اتللو (تراژدی در پنج پرده)

اتللو (تراژدی در پنج پرده)

اتللو (تراژدی در پنج پرده)

ویلیام شکسپیر و 2 نفر دیگر
4.1
72 نفر |
15 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

4

خوانده‌ام

150

خواهم خواند

66

شابک
9640008028
تعداد صفحات
128
تاریخ انتشار
1381/7/7

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        
اتللو:
آه، ای روح من، فتنه این جا خفته است، همه را او موجب شده. و شما، ای ستارگان آزرمگین، مپسندید که با شما بگویم چه کرده است! همه را او سبب شده. اما خونش را نخواهم ریخت، و این پوست سفیدتر از برف را، که همچون مرمری که بر گورها می نهند صاف است، زخمدار نخواهم کرد. با این همه، باید بمیرد. وگرنه، باز در حق دیگر مردان خیانت خواهد کرد.

      

یادداشت‌ها

«حسد دیوی
          «حسد دیوی است که از خود مایه می‌گیرد و از خود می‌زاید»
اتللو، یک فرمانده نظامی مراکشی‌ست که در ارتش ایتالیا خدمت می‌کنه، یک فرمانده بلند پایه که پیروزی‌های زیادی به دست آورده و شخص بسیار شریفیه.
اتللو عاشق می‌شه، معشوق او دزدمونا دختر زیباروی سناتور ایتالیایی‌ست.
آن‌ها بدون اجازه پدر دختر با هم ازدواج می‌کنند؛ ولی فردی به نام یاگو انگیزه زیادی برای به تباهی کشیدن آنها دارد...
.
اتللو دومین نمایشنامه‌ای هست که از شکسپیر می‌خونم و خیلی برام راحت‌تر از هملت بود.🌱
.
چند نکته درمورد کتاب:( بعد از خوندن کتاب، این بخش یادداشت رو بخونید✨)

۱. داستان کتاب در زمان جنگ بین ایتالیا و امپراطوری عثمانی بر سر جزیره قبرس است. سلطان عثمانی( در واقع پسر سلطان سلیمان و خرم سلطان) به طمع تصرف قبرس، ناوگان دریایی‌ش را به سمت این جزیره راهی می‌کنه و در نهایت هم این جزیره را اشغال می‌کنه و از مالکیت ایتالیا خارجش می‌کنه... پس داستان کتاب در این برهه روایت می‌شه.

۲. یاگو دو انگیزه برای نابودی اتللو داشت:
نارضایتی از اینکه اتللو، کاسیو را به عنوان معاون خودش انتخاب کرد.
و اینکه شایعه شده بود همسرش( امیلیا) با اتللو به او خیانت کرده، اما این مسئله اثبات شده نبود ولی یاگو در هر صورت نقشه شوم خودش را دنبال می‌کرد.

۳. اتللو بیشتر عمر خودش را در جنگ گذرانده و شناخت زیادی از ویژگی‌های زنان نداره. شاید یکی از علت‌هایی که سبب می‌شه دسیسه‌های یاگو راحت‌تر پیش بره، همین مسئله است.
و مخاطب کتاب در عین این‌که اتللو را مقصر می‌داند، به او حق هم می‌دهد.
‌.
⭕ خطر اسپویل
من نتونستم رفتار اتللو رو صرفا حسد تلقی کنم، تصور کنید به کسی بگن همسرش بهش خیانت کرده، آیا واکنشی که نشان میده صرفا از روی حسادته؟ 
این‌جا صرفا نمیتونه منظور «حسد» باشه و «نوعی غیرت یا بدگمانی» را شامل میشه. ( با توجه به یادداشت آقای شمس در مورد معنی jealous )
.
📔 از متن کتاب:
ای خدایان دوزخ، هنگامی که اهریمنان سیاه‌ترین گناهان را تدارک می‌بینند، نخست آن را به رنگ‌های آسمانی می‌آرایند.

