𝗭𝗮𝗵𝗿𝗮

𝗭𝗮𝗵𝗿𝗮

@Zahra_ma
عضویت

مرداد 1403

38 دنبال شده

84 دنبال کننده

                آسیابی در مسیر رود عمرم! صبر کن
روزی از تکرار این بیهودگی می ایستم...

علاقه مند به ریاضی🧮 و زبان انگلیسی🆎
عاشق کتاب خواندن📚 و عکاسی 📷
و به عنوان سرباز  کوچک ایرانم 🇮🇷، 
در جستجوی خودم! 
-هرچه با هرکه کنی، بر تو همان میگذرد. 
˚˙༓࿇༓˙˚˙༓࿇༓˙˚˙༓࿇༓˙˚

              

یادداشت‌ها

نمایش همه
𝗭𝗮𝗵𝗿𝗮

𝗭𝗮𝗵𝗿𝗮

2 روز پیش

ویدئو در بهخوان
        بسم الله الرحمن الرحیم
کتاب «داعشی و عاشقی» ، یک داستان خیلی معمولی و ساده است که داستان دو جوان داعشی را بیان می کند؛ یکی که به تقدیر خداوند کشته می شود و ان شاءالله به سزای اعمالش می رسند و... دیگری که به آغوش حسین بن علی پناه می برد و در صحن بین الحرمین پناهنده می شود به علمدار از شر حیوان صفتان... 
این کتاب چیز خاصی ندارد و شاید کتاب های خیلی بهتری در این مورد باشند، ولی همان که باعث می شود یاد مشایه و مردمان خون گرم عراقی بیفتی می ارزد به ۱۰ تا اثر ادبیِ خیلی خوب. بارها با خواندن ماجراهایی که این دو جوان با خادمان و موکب داران داشتند لبخندی بر لبم نشست، از جنس آن لبخندهایی که وقتی به عمودهای آخر نزدیک می شوی و گنبد چشم نواز عباس جلوی چشمت خودنمایی می کند... 
امسال که قسمت خیلی هایمان نشد برویم. اما به جایش در ایران خودمان، با راهپیمایی تا حرم حضرت عبدالعظیم، با زائران کربلا دل هایمان را یکی کردیم. خیلی از زائران ایرانی کربلایشان را از همین عبدالعظیم حسنی گرفته اند. به جای ضریح شش گوشه ی ارباب، امروز اینجاییم بلکه اربعین سال آینده مان را به شرط حیات بگیریم. 
درست است که در این مسیر ۱۴ کیلومتری، کودکانی که سینی آب بر سرشان بگذارند و یا مردانی که تو را به منزل شان دعوت کنند، نیستند. می بینی که در این مسیر در ایران، نه چای عراقی هست نه « مای بارد» ! اما هرچه باشد،  پیاده روی در ایران، آن هم در روز اربعین ، حال و هوای خودش را دارد. چرا که همین چند وقت پیش، ایران مان کربلا شده بود... به رنگ سرخ از خون لاله هایی که سرتاسر مسیر، تصویرشان خودنمایی می کردند...و مهم تر از آن، بعد از طی کردن این راه، گنبد حضرت عبدالعظیم که جلوی چشمت ظاهر می شود، حس خاصی می دهد. انگار از میان همهمه ی جاماندگان ایرانی، صدای «هلا بزوار الحسين » به گوش می رسد. 
راهپیمایی جاماندگان اربعین، امروز فقط یک نماد بود برای نشان دادن این که ما هم دوست داشتیم حالا کربلا بودیم. اما پشت این نماد ، واقعا قلب آن زائری که نتوانست برود با زائران کربلا می تپد... 💔
پایان این کتاب به احتمال زیاد اشکتان را در می آورد. بیان واضحی ست از این که « تا امام حسین و برادرش نخواهند، پایت به کربلا نخواهد رسید. »
پ. ن: می دانم که تقریبا هیچ چیز در مورد کتاب دستگیرتان نشد، اما این یادداشت خیلی مربوط به کتاب بود. چون متن بالا دقیقا حالی ست که هنگام مطالعه ی این کتاب سراغ تا می آید. 
پ. ن۲: فیلمی که بارگذاری شده، فقط برای یکم گوگولی شدنه😍🥰
بیست و سوم مردادماه
بیست صفر(اربعین) 
      

12

𝗭𝗮𝗵𝗿𝗮

𝗭𝗮𝗵𝗿𝗮

7 روز پیش

        بسم الله الرحمن الرحیم 
هفتاد و سومین نفر، حکایت فردی ست که از یاران حسین جا ماند. روایت ماست، همه ی ما...
بخش کوچکی از مصائب اباعبدالله ، بخش کوچکی از واقعه ی عاشورا به صورت صوتی؛ روضه ی جانسوزی ست.
در این صوت ۵۰ دقیقه ای ، در ذهنتان شاهد هستید که حسین بن علی ، چه بی وفایی ها و چه داغ هایی را  تحمل کرد و سرانجام به جدش رسول خدا رسید و از دستان او سیراب شد.
داستان شهادت حضرت علی اکبر ، قاسم بن الحسن ، حضرت علی اصغر و خود اباعبدالله (علیه السلام) ، تلخ تر از هرچیزی ست که ذهن تصور می کند. گاهی فکر می کنم من که دارم می شنوم، پس امام زمانم که اینها را به چشم دیده چه می کند؟

ندای مظلومیت پسر دختر رسول خدا در سراسر شهرها پیچید اما دریغ از یک نفر. چه کردند با نوه ی پیامبرشان ؟؟ 

بخش هایی که امام حسین خطبه می خواندند ، از تمامی مصیبت ها سخت تر بود...«اگر دین ندارید لااقل آزاده مرد باشید...» انگار کسی نشسته و تلخ ترین و سخت ترین قسمت های واقعه ی کربلا را جدا کرده برایت. تشنگی طفل شش ماهه، رجزهای قاسم ۱۳ ساله و آهی که از نهادش بلند شد و عمو را صدا زد، داغ پسر برای پدر سخت است ، و کمری که شکست....

