هری پاتر و محفل ققنوس

هری پاتر و محفل ققنوس

هری پاتر و محفل ققنوس

4.4
26 نفر |
5 یادداشت
جلد 8

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

3

خوانده‌ام

69

خواهم خواند

10

کتاب هری پاتر و محفل ققنوس، نویسنده جی. کی. رولینگ.

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به هری پاتر و محفل ققنوس

نمایش همه
بریدۀ کتاب

صفحۀ 315

بنظر رسید سقوط سیریوس قرن ها به طول انجامید. بدنش قوس ملایمی پیدا کرد و از پشت، در پرده مندرس آویخته از تاق نما فرو رفت. هری وحشت آمیخته به حیرت را در چهره بی جان پدر خوانده اش دید که روزگاری زیبا و خوش قیافه بنظر می رسید و در همان لحظه به زیر تاق نمای باستانی سقوط کرد و پشت پرده ناپدید شد. پرده لحظه‌ای چنان که گویی در معرض باد شدیدی قرار گرفته باشد لرزید و بار دیگر به حالت اول برگشت. هری صدای جیغ پیروزمندانه ی بلاتریکس لسترنج را شنید اما می دانست که شعف او بی معناست سیریوس فقط از زیر تاق نما گذشته بود و هر لحظه ممکن از سمت دیگرش بیرون بیاید. اما سیریوس دیگر پدیدار نشد. هری نعره زد: سیریوس! سیریوس! هری به زمین رسیده بود و چنان نفس نفس می زد که ریه هایش می سوخت سیریوس بی تردید پشت پرده بود و او، هری، او را از پشت آن بیرون می کشید اما همین که به زمین رسید و باعجله به سمت سکو رفت لوپین دستش را دور سینه ی هری انداخت و او را نگه داشت و گفت: تو هیچ کاری نمیتونی بکنی هری هری گفت: بگیرش نجاتش بده همین الان افتاد اونجا! لوپین گفت : دیگه خیلی دیره هری هری گفت: هنوز میتونیم بهش برسیم هری با خشونت تقلا کرد اما لوپین اورا رها نکرد... لوپین: تو هیچ کاری نمیتونط بکنی، هری... هیچ کاری... اون رفته. هری نعره زد: اون نرفته! هری باور نمی کرد. نمیتوانست باور کند. با آخرین قدرتی که در سلول های بدنش بود می کوشید لوپین را از خود براند. لوپین نمی فهمید، عده ای پشت پرده پنهان بودند. اولین باری که وارد آنجا شده بود صدای زمزمه ‌شان را شنیده بود. سیریوس آنجا پنهان بود... فقط در معرض دیدشان قرار نداشت... او فریاد زد: سیریوس! سیریوس! لوپین که می کوشید هری را آرام نگه دارد، و صدایش قطع و وصل می شد گفت: اون نمیتونه برگرده هری. اون دیگه نمیتونه برگرده چون مر... هری نعره زد: اون_نمرده! سیریوس! در اطرافشان جنب و جوشی بود. همه در تکاپویی بیهوده بودند. پرتو افسون های دیگری درخشید. از نظر هری همه آن صداها بی معنی بودند. دیگر به نفرین هایی که منحرف می شدند و از کنارشان می گذشتند اهمیتی نمی داد. دیگر هیچ چیز برایش اهمیت نداشت جز اینکه لوپین دست بردارد و طوری وانمود نکند که انگار سیریوس، در یک قدمی آنها در آن سوی پرده ایستاده بود، دیگر بیرون نمی آید، با حرکت سرش موی سیاهش را عقب نمی زند و مشتاقانه وارد نبرد نمی شود... لوپین هری را از سکو عقب کشید. هری هنوز به تاق نما چشم دوخته بود و حالا نسبت به سیریوس خشمگین بود که او را منتظر گذاشته است... اما در حالی که دست وپا می زد تا خود را از چنگ لوپین آزاد کند بخشی از وجودش می دانست که سیریوس پیش از آن هیچوقت او را منتظر نگذاشته است... سیریوس همیشه دست به هر کار خطرناکی می زد تا هری را ببیند و به او کمک کند... حالا که هری با تمام وجود نامش را صدا می زد چنان که گویی اگر فریاد نمی کشید عمرش به پایان می رسید و با این وجود سیریوس از زیر تاق نما بیرون نمی آمد تنها توضیحی که وجود داشت این بود که او نمی تواند از آنجا بیرون بیاید... و واقعا... مرده بود...

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

 هری پاتر

1402/10/07

تعداد صفحه

30 صفحه در روز

لیست‌های مرتبط به هری پاتر و محفل ققنوس

نمایش همه
هری پاتر و سنگ جادو هری پاتر و حفره اسرار آمیز هری پاتر و زندانی آزکابان

فٰانتِْزِیْ بِخوٰانِیْم...

