کلیدر

کلیدر

کلیدر

4.5
144 نفر |
51 یادداشت
جلد 2

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

49

خوانده‌ام

281

خواهم خواند

218

شابک
0000000162736
تعداد صفحات
400
تاریخ انتشار
1369/2/1

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        دوره‌ی ۵ جلدی کلیدر
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به کلیدر

نمایش همه

پست‌های مرتبط به کلیدر

یادداشت‌ها

          .
یک بعدازظهر زمستانی بود،  که به خاطر تهیه طرح بهره برداری یک معدن از سمت قوچان به نیشابور می گذشتم، از کنار روستای کلیدر رد شدم. یاد کتاب کلیدر محمود دولت آبادی افتادم. کتابی که در سالهایی که کنکور داشتیم می تونست یکی از سوالهای ادبیات باشه. بلندترین رمان داستانی ایران با بیش از ۲۵۰۰ صفحه و ۱۰ جلد کتاب. 

در بین اینکه آیا با کتاب خواهم تونست ارتباط بگیرم یا نه و اینکه آیا این ماراتن به اتمام خواهد رسید خانمم کمکم کرد که دلم رو بسپارم به خوندن کتاب و بالاخره بعد چند ماه همراه شدن با گل محمد و خانوادش کتاب کلیدر رو به پایان رسوندم. چقدر محمود دولت آبادی توی کتاب به جزئیات اهمیت میده و به داستان چه شاخ و برگی میده. یاد کارتن فوتبالیست ها افتادم که وقتی سوباسا میخواست به سمت دروازه شوت کنه چند قسمت طول می کشید،  خیلی خوندن کتاب بهم چسبید، واقعا تجربه فوق العاده ای بود.  

از همسر عزیزم که با برنامه ریزی دقیق مالی و با استفاده از تخفیف های ناب تونست این کتاب رو بیاره تو کتابخانه خونمون هم ممنونم. 

از  نرم افزار camscanner هم ممنونم که کمک کرد کتاب رو تو وقتهای پرت محل کارم بتونم .‌مطالعه کنم.
عکس : @shokoofe.sadat.marjani
#کلیدر
#محمود_دولت_آبادی
        

14

          ۱۲ سال پیش کلیدر رو خوندم.<br>
اون زمان کتابخونه هربار فقط اجازه به امانت گرفتن دوکتاب میداد.<br>
قصه راجع به گل محمدها بود یک خانواده کلمیشی ی جایی بین نیشابور و سبزوار به نام کلیدر.جلد یک و دو رو که خوندم عاشق زیور داستان شدم.زیور نقش اول کتاب نیست حتی نقش دوم یا مکمل هم نیست<br>
..زیور بود، البته بود و نبودی که فرقی نداشت اما من دوسش داشتم‌، زیور ساکت بود و صبور و این سکوت برای من پر از علامت سئوال بود..<br>
قصه اونقدر جذاب و قوی و درست هست که ادامه بدی ، جلد بعد ،جلد بعد .<br>
و من هر جلد رو سریع ورق میزدم تا اسم زیور ببینم و امیدوار بودم که حداقل دولت آبادی زیور رو ببینه ، و زیور همچنان بود آرام مثل دریا  توی روزهای آفتابی؛ و عاشقِ صبور..<br>
کتاب آخر کتاب معرکه هاست؛ کتاب سرنوشت ؛ کتاب آه ، کتاب خیانت و کتاب...<br>
و دولت آبادی نشون داد همون قدر که من به زیور علاقه دارم بهش ایمان داره و به همه بلند میگه : آی مردم این همون زیور که ندیدینش، که از کنارش راحت گذشتین؛ که عشقش رو باور نداشتین...زیور یک زن؛ یک زن که بود جایی که باید باشه.<br>
احتمالا کسی که کلیدر خونده ؛ گل محمد یادش مونده، بلقیس و کلمیشی ، مارال و خان محمد و بیک محمد. ستار و شیرو و ماه درویش... اما من همیشه کلیدر رو با زیور به یاد خواهم داشت ❤❤❤<br>
راجع به گل محمدها نقل قول زیاد هست عده ای اون رو یاغی و دزد میدونن عده ای قهرمان و اسطوره..ورای این نظرها دولت آبادی نشون داده یک نویسنده با فکر و قلمش میتونه جاودانه کنه و تاریخ بسازه. <br>
        

