سَروْ

سَروْ

@sarw

22 دنبال شده

30 دنبال کننده

            دانشجوی هنر
          

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

فعالیت‌ها

سَروْ پسندید.
بلندی های بادگیر
به نام خداوند جان و خرد🌸

بلندی‌های بادگیر بعد از کلنجارهای زیاد با کتاب به اتمام رسید‌.

از نکات مثبتش شروع‌می‌کنم؛
نکته مثبت این رمان قلم امیلی برونته است که قطعا تحسین‌برانگیزه، توصیفات فضا، بیان جزئیات، جوری که برای خواننده تصویرسازی میکنه و احساسات رو انتقال میده همه‌ی این‌ها از توانایی‌ها و زیبایی‌های قلمش هست.💕
همینطور اشاره به تبعیض‌های طبقاتی و نژادی که منجر به عشقی نافرجام و در آخر انتقام و جنون میشه چیزی بود که جالب توجه بود.👌🏻

اما در کل برخلاف تمجیدهای زیادی که از این رمان میشه خواندنش برای من لذت بخش نبود و تصمیم گرفتم درباره دلایلم صحبت کنم.

۱_در اولین تجربه‌ام از یک رمان گوتیک متوجه شدم که این فضای داستانی برای من جذابیتی نداره، قطعا در زندگی، ما احساسات منفی و اتفاقات ناگوار زیادی رو تجربه میکنیم اما در این داستان این‌ها بیش از اندازه بهشون پرداخته میشه و به قول خارجیا too much هست؛ مثل حجم زیادی از احساساتی همچون خشم و کینه و همینطور اتفاقات ناگواری مثل مرگ و بیماری که با توجه به تجربه‌ی شخصی نویسنده از ابتدا تا انتهای داستان بود.(حقیقتا بار روانی زیادی رو متحمل شدم😅 هرچند که این هم از توانایی نویسنده هست)
۲_ از طرفی به عنوان خواننده ارتباط گرفتن و درک کردن شخصیت‌ها برام سخت بود، اغراق‌هایی که در اعمال و تصمیم‌گیری‌هاشون بود مثل هیجانی و عجولانه برخورد کردنشون، کینه‌توزی‌ها و اقداماتی که از روی کینه انجام میدادن، حتی عشقشون هم ملموس نبود؛ این‌ها باعث میشد که نتونم با هیچ یک از شخصیت‌ها ارتباط بگیرم.
۳_مورد بعدی تکراری شدن روند داستان و تکرار اتفاقات بود؛ از یک جایی بعد، داستان کاملا برام قابل پیش‌بینی بود که دوباره همون تصمیم‌های عجولانه، اشتباهات، تلاش‌های بی‌ثمر نلی برای جلوگیری از این اتفاقات و پشیمونی‌ها تکرار میشه و بعد نوبت کاراکترهای بعدی با همین روند میرسه تا جایی که کاراکتری باقی نمونه و برسن به زمان حال و همین کتاب رو از اواسطش برام خسته‌کننده کرد.
در کل بعد از اینکه به زمان حال خود برگشتند کمی خوندنش برام بهتر شد، شاید به خاطر ضعف هیتکلیف در اواخر داستان و رابطه کاترین و هیرتین بود.

در آخر بگم از خوندنش پشیمون نیستم و اینکه این سبک رمان رو تجربه کردم هم باعث شد از اینکه خوندمش راضی باشم.🥰
          به نام خداوند جان و خرد🌸

بلندی‌های بادگیر بعد از کلنجارهای زیاد با کتاب به اتمام رسید‌.

از نکات مثبتش شروع‌می‌کنم؛
نکته مثبت این رمان قلم امیلی برونته است که قطعا تحسین‌برانگیزه، توصیفات فضا، بیان جزئیات، جوری که برای خواننده تصویرسازی میکنه و احساسات رو انتقال میده همه‌ی این‌ها از توانایی‌ها و زیبایی‌های قلمش هست.💕
همینطور اشاره به تبعیض‌های طبقاتی و نژادی که منجر به عشقی نافرجام و در آخر انتقام و جنون میشه چیزی بود که جالب توجه بود.👌🏻

اما در کل برخلاف تمجیدهای زیادی که از این رمان میشه خواندنش برای من لذت بخش نبود و تصمیم گرفتم درباره دلایلم صحبت کنم.

