هستی

هستی

بلاگر
@hastij

47 دنبال شده

568 دنبال کننده

            غرق شده در دنیای خاکستری خیال؛
#حمایت_از_کتاب_ایرانی
          
پیشنهاد کاربر برای شما

یادداشت‌ها

نمایش همه
هستی

هستی

1403/10/26

        کلکسیونر به پایان رسید..ترس،وحشت،درماندگی..
میراندا..دخترکی با تفکراتی بسیار عمیق و عشقی رویایی به جی پی معروف،
در حالی که در طول داستان از هر روشی برای ازاد شدن استفاده میکند..
از توهین و بددهانی گرفته تا مهربانی و ملایمت و هم بستر شدن.
اما فردریک..پسرک عجیب داستان..با وابستگی شدید نسبت به میراندا
که تمامی احساسات او را در یک جمله از زبان میراندا می فهمیم:
«تو عاشق حسی هستی که به من داری»..
فردریک تنها،ترک شده،دور افتاده،تلاش برای یافتن همدم و همراه
شکاکی عجیب،تفکرات غریب در رابطه،احساس عمیق به طرف مقابل
به دور از هر گونه رابطه جنسی..فردریک عجیب است..کاملا عجیب
نمیدانم شما هم متوجه شدید یا نه..اما فردریک و میراندا هر دو عاشق بودند
ولی عشق‌شان سوژه یکسانی نداشت.
فردریک دلبسته‌ی میراندا بود..و میراندا دلبسته‌ی جی پی...
و هر دو رابطه با طرف مقابل را بدون رابطه جنسی می‌دیدند.
و عشق را در آن نمی جستند..و اینکه میراندا از رابطه جنسی
برای فرار کردن استفاده کرد..از این نظر کاملا پیش فردریک مشخص بود..
که احساساتش دروغین هستند..
اما بخش دوم،بخش مربوط به میراندا؛
طولانی،خسته کننده،بدون نیاز
بیان عقاید متفاوت در رابطه با سیاست جامعه و.. معمول بود.
چون این افکار،در یک سلول بسته،نباید نظم خاصی داشته باشند
اما اینکه این دیگر از حد بگذرد و نیمه‌ی بیشتر داستان به بیان عقاید
بپردازد این را نشان می دهد که نویسنده به دنبال جایی برای بیان خود
و نشان دادن اعتقاداتش است..و بنظر من جی پی در قالب شخص نویسنده بود.
می‌توانست از دیالوگ های اعتقادی کاست و به بیان بیشتر نظر میراندا
در رابطه با فردریک پرداخت..و بنظرم بهتر بود که بیشتر به کودکی و نوجوانی فردریک پرداخت تا عمق اختلالات و دلایل او درک شود..
در هر صورت کتابی زیبا بود،آموختنی و 
در خصوص بیان اینکه یک فرد با اختلالات هیچ وقت درست نمی شود..
فقط بروز  این اختلال بر فردی به فرد دیگر انتقال می یابد....