حرف زیادی نمی ماند ، جز اینکه این ۵۰ دقیقه را وقت بگذارید و گوش دهید، و حواستان باشد که دستمال کاغذی همراه داشته باشید.
راستی این نعمت گریه بر علی و اولادش ، عجب چیزی ست آن هم اگر در خلوت خودت و خدایت باشد...
 
نوزدهم مردادماه ۱۴۰۴
شانزده صفر
۴ روز تا اربعین....💔
      

30

        🖤به نام خدا🖤
همین اول بگویم که اشتباه نکنید ، تصویر ربطی به کتاب ندارد، فقط قیافه ی من در ظهر فردای شب هایی ست که تا ساعت ۲ دزیره می خواندم!!!!! تازه در همان خواب مختصر صبح تا ظهر هم همش فکر دزیره در سرم است🤕😅
بیست و ششمین کتاب امسال(خیلی عقبم🤕🫤)
کتاب دزیره دومین کتابی بود که وقتی بار اول خوندمش، نصفه رهاش کردم! برای خودم خیلی درد آور بود که مجبور شدم نصفه بذارمش ولی واقعا  اوایل کتاب خیلی چرت بود و دزیره که اون موقع« اوژنی کوچولو » بود خیلی مسخره بازی در می آورد. شاید هم به خاطر این نصفه کاره گذاشتمش که تقریبا به اجبار دوستم داشتم می خوندم....😒
خلاصه گذشت و موقعی که می خواستیم بریم سفر، گفتم دوباره سری بهش بزنم و از ابتدا صوتی اش رو گوش دادم. حدود ۳۰ درصد رو که گوش دادم به قدری مشتاق ادامه ش بودم که صبرم تموم شد و گفتم خودم بخونم بهتر و سریع تره. 
و این شد که یکی از بهترین کتاب های عمرم رو خوندم😍
اگر بخوام نظرم رو بگم که حرف ها ماشااااءالله زیاده...🥲
برای همین می ذارم برای بعد و یادداشت اصلی رو بعد از خواندن جلد دوم می نویسم چون اصلا انگار نه انگار که جلد اول تموم شده و طوری به همدیگه مرتبط هستن که پایان مشخصی رو نمیشه برای جلد اول در نظر گفت و همچنین اینکه آخر داستان رو بفهمم که درست قضاوت کنم.(مشاهده می فرمایید که چقدر دقیق کتاب رو نقد کردم ؟ فقط یک جمله: بخونید! ... خواهش میکنم🥲)
جمعه، ۱۷ مرداد ۴۰۴
ساعت ۲۳:۳۵
.....
      

17

        «بسم الله الرحمن الرحیم»
اوایل روزهای جنگ اخیر ، صحبت از شهید تهرانی مقدم و موشک هایش بود. نام کتاب خط مقدم را زیاد شنیده بودم و از همیشه کنجکاوتر بودم برای دانستن چگونگی تشکیل یگان موشکی ایران. ولی همه ی مغازه ها بسته بودند. تا اینکه نسخه ی صوتی اش را در برنامه ی فراکتاب دیدم و وقتی شروعش کردم دیگر نتوانستم رهایش کنم. این کتاب از همان اول که شهید حسن تهرانی مقدم به فکر پرتاب موشک می افتند شما را همراه می کند تا دوسال بعد، پس از عبور از مراحل سخت و شادی و غم هایی که با بچه های حسن آقا گذراندید، اولین موشک را بدون دخالت دیگران و کمک هایشان، پرتاب کنید.
این کتاب بخش کوچکی از زندگی پربار شهید تهرانی مقدم را روایت می کند. یعنی سال های ۱۳۶۳ تا ۱۳۶۵. یکی از بهترین کتاب هایی بود که خواندم و ۲۴ روز با آن زندگی کردم؛ میان روزهای حساس دفاع مقدس، اتاقی کوچک در خانه ی پدری حسن آقا که همان شده بود منزل شان، در زیارت های حرم حضرت زینب ، و تحمل کردن لطف های بیش از اندازه ی کشور لیبی!!! و هنگام داغ مردم بی گناه که هرروز به تعدادشان افزوده می شد...

