هرگز رهایم مکن
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
9
خواندهام
127
خواهم خواند
60
نسخههای دیگر
توضیحات
این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.
«هرگز رهایم مکن» یک رمان علمی ـ تخیلی است اما نمی توان این رمان را در طبقه بندی های رایج قرار داد چرا که نویسنده در کنار همذات پنداری با شخصیت های داستان درصدد پاسخگویی به سؤالات بسیاری است که نشان می دهد، این رمان یک کتاب سرگرم کننده است. کتی، روت و تومی قهرمانان رمان ایشی گورو هستند. آنها برای نخستین بار چیزی را درون خود حس می کنند به نام «عشق». این عشق در هر یک از این سه نفر، درجه و اندازة خاصی دارد. تومی اگرچه سعی دارد آن را کنترل کند تا دیگران متوجه آن نشوند اما جریان داستان به مخاطب خلاف آن را ثابت می کند. «تومی» امیدوار است بتواند برای «کتی» و «روت» دوست خوبی باشد. نویسنده فضای داستان را به گونه ای طراحی کرده که مخاطب ابتدا شک می کند به این که قهرمانان داستان آوای عشق را می شنوند یا آوای هنر را و یا هر دو را؟ لذا «ایشی گورو» مخاطب رادر یک بحران قرار می دهد که حل آن نیازمند داشتن دید و نگاهی فلسفی به مقوله زندگی است. کازوئو ایشی گورو در سال 1954 در ناکازاکی ژاپن به دنیا آمد و در سال 1960 همراه خانواده به بریتانیا مهاجرت می کند. ادبیات انگلیسی و فلسفه از رشته هایی است که ایشی گورو در دانشگاه «کنت» به تحصیل درآنها می پردازد. کارهای این نویسنده ژاپنی الاصل تاکنون به 30زبان دنیا ترجمه شده است. وی هم اکنون ساکن لندن است. لازم به توضیح است مجله گاردین رمان «هرگز رهایم مکن» را به عنوان یکی از کتاب های پرفروش اروپا در سال 2005 معرفی کرده است.
داستان فانتزی 1001 رمانی که باید قبل از مرگ بخوانید داستان پاد آرمان شهر ادبیات مهاجرت ادبیات ژاپن دهه 2000 میلادی فهرست برترین کتاب های سوررئالیستی بهترینهای قرن 21 به انتخاب گاردین جایزه ی من بوکر فهرست برترین رمان ها درباره زندگی دانشگاهی ادبیات داستانی فهرست برترین رمان های قرن 21 برترین رمان های پادآرمان شهری و پسارستاخیزی پرفروش های ایران کتاب پرفروش ترین کتاب ها جایزه نوبل ادبیات ادبیات انگلیس پرافتخارترین کتاب ها داستان علمی تخیلی بهترین کتاب های داستانی بر پایه ی سبک رئالیسم جادویی جایزه ی الکس
بریدۀ کتابهای مرتبط به هرگز رهایم مکن
پستهای مرتبط به هرگز رهایم مکن
یادداشتها
1400/9/16
هشدار! حاوی اسپویلر!!! نوشتن در مورد کتاب مورد علاقه و دلایل دوست داشتن یک کتاب برای من همیشه سخت بوده و معمولاً کتاب های محبوبم ریویو ندارند. هرگز رهایم مکن هم مدتی طولانی در صدر فهرست کتاب های مورد علاقه ام قرار داشت و الان هم جزء پنج کتاب محبوبم است؛ و همین مسئله نوشتن ریویو را سخت می کند. ایشی گورو جایی گفته تمایل دارد یک قصه را بارها و بارها روایت کند و الان که در حال خواندن کلارا و خورشید هستم، انگار دوباره هرگز رهایم مکن را می خوانم؛ شاید به همین دلیل خواندنش را کش می دهم و از رسیدن به پایان احتمالا ویرانگرش می ترسم. و شاید به همین دلیل به صرافت افتاده ام برای هرگز رهایم مکن ریویو بنویسم. کتی، راوی هرگز رهایم مکن یک پرستار سی و یک ساله است که خاطراتش را از کودکی، درس خواندن در مدرسه هیلشم و دوستی با روث و تامی تعریف می کند. بچه های مدرسه هیلشم از همه نظر معمولی و عادی به نظر می رسند، اما چیز عجیبی در مورد این مدرسه وجود دارد و یک جای کار می لنگد؛ شروع اسپویلر! این بچه ها کلون هستند، به دنیا آمده اند تا بزرگ شوند و بعد یکی یکی اعضای بدن خود را هدیه کنند تا بمیرند، مثل بانک اعضای زنده. مسلما چنین ظلم آشکاری نیاز به یک توجیه قوی دارد: ادعا می شود این کلون ها روح ندارند. مدرسه هیلشم سعی می کند با آموزش فرهنگ و هنر و نمایش آثار هنری بچه ها ثابت کند این کلون ها هم انسان های عادی هستند، اما نهایتاً میل به درمان و زنده نگه داشتن عزیزان از دیدن حقیقت قوی تر است و پروژه هیلشم شکست می خورد. واقعیت این است که این دیستوپیای غیرواقعی قرن هاست هر روز اتفاق می افتد؛ همیشه عده ای می میرند تا بقیه زنده بمانند، و شکست هیلشم به هیج عنوان دور از ذهن نیست. تکان دهنده تر از این وضعیت، پذیرش کامل سرنوشت توسط بچه هاست، هیچ میلی به سرپیچی و عصیان یا فرار وجود ندارد و انتهای درخواستشان به تعویق انداختن اهدای عضو است. انگار سرپیچی از ژن هایشان حذف شده است. پایان اسپویلر! این ها البته مسئله اصلی نیست و تا آخر آشکار نمی شود. تمرکز کتاب بر رابطه ی کتی و روث و تامی است، در شرایطی که اطلاعات اشتباهی از وضعیت خود دارند و بیهوده برای اثبات چیزی تلاش می کنند که نهایتاً کمکی به وضعیت شان نمی کند (مثل اکسل و بئاتریس در غول مدفون). هرگز رهایم مکن را خیلی راحت می توان دوست نداشت، ابتدایش حوصله سربر است، داستان تلخی دارد و ترجمه سهیل سمی نسبتاٌ بد است. اما من این کتاب را به خاطر غم و پایان ویرانگرش دوست دارم؛ به خاطر روایت درخشان ایشی گورو از دوراهی های اخلاقی و شخصیت پردازی های فوق العاده اش. بیش از ده سال از خواندنش گذشته، اما هنوز فکر کردن به هرگز رهایم مکن قلبم را به درد می آورد. هنوز آرزو می کنم کاش باد تکه های کتی و تامی را تا نورفولک ببرد و آنجا دوباره به هم برسند؛ و کاش واقعا تامی کم کم از دور آشکار شود و برای کتی دست تکان دهد.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
14
1401/8/27
4
1403/2/1
هر یک صفحهای که از این کتاب میخوندم، خنجری بود به قلبم ولی متاسفانه جزو اهداف امسالم رها نکردن نصفه و نیمهی هیچ چیز الخصوص کتابها بود؛پس خودمو مجبور میکردم تا بخونم 🫠 هر چند صفحه، میرفتم goodreads و بهخوان رو چک میکردم و میدیدم همه امتیاز چهار و پنج دادن و از کتاب تعریف کردن فیلمش هم ساخته شده نویسنده هم برنده جایزه نوبل 2017 بوده؛ پس به طور حتم قراره بالاخره نقطه اوجش برسه و من تهش اقرار کنم که اشتباه میکردم، عجب شاهکاری بوده! ولی متاسفانه تا کلمه آخر داستان، هیییییچ چیز جذابی پیدا نکردم! حتی تو به اصطلاح اوج داستان، هیچ هیجانی نداشت و قلبت رو لمس نمیکرد. از اول کتاب سه تا بچه بدبخت بودن که نوجوانی و جوانی و میانسالی هم همچنان بدبخت بودن و در راستای نجات خودشون از لجنزاری که گرفتارش بودن هیچ تلاشی نمیکردن، فقط هی احساساتی میشدن! همین! و تمام 😐
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
7
1401/7/27
6
1400/12/3
2
1402/1/25
0
1402/2/2
1
1403/2/29
چطور میشد از این جهان خواست که این راه مداوا رو فراموش کنه و دوباره به همون روزهای سیاه برگرده؟ راه برگشتی در کار نبود. هر چقدرم که مردم در مورد وجود شما عذاب وجدان پیدا میکردن، نگرانی اصلیشون این بود که بچهها، نامزدا، والدین و دوستاشون از سرطان و بیماریهای قلبی نمیرن. (کتاب هرگز رهایم مکن – صفحه ۳۳۷)
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
2
1403/5/26
0
1402/3/12
43