احمدرضا حسینی نژاد

تاریخ عضویت:

خرداد 1402

احمدرضا حسینی نژاد

@Ahmdrza_hn

17 دنبال شده

19 دنبال کننده

ahmdrza_hn
ahmdrza_hn

یادداشت‌ها

         یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب »
« کز هر زبان که می‌شنوم نامکرر است
کتاب شامل شعر بانوی اقیانوس و صد غزل عاشقانه از شاعری مشهور و محبوب در میان هنر دوستان ایرانی، برنده  جایزه نوبل ادبیات و نویسنده ای مردمی و وطن دوسته که  این اشعار رو برای همسر سوم و آخر خود به خط در آورده. کتاب پره از توصیفات بی بدیل، نغز، عاشقانه و طبیعت گرایانه ست که بنظرم می‌تونه به چشمان هر هنردوستی جالب و شیرین بیاد، در کنار اینکه بنظرم کتاب ساده ای نیست و می‌تونه برای کسانی که آشنایی به ادبیات و فرهنگ اسپانیولی ندارن سخت و پیچیده بیاد؛ مثل خود من. اما فکر می‌کنم با کمی صبر و شکیبایی میشه از شهد این اشعار نوشید و لذت برد. رنگ و بوی جغرافیا و فرهنگ مردم شیلی در این کتاب موج میزنه و کمتر غزلی توی کتاب هست که از این مهم بی نصیب مونده باشه. ترجمه کتاب هم عالیه با وجود اینکه معتقدم مترجم در بعضی موارد می‌تونست از سختی شعر بکاهه ولی شاید سعی کرده که به متن اصلی وفادار بمونه. در نهایت هم یکی از غزل های مورد علاقه خودم رو می‌ذارم به امید اینکه شوق خوندن این کتاب رو در شما ایجاد کنه. 

آن دَم که من بمیرم، دستان تو را بر چشمان خویش می‌خواهم:
نور و گندمِ دستانِ عاشقِ تو را می‌خواهم 
تا طراوت خویش را دیگر بار بر من گذر دهند:
می‌خواهم لطافتی را احساس کنم که سرنوشتم را تغییر داد.

می‌خواهم که تو زنده بمانی، آن دَم که تو را انتظار می‌کشم، خفته، 
می‌خواهم که گوش های تو هنوز بشنوند آوایِ باد را،
می‌خواهم تو عطرِ دریا را فرو بری که با هم عاشقانه دوست می‌داشتیم،
می‌خواهم گام زدن را ادامه دهی بر ماسه هایی که راه می‌رفتیم.

می‌خواهم آنچه را که دوست می‌دارم به زندگی ادامه دهد
و تو را که دوست می‌دارم و آواز می‌خوانم، فراتر از هر چیز، 
به شکفتن ادامه دهی، سرشار از شکوفه،

تا آن که تو به هر آنچه عشق من‌ات راهنمون شد فرا رسی،
تا آن که سایه ی من سفر کند بر گیسوان تو،
تا آن که هر چیزی دلیلِ آوازِ مرا دریابد.
شبِ ۸۹



      

0

        کمدی «مردم گریز» توسط مولیر در سال 1666 نوشته شده است. مردم گریز از دیگر نمایشنامه‌های این نمایشنامه‌نویس فرانسوی، به دلیل غلبه گفت‌وگو بر رویدادهای بیرونی و روان‌شناختی خاص و نازک‌تر در نکوهش آسیب‌های اجتماعی متمایز است. در مرکز کمدی شخصیتی ایستاده است _ هم خنده دار و هم تراژیک _که حاضر نیست کاستی های انسانی را تحمل کند، آلسست متوجه هیچ یک از نقاط ضعف خود یا سلیمنِ محبوبش نمی شود.
انسان گریزی موضوع اصلی نمایشنامه است که در عنوان آن آشکار شده است. نفرت نسبت به تمام انسانیت ویژگی اصلی قهرمان داستان است. او از مردم هم به خاطر فضایل و هم به خاطر کمبودها متنفر است. بدبینی، بی ایمانی، بدگمانی، غیر اجتماعی بودن، ناباوری، همه ی این‌ها را می‌توان برای شخصیت‌پردازی آلسست به کار برد، و او از این هم فراتر می‌رود، او از ادامه زندگی در میان مردم و رها شدن برای تنهایی و دوری از جامعه خودداری می‌کند.
در طول نمایشنامه، آلسست اغلب در برابر ریاکاری افراد دیگر و هنجارهای اجتماعی که آنها از آنها پیروی می کنند خشمگین است. او به عنوان عضوی از طبقه اشراف فرانسوی، از شایعه پراکنی بی پایان و چاپلوسی های دروغینی که سایر اشراف در آن شرکت می کنند، منزجر است. آلسست خود را فردی می بیند که با خواسته های ناعادلانه جامعه مبارزه می کند.