🔻مهم تر از آن که بخواهم ببینم چه کارهایی برای تشکیل این یگان موشکی انجام شده، خود شهید حسن مقدم باعث شد که هرروز با اشتیاق بیشتری کتاب گوش بدهم. از هر جهت که نگاه می کنم، از همه لحاظ بی نظیر و نمونه ی یک فرد آزاده و یک ایرانی تمام عیار بودند: 
«از عبادت ها و دعاهای کمیل خالصانه تا نامه های پراحساس و علاقه برای الهام خانم و از طرفی با اقتدار مقابل دشمنان و خودمانی کنار بچه هایش در توپخانه و یگان موشکی...»
بخش مورد علاقه ام هنگامی بود که برای آموزش پرتاب موشک ۳ ماه به سوریه رفته بودند و آنجا نامه ها و دلنوشته های الهام خانم، و دلتنگی و بی تابی اش، پرده ای از اشک را روی چشمانم می آورد و در مقابل، پاسخ های محکم و عاقلانه حسن آقا که همیشه باعث تسکین قلب همسرش بود باعث خوشحالی من هم می شد. این عشق و علاقه در جملاتی مثل «نامه‌ات به دستم رسید. از دیدن نامه‌ات بسیار خوشحال شدم و بوسیدمش؛ چرا که بوی تو را می‌داد و دست خط زیبایت برایم چیزها گفت و چه زیبا گفت.» عجیب حس می‌شود. پشت کلمات به ظاهر رسمی حسن آقا، موج عشق و دلتنگی پنهان است؛ برخی از این نامه ها را می توانید در گوگل مطالعه کنید که خیلی زیباست.
پس از آن، روحیه ی عالی و خستگی ناپذیر حسن آقا که همیشه باعث می شد بچه هایش نیروی تازه ای برای ادامه کارها بگیرند و دوباره برگردند به همان مسخره بازی و شوخی هایشان، لبخندی بر لبم می نشاند که جز با بمباران مجدد عراق بر سر مردم بی دفاع ، پاک نمی شد...🥺🖤
هنوز در عجبم که چطور یک انسان می تواند این همه خصوصیت را با هم داشته باشد؟! چطور می شود جلوی مسئولین و مقامات رسمی به آن اندازه پر ابهت؛ اما در برابر دوستان و خانواده اینقدر خاکی و متواضع بود؟ چقدر سخت است که هرروز خبر شهادت یارانت را بشنوی و همچنان به بقیه امید بدهی! چقدر سخت است تصور اینکه حالت خوب است و خوشحالی اما در دلت رخت بشویند!
همیشه آن دعاهای کمیل و نمازجماعت ها که در مقابل چشم های متعجب همه برگزار می شدند در خاطرم می مانند...
🔻بعد از تمام اینها ، بخشی که حسن آقا با تیم ۱۳ نفره اش به سوریه رفته بودند ، از همه ی قسمت ها پررنگ تر است که خود توضیحات زیادی را می طلبد...از سختی هایی که آنجا کشیدند تا آبرویی که برای ایران خریدند میان جماعتی که از ایران تصوری داشتند که مردم نان هم ندارند که بخورند..‌.!
🔻پس از شهید تهرانی مقدم ، می رسیم به یارانشان ، از شهید شفیع زاده، یار همیشگی اش در توپخانه، تا شهید حاجی زاده 🖤 و دیگران که اکثرا به شهادت رسیدند و با جستجوی کوچکی می توان تمامی شان را شناخت. 
🔻در پایان داستان ، دلم می خواست ۱۵ ساعت کتاب صوتی را از ابتدا گوش بدهم. دلم نمی آمد دل بکنم از حسن آقا و روزهای جنگ. 
پیشنهاد می کنم مصاحبه ی خانم غفارحدادی در رابطه با این کتاب را بخوانید. واقعا خداقوت به ایشان که حیف بود اگر این اطلاعات از دست می رفت و گردآوری نمی شد. حیف می شد اگر داستان تلاش های مرد گمنامی که شاید اگر نبود الان ایران با خاک یکسان شده بود به دست بقیه نمی رسید. روایت روزهای سرنوشت ساز جنگ، روایت شکوه و حال غریب هنگام پرتاب اولین موشک جمهوری اسلامی ایران و ... باید حتما نسخه ی چاپی اش را بگیرم تا هروقت دلم تنگ شد، دوباره سراغ حسن آقای تهرانی مقدم بروم.
این را می نویسم که خودم یادم بماند؛ گاهی اینقدر احساس هم دردی می کردم که با اینکه نمی دانستم حسن آقا چه حرف های زشتی به سلیمان زده خودم باهاش همراهی می کردم😂
📌نکته ای که به نظرم باعث می شد تاثیر گذاری کتاب چندبرابر شود، تلفیق حس غم با شادی بود! روحیه ی شکست ناپذیر بچه های تیم حسن آقا که در هر لحظه و در سخت ترین موقعیت ها باز هم ذره ای از آن کم نمی شد و در کنارش توصیفات زیبای نویسنده که نه زیاد بود و نه کم.
در نهایت معذرت میخواهم بابت اضافه گویی هایم  و فقط می خواستم بگویم اگر این کتاب را نخوانید پشیمان خواهید شد چون به قدری داستان جذابی دارد که شما را هرشب تا ساعت ۱ بامداد بیدار نگه می دارد.
پی نوشت: این کتاب شباهت زیادی به فیلم «خدای جنگ» دارد و پیشنهاد می شود در کنارش این فیلم را هم ببینید.
بیستمین کتاب ۱۴۰۴
هشتم مردادماه ۱۴۰۴
تاریخ مطالعه: سوم مرداد ۰۴

      

26

        بسم الله الرحمن الرحیم 
کتاب معبد زیرزمینی رو آبان ماه پارسال یکبار مطالعه کردم ولی بعد حس کردم حق کتاب ضایع شده اینقدر که گذری و سریع خوندمش. این شد که دوباره تصمیم گرفتم بخوانمش و تازه الان فهمیدم عجب شاهکاریه...
داستان درمورد بخش کوچکی از هشت سال دفاع مقدس هست که شاید خیلی هم بهش توجه نشده ؛ یا حداقل به کسانی که در آن نقش داشتند.
این کتاب از ۸ بخش تشکیل شده و اشعار حافظ در ابتدای هر فصل خیلی کتاب رو دوست داشتنی تر می کرد.
دلیلی که باعث شد کمی از امتیازم کم شود این بود که دوست داشتم جزئیات بیشتری در داستان می آمد و وقتی این کتاب ۱۶۰ صفحه ای را می خواندم، انگار فقط خلاصه ای از یک کتاب بود و ای کاش ادامه داشت و کتاب پرحجم تری بود.
درمورد شخصیت ها،  الیاس خیلی خاص بود و واقعا بعد از رفتن به جبهه تغییر کرد و برام جالب بود. حاج غلامحسین هم که با آن لبخندهاش و حس و حال معنوی اش همیشه تو ذهنم می مونه. ولی مادر الیاس ، خیلی خوب توصیف یک مادر رو می رسونه. فداکاری ها و مظلومیت های یه مادر رو هیچ کس نمی تونه درک کنه. کار ساده ای نیست که راحت بچه ت رو بفرستی جلوی توپ و تانک!!! این رو هم اضافه کنم که فصل های اول ، شاید از الیاس نا امید بشید و بگید آخه اینم شد دلیل برای جبهه رفتن؟ ولی ادامه بدید چون پشیمون نمی شید.
حوادث و غافلگیری های کتاب کاملا غیرمنتظره و به جا بود و کلا از همه نظر عالی بود. ولی بازم میگم جا داشت که ادامه دارتر می شد.
دوست دارم بیشتر در مورد این کانال و نام عملیاتی که داخلش انجام شد و جزئیاتش بدونم، ولی حیف که در کتاب چیزی گفته نشده!

