛‌ و شباهت دوم در لحن سرد دو روایت. این لحن را می‌توان با توجه به پس‌زمینه‌های فکر دو نویسنده فهمید: کامو نویسنده‌ی اگزیستانسیالیستی بود که بخش بزرگی از حیات فکری خود را به مسئله‌ی زندگی و پوچ‌بودن یا نبودن زندگی و البته خودکشی (تبلور دو مسئله‌ی اول) اختصاص داد؛ درمقابل، اولیتسکایا نویسنده‌ای با پیش‌زمینه‌ای علمی (زیست‌شناسی) است که بخش بزرگی از عمرش را تحت سیطره‌ی حکومتی توتالیتر به سر برده (مسئله‌ای که به‌وضوح در لحن سرد و گاهاً خشن اولیتسکایا دیده می‌شود). تفاوت عمده‌ی دو کتاب اما ورود کامو به مسائل اخلاقی زندگی و تمرکز اولیتسکایا به شرح زندگیِ خشک، خشن و غیراخلاقی در حکومتی توتالیتر است.
گرچه بن‌مایه اصلی داستان اولیتسکایا برآمده از واقعه‌ای تاریخی است، نمی‌توان کتاب را با هدف دست‌یافتن به شناختی دقیقاً تاریخی از موضوعی خاص خواند؛ همان‌طور که نویسنده در مصاحبه‌ی انتهای کتاب نیز ذکر کرده خودش هم با واسطه از اصل ماجرا با خبر شده (می‌توان تصور کرد که اساساً چنین اتفاقی به‌وقوع نپیوسته). اما با قراردادن کتاب کنار روایت‌هایی دیگر از زندگی در اتحاد جماهیر شوروی می‌توان برواقع‌گرایی روایت صحه گذاشت و داستان را به عنوان شرحی از زندگی رقت‌بار مردم در عصر شوروی خواهند.
موضوع قابل‌توجه دیگر البته شیوه‌ی برخورد حکومت با احتمال همه‌گیری است که نمودی از آن را در برخی کشورها، به‌ویژه چین در دوران عالم‌گیری کووید ۱۹ دیدیم. شیوه‌ی برخوردی که گرچه احتمالاً مؤثرترین شیوه‌ی برخورد باشد، نمی‌توان مطمئن بود اخلاقی‌ترین شیوه‌ی برخورد بوده باشد.
در نهایت، احتمالاً تأثیرگذارترین بخش از کتاب نه شیوع طاعون و برخوردهای حکومت با آن که اعترافاتی بود علیه خود و نزدیکان خود برای فرار از درگیرشدن در ماجراهایی مرموز، به‌عنوان بخشی از زندگی معمول در شوروری. که احتمالاً عکس‌العملی است به نااطمینانیِ زندگی در محیط خفقان‌زده‌ای چون شوروی.
        

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

مو.کریمی پسندید.
            به این وسیله تمساح رو به مقام بدترین کتابی که از داستایوفسکی خواندم نائل می کنم. 
اول از همه این که ایده ی داستان خیلی کودکانه بود؛ مردی با همسر و دوستش به دیدن تمساح میره. توسط تمساح خورده میشه اما در شکم تمساح به زندگیش ادامه میده.
خب تا همین جا هم مشخصه که اگر داستایوفسکی این کتاب رو ننوشته بود احتمالا هرگز خوانده نمیشد اما با چشم پوشی از نام نویسنده،این اثر ایرادات عجیبی داره. اول از همه این که پیامش خیلی واضحه و روئه. انگار داری کلید اسرار میخونی. همه میدونن اقتصاد و سیاست خیلی مهمه. ما هم می دونیم که آدم ها حتی به سخت ترین شرایط عادت میکنند و برای سود بیشتر برنامه می چینند ولی آخه از تو شکم تمساح بیانیه سیاسی-اقتصادی میدی؟ 
مشکل بعدی اینه که همه چیز خیلی تنده. ظرف یک یا دو روز همسر فرد خورده شده چنان رفتاری از خودش نشون میده و چنان برنامه ریزی هایی میکنه که انگار پنجاه ساله شوهرش مرده. (که تازه در این مورد نمرده)
راوی که در واقع دوست این جناب خورده شده ست، وقتی می بینه تمساح در حال بلعیدن رفیقشه چنان خونسردانه به تشریح اوضاع در و دیوار می پردازه و جیغ و فریادهای همسر دوستش رو نقد می کنه که انگار آدم ها هر روز توسط تمساح خورده میشن و این خیلی عادیه. 
یه سری ایرادات دیگه هم هست که اگر بخوام بهشون بپردازم مجبورم کل داستان رو براتون تعریف کنم پس هیچی.

در کل این که قرار نیست چون داستایوفسکیه همیشه خوب بنویسه.  این یکی جدا حالم رو گرفت.
          
مو.کریمی پسندید.
مو.کریمی پسندید.
مو.کریمی پسندید.
مو.کریمی پسندید.