معرفی کتاب مردگان باغ سبز اثر محمدرضا بایرامی

مردگان باغ سبز

مردگان باغ سبز

4.2
43 نفر |
21 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

5

خوانده‌ام

65

خواهم خواند

39

شابک
9789645069399
تعداد صفحات
396
تاریخ انتشار
1390/12/23

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        
همه ی ده جمع شدند تا بلکه یک بار دیگر مرده های خود را بسپارند به خاک، مرده هایی که از قبرها طوری بیرون آمده بودند که انگار روز محشر است و حسابرسی. و گمانم در آن روز، سخت ترین کار همه این بود که استخوان ها را درست بچینند کنار هم، طوری که آدم ها قاتی نشوند... و من با این دو تا چشم هام چه چیزها که ندیده ام!
رمان مردگان باغ سبز در بستری تاریخی مبارزه بین قشون شاه و حزب توده را بر سر مسئله ی آذربایجان و انتخابات دوره ی پانزدهم مجلس روایت می کند.
این رمان به زبان روسی در کشور روسیه منتشر کرد و جایزه ی اوراسیا را دریافت کرد، همچنین به عنوان یکی از ده اثر برگزیده ی بیست و هفتمین نمایشگاه بین المللی کتاب مسکو معرفی شد. ترجمه ی آذری این رمان نیز در دست انتشار است.

      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به مردگان باغ سبز

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به مردگان باغ سبز

یادداشت‌ها

          به نام او

در بین تمام نویسندگانی که بعد از انقلاب پا به عرصه رمان نویسی گذاشتند و به نوعی میتوان آنها را نویسنده مسلمان نامید، محمدرضا بایرامی سرآمد است. البته اگر من از چند نویسنده روشنفکر رمان خوانده بودم میتوانستم  این دایره را گسترده تر کنم.
مشکلاتی که در اغلب رمانهای ایرانی مشاهده میشه در رمانهای بایرامی خصوصا بهترین کتابش مردگان باغ سبز به چشم نمیخوره. داستان بایرامی هم ریتم درستی دارد هم حادثه و هم گره افکنیهای جذابی دارد هم زبان درستی، بی که درگیر زبان آوری شود هم در عین موضع داشتن آن را صریح و غلیظ بیان نمیکند و هم فرمهای مختلف را تجربه میکند  و در کل مهمترین شاخصه کارهای بایرامی صاحب سبک بودن اوست و توجه ویژه اش به ادبیات اقلیمی 
بایرامی را بیشتر با دو گونه رمان میشناسیم یک رمان کودک که بیشتر در حوزه ادبیات روستایی و اقلیمی جای میگیرد و کتاب بسیار شاخص کوه مرا صدا زد از این دسته است و دیگر رمانهای او که در دسته رمانهای جنگی و دفاع مقدسی جای میگیرند و این دو مقوله به خاطر زیست نویسنده در کارهای او اولویت دارد، به نظر من مردگان باغ سبز تلاقی این دو جریان است یعنی هم رمان صحنه های جنگی دارد و به مبارزات و شکست فرقه دموکرات در آذربایجان میپردازد و هم خط داستانی دیگرش، زندگی پسری در یکی از دهاتهای آذربایجان است و بایرامی که در هر دو گونه استاد است با انتخاب روایت موازی به خوبی مخاطب را با خود همراه میکند.
تنها انتقاد من به این رمان این است که جابجایی های روایت در نیمه دوم رمان هم زیاد و هم غیرلازم است و مخاطب را بیهوده از فضایی به فضایی دیگر میاندازد.
همین 
در کل این رمان خوب را از دست ندهید
        

6

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          چقدر تلخ بود این کتاب به اندازه همه اتفاقات تلخ و خونین این سرزمین. 
از روی علاقه و کنجکاوی شخصی درباره غائله کردستان و مهاباد و حکومت خودمختار آذربایجان کم نخوندم. اما خوندن اونها در قالب داستان یه اثر دیگه داره. قبلا کتاب "دو قدم این ور خط" احمد پوری رو خونده بودم که در سال ۲۵ و چندماه بعد کشتار ارتش توی آذربایجان رخ میده اما به خاطر رویکرد کاملا جانبدارانه نویسنده به نفع فرقه‌ای‌ها نشده بود به عمق ماجرا پی ببرم.