      

19

        به نام خدا 
کتاب «چهار قدرت بزرگ» اولین اثری بود که من از آگاتا کریستی مطالعه کردم و واقعیتش انتظار چندانی ازش نداشتم چون در واقع هیچ تصوری از این سبک در ذهنم نبود و مطالعه این کتاب فعلا برای تجربه کتاب های جدید بود. اما فکر می کنم ادامه دار باشه چون من که عاشق نوشتن این نویسنده شدم.
✍🏻موضوع جالبی داشت و باعث می شد که تا آخر بنشینم و با کنجکاوی داستان رو دنبال کنم، البته گاهی هم در کنار آن غافلگیری های غیر منتظره ، می شد برخی حوادث را پیش بینی کرد. 
✍🏻شخصیت پردازی در این کتاب واقعا فوق العاده بود و زاویه دید رو خیییلییی دوست داشتم چون هستینگز در کنار اینکه پوآرو  رو دوست داشت و بهش احترام می گذاشت ولی خیلی انتقاد داشت بهش و گاهی جملاتی که در توصیف دوستش استفاده می کرد باعث لبخندی روی لبم می شد که بالاخره تو باهاش موافقی یا مخالف مرد حسابی!!!! اما باز هم شخصیت «پوآرو» با تمام آن خودپسندی ها و تعریف های بیخود از خودش برایم دوست داشتنی بود. در اصل، شخصیت پردازی این کتاب بر اساس این نبود که مثلاً بگوید: رنگ چشمانش این شکلی بود، چاق بود، لاغر بود ، قیافه اش مثل فلانی بود و از این دست چیزها. بیشتر تمرکز داشت روی روحیات و ویژگی های اخلاقی افراد؛ و پس از هستینگز و پوآرو، می رسیم به «لی چانگ ین» ، «ریلند» ، «مادام اولیویه» و «ویرانگر»! شخصیت های این چهار قدرت بزرگ هم محشر بود و واقعا از دنبال کردن ماجرای شان لذت بردم.
✍🏻در خصوص پیچیدگی داستان هم که حرفی نیست چون خیلی هنرمندانه و زیبا حوادث در طول داستان جا داده شده اند ، جدا از اضافه گویی و تلف کردن وقت! من در جایگاهی نیستم که بخواهم اثر آگاتا کریستی را نقد کنم ولی با اینکه او در طرح تعاملات و حوادث مهارت زیادی دارد گاهی خیلی قابل پیش بینی می شد و آن صفحات را سریع تر رد می کردم.
✍🏻پایان داستان: خب می تونم بگم با توجه به تمام موضوعاتی که گفتم و در طول داستان خواندم، انتظارم بالا رفت و انتهای کتاب خیلی خورد توی ذوقم! انگار که نویسنده فقط دنبال این بوده که چهار قدرت بزرگ از بین بروند. ولی من فکر می کنم حتی اگر پوآرو در نبرد شکست هم می خورد باز داستان همان جذابیت را داشت و می توانست درس های زیادی به مخاطب بدهد! خیلی سریع و ناگهانی رسیدم به انتهای داستان درحالی که گیج شده بودم و تعجب کردم که به فرزند گم شده ی «کنتس ورا روساکوف» اشاره ای نشده بود.

ولی باز هم با وجود همه ی اینها، ارزش خواندن و کشش کافی را دارد. 
نکته ای که باعث شد به جای ۵ امتیاز به کتاب ۴ امتیاز بدهم ، هیچ کدام از موارد قبلی نبود. بلکه خود تیم دو نفره ی پوآرو و هستینگز بود. چون هربار که در دام دشمن می افتادند و طبق معمول هستینگز بی هوش می شد، چند صفحه بعد باید مجددا منتظر بی هوش شدنش بودیم. خب این چه وضعی ست؟! حس کردم برای اینکه مخاطب در فکر فرو برود که وقتی هستینگز بی هوش بود و داستان را روایت نمی کرد چه اتفاقی افتاده، و بعد آگاتا کریستی مثل فرشته ی نجات در یک غافلگیری غیر منتظره بیاید و بگوید بلههه اینطوری شده 🙄

با وجود اینها باز هم داستان های پوآرو را دنبال خواهم کرد.
شنبه ، چهارم مردادماه
بیست و دومین کتاب ۱۴۰۴

      

