تمساح

تمساح

تمساح

3.3
58 نفر |
22 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

101

خواهم خواند

35

شابک
9786001820403
تعداد صفحات
72
تاریخ انتشار
1390/11/17

نسخه‌های دیگر

توضیحات

کتاب تمساح، مترجم حسن اکبریان طبری.

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به تمساح

نمایش همه

یادداشت‌ها

سارا 🦋

سارا 🦋

1402/5/27

          فضای این کتاب با آثار دیگه‌ای که از داستایفسکی خونده بودم بسیار متفاوت بود. این بار به جای پرداختن به پیچیدگی‌های انسان، انگشت اتهام رو به سمت نظریه‌ای گرفته که می‌گه روسیه برای پیشرفت باید اروپا رو سرلوحه و مسائل اقتصادی رو در اولویت قرار بده.
برای نقد این تفکر، اروپا رو به تمساح حریصی تشبیه کرده که کارمندی رو که نماد مردم سطحی‌نگر روس هست می‌بلعه. این مرد بعد از یکی شدن با تمساحی که از درون تهیه، شروع به نظریه پردازی‌هایی می‌کنه تا با طراحی یک نظام اجتماعی جدید، اقتصاد قوی‌تری ایجاد کنه. و ما به خوبی می‌بینیم که چه طور در ازای پیشرفت‌های مالی، مسائل اخلاقی و معنوی کم‌ کم رنگ می‌بازن.
مترجم توی مقدمه توصیحات کامل‌تری ارائه داده که می‌تونه کمک کنه درک بهتری از این طنز سیاسی-اجتماعی داشته باشیم.
نکته‌ای که جا داره بهش اشاره کنم این هست که اگه قراره این کتاب اولین تجربه شما از داستایفسکی باشه نباید به سایر آثارش تعمیمش بدید. چون کتاب‌هایی مثل یادداشت‌های زیرزمینی، جنایت و مکافات، شیاطین و ... به قدری از لحاظ محتوا عمیق و پیچیده می‌شن که حتی از توصیفشون هم عاجزم!
امیدوارم این یادداشت براتون مفید بوده باشه ^^
        

31

          به این وسیله تمساح رو به مقام بدترین کتابی که از داستایوفسکی خواندم نائل می کنم. 
اول از همه این که ایده ی داستان خیلی کودکانه بود؛ مردی با همسر و دوستش به دیدن تمساح میره. توسط تمساح خورده میشه اما در شکم تمساح به زندگیش ادامه میده.
خب تا همین جا هم مشخصه که اگر داستایوفسکی این کتاب رو ننوشته بود احتمالا هرگز خوانده نمیشد اما با چشم پوشی از نام نویسنده،این اثر ایرادات عجیبی داره. اول از همه این که پیامش خیلی واضحه و روئه. انگار داری کلید اسرار میخونی. همه میدونن اقتصاد و سیاست خیلی مهمه. ما هم می دونیم که آدم ها حتی به سخت ترین شرایط عادت میکنند و برای سود بیشتر برنامه می چینند ولی آخه از تو شکم تمساح بیانیه سیاسی-اقتصادی میدی؟ 
مشکل بعدی اینه که همه چیز خیلی تنده. ظرف یک یا دو روز همسر فرد خورده شده چنان رفتاری از خودش نشون میده و چنان برنامه ریزی هایی میکنه که انگار پنجاه ساله شوهرش مرده. (که تازه در این مورد نمرده)
راوی که در واقع دوست این جناب خورده شده ست، وقتی می بینه تمساح در حال بلعیدن رفیقشه چنان خونسردانه به تشریح اوضاع در و دیوار می پردازه و جیغ و فریادهای همسر دوستش رو نقد می کنه که انگار آدم ها هر روز توسط تمساح خورده میشن و این خیلی عادیه. 
یه سری ایرادات دیگه هم هست که اگر بخوام بهشون بپردازم مجبورم کل داستان رو براتون تعریف کنم پس هیچی.

در کل این که قرار نیست چون داستایوفسکیه همیشه خوب بنویسه.  این یکی جدا حالم رو گرفت.
        

5

          بسم الله 

داستایفسکی سخن از تمامی آنچه بر کشورهای در حال توسعه یا حتی توسعه یافته غیراروپایی می‌افتد، می‌کند. ما تا زمانی که آدم‌های همچون ایوان ماتْویچ و مردمی همچون مردم زمان او داریم، حالمان این است. خودمان را با دیگرانی مقایسه می‌کنیم که حتی اگر روزی به گواه تمامی دنیا، بهتر از آن‌ها باشیم، باز هم به دنبال تحقیر و توجیه پستی خودمان هستیم. آری این خاصیت غرب‌زدگی است... حتی پستی‌های کشور مطلوب، در نظرمان ارزشمندتر از فضیلت‌های خودمان است.

غرب‌زدگی یک درد است... درد دیگر را این‌گونه تصویر می‌کنم...
تصور کنید فردی در میانه آب در حال غرق شدن باشد و وقتی در پی نجات او هستیم و به یک قدمی نجات او رسیده‌ایم، شروع به ایرادگیری از نوع ابزار استفاده شده برای نجاتش کند و مانع از نجات خود شود. چرا؟؟؟ چون خود را علامه دهر می‌پندارد و هرکه جز خود را حیوانی بیش نمی‌داند... چنین فردی چه تعریفی دارد؟؟؟؟ ایوان ماتْویچ داستان ما این‌گونه هم بود.

خلاصه اینکه، این دو درد توأمان دو غده سرطانی است که به هرکدام رسیدگی کنی، دیگری رشد می‌کند و امکان از بین بردن و رسیدگی به هر دو را نیز نداری... پس چه باید کرد؟

داستان کتاب پیرامون بلعیده شدن انسانی توسط تمساح است. فردی که در شکم تمساح خانه گزیده و از آنجا ایراد سخن می‌کند!!! نظریه می‌دهد و به دنبال راهنمایی خلق است!!!! چرا؟؟ چون خود را در جایگاه ویژه‌ای می‌بیند که دیگران در این جایگاه نیستند. او خاص است. و خاص بودن دلیل بر برتری...
این آدم اگر همان‌جا بماند در کام هیولا است و باید بنا به اقتضا زندگی و بدن او زندگی کند. اما حتی اگر نجات هم پیدا کند، تا وقتی فکرش حول همان هیولا بگردد، فرقی با فرد زندانیِ در تنِ آن موجود ندارد.

داستایفسکی به دنبال نسخه پیچیدن نیست. او روایت‌گر چنین اتفاقی است. و زبانی که استفاده کرده، زبان طنز است. طنز اغراق دارد و تصویری کاریکاتور گونه ارائه‌ می‌دهد. پس طبیعی است که عده‌ای نپسندند. اما مسئله شناسی او، تا دنیا باقی است، موضوعش وجود دارد...
        

1