وجود ما باغی‌ است که اراده‌مان باغبان آن است.

عاشق، هرچند که بزدل باشد، باز عشق بیش از آن‌چه طبیعت در نهاد او به ودیعت نهاده به وی آزادگی و مردی می‌بخشد.
.
تصاویر🌱
بالا: نقاشی اتللو و دزدمونا اثر William Powell Frith 
پایین: نقاشی دزدمونا اثر Frederick Leighton
.
18 تیر ۳
        

33

          «اتللو» خیلی سرراسته. بار اولی که خوندمش از همین سادگی و سرراستی‌اش خوشم اومد. روایت جذابه، شخصیت‌ها به‌ویژه اتللو و یاگو خیلی جالب‌اند، نمایش برگرفته از نام کسی است که سیاه‌پوسته و می‌شه توش کلی مضمون از نژادپرستی گرفته تا عشق و خیانت و تمایلات ضداجتماعی پیدا کرد. و همین شگفت‌انگیزش می‌‌کنه؛ این‌که در عین سادگی و سرراستی می‌‌شه ان‌قدر موضوعات مختلف توش پیدا کرد و در مورد هر کدوم عمیق فکر و بحث کرد. این جادوی شکسپیره که با یه روایت ظاهراً ساده می‌تونه ان‌قدر خوراک فکری به خواننده و مخاطبش بده.

اتللو یک ژنرال مغربی سیاه‌پوسته در جامعه‌ای که مشخصاً کسی عادت به همچین چیزی نداره. برای همین بارها و بارها حتی از زبان دزدمونا که بی‌قید و شرط عاشق اتللو است اشاره‌های نژادپرستانه به اتللو رو می‌شنویم. شاید برای همین اتللو نمی‌تونه باور کنه که دزدمونا عاشقشه و خودش رو سزاوار عشق کسی که انگار از اون بالاتر و زیباتر و ارزشمندتره نمی‌دونه. از همون اول انگار شک داره که یه روز دردمونا برای عشق کس دیگری که بیشتر از اتللو لایق اونه، رهاش می‌کنه و می‌ره. اتللو اجازه نمی‌ده عشق بین‌شون رشد کنه و به کمال برسه؛ نمی‌ذاره کم‌کم و با سرعتی طبیعی هم رو بشناسن و به هم اعتماد کنن؛ انگار خودش رو دستی دستی توی مخمصه‌ای می‌اندازه که دوباره بهش ثابت شه لایق دوست داشته شدن نیست. «اتللو» تراژدی شناخته. ما هیچ‌وقت نمی‌تونم بی‌واسطه به احساس و افکار کسی جز خودمون دسترسی داشته باشیم. بعد از شوپنهاور و نیچه و فروید البته می‌دونیم این گزاره حتی درباره‌ی خودمون هم نمی‌تونه صددرصد صادق باشه چه برسه به دیگران. اتللو نمی‌تونه به احساسات و افکار دزدمونا دسترسی داشته باشه و بفهمه که دچار سوءتفاهم شده و چون خودش رو سزاوار دوست داشته شدن هم نمی‌دونه همه چی دست به دست هم می‌ده تا این تراژدی شناخت محقق بشه.