13

        به نام خدا
کتاب خواب های خوش نوجوانی ، حاصل مسابقه ای ست که چندسال پیش برای نوجوانان برگزار شد و شرکت کنندگان مسابقه می بایست یکی از خواب هایشان را تعریف می کردند.
در این کتاب کوتاه برخی از خواب های نوجوانان را که خودشان تعریف کرده آمد را گردآوری کرده اند و آنطور که من دیدم، سن این افراد بین ۱۰ تا ۱۷ است . اوایل فکر کردم چه مسخره! خب چه اهمیتی دارد من بنشینم و خواب های بقیه را بخوانم. ولی این هم می تواند باعث شود ببینیم چقدر به آنها شباهت داریم و گاهی هم بیانگر احساسات پاک بچه‌هاست. مثلاً آن دختر ۱۰ ساله ای که خواب رهبر را دیده بود یا ...
گاهی هم برخی خواب های عجیب ، اسباب خنده را فراهم می کرد، برای مثال فردی که خواب دیده بود هری پاتر به ایران آمده بود و دعوتش کرد که در فیلم هری پاتر ۴ بازی کند😅 با خواندن برخی که واقعا به خودم امیدوار شدم. والله!! این چه خواب هاییه‌. 
خلاصه جالب بود و برای سرگرمی خوب است و حتما بخونیدش یکم بچه گانه ست ولی خیلی باحاله.
اما ضعف آن این بود که چون نویسنده تلاش کرده بود خیلی متن های بچه ها را تغییر ندهد، سبک نوشتار بعضی از داستانک ها نامفهوم بود و متوجه شان نشدم.
جمعه ، سوم مرداد ماه ۱۴۰۴
بیست و یکمین کتاب ۱۴۰۴
      

9

        به نام خدا 
این کتاب  رو همینطور که تو بهخوان می گشتم دیدم و اکثرا هم در یادداشت ها گفته بودند که کتاب خوبی نیست ولی من گفتم حالا بخونم که چیزی نمیشه🥲 خلاصه گشتم و فایل pdf کتاب رو پیدا کردم و ۲ روزه تمامش کردم.

خب از نظر داستانی که....موضوعش خیلی تلخ بود و واقعا دلم برای رعنا می سوخت. اتفاقات و ماجراهایی که براش پیش می اومد کاملا غیرمنتظره بود اما حیف که خیلی یهویی بود و برخی شون سریع حل می شدند و نویسنده اینطوری بود که: «خب این حل شد می ریم سراغ بدبختی بعدی!» انگار داشتم یک گزارش طولانی از رویداد های زندگی یک نفر رو در حالت فهرست می خوندم.

از وضع شخصیت پردازی  و فضاسازی هم که نگم. هیچی؛ هیچی نبود و من هیچ تصوری از هیچ یک از شخصیت ها و مکان ها و همچنین حالت ها نداشتم. خصوصا وضع ظاهر و چهره ی پدر رعنا و زنش رو خیلی دوست داشتم بدونم(آخه بعضی از آدمای بدجنس به قیافه شون نمی خوره!)

نکته ای که جدا از عجله ی نویسنده در نوشتن، و عدم هیچ گونه فضاسازی و... خیلی به چشمم آمد ، ناگهانی عوض شدن افراد بود. برای مثال نامادری اول رعنا، چطور بعد از مرگ مادربزرگش اینقدر باهاش مهربون شد. (درسته که یه نامادری مهربون هم داشت ولی دائم که پیش اون نبود!) البته شاید هم به خاطر این بوده که رعنا تحملش می کرده و خیلی در کتاب از توصیفات استفاده نشده بوده!
بعضی وقتا هنگام مطالعه ، موبایل رو خاموش می کردم و احساس می کردم تحمل این همه بدبختی برای یک انسان رو ندارم. ولی اینجا یه نکته ی مثبتی که داشت این بود که وقتی که رعنا به خودش دلداری می داد، تلاش بر این بود که همزمان خواننده ی کتاب هم امید به دلش برگرده و کاملا این رو در خودم حس کردم.
⚠️اسپویل⚠️👇🏻
حالا جدا از این نکات منفی که گفتم و قصد داشتم ۲/۵ امتیاز بهش بدم، پایان کتاب باعث شد نظرم کلا عوض شود! پایانش واقعا اشکم را در آورد و با خودم گفتم چه سعادتی داشته بهرام و مهم تر از اون، چه صبری داشته خود رعنا! ولی دوباره نظرم عوض شد و گفتم چون بهرام هیچی به مادرِ.....ش نمی گفت و رعنا اذیت می شد، لیاقت شهادت نداشت(فقط کم مونده من تعیین کنم کی لایق شهادته🙄) و بازهم خراب شد. اما در نهایت آخرش رو دوست داشتم و از ۲/۵ رسیدم به ۳/۵!!

درکل اگر  به جزئیات اهمیت می دهید و منطقی تصمیم می گیرید این کتاب را نخوانید. اما اگر احساسی هستید ممکن است پایانش نظرتان را تغییر دهد. باز هم سلیقه ها متفاوت است و معیار هرکس برای سنجش کتاب، متفاوت. ولی به نظرم شاید کتاب شاهکاری می شد اگر یکسری از ضعف هایش برطرف می شد و کمی هم از بدبختی ها و فشار روانی کتاب کم می شد 
یکشنبه ، ۲۹ تیرماه ۱۴۰۴
ساعت ۲۲:۳۰
      

