معرفی کتاب اتللو اثر ویلیام شکسپیر مترجم عبدالحسین نوشین

اتللو

اتللو

ویلیام شکسپیر و 1 نفر دیگر
4.1
104 نفر |
21 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

9

خوانده‌ام

219

خواهم خواند

107

شابک
9786004051224
تعداد صفحات
118
تاریخ انتشار
1399/8/18

توضیحات

        
نزدیک سیصد سال است که پیس های شکسپیر نوشته شده است. در زمان شکسپیر در تئاترها دکور به شکل امروز وجود نداشت. در موقع نمایش، مانند تعزیه های قدیم ایران محل وقوع حادثه را با نشانه ای که تماشاچی نیز با آن نشانه آشنا و به آن عادت کرده بود، نشان می دادند... .

      

یادداشت‌ها

          اتللو یکی از تراژدی‌های سیاسی شکسپیر است که پیچیدگی قدرت، زبان و ایدئولوژی را آشکار می‌کند. این نمایشنامه، در سطحی ساده، داستان خیانت، سوءظن و جنون است، اما در لایه‌ای عمیق‌تر، به سازوکارهای سلطه و مشروعیت می‌پردازد. اتللو، یک فرمانده موفق، در آغاز نمایش جایگاهی تثبیت‌شده دارد، اما همان نظامی که او را پذیرفته، با اولین تزلزل، علیه او عمل می‌کند.

شکسپیر نشان می‌دهد که قدرت نه‌تنها در خشونت مستقیم، بلکه در کنترل روایت نهفته است. یاگو، برخلاف اتللو که مشروعیتش بر اساس عملکرد نظامی‌اش است، از طریق تحریف واقعیت، سلطه‌ای پنهان اعمال می‌کند. در پرده‌ی سوم، شکاکیت اتللو، نقطه‌ی اوج بحران است: او دیگر جنگجویی باصلابت نیست، بلکه فردی است که زبان دشمنانش را درونی کرده و از آن علیه خود استفاده می‌کند. در این لحظه، شکسپیر نشان می‌دهد که چگونه فردی که روایت مسلط را نمی‌سازد، در نهایت قربانی آن خواهد شد.
پایان نمایش، بازگشت به نظم پیشین است؛ اما این بازگشت، نه نشانه‌ی ثبات، بلکه تأییدی بر چرخه‌ی حذف "دیگری" در قدرت است. قتل دزدمونا، اوج تراژدی نیست، بلکه لحظه‌ای است که اتللو، به دست خود، به همان تصویری تبدیل می‌شود که جامعه‌ی ونیزی همیشه از او داشته است: یک بیگانه‌ی خطرناک. او که روزی فرمانده‌ای محترم بود، حالا به دشمن نظم بدل شده و مرگ او، به‌مثابه‌ی بازسازی مشروعیت نظامی است که از ابتدا او را به رسمیت نمی‌شناخت.

شکسپیر در اتللو نشان می‌دهد که سیاست، چیزی فراتر از نزاع بر سر قدرت ظاهری است؛ سیاست در زبان، در روایت و در بازتولید سلطه ریشه دارد. اتللو، قربانی شمشیر نیست، بلکه قربانی داستانی است که دیگران درباره‌ی او ساخته‌اند و در نهایت، خودش آن را پذیرفته است.
        

56

«حسد دیوی
          «حسد دیوی است که از خود مایه می‌گیرد و از خود می‌زاید»
اتللو، یک فرمانده نظامی مراکشی‌ست که در ارتش ایتالیا خدمت می‌کنه، یک فرمانده بلند پایه که پیروزی‌های زیادی به دست آورده و شخص بسیار شریفیه.
اتللو عاشق می‌شه، معشوق او دزدمونا دختر زیباروی سناتور ایتالیایی‌ست.
آن‌ها بدون اجازه پدر دختر با هم ازدواج می‌کنند؛ ولی فردی به نام یاگو انگیزه زیادی برای به تباهی کشیدن آنها دارد...
.
اتللو دومین نمایشنامه‌ای هست که از شکسپیر می‌خونم و خیلی برام راحت‌تر از هملت بود.🌱
.
چند نکته درمورد کتاب:( بعد از خوندن کتاب، این بخش یادداشت رو بخونید✨)

