معرفی کتاب امیلی و صعود اثر لوسی مود مونتگمری مترجم سارا قدیانی

امیلی و صعود

امیلی و صعود

4.5
87 نفر |
18 یادداشت
جلد 2

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

7

خوانده‌ام

160

خواهم خواند

62

شابک
9786002514028
تعداد صفحات
504
تاریخ انتشار
1398/5/19

توضیحات

        امیلی استار با عشق به نوشتن متولد شده است.او یک دختر یتیم ساکن مزرعه نیومون است و نوشتن به او توان روبه رویی با تلخی ها و سختی ها را می دهد.ولی حالا همه دوستانش به دبیرستان ناحیه شروزبری رفته اند و خاله الیزابت عبوس و کهنه اندیش او فقط به شرطی به او نیز اجازه رفتن می دهد که قول بدهد نوشتن را کنار بگذارد!این اولین قدم امیلی در مسیر صعود و رسیدن به قله است.زمانی می رسد که فعالیت های امیلی در شهر شایعه پراکن های شروزبری را به جنب و جوش می اندازد.اما امیلی و دوستانش اعتماد به نفس زیادی دارند-ایلزه یک هنرپیشه مادر زاد است تدی عزمش را جزم کرده تا یک هنرمند بزرگ شود و پری می خواهد یک وکیل جسور باشد.زمانی که شعر های امیلی به چاپ می رسند و او به نویسنده روزنامه شهر تبدیل می شود به نظر می آید که موفقیت -و اولین نشانه های دلدادگی-در راه اند.مدتی بعد امیلی یک پیشنهاد اغوا کننده دریافت می کند و باید تصمیم بگیرد آیا می خواهد مسیر زندگی اش را برای همیشه تغییر دهد یا نه.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به امیلی و صعود

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به امیلی و صعود

نمایش همه

یادداشت‌ها

          آه امیلی عزیز !
همزمان با صعودت انگار خواسته های من هم تغییر کردند . تو با صعودت در من چیز های جدیدی رو به وجود آوردی ، تو باعث شدی که من مثل خودت خاطراتم را در‌ دفتری بنویسم و باعث شدی شغل آینده ام تغییر کند . حالا می خواهم یک نویسنده شوم. ولی ممکن است که من در راستای آرزویم کتابی مثل تو داشته باشم ؟ به نظرت امکان دارد ؟!
نمی دانم چرا ولی زندگی همینطوری است ، اینکه تو از یک آدم بدت می آید و وقتی از تو دفاع می‌کنند و به تو محبتی می‌کنند نظرت در بازشان تغییر می‌کند. درست مثل خاله الیزابت و خاله روت تو آنها را دوست نداشتی تا اینکه فهمیدی خانواده ات هوادار تو هستند و هیچ وقت تو را تنها نمیگذارند.
نمی دانم این موضوع ربط دارد یا نه ولی از نظر من اهالی نیومون و شروزبری مانند دنیای مجازی امروز است. اینکه اگر تو حواست نباشد و یک کلمه بگویی شایعات بی ربط در همه جا پخش می شود و تو نمی توانی جلوی آن را بگیری مانند اینکه رنگ درون آب بریزد و باهم مخلوط شود. 
امیلی عزیز !
در این کتاب بزرگ شدنت را به وضوح دیدم همیشه این صحنه جلوی چشمانم هست که تو سرت را روی تابوت پدرت گذاشته بودی و گریه می کردی و حالا تبدیل شدی به یک خانم بالغ، دیگر از آن لباس های کوتاه خبری نیست و باید لباس های بلند بپوشی. به سنی رسیدی که تازه معنی شعله های آتش عشق و هیزم های آن را میفهمی. امیلی تو در این کتاب قله های آلپ را فتح نکردی بلکه قله های علم و دانش و صعود را فتح کردی.
        

11

          «امیلی و صعود» 📚 «Emily Climb» دومین کتاب از سری کتاب‌های «امیلی» نوشته لوسی مود مونتگمریه. تو این کتاب، داستان ادامه پیدا می‌کنه و امیلی حالا بزرگ‌تر شده و به سن و سال نوجوانی‌اش رسیده. 👧
در این قسمت، امیلی تلاش می‌کنه تا به آرزوهاش برسه و نویسنده معروف بشه ✍️. او در مسیرش با چالش‌های زیادی مواجه می‌شود 🚧، از جمله مشکلات اجتماعی و خانوادگی 😔. در کنار این چالش‌ها، دوستی‌ها 🫂 و روابط عمیق‌تری با شخصیت‌های مختلف پیدا می‌کند که به رشد شخصیتی و هنری‌اش کمک می‌کند 🌱.
این کتاب پر از احساسات 🥰، تجربه‌های جدید ✨ و درس‌های زندگی است 📖. امیلی یاد می‌گیره که چطور برای رویاهایش بجنگه 💪 و با سختی‌ها مقابله کنه. در نهایت، داستان نشون می‌ده که چطور عشق به نوشتن ❤️ و هنر می‌تونه فرد رو در برابر مشکلات قوی‌تر کنه 🔥.
اگر بخوام خلاصه‌ای عامیانه بگم: توی این کتاب، امیلی همچنان داره تلاش می‌کنه تا رویاهاش رو محقق کنه و با کلی سختی و چالش مواجه می‌شه. ولی با دوستی‌هاش 🤝 و عشقش به نوشتن، می‌خواد از پس همه‌چی بر بیاد و نشان بده که هیچ چیز نمی‌تونه جلوی اراده‌اش رو بگیره! 🌟