12

        «به نام او...»
کتاب «نشانه هایی از او» با بیان چندین نعمت خداوند، و دلایل منطقی و سخنانی از بزرگان و دانشمندان، وجود خداوند را اثبات می کند و برای رفع شک و شبهه در برخی خیلی مناسب است. خیلی وقت بود که در کتابخانه مانده بود و دستم به سمتش نمی رفت. اما بالاخره شروع کردم و بس که زیبا بود در مدت کوتاهی تمام شد. اوایل فکر می کردم در ادامه هم همینطور خواهد ماند اما بعد از خواندن حدود ۷۰ درصد کتاب، دیگه همینطوری تند تند روخوانی می کردم. چون خیلی یه دفعه تکراری شد و بیشتر جنبه ی علمی داشت برام. مثلاً: اون چند بخشی که در مورد خورشید و فضا و....بود. یه سری چیزهاش هم خیلی مسخره بود و تکراری مثل: «پرنده ای به نام.... در .....زندگی می کند و می تواند فلان کار را انجام بدهد.» و بعد سوال پیش می آید که: بچه های کوچولو به نظرتون آیا این پرنده خودش اینها رو یاد گرفته؟!!!نههه خدا بهش یاد داده(اینطوری نبود اما یه وقتایی واقعا همین حس رو داشتم😅)
همینطور که اول کتاب خیلی خوشم اومد و آخرهاش دیگه داشتم ناامید می شدم، رسیدم به چندصفحه آخر که با داستانی کوتاه و توضیح «تکوین»و«تشریع»، کتاب به پایان رسید و من مات و مبهوت ماندم که عه تموم شد؟! نه به اون چندصفحه قبل و نه به این پایان زیبا!!!
......
فکر کنم دیگه خیلی از کتاب وجهه ی بدی ساختم. اما خیلی خوب و آموزنده بود و از خواندنش لذت بردم. اما فکر نمی کنم برای نوجوانان مناسب باشد چون کلمات خاصی ازش در این کتاب استفاده شده بود که گاهی باید چندبار می خواندمشان.
یک موضوع دیگر هم اینکه این کتاب یکم قدیمی بود و اطلاعاتی که می داد هم قدیمی بود و الان ارقامش و اطلاعاتش تغییر کرده.
(یه حواس پرتی  هم کردم که این نسخه ای که در بهخوان بود و تعداد صفحاتش ۴۰۰ بود رو انتخاب کردم و نمی دونم اون نسخه ی درست که تعداد صفحات رو درست زده بود رو چطور ندیدم🤐)
      

12

        به نام خدا
کتاب یک شب فاصله ، داستانی است واقعی از یک فاجعه ی استعمار در تاریخ آلمان. روایت دیواری به طول ۱۵۵ کیلومتر که برلین را به دو بخش تقسیم کرد.‌
 چیزی که پس از خواندن کتاب و تحقیق بیشتر در این مورد توجهم را جلب کرد ، واقعیت داشتن تمام موضوعات داخل کتاب بود که بسیار هنرمندانه در زندگی دختری به نام گرتا گنجانده شده بود. 
انتهای داستان خیلی خوب و خوش تمام شد اما واقعیت این است که افراد زیادی برای رسیدن به خانواده شان کشته شدند و خیلی هایشان این ۲۸سال را دوام نیاوردند و زنده نماندند تا خانواده هایشان را ببینند😞 
فضا سازی داستان را خیلی دوست داشتم و انگار همانجا حضور داشتم.
«سربازانی که منتظرند تا نگاهت بچرخد سمت دیوار تا به سمتت شلیک کنند. مردانی که بعد از رفتن به سربازی کلا آدمی دیگر می شوند و معلمانی که در تلاش هستند عقایدی که خودشان به اجبار آنها را پذیرفتند به دانش آموزان درس بدهند و مردمی که هیچ کدام جرئت مقابله با این سنگ دلان را ندارند و همه سکوت کردند در مقابل ظلمی که در سرزمین شان حاکم شده. اما در این میان گرتا و برادرش انگار در اینجا زندگی نمی کنند و از جنس این مردم ساکت که تمام زندگی شان یکنواخت و خاکستری ست نیستند.» خب ؛  این از لحاظ داستان زیباست و کشش خوبی هم دارد. پایانش هم شیرین و البته غیرمنتظره بود. ولی بعید است برای فردی که در این موضوعات اطلاعاتی ندارد مناسب باشد چرا که تمام حرفهایی که شخصیت اصلی حین تعریف داستان می گوید، انگار جملات انگیزشی و زیبایی ست که نویسنده می خواهد به زور با تکرار مداوم آنها به خورد خواننده ی نوجوان اثرش بدهد که من این جملات مثبت انگیزشی را نمی پسندم.
اما برای یکبار خواندن کتاب جذاب و متفاوتی است و انسان را به فکر فرو می برد.
پ.ن: چند هفته ای از تمام کردن این کتاب می گذرد و در مورد جملات انگیزشی که گفتم مطمئن نیستم و شاید هم آنقدرها بد نبود چون موقعی که کتاب را تمام کردم خیلی هیجان زده بودم.
شنبه ۲۱ تیرماه ۱۴۰۴
      