12 کتاب

بسم الله یک بار برای همیشه باید تکلیف خودمان را با بعضی کتاب‌ها روشن کنیم. اینکه عده‌ای، بعضی کتاب‌ها را می‌خوانند و عده دیگر آن کتاب‌ها را در شأن خودشان نمی‌دانند یا اینکه بعضی از کتاب‌ها را، فاقد ارزش تصور می‌کنند همگی برخاسته از تصور اشتباهی است که خواه ناخواه اسیرش شده‌ایم. یک بار برای همیشه باید این تابوی به وجود آمده را بشکنیم و با خودمان بگوییم: سراغ بعضی کتاب‌ها هم باید رفت. به نظر کتاب نخواندنی وجود ندارد و ما در حقیقت با روشنفکر نشان دادن یا متفاوت نشان دادن خودمان در اینکه بگوییم: فلان کتاب خوب نیست، تنها و تنها خودمان را از آن محروم کرده‌ایم. شاید بتوان گفت: هر کتابی به یک بار خواندنش می‌ارزد. اما این خودمان هستیم که مشخص می‌کنیم چه کتابی در برنامه زندگی مان موثر است و چه کتابی نه. پس عبارت درست این است که بگوییم: همه کتاب‌ها خواندنی است اما بعضی کتاب‌ها در برنامه زندگی من نیست. به نظرم جریان فانتزی خوانی و به شکل کلی‌تر، رمان خواندن هم دقیقاً همین است. پس در این دوران دوری از کتاب و انس نداشتن با آن، بهتر است که مطابق علایق مان بخوانیم و به سخن دیگران نیز توجه نکنیم. نظراتم درباره هر جلد از کتاب‌های این لیست در صفحه همان کتاب نوشته شده است. اگر دوست داشتید مطالعه بفرمایید. 🌹

پست‌های مرتبط به هری پاتر و محفل ققنوس

یادداشت‌های مرتبط به هری پاتر و محفل ققنوس

            بسم الله 

ای خدا، باز من از کسی تعریف کردم، بلافاصله رفت تو قوطی...
این قدر که من از دامبلدور تعریف کردم باید می‌دانستم که قطعاً بلایی بر سرش خواهد آمد...

این جلد و جلد قبلی جز اعصاب خرد برایم چیزی باقی نگذاشت... اصلاً این چه وضع‌اش است که شخصیت اصلی داستان اینقدر بدبختی بکشد... حالم خراب شده...
چرا با هاگرید این‌کار را کردند؟؟؟
چرا دامبلدور رفت؟؟؟
چرا هری از تیم اخراج شد؟؟؟
این چه وضع کتاب نوشتن است خانم رولینگ؟؟؟
این سه جلد، کاملاً استعداد افسرده کردن مخاطب را دارد...
و در نهایت سیریوس بلک (پدرخوانده هری) ...
تراژدی در این سه جلد به نهایت خودش می‌رسد...

راستی اگر شما هم برایتان سوال پیش آمده که چرا هری هرسال به خانه خاله‌اش برمی‌گردد باید عرض کنم جوابتان را در انتهای جلد سوم متوجه خواهید شد...

این سه جلد به نسبت قبلی‌ها هیجان بالایی نداشت اما حقیقتا عمیق بود، پر از درد عمیق، پر‌ از احساس تنهایی و پر از شکوه یک انسان، که قرار است یک تنه مقابل سیاهی بایستد...

مهم‌ترین بخش داستان جایی است که متوجه می‌شویم گویی به نام گوی پیش‌گویی در وزارت سحر و جادو وجود دارد که لرد سیاه به شدت علاقهمنعبه دیدن و شنیدن آن است چرا که پیش‌گویی نسبت به اتفاقات آینده در آن وجود دارد و در حقیقت آن گوی مشخص می‌کند که این ه از آن کیست... سیاهی یا نور... پس جدال اصلی پیروان لرد سیاه و اعضاء محفل ققنوس آغاز می‌شود...

و اما دوباره دامبلدور، چقدر این بشر در این سه جلد خوب است، چقدر اطمینان بخش و جذاب است... دلت یک نفر مثل او را می‌خواهد.
          
            دیروز تا بعدازظهر درگیرش بودم و بالاخره موفق شدم 
هری پاتر و محفل ققنوس 
رو تموم کنم.

وقتی کتاب تموم شد چند تا مسئله توی مغزم تاب می خورد.

🤔آیا دامبلدور شایسته سرزنش بود؟
به نظرم نه...علاقه اش به هری اجازه نمی‌داد  بهش که واقع بین باشه مثل بیشتر پدر و مادرها و همیشه دنبال این بود که هری آسیب نبینه و دیگه اینکه فکر می کرد یکی مثل هری که از اون زندگی سخت اومده حالا داره مزه موفقیت،دوست و ...رو میچشه دامبلدور نمی‌خواست اینا رو کوفتش کنه بعله...
مرسی دامبلدور🌺🌺


😡دوم یعنی این کله شقی های هری اعصابم رو خط خطی میکنه😤...عشق شهرت،عشق هیجان،خودخواه....ای خدا اسمش رو چی بذارم...

🙄و امممما اسنیپ...این دیگه چه موجودیه؟!!!حتی همراهیش هم تلخه ...نه میشه دشمن دونستش و نه دوست...نه روی دشمنیش میشه یقین داشت نه روی دوستی و همراهیش میشه حساب کرد... کلا هیچ ذهنیتی به آدم نمیده یعنی الان که دو تا عنوان دیگه تا پایان کتاب‌های هری پاتر دارم هنوز نتونستم هیچ ذهنیتی ازش داشته باشم...آیا تو کیستی؟چگونه ای؟دوستی،دشمنی؟از آدمهای دور و بر من به کی شبیهی؟🧐🧐

خدایا شکرت...من زنده بمونم ته این داستان رو ببینم البته امیدوارم توی ذوقم نخوره...وای که اگر بخوره  چه شود🤪🤪🤪