      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

14

هستی

هستی

1403/7/9

        بگذارید این کتاب را طبق اصول اولیه به سه بخش تقسیم کنیم،
بخش ابتدایی‌،میانی و پایانی
بخش ابتدایی داستان عالی و ستودنی بود،
نویسنده تمام تلاشش را برای ایجاد حس -همزاد پنداری و هم‌ذات پنداری-
کرده بود و  در این مسیر موفق بوده است،جملات زیبا و پر از حس
و خوب و داستان‌هایی که اگر وجود نداشتند،از این کتاب تنها چند صفحه ای
پراکنده باقی می ماند،اما نویسنده فوق العادست..آقای روزبه معین که ما
نمی‌توانیم ایشان را به جز نام (آرمان روزبه)بشناسیم خلاق است..بسیار خلاق
است و امیدوارم مثل آرمان عزیزمان کارش به تیمارستان نرسد..
در کل بخش ابتدایی سرشار از زیبایی ها و ویژگی‌های یک کتاب خوب بود.
اما بخش میانی..
بخش میانی،شخصیت پردازی،حس و حال داستان،روند ماجرا و تک تک
جزئیات این کتاب می توانست باعث شود که به بهترین کتاب عمرم تبدیل شود..
که البته میتواند تنها این نظر شخصی بنده و دیوانگی محض خوی نویسندگی ام
که شیفته‌ی تیمارستان‌ها است هم برگردد.
شخصیت‌ها.. امان از شخصیت‌ها..
چگونه میتوان رییس با سبیل های هیتلری‌اش را فراموش کرد؟
 میکائیل را با تهدید های رادیویی اش چطور؟
و سام..شخصیتی که او را می توان در آغوش گرفت و سال‌ها گریست..
او دیگر به دلیلی برای فراموش نکردن نیاز ندارد..چون در هر صورت 
در قلب ما جاودان و همیشگی‌ست...
اما اوضاع از آن جایی خراب می شود که به بخش پایانی که دقیقا ۴۰
صفحه بود می رسیم..و داستان به معنای واقعی بهم می ریزد و بی معنا می شود..
نمیدانم چه اصراری بود که به این فضای زیبا ژانر
 جنایی (آن هم از نوع کلیشه‌ایش)اضافه شود؟
پایانی غافل گیر کننده داشت،نمی شود منکر آن شد،اما تمامی داستان،
منطق و مفهوم آن بهم ریخت...بسیاری از سوالات پاسخ داده نشد 
و پایان بازی که داشت،اوضاع را خراب تر کرد..
شاید این نظرات تنها نظر شخصی بنده باشد،اما حدس میزنم 
عجله‌ی نویسنده برای جمع کردن بخش پایانی کمی کار را خراب کرده است
اما بنده سعی در این دارم که بخش پایانی را فراموش،
و تا ابد در بخش میانی با رییس و سام و میکائیل و البته مریخی جان،
زندگی کنم و لذت ببرم..
چه کسی می داند؟
شاید یک روزی من هم به آنها ملحق شوم
      

55

هستی

هستی

1403/4/24

        در آغاز،نمیخواستم اکنون که کتاب به پایان رسیده
نظرم را در موردش بگویم،زیرا با سیل عظیمی از احساسات 
مختلف رو به رو هستم که همانند سادیا،قهرمانم،در حال غرق
کردن من هستند..
داستانی باورنکردنی،با ساخت دنیایی بی نقص و کامل،
خلق موجوداتی باور نکردنی و شخصیت‌هایی دلنشین،
به گونه‌ای که شما دلتان میخواهد حتی یک بار هم که شده،
برای لحظات طولانی به مرگاس نگاه کنید و لبخند بزنید،
از آلفا تیراندازی بیاموزید،
گاما را در آغوش بگیرید و اخمانش را باز کنید،
دمنوش حیرت انگیز بتا را تست کنید،
و مهم تر از همه...سادیای عزیزم که در این داستان چیزی
بیشتر از قهرمان بود و بی نهایت به او عشق می ورزم.
در کنار این موارد،اگر بخواهم به ایراداتی هم اشاره کنم میتوانم
به ضعف در توصیف شخصیت‌ها و مکان ها اشاره کنم،
به‌گونه‌ای که اکنون،من هیچ درکی از چهره‌‌ی هیچ‌یک از شخصیت‌ها ندارم
مگر اصطلاحات کوچک،اما هنوز هم کم.
در هر صورت،
اگر به دنبال خوندن کتابی آخر الزمانی تمیز،
با اطلاعات جذاب هستید،
جوینده پیشنهاد می شود..