9

        به نام خدا
همین اول بگویم که قبلاً برای این کتاب یادداشت نوشتم ولی آن را حذف کردم و این یکی را جایگزینش میکنم.
امیلی و صعود ، یکی از بهترین کتاب هایی بود که خواندم و قبل از خواندنش ، چیزهایی از آنه شرلی توی ذهنم بود. اما متفاوت تر و کمی هم پر کشش تر از آنشرلی بود و خیلی دوستش داشتم. در حدی که چندوقت بعد دوباره بازخوانی اش کردم. اما حیف که حواسم نبود از جلد یک شروع کنم🫣 
بخش مورد علاقه ام در این کتاب ، فصل هایی بودند که از زبان خود امیلی بیان می شدند و هنوز هم گاهی سری به دفتر جیمی اش می زنم!!
روحیه ی لطیف و هنرمندانه ی امیلی، در تضاد زیبایی با حس کنجکاو و ماجراجویانه اش بود و گاهی این من را به خنده می انداخت. فکر کنم برجسته ترین تصویری که احتمالا تا ابد هنگام فکر کردن به این کتاب در ذهنم می آید ، همین عادات عجیب و آبروریزی های امیلی بود که لبخند پت و پهنی بر لبم می نشاند و مادرم با تعجب مرا می نگریست ! مهارت مونتگمری در ترکیب امیدواری و مقداری چاشنی طنز با لحظه های تلخ محشر است. بی صبرانه منتظرم تا جلد سوم را بخوانم. 
گاهی هنگام خواندن امیلی و صعود، او را با خودم مقایسه می کردم؛ مثلاً اگر برای درس خواندن مجبور می شدم نوشتن را ترک کنم می توانستم ؟ احتمالا بله!!! چون شرط خاله الیزابت این بود که از امیلی چیزهای غیرواقعی ننویسد (که خیلی از نظرم اشتباه است و فکر می کنم مهم ترین مهارت در نویسندگی، استفاده از قوه ی تخیل است!) اما من معمولا کاملا رک و راست می نویسم و از کودکی هم همین بوده؛ مانند هنگامی که نقاشی دوستم را دیدم:دختری با موهای سبز! و برایم عجیب بود و نمی توانستم با آن کنار بیایم.
(این کتاب به قدری مرا در خودش غرق کرد که یادم رفت چقدر یادداشتم طولانی شد و هیچ چیز از کتاب نگفتم!اما این را بگویم که:) نیم امتیازی که کمتر دادم به این خاطر بود که امیلی این همه خودش را کشت تا در شروزبری درس بخواند و آخرش هم نوشتن را در پیش گرفت و رفت دنبال داستان عاشقانه ی خودش و تدی! آیا این اصرار برای ادامه تحصیل به خاطر این بود که دوستانش در آنجا بودند؟! بعید است چنین دلیل بچگانه ای داشته باشد! یکی از دلایلی که باعث می شود پای خط به خط این کتاب حرص بخورید، همین روشن نبودن هاست😅در نهایت این را متوجه نشدم و امیدوارم در جلد سوم بفهمم! 
در ضمن این را هم اضافه کنم که این کتاب را فروردین و اردیبهشت ماه سال ۱۴۰۳ خواندم و یادداشتش بیش از یک سال به تعویق افتاد.
جمعه، ۲۰ تیرماه ۰۴
      

8

        بسم الله الرحمن الرحیم
این کتاب که کمتر از ۱۰۰ صفحه است و در حدود نیم ساعت تمام می شود، در رابطه با بخشی از سخنان امام خمینی و مقام معظم رهبری در مورد ارزش زن در جامعه است. 
خب... من ترجیح میدم متن این کتب و یا شرح  سخنرانی ها را خودم بخوانم. چون احساس می کنم اینطور بهتر  می فهمم و البته که شاید حالا این کتاب خیلی مناسب من نبود چرا که اکثر مطالب مربوط به نقشی که مادر باید برای تربیت فرزند ایفا کند بود و شاید در آینده با دقت بیشتری آن را بخوانم.البته با وجود اینکه این متن ها خیلی خلاصه بودند اما برای وقتی که کسی حوصله ی خواندن اصل مطلب را ندارد مناسب است. 
و این را هم بگویم که نمی دانم کدام یک از سخنرانی های امام خمینی بوده که این را فکر کنم ۵ یا ۶ بار در کتاب تکرار کردند و واقعا برای این مورد کلافه شدم. البته جملات دیگری هم بود اما این یکی خیلی روی اعصاب بود.
اما چیزی که من این را کاملا درک می کنم و از بودنش در این کتاب خوشحال شدم این بود که اروپایی ها بهتر از خود ایرانیان فهمیده اند که نقش زن در جامعه چه اهمیتی دارد و سالهاست که در تلاشند بانوان ایرانی را به این نتیجه برسانند که شما خیلی بی ارزشید و فرزندان شان را به بهانه فعالیت اجتماعی از آنها دور می کنند.ولی آیا کار در سوپر مارکت و فروشگاه لباس برای زن فعالیت اجتماعی محسوب می شود؟!!!!
اما چرا برخی خانم های ایرانی نمی خواهند این را قبول کنند، نمی دانم!!!
این موضوع جای بحث زیادی دارد و کتاب های زیادی در این مورد نوشته شده. اما چقدر حیف شد که به جای قرار دادن اصل کلام امام و رهبری ، خلاصه ای از آن را ننوشتند و نتیجه گیری هم نکردند و فقط تند تند کتاب را با ظاهر زیبا طراحی کردند و گذاشتند در مغازه ها....
      

7

        به نام خدا
معمولا بعد از مطالعه کتاب کمی صبر می کنم و بعد برایش یادداشت می نویسم. اما این یکی را مطمئنم که این ۳ امتیاز از سرش هم زیاد است...
در مورد حکایات و اشعار عبید زاکانی حرفی نیست چون ایشون یکی از بهترین شاعران و نویسندگان زمان خودشون بودند و من یک سری از حکایات را نسخه ی بدون ویرایش خواندم و همچنین اشعارشان بسیار زیباست. اکثر شعرهای عبید زاکانی به نقد مشکلات جامعه می پردازد و مطالب مهمی در مورد اخلاق و آداب معاشرت را بیان می کند و باز هم می گویم که در این مورد حرفی نیست و امتیاز من برای خودِ کتاب هست.
◼️در این کتاب، حکایات ذکر شده در برخی از آثار زاکانی، به زبان ساده تر و خیلی خیلی مختصر تر در این کتاب آورده شده و نتیجه ای از نظر نویسنده پایین آن نوشته شده که پیشنهاد می کنم اصلا آنها را نخوانید. مثلا  انتهای تعداد زیادی از داستانک ها فقط برای اینکه چیزی گفته باشند ، نوشتند: می توان با به کار بردن جمله ای طنز فضا را عوض کرد!!!! خب بله...می شود با نگاهی سطحی این را فهمید؛ اما واقعا هدف عبید زاکانی از چندین سال نوشتن این آثار به صورت طنز این بوده که ما بفهمیم می توانیم فضاهای سنگین را با شوخی عوض کنیم؟؟!
◼️ موضوع بعدی اینکه تعدادی از حکایت ها یک مفهوم و کاربرد داشتند و به نظرم می شد تعداد بیشتری داستان پر مفهوم تر را در این کتاب جمع آوری می کردند.
البته خب این کتاب در حد آشنایی است و انتظارات من کمی بیش از حد هست و حتما باید برم تعدادی از آثار عبید زاکانی را بخوانم. خصوصا منظومه موش و گربه.
۱۴۰۴/۰۴/۱۳
۸ محرم 
      