14

          خب برای معرفی این مجموعه دوست داشتنی اول از تلفظ اسم کتاب و‌معنی آن می خوام شروع کنم، تلفط درست اینه: کِلیدَر و اینکه نام کوهپایه ای در اطراف سبزواره📚.
.
کلیدر طولانی ترین داستان ایرانی ست(ده جلد در پنج کتاب).داستانی برگرفته از داستان واقعی زندگی گل محمد سردار. این داستان متأثر از فضای ملتهب سیاسی ایران در دهه بیسته و سرنوشت غم انگیز رعیت های ایرانی و قبایل چادرنشین را به زیبایی به تصویر می کشه📚. 
.
این کتاب علی رغم طولانی بودن (تقریباً ۲۵۰۰صفحه)، بسیار بسیار خوشخوان و جذّابه و با وجود متعدد بودن تعداد شخصیت ها خواننده میتواند به راحتی آنها را به خاطر بسپارد📚.
.
پختگی قلم و قدرت نویسندگی محمود دولت آبادی در به تصویر کشیدن شخصیت ها و‌همچنین مکانها بی نظیره و با وجود اینکه داستان سرشار از استعاره، کنایه و آرایه های ادبیه ولی فهم آن برای خواننده بسیار آسون و لذت بخشه📚.
.
این کتاب پر است از ضرب المثل، آداب و رسوم و فرهنگ ایرانی و میشه گفت که این مهارت نویسنده ناشی از تجربه شخصی و زندگی روستایی او در همان منطقه ای ست که داستان رخ میدهد📚 .
.
من واقعاً نمیتونم حق مطلب رو درباره این کتاب ادا کنم ولی به ذکر همین نکته بسنده میکنم که بی شک کلیدر شاهکار ادبیات ایرانه📚.
.
من با اینکه کمی تندخوانم ولی کلیدر رو آروم آروم خوندم(دوست نداشتم تموم بشه) و به جانم نشست،گویی با تک تک شخصیت های کتاب زندگی کردم و بعد از پایان کتاب دلم نمیخواست کتاب دیگری رو شروع کنم📚.
(تکه ای از قلبم لابلای صفحاتش جا ماند💔)
.
.آی ننه گل مَمَد😔
.
خوش به حالتون اگر هنوز این کتاب رو نخوندین،چه لذتی داره خوندنش برای اولین بار📚.
.
.
شروع جلد اول: ۱۳ اسفند ماه سال۹۷🌻
پایان جلد دهم: ۷ مهر ماه سال ۹۹🌻
.
.
        

4

هانیه

هانیه

1403/1/25

          چند سال بود که از بالای کتابخونه بهم طعنه می‌زد، تا امسال که تصمیم گرفتم باهاش گلاویز شم. 
در خودش می‌بلعیدم، صفحه‌ها رو با عطش ورق می‌زدم، به شدت گیرا بود. ولی توضیحات طولانی‌ش افسار شوقی که برای جلو رفتن داستان داشتم رو می‌کشید و لجم رو درمی‌آورد.
عجیب‌ترین صحنه‌ای که توصیف کرده بود رو تو آخرین بند جلد اول خوندم، وقتی بزمرگی افتاده بود به گله و میشکالی‌ها از ترس حرام شدن گوشت و پوست حیوون‌ها، بی‌هوا و حساب ذبحشون می‌کردن : «خدا، از آسمان چرا خون نمی‌بارد؟! خمید، کارد از بیخ پاتاوه بدر کشید، دیگر نگاه در چشم کسان خود نتوانست، نعره برکشید: بکشید، بکشید، کارد! کارد!... کلمیشی به گریه بر خاک نشست، دیگران میان گله بر خاک نشستند. عربده و دشنام در گلوها فروکش کرد. فروشکست. جنون، نرم شد. مویهٔ ماهک، خاموشی ناگهان را می‌خراشید. خاکِ تقلاها هنوز بالای سرها می‌چرخید. کشتگان، هنوز دل دل می‌زدند. خون در خاک می‌مُخید. اهل کلاته تک و توکی بر بام به تماشا ایستاده و مبهوت مانده بودند.
آرامش! دمی انگار جهان از گردش بازایستاد. سکوت. پشت بیابان تیر می‌کشید.خاک از خون‌باز برمی‌داشت. دست و آستین، بال و چهره، همه خون. چشمها، خون. بیابان، خون. آسمان، خون. باد، خون. خون. خون. خون! آمیخته با خون میشکالی‌ها هر چه را خون می‌دیدند، خونین می‌دیدند! در بستر جوی آیا، خون روان نیست؟!»
        

26

          قصه بی غایت مشقت و محنت و مرارت این خلق...
گاه باشد که عداوت، گریبان کسان یک ولایت را بگیرد که به روزگاران با یکدیگر آمیزش داشته اند.
بغض و خصومت از دشمن پذیرفتنی ست؛ چه آن بغض در طینت اوست؛ ولیکن...
یا رب مباد آن روزی که هم میهنان، خون هر یک را به رزمگاه تشنه باشند.
خلق پارسی شاید که بتواند جراحت دل را از برای یورش مقدونی و عرب و مغول نادیده انگارد...اما هجوم خودی؟
هجوم خودی می رود که دشنه خود را بر قلب نسل ها بنشاند و زهر آن را بر سفره دل ها پخش کند.
کلیدر...
داستان تیره روزی مردمی ساده دل که گویی در گودالی از آتش افکنده شده اند؛ از آن جنس آتشی که وحدت و یگانگی را نشانه رفته است.
آتش تزویر و دو رنگی...هرم آن چهره را سوزانده، لهیب آن در درون گُر می گیرد.
تیزی خنجر داستان دل را مجروح کرده، خون آن را به جوشش در می آورد، زهر بر نمط جان می پاشد.
خون ریخته...جگر سوخته...
این است داستان کلیدر.
و نویسنده،هنرمند به تمام عیار؛ آفریدگار داستان،خالق صحنه ها و آفریننده توصیف ها.
توصیف ها به گونه ای در رگ و ریشه قصه می تازند که انگار نویسنده تمامی حالات عارض بر خواننده را درک می کند.
وضوح و شفافیت داستان، مخاطب را در بطن سوانح و وقایع قرار می دهد، مخاطب را مجذوب می کند.
از نثر زیبای پارسی لذت ببرید.
شیرینی جوهر قلم نویسنده را بچشید.
میان واژه ها گم شوید.
میان سطرها گم شوید.
میان نثر شیوای فارسی گم شوید.
        