۱_در اولین تجربه‌ام از یک رمان گوتیک متوجه شدم که این فضای داستانی برای من جذابیتی نداره، قطعا در زندگی، ما احساسات منفی و اتفاقات ناگوار زیادی رو تجربه میکنیم اما در این داستان این‌ها بیش از اندازه بهشون پرداخته میشه و به قول خارجیا too much هست؛ مثل حجم زیادی از احساساتی همچون خشم و کینه و همینطور اتفاقات ناگواری مثل مرگ و بیماری که با توجه به تجربه‌ی شخصی نویسنده از ابتدا تا انتهای داستان بود.(حقیقتا بار روانی زیادی رو متحمل شدم😅 هرچند که این هم از توانایی نویسنده هست)
۲_ از طرفی به عنوان خواننده ارتباط گرفتن و درک کردن شخصیت‌ها برام سخت بود، اغراق‌هایی که در اعمال و تصمیم‌گیری‌هاشون بود مثل هیجانی و عجولانه برخورد کردنشون، کینه‌توزی‌ها و اقداماتی که از روی کینه انجام میدادن، حتی عشقشون هم ملموس نبود؛ این‌ها باعث میشد که نتونم با هیچ یک از شخصیت‌ها ارتباط بگیرم.
۳_مورد بعدی تکراری شدن روند داستان و تکرار اتفاقات بود؛ از یک جایی بعد، داستان کاملا برام قابل پیش‌بینی بود که دوباره همون تصمیم‌های عجولانه، اشتباهات، تلاش‌های بی‌ثمر نلی برای جلوگیری از این اتفاقات و پشیمونی‌ها تکرار میشه و بعد نوبت کاراکترهای بعدی با همین روند میرسه تا جایی که کاراکتری باقی نمونه و برسن به زمان حال و همین کتاب رو از اواسطش برام خسته‌کننده کرد.
در کل بعد از اینکه به زمان حال خود برگشتند کمی خوندنش برام بهتر شد، شاید به خاطر ضعف هیتکلیف در اواخر داستان و رابطه کاترین و هیرتین بود.

در آخر بگم از خوندنش پشیمون نیستم و اینکه این سبک رمان رو تجربه کردم هم باعث شد از اینکه خوندمش راضی باشم.🥰
        

11

سَروْ پسندید.
غرور و تعصب
          توی این روزهای سرد و برفی، خوندن غرور و تعصب خیلی چسبید.
‌
حس می‌کنم برای چند روز، ساعاتی رو توی انگلستانِ دو قرن پیش زندگی کردم و واقعاً خوشایند بود. این رمان علی‌رغم قدیمی بودن، همچنان جذاب و خوش‌ساخت و ارزشمنده و نه تنها فقط سرگرم‌کننده، بلکه پندآموز هم هست.
‌
‌شخصیت‌پردازی خیلی قوی‌ای داشت و تک‌تک شخصیت‌ها از نظر من ویژگی‌های خاص خودشون رو داشتن. فضاسازی کاملاً ملموس بود. و ماجرای داستان از همون ابتدا من رو دنبال خودش کشوند. من واقعاً نگران شخصیت‌ها می‌شدم و سرنوشت‌شون برام مهم بود.

‌البته ممکنه به دلایل مختلف، برای همه جذاب نباشه. بنابراین، فکر می‌کنم اگه شک دارید این کتاب رو دوست خواهید داشت یا نه، کافیه فصل اولش رو بخونید (مثلاً به کمک «نمونه‌هایی» که توی طاقچه هست) و بعدش تصمیم بگیرید که براتون جذاب هست یا نه.
‌
‌در کنارِ جذابیت داستان، همچنان این نکته رو در نظر داشته باشید که این کتاب خیلی قدیمی‌ئه و توسط یه دخترِ ۲۱ ساله نوشته شده. با این وجود، واقعاً پخته و حرفه‌ایه! :)
        

31

سَروْ پسندید.
ال.ام. مونتگری: یادداشت های شخصی  1889 - 1910

26