8

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

خاکسپاری دوم بانوی مرگآتش بر دامن ماهایذا

بالاخره نمایشگاه کتاب...

8 کتاب

بسم الله الرحمن الرحیم بالاخره رفتم نمایشگاه. اینقدر که حرص خوردم که زودتر بریم احساس می کنم الان که دارم برمیگردم خونه بازم مغزم در فشاره!!!! 🌱🌱🌱🌱🌹 این لیست کتاب هایی هست که امروز از نمایشگاه کتاب خریدم.(البته اینم اضافه کنم که به ۳ دلیل فقط این تعداد اندک رو خریدم: اول قیمت های فضایی کتاب ها بود! و یکی دیگه از دلایلش هم این بود که به دلیل امتحانات وقت کتاب خوندن زیاد ندارم و سومی هم اینکه می خوام با بن های تخفیفی که برای نمایشگاه مجازی دارم ، سفارش بدم برام بیارن.) 🌱🌱🌱🌱🌹 چندتا از نشرهایی که خیلی امسال کتاب های خوبی داشتند: 📚به نشر( به نشر که اصلا توضیح نمی خواد، عالیه) 📚جمکران(با تشکر از دوستان محترم بابت راهنمایی ها در غرفه انتشارات جمکران، امسال کتاباش جذاب تر از قبل بود) 📚روایت فتح( دوست داشتم همه ی کتاباش رو بخرم) 📚حماسه یاران🌹🌹🌹 📚مهرستان (کتاب های نوجوان خیلی خوبی داره و موضوعات مذهبی اش خیلی خوبه) 📚سوره مهر (اینجا هم که دیگه.... هعیی...چرا آخه ؟ چرا نمی تونم تمام غرفه سوره مهر رو بردارم؟) 📚کتابستان معرفت(عاشق کتاب های این نشرم) و البته غرفه جذاب بهخوان 🌱📚 🌱🌱🌱🌱🌹 به من که بود تمام روزهای نمایشگاه دائم اونجا بودم و هرروز ۲۰_ ۳۰ تا کتاب می خریدم😂 ولی خب از نظر خانواده ما نمایشگاه کتاب رفتن باید مختصر و مفید باشه(یعنی۲ ساعت میری و میای همه ی غرفه هایی هم که میری مشخصه به علاوه نام کتاب ها🤨🤣) و با توجه به این اعتقاد خانواده محترم حتی این لیست هم بر اساس ترتیب خرید هست😅😅 واقعا بابت خرید کتاب های کریستوفر و ایذا و نخل و نارنج خوشحالم 💝 اما نشد کتاب های هم قسم، آخرین فرصت، چراسوریه؟ آبنبات لیمویی و.....(تاصبح) رو بخرم. برای همین باید یا صوتی گوش بدم یا کارهای دیگر... خلاصه که خیلی خوش گذشت اصلا من کتاب می بینم حالم خوب میشه. فقط یک مشکلی هست که نمی دونم اول کدوم رو شروع کنم... و در پایان رفتیم به غرفه ای که عکس های خادم الرضا شهید رئیسی رو هدیه می دادند و امروز با یاد و نام شهید جمهور به پایان رسید🥀🖤🖤🖤 فرصت رو از دست ندید و اگر می تونید حتما برید نمایشگاه🌹

19

آبنبات هل دارآب نبات پسته ایآبنبات دارچینی

عیدی های هزارو چهارصد و چهار

12 کتاب

با توجه به پست بهخوان برای ایجاد لیست کتاب برای عید منم گفتم یه لیستی درست کنم. واقعا جذاب ترین عیدی کتابه فقط کتابخوان های واقعی درک می کنن که چی میگم. حتی می تونیم با عیدی دادن یک کتاب یه نفر رو به کتاب خواندن علاقه مند کنیم. در این لیست کتاب هایی رو قرار دادم که به نظرم برای تعطیلات عید مناسبه. چه خودتون بخواید بخونید یا برای کسی عیدی بگیرید چون خیلی مفصل نیست و یا درمورد موضوع پیچیده ای نیست به نظرم خوبه. (البته این کتاب ها نظر شخصی خودمه . کتاب های این لیست تخیلی یا طنز هستند _جز یکی دو مورد_ ولی ممکنه سلیقه ها متفاوت باشه.) فقط یه موضوع خیلی مهم برای دوستداران کتاب که به اطرافیان شون کتاب عیدی می دهند: خواهش میکنم به گروه سنی توجه کنید (کتاب های این لیست هم گروه سنی های متفاوتی دارند و یه سری هاش رو وقتی کم سن و سال تر بودم خوندم)و قبل از تهیه کتاب مطمئن شوید که فرد مورد نظر آن کتاب را ندارد. خصوصا در این لیست، کتاب جذاب ✨️✨️شازده‌کوچولو✨️✨️که اکثرا دارند. با تشکر🦋

34

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.