معرفی کتاب هزار خورشید درخشان اثر خالد حسینی مترجم بیتا کاظمی

هزار خورشید درخشان

هزار خورشید درخشان

خالد حسینی و 1 نفر دیگر
4.1
291 نفر |
90 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

13

خوانده‌ام

652

خواهم خواند

153

ناشر
باغ نو
شابک
9789647425384
تعداد صفحات
462
تاریخ انتشار
1386/12/22

توضیحات

        در جنگل "هفت کنگره"، سیزده کوتوله زندگی می کردند که هوربه ی سبدباف یکی از آن ها بود و در ساخت کلاه برای کوتوله ها مهارت بسیاری داشت. صبح یک روز پاییزی او برای گردش به میان جنگل رفت، اما کمی بعد، از جنگل ناآشنایی سر درآورد و دچار حادثه شد. "سوتل"، موش کوهی، جان او رانجات داد و این آغاز آشنایی آن دو بود. سوتل که از تنها زندگی کردن در جنگل خسته شده بود از هوربه خواست تا او را نیز همراه خود نزد کوتوله های دیگر ببرد. از آن پس آن دو دوستان خوبی برای یک  دیگر شدند و بدین ترتیب زندگی پرماجرای آن ها آغاز شد.
      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

پست‌های مرتبط به هزار خورشید درخشان

یادداشت‌ها

          • داستانی دردناک از دل افغانستان
کتاب، درمورد مریم و لیلا دو تن از زنان مظلوم افغانستان که سرنوشت، آنها را کنار هم قرار می‌دهد.
" هزار خورشید تابان" تنها به بخش کوچکی از مشقت‌های زنان، به‌ویژه زنان مسلمان اشاره کرده بود.
کتابی که اشک‌هایم را به انتها و بدنم را از عصبانیت به لرزه انداخت؛ کاش میشد تمام نامردانی همچون رشید را زنده زنده به آتش کشید و عذابشان داد تا بفهمند زنان، عروسک‌هایی برای ارضای خواسته‌هایشان نیستند!
ابتدای کتاب برای من زیاد جذاب نبود با اینکه از همان اول، با حرام‌زاده خواندنِ مریمِ عزیزم به گریه افتادم ولی از آنجایی که عادت ندارم کتابی را نصفه‌ و‌ نیمه رها کنم تا انتها خواندم و چقدر خوب که از آن غافل نشدم.
قلم خارق‌العاده‌ی آقای حسینی باعث شد به فکر خرید کتاب " بادبادک باز " بیافتم؛ البته که از ترجمه‌ی بی‌نقص آقای مهدی غبرائی هم نباید غافل شد.
تلخیِ کتاب، روحم را پر از درد و روزم را زهرمار کرد اما هرگز از خواندنش پشیمان نخواهم شد.
من با مریم و لیلا زندگی کردم، همراهشان اشک ریختم و درد کشیدم. داستان این دو زن هرگز از یادم نخواهد رفت و قطعا دوباره به سراغشان خواهم آمد ولی آن را به هیچ‌وجه به افرادی با روحیه‌ی به‌شدت حساس پیشنهاد نمی‌کنم.
        

38

          کاش می‌تونستم ده‌تا ستاره بدم.
این کتاب رو چند روز پیش تموم کردم، ولی اون موقع خیلی منقلبم کرده بود؛ برای همین گذاشتم یه‌مقدار بگذره تا بتونم قضاوت درستی درموردش داشته باشم.
فکر نمی‌کنم تا حالا کتاب یا حتی فیلمی تونسته باشه این‌قدر قلبم رو لمس کنه. شخصیت‌پردازی‌ اون‌قدر زنده و کامل بود که حس می‌کردم این‌ آدم‌ها رو خیلی وقته می‌شناسم و جزئیات اخلاقی و حتی ظاهری‌شون رو می‌دونم. تا حدود یک‌سوم اول کتاب، مطلقا حسی بهش نداشتم، و فکر می‌کردم اینم از اون کتاب‌های اورریتده. ولی بعدش شروع شد، حادثه‌ها پشت هم قلبم رو تیکه‌‌پاره می‌کردن. یه‌جاهایی از ترس و خشم نفسم تو سینه حبس می‌شد. اواسط داستان که به‌وضوح موقع باز کردن کتاب مضطرب می‌شدم. چه‌قدر این دردی که شاید هرروزه گریبان زن‌های افغانستانی و خاورمیانه‌ای رو می‌گیره بزرگه، و چه‌قدر این زن‌ها مقاوم و قدرتمندن، و‌چه‌قدر‌ وطن با همه‌ی سختی‌ها و رنجی که بهمون تحمیل می‌کنه عزیزه.

حساب مه‌جبينان لب بامش که می‌داند؟
دو صد خورشيد رو افتاده در هر پای ديوارش
        

0