        

11

          چقدر لذت بخش بود!
مثل بارون بهاری دلنشین بود و دلم میخواست تنفسش کنم!
دوستی چهار نفره‌ی امیلی ، ایلزه ، تدی و پری برام خیلی قشنگ بود!
راه سه ساله امیلی در دبیرستان پر از صعودها و نزول ها بود ولی امیلی با وجود شکست ها هیچوقت تسلیم نشد و فقط پافشاریش رو بیشتر کرد.
یکی از چیزایی که راجب خانم مونتگمری خیلی دوست دارم و میپرستمش اینکه در مجموعه ها یک کتاب مختص پیشرفت و پسرفت ها و تلاش های شخصیت اصلی هست ؛ و درباره امیلی این کتاب بود که سختیگری خاله ها ، قلدری در مدرسه ، بی انصافی ها و .... خیلی قشنگ به نمایش گذاشته بود.
خلاصه و کوتاه ؛ من با این کتاب کلللللللی کیف کردم و یک بخشی از وجود من از بابت اینکه جلد بعدی جلد اخره خیلی ناراحته و با این حال نمیتونم خودمو متوقف کنم که سه روزه تمومش نکنم!
 پ.ن۱: تدی و امیلی....؟
پ.ن۲ : خیلی دوست دارم دفتر جیمی رو بخونم!
پ.ن۳ :از کاراکتر اقای کارپنتر خیلی خوشم میاد و امیدوارم جلد بعدی هم ببینمش.
پ.ن۴ :علاقه ای که خاله الیزابت به امیلی پیدا کرده رو خیلی دوست دارم ولی روی صحبتم به خاله الیزابته : فکر نمیکنی یکمی دیر بود؟
        

1

          امیلی عزیزم!
حالت چطور است؟ اوضاع روبه‌راه و مساعد است؟ امیدوارم که چنین باشد چون برای من که اصلا مساعد نیست.
میدانی امیلی؟ اینکه به تو نامه بنویسم کمی برایم غریب است، پس ببخش اگر کمی بندهایم باهم مرتبط نیستند.
امیلی، امشب واقعا بهت نیازمندم. دلم برایت تنگ شده، خیلی هم تنگ شده. میگویند تا وقتی کسی هست قدرش را نمیدانی و وقتی میرود تازه میفهمی که او چقدر مهم بوده. من تا همین چندشب پیش تورا در قفسه کتاب‌خانه رصد میکردم ولی فقط از کنارت رد میشدم و حالا که از پیشم رفته‌ای دلم برایت تنگ شده. ببخش اگر خودخواهم.
امیلی، امشب نامه دادم چون به چندچیز رسیده‌ام که احساس میکنم فقط تو میتوانی آنها را درک کنی، پس به گوش شنوایت محتاجم.
میدانی "حقیقت" چیست؟
از نظر من حقیقت مانند یک دم است. یک دمی که همیشه به انسانها وصل است و نمیتوانند آن را از خود جدا کنند. شاید گاهی بتوانند دمشان را نادیده بگیرند، مثل وقت‌هایی که خیال بافی میکنندو یا کتاب میخوانند و فیلم میبینند، اما بازهم هیچ کس هیچ وقت نمیتواند از شر حقیقت خلاص شود. حقیقت ها مانند کنه به آدمها می‌چسبند و نمیشود آنهارا جدا کرد. 
میدانی؟ آدمها دو دسته‌اند: یا حقایق را میپذیرند و با آنان کنار می آیند و یا با حقیقت ها لجبازی میکنند و سعی میکنند نادیده بگیرندشان، ولیکن حقایق را تا همیشه نمیشود پنهان کرد و نادیده گرفت.
انسان های واقع‌گرا، آدم هایی هستند که با حقایق زندگیشان کنار می آیند و سعی میکنند حقایق را ببینند.‌ من نمیگویم اینطور آدمها، انسان های بدردبخوری نیستند، نه هرگز! بلکه میگویم اگر همیشه هم حقایق را ببینیم و دیگر خیال بافی و ایده پردازی نکنیم زندگی کسل کننده تر از الان میشود! موافقی؟
هرچند گاهی هم لازم است انسان ها فقط حقایق را ببینند...خودت که میدانی منظورم چیست...
اما برخی دیگر از ما، اصلا حقایق را نمیپذیریم و با آنها لجبازی میکنیم و من واقعا نمیدانم چرا. در زندگی همه ما لحظاتی هست که حقایق را دوست داریم نادیده بگیریم و پنهان کنیم، بله. این طبیعی است. اما اگر قرار باشد این "برخی لحظات" به "همیشه " تبدیل شوند...
نمیدانم من دقیقا جزو کدام یک از این دودسته هستم، واقعا نمیدانم!
اما امشب بیشتر در دسته‌ای قرار داشتم که میتوانست و میخواست حقایق را ببیند و بتواند از آنها یک جمع بندی بکند.
و خب حقایق را دیدم و جمع بندی هم کردم، امیلی.
حالا باشد یک وقت همدیگر را ملاقات کنیم و در این باره بیشتر صحبت کنیم، نظرت چیست؟
مشتاق دیدار تو، دوست دورت
        

10