.
.
.
حاوی اسپویل:
*و یک مورد که مجهول ماند،دلیل شباهت سادیا و کاپیتان قبلی بود..
آیا این راز در جلد بعدی فاش می شود؟
      

34

هستی

هستی

1403/4/7

        این کتاب اکنون به پایان رسید و من متعجم.
متعجب از اینکه چگونه تمام شد
و چگونه توانست آن قدر مرا درگیر کند که در دو روز تمام شود.
داستانی وهم آور،مملو از خشونت و ذات حقیقی انسانیت در قالب
دنیایی دیگر،دنیایی تاریک و مرموز و مه گرفته
دنیایی که نویسنده سعی کرده بود نشان دهد،اما باز هم قسمت هایی
از  آن مثل میزان پیشرفت دیجیتالی در آن زمان و
 نحوه‌ی سیاست و وضعیت دیگر کشور ها در هاله‌ای از ابهام قرار داشت
 اما بدنه‌ی اصلی داستان جذاب و این نکته که نویسنده تلاش می کرد
 داستان را،به یک داستان طولانی تبدیل نکند
بسیار دیده میشد.
اما در مورد محتوا،باید بگویم سمتش نروید!
من بعد از خواندن این کتاب نگاهم نسبت به
 زنان حامله،بچه‌ها و بخصوص خوردن گوشت به کل تغییر کرده 
و با دیدن هر کدام حالت تهوع میگیرم!باور میکنید؟
این تاثیر لاشه‌ی لطیف است
فضایی دارک و تحمل ناپذیر اما جذاب و سادیسمی طور،
فضایی با پایان بسیار متفاوت و چیزی که انتظارش را نداشتیم
از خودخواهی و ذات حقیقی هر فرد،هر چند این تغییر
 ناگهانی در شخصیت اصلی کمی تامل انگیز بود
اما در هر صورت اگر تقریبا +۱۷ سال سن دارید..
از خون،آدم خواری،کشتار و.. حالتان بد نمی شود..
و دنبال یک کتاب کوتاه برای جلوگیری از ریدینگ اسلامپ شدن هستید،
لاشه‌ی لطیف گزینه‌ای مناسب است.
با این حال،
اگر چنین آینده‌ای منتظر بشر است،
من حاضرم اکنون بمیرم.
      

50

باشگاه‌ها

باشگاه کارآگاهان

756 عضو

قول: فاتحه ای بر رمان پلیسی

دورۀ فعال

پست‌ها

فعالیت‌ها

        کلکسیونر به پایان رسید..ترس،وحشت،درماندگی..
میراندا..دخترکی با تفکراتی بسیار عمیق و عشقی رویایی به جی پی معروف،
در حالی که در طول داستان از هر روشی برای ازاد شدن استفاده میکند..
از توهین و بددهانی گرفته تا مهربانی و ملایمت و هم بستر شدن.
اما فردریک..پسرک عجیب داستان..با وابستگی شدید نسبت به میراندا
که تمامی احساسات او را در یک جمله از زبان میراندا می فهمیم:
«تو عاشق حسی هستی که به من داری»..
فردریک تنها،ترک شده،دور افتاده،تلاش برای یافتن همدم و همراه
شکاکی عجیب،تفکرات غریب در رابطه،احساس عمیق به طرف مقابل
به دور از هر گونه رابطه جنسی..فردریک عجیب است..کاملا عجیب
نمیدانم شما هم متوجه شدید یا نه..اما فردریک و میراندا هر دو عاشق بودند
ولی عشق‌شان سوژه یکسانی نداشت.
فردریک دلبسته‌ی میراندا بود..و میراندا دلبسته‌ی جی پی...
و هر دو رابطه با طرف مقابل را بدون رابطه جنسی می‌دیدند.
و عشق را در آن نمی جستند..و اینکه میراندا از رابطه جنسی
برای فرار کردن استفاده کرد..از این نظر کاملا پیش فردریک مشخص بود..
که احساساتش دروغین هستند..
اما بخش دوم،بخش مربوط به میراندا؛
طولانی،خسته کننده،بدون نیاز
بیان عقاید متفاوت در رابطه با سیاست جامعه و.. معمول بود.
چون این افکار،در یک سلول بسته،نباید نظم خاصی داشته باشند
اما اینکه این دیگر از حد بگذرد و نیمه‌ی بیشتر داستان به بیان عقاید
بپردازد این را نشان می دهد که نویسنده به دنبال جایی برای بیان خود
و نشان دادن اعتقاداتش است..و بنظر من جی پی در قالب شخص نویسنده بود.
می‌توانست از دیالوگ های اعتقادی کاست و به بیان بیشتر نظر میراندا
در رابطه با فردریک پرداخت..و بنظرم بهتر بود که بیشتر به کودکی و نوجوانی فردریک پرداخت تا عمق اختلالات و دلایل او درک شود..
در هر صورت کتابی زیبا بود،آموختنی و 
در خصوص بیان اینکه یک فرد با اختلالات هیچ وقت درست نمی شود..
فقط بروز  این اختلال بر فردی به فرد دیگر انتقال می یابد....


