معرفی کتاب آنجا که نغمه سر می دهند چنگارها اثر دیلیا اوئنز مترجم مهسا علاء

آنجا که نغمه سر می دهند چنگارها

آنجا که نغمه سر می دهند چنگارها

دیلیا اوئنز و 2 نفر دیگر
3.9
153 نفر |
61 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

10

خوانده‌ام

289

خواهم خواند

121

شابک
9786226247771
تعداد صفحات
442
تاریخ انتشار
1398/5/26

توضیحات

        دلیا اوئنز در جورجیای جنوبی متولد شد و با اسب دوانی در جنگل های اطراف توماسویل رشد کرد وی بیشتر عمر خود را در حیات وحش واقعی یانزدیک به آن گذراند و از همان کودکی طبیعت را همراه راستین خود درنظر گرفت.آنجا که نغمه سر میدهند چنگارها نخستین رمان اوست. این رمان که بیش از 6 ماه جزو پر فروشترین نیویورک تایمز بوده، دختری جوان و فراموش نشدنی را به تصویر میکشد که همه تا سن ده سالگی ترکش کردند تا خود به تنهایی درمرداب ساحلی کارولینای شمالی دوام آورد.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به آنجا که نغمه سر می دهند چنگارها

نمایش همه
بریدۀ کتاب

صفحۀ 312

کیا: من مادر رو می بخشم که گذاشت رفت اما نمی تونم بفهمم چرا برنگشت؟ چرا منو تنها گذاشت. شاید تو یادت نیاد اما بعد از اینکه اون رفت تو گفتی که یه ماده روباه وقتی داره از گرسنگی می میره، گاهی اوقات بچه شو ول می کنه. بچه ها می میرن اما ماده روباه زنده می مونه که وقتی شرایط بهتر شد دوباره تولید مثل کنه و بچه هاشو بزرگ کنه. جودی: من از اون موقع خیلی راجع بهش مطالعه کردم؛ در طبیعت همین رفتار سنگدلانه باعث میشه تعداد فرزندانی که اون مادر می تونه در طول زندگیش بیاره افزایش پیدا کنه. بنابر این ژن رها کردن فرزند در مواقع پر تنش نسل به نسل منتقل میشه! بعصی از رفتارهای انسان ها هم همینطوره؛ رفتارهایی که به نظر خشن میاد باعث بقای انسان در تمام مرداب هایی میشه که توش گرفتار بوده. بدون اون رفتارها ما الان اینجا نبودیم. ما هنوز اون غرایز رو توی ژنهامون داریم وقتی شرایط خاصی بهمون غالب بشه اون ویژگی هارو نشون می‌دیم. بخشی از وجود ما همیشه همونی که بودیم باقی می مونه. همونی که ناچار بودیم باشیم تا زنده بمونیم، مثلا زمان های خیلی دور… جایی که خرچنگها آواز می خوانند-با تخلیص و تغییر مختصر

9

پست‌های مرتبط به آنجا که نغمه سر می دهند چنگارها

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

حقیقتا در
          حقیقتا در وصف این‌ کتاب نمی‌تونم چیز خاصی بنویسم، میشه گفت زبان من توانایی گفتن توصیفی از دختر مرداب و تصویری که دیلیا اوئنز از این دنیا به من داد نداره؛
 اگه بخوام بگم فوق‌العاده یا هرچیزی شبیه به این باعث میشه که ادم متوقع بشه از این کتاب و بعدش شکست بخوره ولی میتونم بگم که زیبایی حقیقی طبیعت رو به تصویر کشیده بود.
یک پایان بندی تمیز و زیبا و هر چیزی به موقع و به جا اتفاق افتاد و خیلی چیزا نه تنها در مورد دنیا بلکه در مورد خودمم بهم یادداد، اگه بخوام چیزی بنویسم فقط میشه اسپویل کردن داستان، ولی میشه گفت وقتی که ادما بین دوتا راه یکیو انتخاب میکردن من خودمو جای اونا میزاشتم و توی چندین زمینه‌ی مختلف فهمیدم که اولویت های حقیقی و تمایلات اصلی درونی من چی ان ... و خب گاهی با فرد انجام دهنده‌ی اون کار موافق بودم و گاهی نبودم ولی آخر آخر کار همه چیز خیلی حقیقی و زیبا تموم شد و من گریه کردم در حالی که اصلا هزن انگیز و گریه آور نبود بلکه باید احساس سرور و شادی میکردم ولی من به خاطر تموم شدن کتاب اشک ریختم، و بعدش فهمیدم که این کتاب یک فیلم داره و سریع دست به کار شدم و فیلم رو دیدم و از تعجب لحظاتی نمی‌تونستم پلک بزنم چون تصوری که من از مرداب داشتم دقیقا برابری میکرد با آنچه که در فیلم آمده بود در حالی که من هیچ وقت چیزی به اسم مرداب ندیده بودم،  ولی چهره‌ی افراد خیلی خارج از تصور من بود خصوصا تام( وکیل)...
بخش ژانر معمایی و جنایی که داشت خیلی قوی نبود و نمیشه روش خیلی حساب کرد، بیشتر شبیه یک محرک بود برای خسته نشدن در کنار زیبایی توصیفاتی که از طبیعت کرده بود و البته من رومنسش رو خیلی خیلی دوست داشتم و خب باید بگم که تیت یکی از بهتریناست...


"تو آمدی دوباره، چشمانم را محو خودت کردی همچون سوسوی خورشید بالای دریا. همانقدر که احساس آزادگی میکنم ماه صورتت را نوازش میدهد و ساکنش میکند. هربار که فراموشت میکنم چشمانت قلبم را میرباید و ساکنش میکند و خداحافظ تا بار دیگر که به این حوالی آیی تا سر انجام تورا نبینم.( آماندا همیلتون: شاعر محلی عزیزی که توی این کتاب معرفی شد)"
        

23

سارا

سارا

1402/3/17

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

1

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        "جایی که خرچنگ‌ها آواز می‌خوانند" برای من خیلی باارزشه.
مدت طولانی‌ای همراهم بوده و خاطرات عزیزی رو بین صفحاتش نگه داشته.
گوشه و کنارش تاریخ، ساعت، حس اون لحظه و دیدار با آدم‌های مورد علاقه‌م حک شده.
****ممکنه اسپویل باشه.
آخرای کتاب هم نزدیک بود گریه‌ام بگیره و هم شوکه شدم.
تیت مردی که می‌خواست باشه اما شاید اونقدر قابل تکیه‌کردن نبود که اگر بود شاید هیچ‌وقت کیا و جیسی وجود نداشت و داستان یه روند دیگه رو در پیش می‌گرفت.
کیا لایق یک زندگی پر از عشق بود مثل تموم دختربچه‌ها
اما نداشتش و این ناراحتم می‌کنه.
امیدوارم مرغ‌های دریایی، کرم‌های شب‌تاب و خرچنگ‌ها حواسشون بهش باشه. ✨🥲
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

Asma Kamalian

Asma Kamalian

1403/1/11

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

1

Lena Leys

Lena Leys

1403/10/21

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

0

آرتمیس

آرتمیس

1404/2/10

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

1