یادداشت 𝗭𝗮𝗵𝗿𝗮
1404/4/21
به نام خدا کتاب یک شب فاصله ، داستانی است واقعی از یک فاجعه ی استعمار در تاریخ آلمان. روایت دیواری به طول ۱۵۵ کیلومتر که برلین را به دو بخش تقسیم کرد. چیزی که پس از خواندن کتاب و تحقیق بیشتر در این مورد توجهم را جلب کرد ، واقعیت داشتن تمام موضوعات داخل کتاب بود که بسیار هنرمندانه در زندگی دختری به نام گرتا گنجانده شده بود. انتهای داستان خیلی خوب و خوش تمام شد اما واقعیت این است که افراد زیادی برای رسیدن به خانواده شان کشته شدند و خیلی هایشان این ۲۸سال را دوام نیاوردند و زنده نماندند تا خانواده هایشان را ببینند😞 فضا سازی داستان را خیلی دوست داشتم و انگار همانجا حضور داشتم. «سربازانی که منتظرند تا نگاهت بچرخد سمت دیوار تا به سمتت شلیک کنند. مردانی که بعد از رفتن به سربازی کلا آدمی دیگر می شوند و معلمانی که در تلاش هستند عقایدی که خودشان به اجبار آنها را پذیرفتند به دانش آموزان درس بدهند و مردمی که هیچ کدام جرئت مقابله با این سنگ دلان را ندارند و همه سکوت کردند در مقابل ظلمی که در سرزمین شان حاکم شده. اما در این میان گرتا و برادرش انگار در اینجا زندگی نمی کنند و از جنس این مردم ساکت که تمام زندگی شان یکنواخت و خاکستری ست نیستند.» خب ؛ این از لحاظ داستان زیباست و کشش خوبی هم دارد. پایانش هم شیرین و البته غیرمنتظره بود. ولی بعید است برای فردی که در این موضوعات اطلاعاتی ندارد مناسب باشد چرا که تمام حرفهایی که شخصیت اصلی حین تعریف داستان می گوید، انگار جملات انگیزشی و زیبایی ست که نویسنده می خواهد به زور با تکرار مداوم آنها به خورد خواننده ی نوجوان اثرش بدهد که من این جملات مثبت انگیزشی را نمی پسندم. اما برای یکبار خواندن کتاب جذاب و متفاوتی است و انسان را به فکر فرو می برد. پ.ن: چند هفته ای از تمام کردن این کتاب می گذرد و در مورد جملات انگیزشی که گفتم مطمئن نیستم و شاید هم آنقدرها بد نبود چون موقعی که کتاب را تمام کردم خیلی هیجان زده بودم. شنبه ۲۱ تیرماه ۱۴۰۴
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.