مردگان باغ سبز وسط ایستاده بود. یه طرف حکومت مرکزی و ارتشش بودند و یه طرف حکومت محلی و خودمختار و فدایی‌هاش. نه از این دفاع می‌کنه و نه از اون. نه این رو محکوم می‌کنه و نه اون. اما تمام مدت مرثیه‌ای به حق می‌خونه برای همه اونایی که گوشت قربونی بالایی‌ها شدن. تعجب می‌کنم چرا یه عده میگن این کتاب طرفدار تجزیه‌طلب‌هاست. این کتاب فقط حرف‌ها رو زده،حرف‌هایی که اگه هر دو طرف به درستی می‌شنیدن اوضاع فرق می‌کرد. ولی حیف که نه حکومت مرکزی و بالادستی‌های فرقه گوششون به حرف بدهکار بود و نه مردم کف جامعه. جالبه که این حرف گوش نکردن‌ها هنوز هم مصیبت گریبانگیر ماست. حالا گیرم الان حکومت مرکزی از روی بی‌فکری و گیجی بلد نیست گوش بده و مناطق مرزنشین و اقوام هم به جای تاثیر گرفتن از شوروی و گروه‌های تجزیه‌طلب، درگیر منوتو و ایران‌اینترنشنال هستن. 

نثر عجیب و به‌هم ریخته و مشتت بایرامی تو این کتاب فوق العاده‌اس. البته که گاهی دیگه خیلی زیاد بود ولی انقدر با آشفتگی داستان هماهنگ بود و سجع کلماتش به دل می‌نشست که اون گاهی گداری‌ها رو می‌شد تحمل کرد. مشکل همیشگی کتاب‌های بایرامی اینجا هم بود. اشخاص تو کتاب‌های بایرامی لحن ندارند. مرد ارتشی، مرد جوان روزنامه‌نگار، پسر ۱۷ ساله روستایی، پیرمرد جرچی دوره‌گرد و فقیر و ... همه و همه یه جور حرف می‌زنن. صاف و مرتب و اتو کشیده. این یه مورد رو کنار بذاریم عاشق واگویه‌های بولوت با خودش بودم. مگه وقتی فکر می‌کنیم همین‌طور ذهنمون از جایی به جای دیگه نمی‌کشه و نمیره و پرت نمیشه؟
گریزهای گاه و بیگاه نویسنده به ضرب‌المثل‌ها و اشعار و لالایی‌های ترکی جالب بود ولی برای خواننده غیرترک قابل درک نیست. خوب بود با کیوآرکدی چیزی کنار سطور ترکی این امکان برای خواننده غیر ترک ایجاد می‌شد تا اونها با همون لحن و ریتم مورد نظر نویسنده بشنوه. 

جایی خوندم کتاب خیلی مردانه‌اس و زنانش هیچ نقش خاص و فراتر از کلیشه‌ای ندارن. راست می‌گفتن. مدینه که در حد دو سه بار اسم بردن بود و مادر بالاش هم پیرزنی گریان و نگران. فکر کنم بایرامی حتی بچه‌داری هم نکرده یا خیلی ازش گذشته و یادش رفته وگرنه امیرحسین دوساله رو اون‌طور وسط برف و سرما تو بغل بالاش نمی‌انداخت، اونم ساکت و بی‌صدا و صبور تو اکثر مواقع. اگه کمی دید و حس زنانه تو این کتاب بود احتمالا اوضاع امیرحسین خیلی متفاوت بود، شاید حداقل یکی دو سالی بزرگتر بود تا قابل باورتر باشه حضورش تو داستان.

اواخر حضور بولوت تو روستا کم‌کم یه حال و هوای رئالیسم جادویی هم به داستان اضافه شد که دیگه بعد اون همه بلا و مصیبت عجیب نبود. به قول جرچی و بولوت با این چشم‌ها چه چیزها که ندیدیم!
کتاب پر از اشاره‌های وطن‌پرستانه بود و چقدر به آدم می‌چسبید. همین لحظات کوتاه و شاید ناچیز وطن‌پرستانه‌اس که این مرز رو سالهاست ثابت نگه داشته وگرنه اگر کار فقط به بالادستی‌ها سپرده بشه شاید الان جمهوری آذربایجان و عربستان سعودی و افغانستان و انگلیس و بقیه منتظرالفرصت‌ها تا خود تهران پیش اومده و سهمشون رو برداشته بودن..
        

12

امید ابد

امید ابد

1403/3/29 - 04:55

          شاید برای خیلی ها سخت نباشه  داستانی ساده نوشتن خلق شخصیت ها دوس داشتنی گفتن از  کارشون زندگی  شون خانواده ها و دوستاشون دیدن بزرگ شدنشون قدکشیدنشون و به سرانجام رسیدن اخر عاقبت شون با یک پایان مخاطب پسند  و ختم کلام ، اما سختی کار جای هست که راوی روایتی دردناک باشی ، راوی  مکانی خاص از زمانی خاص و واقعه ای خاص که سالهاس   ناقص و با تعصب همانند زخمی به جا مانده تجسم شده ، چرا که همیشه گفتن و شنیدن از زخم های  تاریخی دردناک بوده اما باید زخم هارو رو باز کرد و مرهم زد و دوباره بست تا شاید  درمانی بر عفونت ها و زخم های ناسور بعدی ،، چنین داستانی رو باید ارام و اهسته   شروع کنی ، ادمها رو نقاشی و به زندگی ها شون جان بدی دلیل بدی کفش هاشون رو به پا کنی کنارشون راه بری  ، پدران و پسرانشون رو کنار هم بذاری ، دیده ها و شنیده ها و درد هاشون رو  که در غبار روزگار گم شده  یا مهم نبودن که ازشون یادی مونده باشه  تجربه کنی و پای قضاوت ها شون بشینی و قضاوتشون کنی ، ان هم نه قضاوتی از لابه لای کتابهای تاریخی  قضاوتی از سر انسانیت ،،
        

