یادداشت احمدرضا حسینی نژاد
1403/7/16
4.1
14
هروقت بخوام در مورد اثری صحبت کنم یاد این جملات مرحوم آل احمد در مورد "قمارباز" داستایوفسکی میفتم که میگفت: (من از داستایوسکی میترسم؛ حتّی وحشت دارم؛ یعنی هر وقت کتابی از او خواندهام، وحشت کردهام. نه از این باب که نوعی داستان جنایی سر داده باشد... بلکه از این جهت که در برابر دنیای پیچیدهی ذهن او احساس حقارت میکنم. احساس هیچی، نیستی و اینکه "آخر وقتی کسی همچو او قلم میزده ،تو دیگر که هستی!..." و از این قبیل؛ و این حالی است که البته در برخورد با دیگر بزرگان نویسنده هم به آدم دست میدهد و آن وقت مضحکه نیست که بنشینی و بنا به امر دوستی بخواهی قلمی در باب چنین اعجوبهی وحشت انگیزی بزنی؟ امّا چه باید کرد که هر خاری روزی به کاری می آید! و نیز اگر قرار بود همهی خُردان در مقابل بزرگان جا بزنند که فرق خُـردی و بزرگی را تو از کجا میدانستی؟) چهارصد سال از این نمایشنامه میگذره و من هم از شکسپیر میترسم. از اینکه چطور شکسپیر تونسته عواطف و احساسات بنیادین بشر رو به چالش بکشه حیرت زدهام. حسد، غیرت، آبرو و اتللو و دیگر افرادی که در منجلاب این احساسات به نابودی کشیده میشن.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.