یادداشت کوثر دماوندی

                ۱۲ سال پیش کلیدر رو خوندم.<br>
اون زمان کتابخونه هربار فقط اجازه به امانت گرفتن دوکتاب میداد.<br>
قصه راجع به گل محمدها بود یک خانواده کلمیشی ی جایی بین نیشابور و سبزوار به نام کلیدر.جلد یک و دو رو که خوندم عاشق زیور داستان شدم.زیور نقش اول کتاب نیست حتی نقش دوم یا مکمل هم نیست<br>
..زیور بود، البته بود و نبودی که فرقی نداشت اما من دوسش داشتم‌، زیور ساکت بود و صبور و این سکوت برای من پر از علامت سئوال بود..<br>
قصه اونقدر جذاب و قوی و درست هست که ادامه بدی ، جلد بعد ،جلد بعد .<br>
و من هر جلد رو سریع ورق میزدم تا اسم زیور ببینم و امیدوار بودم که حداقل دولت آبادی زیور رو ببینه ، و زیور همچنان بود آرام مثل دریا  توی روزهای آفتابی؛ و عاشقِ صبور..<br>
کتاب آخر کتاب معرکه هاست؛ کتاب سرنوشت ؛ کتاب آه ، کتاب خیانت و کتاب...<br>
و دولت آبادی نشون داد همون قدر که من به زیور علاقه دارم بهش ایمان داره و به همه بلند میگه : آی مردم این همون زیور که ندیدینش، که از کنارش راحت گذشتین؛ که عشقش رو باور نداشتین...زیور یک زن؛ یک زن که بود جایی که باید باشه.<br>
احتمالا کسی که کلیدر خونده ؛ گل محمد یادش مونده، بلقیس و کلمیشی ، مارال و خان محمد و بیک محمد. ستار و شیرو و ماه درویش... اما من همیشه کلیدر رو با زیور به یاد خواهم داشت ❤❤❤<br>
راجع به گل محمدها نقل قول زیاد هست عده ای اون رو یاغی و دزد میدونن عده ای قهرمان و اسطوره..ورای این نظرها دولت آبادی نشون داده یک نویسنده با فکر و قلمش میتونه جاودانه کنه و تاریخ بسازه. <br>
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.