اما بخش جالب و هیجان‌انگیز «اتللو» از نظر من شخصیت منحصربه‌فرد و غریب یاگوست. یاگو سایکوپاته. درسته که به‌خاطر این‌که اتللو کاسیو رو به جای یاگو نایب خود کرده، یاگو از نظر منطقی دلیلی برای انتقام گرفتن از اتللو داره، اما کینه و تنفر و آشوبی که به پا می‌کنه خیلی بیشتر از چیزیه که بخواد صرفاً به‌خاطر این ماجرا باشه. در راستای همون تراژدی شناخت بودن «اتللو» می‌تونیم بگیم یاگو از این‌که اتللو توانایی‌های شناختی یاگو رو دست‌کم گرفته و کاسیوی ریاضی‌دان رو به فرد نظامی و باتجربه‌ای مثل یاگو ترجیح داده، یاگو می‌خواد با ضعیف کردن قوای شناختی اتللو و کاسیو ازشون انتقام بگیره، اما باز هم انتقامش خیلی پررنگ‌تر و عمیق‌تر از اونه که بتونیم صرفاً به این دلیل درنظرش بگیریم. یاگو شروره چون از شرارت خوشش می‌آد. یاگو از اون دست شرورهاست که نه فقط به‌خاطر رسیدن به منفعت یا عملی کردن انگیزه‌ی شخصی، بلکه برای این‌که از شرارت خوشش می‌‌آد دست به چنین اعمالی می‌زنه. برای همین یاگو سایکوپاته و من رو یاد جوکر نولان می‌انداخت. از طرفی دزدمونا دقیقاً نقطه‌ی مقابل یاگوست؛ یعنی خوبه اما نه برای رسیدن به هدفی خاص، بلکه چون مثل یه قدیس خوبه و بی‌قید‌و‌شرط عشق می‌ورزه. برای همین هم در تفسیرهای «اتللو» می‌گن دزدمونا قدیس و یاگو قدیس واژگونه و در واقع «اتللو» تقابل خوبی و بدی ذاتی است انگار.
        

0

هروقت بخوا
          هروقت بخوام در مورد اثری صحبت کنم یاد این جملات مرحوم آل احمد در مورد "قمارباز" داستایوفسکی میفتم که می‌گفت:
(من از داستایوسکی می‌ترسم؛ حتّی وحشت دارم؛ یعنی هر وقت کتابی از او خوانده‌ام، وحشت کرده‌ام. نه از این باب که نوعی داستان جنایی سر داده باشد... بلکه از این جهت که در برابر دنیای پیچیده‌ی ذهن او احساس حقارت می‌کنم. احساس هیچی، نیستی و اینکه "آخر وقتی کسی همچو  او  قلم می‌زده ،تو دیگر  که هستی!..." و از این قبیل؛ و این حالی است که البته در برخورد با دیگر بزرگان نویسنده هم به آدم دست می‌دهد و آن وقت مضحکه نیست که بنشینی و بنا به امر دوستی بخواهی قلمی در باب چنین اعجوبه‌ی وحشت انگیزی بزنی؟ امّا چه باید کرد که هر خاری روزی به کاری می آید! و نیز اگر قرار بود همه‌ی خُردان در مقابل بزرگان جا بزنند که فرق خُـردی و بزرگی را تو از کجا می‌دانستی؟)
چهارصد سال از این نمایشنامه میگذره و من هم از شکسپیر می‌ترسم. از اینکه چطور شکسپیر تونسته عواطف و احساسات بنیادین بشر رو به چالش بکشه حیرت زده‌ام. حسد، غیرت، آبرو و اتللو و دیگر افرادی که در منجلاب این احساسات به نابودی کشیده میشن. 
        