1

          جلدِ اول و دوم به پایان رسید اما سفرِ من به کلیدر حالا حالاها ادامه خواهد داشت... .

در ابتدا عرض ‌می‌کنم که اگر عمرم به پایان نرسد در انتهای این سفرِ طولانی یک ریویوی اجمالی برایش خواهم نوشت اما حال تنها به نکاتی پررنگ که در جلد اول و دوم کتاب به چشمم آمد اشاره می‌کنم.

محمود دولت‌آبادی، نویسنده‌‌ایست که من توانِ توصیف او را ندارم! 
او آنقدر در شخصیت پردازی خلاق و تواناست که تک تک شخصیت‌هایی که تعدادشان در کتاب قابل شمارش نیست را به قدری زیبا و دقیق توصیف نموده که در هر کجای کتاب اسم آن شخص را می‌خوانیم او را همانندِ یکی از اعضای نزدیکِ خانواده‌ی خود فرض می‌کنیم!

او آنقدر در صحنه‌سازی خلاق و تواناست که برای مثال وقتی بیابان را در گرگ و میش توصیف می‌کند کافی‌ست چشم‌های خود را ببندید و نفسی جانانه در بیابان بکشید تا هوای آن را استشمام کنید!

او آنقدر از زندگیِ ایلیاتی‌ها و بیابانگردها آگاه و همچنین در داستان‌نویسی خلاق و توانا بود که از ابتدای این سفر شب سر خود را در چادرِ کلمیشی سر بر روی نازبالشتم می‌گذاشتم و سحر با گل‌محمد بیدار می‌شدم و پیِ کار می‌رفتم. فرقی نداشت چه کاری، شده در اوجِ نعمت گله‌داری می‌کردیم و وقتی آفتاب به میان‌ِ آسمان می‌‌آمد لنگِ یک بز را می‌کشیدم و از سینه‌ای او شیر می‌دوشیدم و با نان‌هایی که بلقیس‌خاتون پخته بود به بدن می‌زدمِ جانمممممممممممم. چه در زمانِ بزمرگی و قحطیِ زمستان با گل‌محمد طاغی‌هایی که مارال می‌کند را بار شتر می‌کردیم و از بیابان به سوی شهر می‌رفتیم که بفروشیم و اندکی آردِ گندم، قند و ... بخریم و برگردیم.
چه زمانیکه به همراهِ گل‌محمد، بیگ‌محمد، خان‌عمو، صبراو و مدیار برای دزدیدنِ یک دختر رفتیم و بجای آوردنِ دختر جنازه‌ی مدیار رو در نیمه‌شب دفن کردیم...!

آه، امان از این سفر پر قصه و قصه‌های پر غصه!
چه بگویم از دلِ پردردِ مارال وقتی که پدرش و نامزدش به زندان افتادند و مادرش هم فوت کرد و طعمه‌ی صدها نامرد شد و سر به بیابان گذاشت؟ چه بگویم از دلِ بلقیس‌خاتون؟ چه بگویم از شوریدن‌های دلِ‌ زیور؟ چه بگویم از بیداری کشیدن‌های شیرو؟ چه بگویم از گل‌محمد وقتی مارال را لخت و عریان تماشا کرد؟ چه بگویم از دلِ کلمیشیِ پیرمرد وقتی گوسفندهای مریضش را در حال مرگ می‌دید و برای عذاب نکشیدن سرشان را می‌برید؟ چه بگویم از حال عبدوس که در زندان خبر مرگِ زنش و آوارگیِ دخترش را شنید؟ چه بگویم غلطه باید بگم چه‌ها بگویم از چه‌ها و چه‌های بی‌انتهای این سفر؟!؟

این سفر سفری‌ طولانیست، این سفر کارِ هرکسی نیست و مردِ سفر می‌خواهد و دلی به بزرگیِ دریا اما خوشحالم که پا در این سفر گذاشتم و دستِ آقای محمود‌خانِ دولت‌آبادی که را که باعث شد خانواده‌ی کلمیشی من را در میان‌ خودشان مهمان کنند می‌بوسم.

این ریویو به پایان رسید اما سفرِ من در کلیدر ادامه دارد و برایتان در آینده باز هم خواهم نوشت اما اگر عمرم کفافِ پایانِ این سفر را نداد، روی سنگِ قبرم بنویسید او در کلیدر با دنیا وداع کرد. 

یازدهم اردیبهشت‌ماه یک‌هزار و چهارصد
        

2