      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

14

هستی پسندید.
        وحشتناک ترین قسمت کتاب اون قسمتی بود که بعد مرگ میراندا فردیناند به خودش گفت:چرا جوری برخورد می‌کنم انگار من مقصر مرگش هستم،خودش مرده بود‌.
قبل اینکه بخوام کتاب رو شروع کنم از پایان کتاب خبر داشتم ولی فکر می‌کردم حداقل فردیناند وقتی حال بد میراندا رو دید قراره برای زنده نگه داشتنش یکم تلاش کنه،حداقل بعد مرگش یکم ناراحت شه،حداقل از ترس رو شدن دستش یکم بترسه،ولی جوری خونسرد بود که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده.
انتظار داشتم آخر کتاب حداقل بقیه بفهمن چه اتفاقی برای میراندا افتاد ولی حتی هیچکس نفهمید.
با اینکه سر خوندنش اذیت شدم از خوندنش پشیمون نیستم.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

7

        کلکسیونر به پایان رسید..ترس،وحشت،درماندگی..
میراندا..دخترکی با تفکراتی بسیار عمیق و عشقی رویایی به جی پی معروف،
در حالی که در طول داستان از هر روشی برای ازاد شدن استفاده میکند..
از توهین و بددهانی گرفته تا مهربانی و ملایمت و هم بستر شدن.
اما فردریک..پسرک عجیب داستان..با وابستگی شدید نسبت به میراندا
که تمامی احساسات او را در یک جمله از زبان میراندا می فهمیم:
«تو عاشق حسی هستی که به من داری»..
فردریک تنها،ترک شده،دور افتاده،تلاش برای یافتن همدم و همراه
شکاکی عجیب،تفکرات غریب در رابطه،احساس عمیق به طرف مقابل
به دور از هر گونه رابطه جنسی..فردریک عجیب است..کاملا عجیب
نمیدانم شما هم متوجه شدید یا نه..اما فردریک و میراندا هر دو عاشق بودند
ولی عشق‌شان سوژه یکسانی نداشت.
فردریک دلبسته‌ی میراندا بود..و میراندا دلبسته‌ی جی پی...
و هر دو رابطه با طرف مقابل را بدون رابطه جنسی می‌دیدند.
و عشق را در آن نمی جستند..و اینکه میراندا از رابطه جنسی
برای فرار کردن استفاده کرد..از این نظر کاملا پیش فردریک مشخص بود..
که احساساتش دروغین هستند..
اما بخش دوم،بخش مربوط به میراندا؛
طولانی،خسته کننده،بدون نیاز
بیان عقاید متفاوت در رابطه با سیاست جامعه و.. معمول بود.
چون این افکار،در یک سلول بسته،نباید نظم خاصی داشته باشند
اما اینکه این دیگر از حد بگذرد و نیمه‌ی بیشتر داستان به بیان عقاید
بپردازد این را نشان می دهد که نویسنده به دنبال جایی برای بیان خود
و نشان دادن اعتقاداتش است..و بنظر من جی پی در قالب شخص نویسنده بود.
می‌توانست از دیالوگ های اعتقادی کاست و به بیان بیشتر نظر میراندا
در رابطه با فردریک پرداخت..و بنظرم بهتر بود که بیشتر به کودکی و نوجوانی فردریک پرداخت تا عمق اختلالات و دلایل او درک شود..
در هر صورت کتابی زیبا بود،آموختنی و 
در خصوص بیان اینکه یک فرد با اختلالات هیچ وقت درست نمی شود..
فقط بروز  این اختلال بر فردی به فرد دیگر انتقال می یابد....


      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

14