۱. داستان کتاب در زمان جنگ بین ایتالیا و امپراطوری عثمانی بر سر جزیره قبرس است. سلطان عثمانی( در واقع پسر سلطان سلیمان و خرم سلطان) به طمع تصرف قبرس، ناوگان دریایی‌ش را به سمت این جزیره راهی می‌کنه و در نهایت هم این جزیره را اشغال می‌کنه و از مالکیت ایتالیا خارجش می‌کنه... پس داستان کتاب در این برهه روایت می‌شه.

۲. یاگو دو انگیزه برای نابودی اتللو داشت:
نارضایتی از اینکه اتللو، کاسیو را به عنوان معاون خودش انتخاب کرد.
و اینکه شایعه شده بود همسرش( امیلیا) با اتللو به او خیانت کرده، اما این مسئله اثبات شده نبود ولی یاگو در هر صورت نقشه شوم خودش را دنبال می‌کرد.

۳. اتللو بیشتر عمر خودش را در جنگ گذرانده و شناخت زیادی از ویژگی‌های زنان نداره. شاید یکی از علت‌هایی که سبب می‌شه دسیسه‌های یاگو راحت‌تر پیش بره، همین مسئله است.
و مخاطب کتاب در عین این‌که اتللو را مقصر می‌داند، به او حق هم می‌دهد.
‌.
⭕ خطر اسپویل
من نتونستم رفتار اتللو رو صرفا حسد تلقی کنم، تصور کنید به کسی بگن همسرش بهش خیانت کرده، آیا واکنشی که نشان میده صرفا از روی حسادته؟ 
این‌جا صرفا نمیتونه منظور «حسد» باشه و «نوعی غیرت یا بدگمانی» را شامل میشه. ( با توجه به یادداشت آقای شمس در مورد معنی jealous )
.
📔 از متن کتاب:
ای خدایان دوزخ، هنگامی که اهریمنان سیاه‌ترین گناهان را تدارک می‌بینند، نخست آن را به رنگ‌های آسمانی می‌آرایند.

وجود ما باغی‌ است که اراده‌مان باغبان آن است.

عاشق، هرچند که بزدل باشد، باز عشق بیش از آن‌چه طبیعت در نهاد او به ودیعت نهاده به وی آزادگی و مردی می‌بخشد.
.
تصاویر🌱
بالا: نقاشی اتللو و دزدمونا اثر William Powell Frith 
پایین: نقاشی دزدمونا اثر Frederick Leighton
.
18 تیر ۳
        

38

          «اتللو» خیلی سرراسته. بار اولی که خوندمش از همین سادگی و سرراستی‌اش خوشم اومد. روایت جذابه، شخصیت‌ها به‌ویژه اتللو و یاگو خیلی جالب‌اند، نمایش برگرفته از نام کسی است که سیاه‌پوسته و می‌شه توش کلی مضمون از نژادپرستی گرفته تا عشق و خیانت و تمایلات ضداجتماعی پیدا کرد. و همین شگفت‌انگیزش می‌‌کنه؛ این‌که در عین سادگی و سرراستی می‌‌شه ان‌قدر موضوعات مختلف توش پیدا کرد و در مورد هر کدوم عمیق فکر و بحث کرد. این جادوی شکسپیره که با یه روایت ظاهراً ساده می‌تونه ان‌قدر خوراک فکری به خواننده و مخاطبش بده.

