ماجده پورحسینی

@majedeh.s.h

18 دنبال شده

10 دنبال کننده

                      
                    

باشگاه‌ها

باشگاه کتابخوانی "هزارتو"

417 عضو

در انتظار بوجانگلز

دورۀ فعال

باشگاه کتابخوانی هوگو

279 عضو

کارگران دریا

دورۀ فعال

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

خب الان دیدم که دفعه قبلی به جای ۷۸، درصد پیشرفت رو زدم ۸۷ 😅 و حالا که اومدم بزنم ۸۵ موندم توش 😂 ولی دیگه دلم نیومد اینو نگم: چقدر این ویلیام باحاله! جدا دلم می‌خواست مثل آدسو منم یه مدتی ملازمش می‌بودم :) اون اشیایی هم که تو صومعه نگه می‌داشتن عالی بود 😂 انگشت فلان قدیس و استخوان دندهٔ بهمان قدیسه 😅 اون سخنرانی دهشت‌انگیز خورخه هم جالب بود... گاهی با خودم میگم ما حرف جدیدی هم می‌زنیم؟ یا کلا حرف یکیه و در طول اعصار به زبون‌های مختلف تکرار میشه؟ 🚶🏻‍♀️🚶🏻‍♀️

            خیلی حرفا دارم که درباره این کتاب بگم :)
موضوع کتاب، اسم و طراحی جلد، به بیماری مغزی left neglect یا نادیده‌انگاری چپ اشاره داره. یه بیماری که بر اثر آسیب به لوب parietal سمت راست که مسئول پردازش قسمت چپ بدنه اتفاق میفته. فرد مبتلا به این بیماری، پیام‌های قسمت چپ بدن رو نادیده می‌گیره. یعنی اعضای بدن سالمن و پیام‌های مختلف رو برای مغز می‌فرستن ولی این پیام‌ها به دلایل هنوز ناشناخته‌ای پردازش نمیشن.

داستان کلی کتاب درمورد سارا، یه آدم رقابت‌طلب و کمال‌گرا است که زندگی پر از تلاش و کوشش و سطح بالایی از فشار کاری داره. بعد از حادثه‌ای که براش رخ میده، زندگی قبلی براش دور از دسترس میشه و حالا باید دید آیا میتونه زندگی جدیدی بسازه؟
روند داستانی کتاب و تلاش شخصیت‌های مختلف برای حل مشکلات لذت‌بخش بود. اما گاهی حس می‌کردم همه تو این داستان خیلی خوبن :) یعنی یه کم زیادی خوب. نه این که هیچ‌کس ایرادی نداشته باشه، اما همه می‌تونستن مشکلاتشون رو حل کنن و کم‌اشتباه ظاهر بشن. ولی بعدش فکر کردم شاید زندگی واقعیمون هم همین‌طوری باشه و اتفاقاً این کتابای دیگه باشن که فکر شخصیت‌های عجیب و غریب رو تو ذهنمون انداختن. 🤷🏻

مسئله بعدی درمورد کتاب اینه که برخلاف داستان‌های مختلفی که فرد با تلاش و کوشش بسیارش به بهبودی میرسه؛ این جا شخصیت اصلی یاد می‌گیره با وضعیتش کنار بیاد و زندگی جدیدی بسازه. هنوزم یه کم گیجم که در این مورد باید چه حسی داشته باشم، انفعال یا پذیرش. ولی در حال حاضر تصمیم دارم این نکته رو به عنوان نقطه قوت کتاب بپذیرم‌. به هر حال همیشه نمیشه با تلاش و کوشش وضعیتی رو تغییر داد و گاهی نیاز به پذیرش و دیدن نکات مثبت زندگیه.

شخصیت سارا (مبتلا به بیماری) واقعاً مثبت‌اندیش بود و برای کسی که این بیماری رو داره این موضوع کمی عجیب به نظر میاد. اما از طرفی فکر می‌کنم خوب شد که نویسنده قسمت‌های زیادی رو به افسردگی و حال بد اختصاص نداد و مخلوط حال بد و خوب رو در پیش گرفت.

از موضوعات جانبی کتاب هم دو مورد واسم جالب بود. یکی رابطه باب و سارا که خیلی قشنگ بود، مخصوصاً حمایت‌ها و درک بالای باب. مورد دیگه هم اطلاعات دارویی شخصیت‌ها بود که واسم یه کم عجیب بود 😅 توضیح یکی از شخصیت‌ها درباره قرص آهسته رهش یا پیک دارو و taper off (پایین اومدن غلظت) بعدش.

تنها نسخه‌ی ترجمه این کتاب برای نشر تندیس و با عنوان « نیمه‌ی نادیده » است. متاسفانه ترجمه کتاب خوب نبود اما میشه داستان رو متوجه شد و دنبال کرد. در عوض طراحی جلد این نشر خیلی خوب و به نظرم حتی بهتر از جلد اصلی بود.
در آخر این که کتابِ جالب و با محتوای تقریباً جدیدی بود واسم و خوندنش رو پیشنهاد می‌کنم.