محمود هدایت در مقدمه کتاب (مردم گریز، انتشارات امیرکبیر، تابستان ۱۳۳۸) می‌نویسد:
اهمیت این نمایشنامه را همین بس که لارهاپ در تاریخ ادبیات خود می‌نویسد :« به همان درجه که مولیر تا به حال بر رقبای خود تفوق داشت از تنظیم این نمایشنامه به مقام ادبی خود افزود.»
روزی لوئی چهاردهم از راسین می‌پرسد که «بزرگترین نویسنده زمان من کیست؟ بدون تأمل عرض می‌کند اعلی حضرتا مولیر_ شاه می‌گوید نمی‌دانستم البته شما بر موضوع واقفید.» بوالو نیز در وصف مولیر همین مقام و برتری او را بر کرنی و راسین و خود تصدیق می‌کند و منظور از این توضیح همین است که هیچ نویسنده ای به این درجه مورد تعریف و تمجید بزرگان عصر خود واقع نگشته است.
بدلییر می‌نویسد پس از اولین بار که مردم گریز به معرض نمایش گذاشته شد یکی از کسانی که در نمایش حضور داشت به راسین برمی خورد چون می‌دانسته میانه ی او با مولیر خوب نیست محض خوش آیند او می‌گوید :« من در این نمایش بودم و بسیار بی مزه بود.» راسین می‌گوید با آنکه من آنجا نبودم ولی با اطمینان کامل می‌گویم که امکان ندارد مولیر نمایشنامه ی بد بنویسد.

منابع:
https://www.gradesaver.com/the-misanthrope-and-other-plays/study-guide/analysis
https://www.studysmarter.co.uk/explanations/english-literature/american-drama/the-misanthrope
      

2

        هروقت بخوام در مورد اثری صحبت کنم یاد این جملات مرحوم آل احمد در مورد "قمارباز" داستایوفسکی میفتم که می‌گفت:
(من از داستایوسکی می‌ترسم؛ حتّی وحشت دارم؛ یعنی هر وقت کتابی از او خوانده‌ام، وحشت کرده‌ام. نه از این باب که نوعی داستان جنایی سر داده باشد... بلکه از این جهت که در برابر دنیای پیچیده‌ی ذهن او احساس حقارت می‌کنم. احساس هیچی، نیستی و اینکه "آخر وقتی کسی همچو  او  قلم می‌زده ،تو دیگر  که هستی!..." و از این قبیل؛ و این حالی است که البته در برخورد با دیگر بزرگان نویسنده هم به آدم دست می‌دهد و آن وقت مضحکه نیست که بنشینی و بنا به امر دوستی بخواهی قلمی در باب چنین اعجوبه‌ی وحشت انگیزی بزنی؟ امّا چه باید کرد که هر خاری روزی به کاری می آید! و نیز اگر قرار بود همه‌ی خُردان در مقابل بزرگان جا بزنند که فرق خُـردی و بزرگی را تو از کجا می‌دانستی؟)
چهارصد سال از این نمایشنامه میگذره و من هم از شکسپیر می‌ترسم. از اینکه چطور شکسپیر تونسته عواطف و احساسات بنیادین بشر رو به چالش بکشه حیرت زده‌ام. حسد، غیرت، آبرو و اتللو و دیگر افرادی که در منجلاب این احساسات به نابودی کشیده میشن. 
      

29

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.