اتللو یک ژنرال مغربی سیاه‌پوسته در جامعه‌ای که مشخصاً کسی عادت به همچین چیزی نداره. برای همین بارها و بارها حتی از زبان دزدمونا که بی‌قید و شرط عاشق اتللو است اشاره‌های نژادپرستانه به اتللو رو می‌شنویم. شاید برای همین اتللو نمی‌تونه باور کنه که دزدمونا عاشقشه و خودش رو سزاوار عشق کسی که انگار از اون بالاتر و زیباتر و ارزشمندتره نمی‌دونه. از همون اول انگار شک داره که یه روز دردمونا برای عشق کس دیگری که بیشتر از اتللو لایق اونه، رهاش می‌کنه و می‌ره. اتللو اجازه نمی‌ده عشق بین‌شون رشد کنه و به کمال برسه؛ نمی‌ذاره کم‌کم و با سرعتی طبیعی هم رو بشناسن و به هم اعتماد کنن؛ انگار خودش رو دستی دستی توی مخمصه‌ای می‌اندازه که دوباره بهش ثابت شه لایق دوست داشته شدن نیست. «اتللو» تراژدی شناخته. ما هیچ‌وقت نمی‌تونم بی‌واسطه به احساس و افکار کسی جز خودمون دسترسی داشته باشیم. بعد از شوپنهاور و نیچه و فروید البته می‌دونیم این گزاره حتی درباره‌ی خودمون هم نمی‌تونه صددرصد صادق باشه چه برسه به دیگران. اتللو نمی‌تونه به احساسات و افکار دزدمونا دسترسی داشته باشه و بفهمه که دچار سوءتفاهم شده و چون خودش رو سزاوار دوست داشته شدن هم نمی‌دونه همه چی دست به دست هم می‌ده تا این تراژدی شناخت محقق بشه.

اما بخش جالب و هیجان‌انگیز «اتللو» از نظر من شخصیت منحصربه‌فرد و غریب یاگوست. یاگو سایکوپاته. درسته که به‌خاطر این‌که اتللو کاسیو رو به جای یاگو نایب خود کرده، یاگو از نظر منطقی دلیلی برای انتقام گرفتن از اتللو داره، اما کینه و تنفر و آشوبی که به پا می‌کنه خیلی بیشتر از چیزیه که بخواد صرفاً به‌خاطر این ماجرا باشه. در راستای همون تراژدی شناخت بودن «اتللو» می‌تونیم بگیم یاگو از این‌که اتللو توانایی‌های شناختی یاگو رو دست‌کم گرفته و کاسیوی ریاضی‌دان رو به فرد نظامی و باتجربه‌ای مثل یاگو ترجیح داده، یاگو می‌خواد با ضعیف کردن قوای شناختی اتللو و کاسیو ازشون انتقام بگیره، اما باز هم انتقامش خیلی پررنگ‌تر و عمیق‌تر از اونه که بتونیم صرفاً به این دلیل درنظرش بگیریم. یاگو شروره چون از شرارت خوشش می‌آد. یاگو از اون دست شرورهاست که نه فقط به‌خاطر رسیدن به منفعت یا عملی کردن انگیزه‌ی شخصی، بلکه برای این‌که از شرارت خوشش می‌‌آد دست به چنین اعمالی می‌زنه. برای همین یاگو سایکوپاته و من رو یاد جوکر نولان می‌انداخت. از طرفی دزدمونا دقیقاً نقطه‌ی مقابل یاگوست؛ یعنی خوبه اما نه برای رسیدن به هدفی خاص، بلکه چون مثل یه قدیس خوبه و بی‌قید‌و‌شرط عشق می‌ورزه. برای همین هم در تفسیرهای «اتللو» می‌گن دزدمونا قدیس و یاگو قدیس واژگونه و در واقع «اتللو» تقابل خوبی و بدی ذاتی است انگار.
        