27

باورِ خواس
          باورِ خواسته‌شدن

– می‌دانی حسادت شبیه چیست؟
– در صفحۀ حوادث روزنامه‌ای روزی در جایی نوشته بود: « مورچه‌های آدم‌خوار به مردی حمله کردند و او به مغز خودش شلیک کرد». حسادت باید چیزی شبیه این باشد.
– او به مغز خودش شلیک نکرد، به مغز آن دیگریِ منفور که داشت عذابی ناخواسته را به او تحمیل می‌کرد، شلیک کرد. این عذاب ناخواسته حسادت است؛ تدریجی و کشنده.
–  مگر حسادت «من» را به «دیگری» تبدیل می‌کند؟
– هر انسانی نیازمند خواسته شدن از جانب کسی‌ست، عمیق و لاینقطع. هر گاه این خواسته شدنِ «من» به خواسته شدن «دیگری» تبدیل شود، بخشی از «من» بی‌ارزش می‌شود. برای یکپارچگی «من» باید هر چه «دیگری»ست از بین برود. «دیگری»هایی چون دزدمونا و کاسیو و از نظر یاگو، دیگری‌هایی چون اتللو.
–  اما دزدمونا اتللو را می‌خواست.
– باور خواستن مهم‌تر از خواستن است. اتللو به باورِ «خواسته نشدن» رسید. خود را بی‌ارزش دید و عذابی دائمی بر روحش مستولی شد. از لحظۀ آغاز تردید تا رسیدن به باور دوباره، رنجی کاهنده در راه است که هرکس تاب تحملش را ندارد. اتللو به یاگو گفت که ترجیح می‌دهد کاملاً فریفته شود تا این که در شک و تردید به سر ببرد. پس خواستن دزدمونا در باوری که یاگو در ذهن اتللو ذره ذره تنیده بود محو شد و رنگ باخت.
– چرا اتللو برای نابودی «دیگری» اینقدر شتاب به خرج داد؟ آیا نمی‌ارزید برای یافتن حقیقت تلاش کند؟
– می‌دانست که اگر حقیقت با صد چهره هم روبرویش برقصد، توان زدودن شک را ندارد. اتللو فهمید که یا باید بکشد یا تلخکامی ابدی تردید را بر خود هموار کند. او کشتن را انتخاب کرد.
– اگر خودخواسته این رشتۀ رنج را بریده بود، پس چرا بعد از رویارویی با حقیقت خود را هم به شمشیر خشم و انتقام کشت؟
– کشتن، حذف دیگری‌ست اما بعدش تسلایی در کار نیست. «من نیک» دیروز که در طول عمرش اعتبار و شرفی به هم زده بود، ناگهان به «من پلید» قاتل بی‌آبروی امروز تبدیل می‌شود که عذاب تحملش سخت‌تر از تحمل هر تردیدی‌ست. آن که برای زدودن رنج روح خود به‌شتاب به کشتن دیگری دست می‌زند، از خودکشی ابایی ندارد مگر این که شیطان به حربه‌ای او را از شر دستان خون‌آلودش خلاص کرده باشد.
        

0

          حسد دیوی‌ است که از خود مایه می‌گیرد و از خود می‌زاید.
از شکسپیر گفتن، حقیقتا حرف اضافه زدن است. او و آثارش نه نیاز به معرفی من دارد و نه نیاز به تعریف یا تمجید من.  حقیر در گذشته‌ی نه چندان دور، خواندن شکسپیر را با خونین‌ترین نمایشنامه‌ی او یعنی «تیتوس آندرونیکوس» آغاز نمودم، در ادامه «هملت» و «مکبث» را از او خوانده و امروز نیز توفیق به پایان رساندن یکی از آثار قوی او را داشتم. در وصف قلم نویسنده چیزی جز تمجید و ستایش برای گفتن ندارم و اما اگر شخصی از من بپرسد که اصولا خواندن تراژدی‌ها در این دوره و زمانه چه سودی برای ما دارد و چرا باید آن‌ها را خواند... ارجاع‌شان می‌دهم به مقدمه‌ای که استاد «شاهرخ مسکوب» در ابتدای کتاب «افسانه‌های تبای» برای ما به یادگار گذاشته است. 
به عنوان سخن پایانی باید به ترجمه‌ی اثر اشاره کنم.
اتللو را با ترجمه‌ی جناب محمود اعتمادزاده(به‌آذین) خواندم و حقیقتا پسندیدمش. ایشان تلاش زیادی نموده بود که وزن و لطافت قلم نویسنده را حفظ نماید و از نظر حقیر در کار خود کاملا موفق بود و اثری خوب را برای ما خواننده‌ها به یادگار گذاشت. 
یاد ایشان و استاد شاهرخ مسکوب گرامی
        

20