2

هروقت بخوا
          هروقت بخوام در مورد اثری صحبت کنم یاد این جملات مرحوم آل احمد در مورد "قمارباز" داستایوفسکی میفتم که می‌گفت:
(من از داستایوسکی می‌ترسم؛ حتّی وحشت دارم؛ یعنی هر وقت کتابی از او خوانده‌ام، وحشت کرده‌ام. نه از این باب که نوعی داستان جنایی سر داده باشد... بلکه از این جهت که در برابر دنیای پیچیده‌ی ذهن او احساس حقارت می‌کنم. احساس هیچی، نیستی و اینکه "آخر وقتی کسی همچو  او  قلم می‌زده ،تو دیگر  که هستی!..." و از این قبیل؛ و این حالی است که البته در برخورد با دیگر بزرگان نویسنده هم به آدم دست می‌دهد و آن وقت مضحکه نیست که بنشینی و بنا به امر دوستی بخواهی قلمی در باب چنین اعجوبه‌ی وحشت انگیزی بزنی؟ امّا چه باید کرد که هر خاری روزی به کاری می آید! و نیز اگر قرار بود همه‌ی خُردان در مقابل بزرگان جا بزنند که فرق خُـردی و بزرگی را تو از کجا می‌دانستی؟)
چهارصد سال از این نمایشنامه میگذره و من هم از شکسپیر می‌ترسم. از اینکه چطور شکسپیر تونسته عواطف و احساسات بنیادین بشر رو به چالش بکشه حیرت زده‌ام. حسد، غیرت، آبرو و اتللو و دیگر افرادی که در منجلاب این احساسات به نابودی کشیده میشن. 
        

29

          هر لحظه که میخوندم یاد سریال شهرزاد میفتادم و تئاتر اتللو... (وسوسه شدم باز برم ببینم سریالو)
داستان رو قبل خوندن میدونستم و برام تازگی نداشت. با خواهر کوچیکه همخوانی میکردیم و بیشتر واکنش های عزیزدلم برام جذاب بود تا کتاب.
به تصویر کشیدن اوج بیچارگی آدمی تو شک و بدگمانی به خوبی انجام شده بود . ولی راستش رو بخواید داشتم فکر میکردم چرا باید انقدر سر و صدا کرده باشه و معروف شده باشه. از نظر متنی و داستانی چیزی نیست که کس دیگه نتونه بهترش رو بنویسه.
فلسفه ی مشهور شدن ها رو هیچوقت درک نکردم.
بهرحال خوندنش برام عذاب آور نبود و روون گذشت و جاهاییش هم چسبید. ولی صرفا خوندمش که از قفسه ی درحال خوندن بیاد بیرون و سنگینی نکنه رو دوشم..
در نهایت هم امان از اتللو ها و یاگوها 
اتللو همون قدری مقصره که یاگو
چرا باید اعتمادت به یکی بیشتر از اعتمادت به زنت باشه آخه مرد
وای که چه دسدمونا ها به اسم غیرت توسط اتللو ها به قتل رسیدن.قتل روح کم از قتل جسم نداره واقعا...
        

3

باورِ خواس
          باورِ خواسته‌شدن

– می‌دانی حسادت شبیه چیست؟
– در صفحۀ حوادث روزنامه‌ای روزی در جایی نوشته بود: « مورچه‌های آدم‌خوار به مردی حمله کردند و او به مغز خودش شلیک کرد». حسادت باید چیزی شبیه این باشد.
– او به مغز خودش شلیک نکرد، به مغز آن دیگریِ منفور که داشت عذابی ناخواسته را به او تحمیل می‌کرد، شلیک کرد. این عذاب ناخواسته حسادت است؛ تدریجی و کشنده.
–  مگر حسادت «من» را به «دیگری» تبدیل می‌کند؟
– هر انسانی نیازمند خواسته شدن از جانب کسی‌ست، عمیق و لاینقطع. هر گاه این خواسته شدنِ «من» به خواسته شدن «دیگری» تبدیل شود، بخشی از «من» بی‌ارزش می‌شود. برای یکپارچگی «من» باید هر چه «دیگری»ست از بین برود. «دیگری»هایی چون دزدمونا و کاسیو و از نظر یاگو، دیگری‌هایی چون اتللو.
–  اما دزدمونا اتللو را می‌خواست.
– باور خواستن مهم‌تر از خواستن است. اتللو به باورِ «خواسته نشدن» رسید. خود را بی‌ارزش دید و عذابی دائمی بر روحش مستولی شد. از لحظۀ آغاز تردید تا رسیدن به باور دوباره، رنجی کاهنده در راه است که هرکس تاب تحملش را ندارد. اتللو به یاگو گفت که ترجیح می‌دهد کاملاً فریفته شود تا این که در شک و تردید به سر ببرد. پس خواستن دزدمونا در باوری که یاگو در ذهن اتللو ذره ذره تنیده بود محو شد و رنگ باخت.
– چرا اتللو برای نابودی «دیگری» اینقدر شتاب به خرج داد؟ آیا نمی‌ارزید برای یافتن حقیقت تلاش کند؟
– می‌دانست که اگر حقیقت با صد چهره هم روبرویش برقصد، توان زدودن شک را ندارد. اتللو فهمید که یا باید بکشد یا تلخکامی ابدی تردید را بر خود هموار کند. او کشتن را انتخاب کرد.
– اگر خودخواسته این رشتۀ رنج را بریده بود، پس چرا بعد از رویارویی با حقیقت خود را هم به شمشیر خشم و انتقام کشت؟
– کشتن، حذف دیگری‌ست اما بعدش تسلایی در کار نیست. «من نیک» دیروز که در طول عمرش اعتبار و شرفی به هم زده بود، ناگهان به «من پلید» قاتل بی‌آبروی امروز تبدیل می‌شود که عذاب تحملش سخت‌تر از تحمل هر تردیدی‌ست. آن که برای زدودن رنج روح خود به‌شتاب به کشتن دیگری دست می‌زند، از خودکشی ابایی ندارد مگر این که شیطان به حربه‌ای او را از شر دستان خون‌آلودش خلاص کرده باشد.
        

1

          نکته طلایی این که حسد گناه بنی‌آدم نسبت به هم اوست؛ آن‌جاکه کبر خطای شیطان در برابر خداوند و آز و طمع گناه آدمی در برابر آفریدگار است. و خداوند از هردوی این گناه گذشت و عقوبت آن را به وقتی دیگر نهاد و به هبوط فرمان داد تا در زمین جانشینی بگمارد. اما آتش حسد شعله کشید و جان بنی‌آدم را گرفت و هر که انسانی را بکشد همچون کسی است که جهانی را میرانده است و اگر این قتل از حسد باشد یعنی به تمام جهان حسد می‌ورزد.
پیچیدگی شخصیت یاگو در کار متفاوت از سایر آثار شکسپیر است؛ ریشه حسد او روشن نیست؛ تعصب نژادی، رشک بر فرمانروایی مقتدر، سوء ظنی مشعر بر رابطه اتللو با امیلیا همسر یاگو...
هر چه که هست حسد خرد، فهم و آگاهی را می‌سوزاند و سفاهت، وهم و تباهی می‌نشاند.
شراره‌های حسد در این نمایشنامه اتللو، با نفس شیطانی وسعت گرفته تا اخگر‌های سهم‌گین آن سایر رذایل اخلاقی را در وجود آدمی داغ کرده و به سوزاندن وادارد. سخن‌چینی، شتاب‌زدگی، بدگمانی، خردستیزی و تعصبات بیجا همه در آتش حسد است که امکان شعله‌ور شدن دارند و ریشه حسد تنگ‌نظری و تنگنای قلب آدمی است؛ چه اینکه اگر قلب بزرگ باشد اسب ناساز‌گار حسد را در آن میدان یارای صحنه‌آرایی نیست.
شکسپیر با قوتی مثال‌زدنی و با خردی پیامبرگونه در نمایشنامه‌های خود در تلاش است اخلاق را به زندگی بازگرداند، فضائل را ارج نهد و رذائل را بزداید. او در این اثر به خوبی خاصیت آتش‌گری اخگرهای مست حسد را به تصویر کشیده است. آن‌جا که خرد مردی رو به زوال می‌رود و به نیرنگ حسودان همه هستی خود را، عشقش، مقام‌ش، تدبیرش را تباه می‌کند.
        

32