52

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

1

Reza Ahmadi

Reza Ahmadi

1404/7/3 - 19:45

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

2

مرضیه نفری

مرضیه نفری

1403/3/10 - 09:18

          مرضیه نفری موفقیت نویسنده در این زمینه را مدیون تجربه های زیستی نویسنده دانست و گفت نویسنده به قدری توانمند عمل کرده که آثارش شناسنامه محیط شده اند. بومی‌گرایی، زبان ترکی، عناصر محیطی مثل برف، سرما، کوه، ترس از حیوانت، نوازش حیوانات، دشت ، آب پررنگ است. روستا و جزئی‌نگری که نویسنده در نگاه به محیط دارد فضا را ملموس می سازد. روستای مرزی لاتران محیطی سرد و بارانی و دلگیر دارد که نشان از روح دلگیر و زندگی سخت و سرد و خفقان‌ آور محیط زندگی بولوت است
کلیه اسامی با آگاهی انتخاب شده‌اند. بالاش(فرزندش)، بولوت. بولوت به معنای ابر است. یعنی آشفته، پراکنده، هر روز به یک سمت و سو (ص 376نویسنده توضیح می دهد) مدینه اسم همسر بالاش به معنی شهر، وقتی که شهر از دست می رود مدینه نیز کشته می شود.  خیلی چیزها نمادین هستند. نمادها ساده، جذاب و قابل درک هستند. مثل خروج بولوت از خانه میرالی. درآوردن کت و آتش زدن آن.   پوشیدن لباس نو و گرم با پرچم ایران و حرکت به سمت شهر .جمع کردن گندم و خوشه چینی و استفاده از همان پول برای مهاجرت و آغاز زندگی جدید
        

0

ملیکا🌱

ملیکا🌱

1404/7/11 - 00:06

          بسم‌الله. 

آقای بایرامی که نیاز به تعریف ندارد، به گمانم پنجمین کتابی‌ست که از ایشان می‌خوانم و خب خوشم آمده.

داستان‌هایی که نویسنده روی ماجراهای کم‌تر شنیده‌شده و خوانده‌شده دست می‌گذارد و از کلیشه‌ها فاصله می‌گیرد معمولاً توجّهم را جلب می‌کنند، "لَم‌یزرعِ" آقای بایرامی و حالا "مردگان باغ سبز" هم از همان دسته است. در قالب داستان، ما را به دلِ تاریخ می‌بَرد، به حدود هشتادسالِ پیش، زمانی‌که آذربایجان‌ِمان، وصله‌ای از تنِ ایران‌ِمان، حکومتی خودمختار تشکیل داد و در پیِ جدایی از این پارچه‌ی هزاررنگِ وطن بود.

داستان از این قرار است: سال ۱۳۲۴ در منطقه آذربایجان، جعفر پیشه‌وری و دوستانش در حزب دموکرات، تحتِ حمایتِ روس‌ها اعلام حکومتِ ملّی کردند و برای خود دم و دستگاهی تشکیل دادند و نظامی و رسمی و رسومی.
سال ۱۳۲۵ اجنبی‌های روس حمایت خود را از این منطقه برداشتند و دولت مرکزیِ پهلوی به این منطقه حمله کرد. سرانِ دموکرات جانِ خود را برداشته و غالباً فرار کردند و مردم عادّی به‌دستِ دولت مرکزی افتاده و کشتار فجیعی رُخ داد...
من از این ماجرا هیچ نمی‌دانستم و خب برایم در ابتدا گُنگ بود. در کُل اوایل کتاب به‌سختی پیش می‌رود امّا اگر صبوری به خرج دهید قلّاب‌ش یقه‌تان را می گیرد و با خود می‌کشِاند و کم‌کم گره‌های ذهنی‌تان را دانه‌به‌دانه باز می‌کُند.

کتاب در سبکِ رئالیسم جادویی نوشته شده یعنی ترکیبی از واقعیت، تاریخ و خیال. به‌نظرم هرسه در جای خود و به‌اندازه مناسب خرج شده‌اند. امّا شیوه روایت‌گری داستان کمی سخت و تودرتو است و درنهایت هم بعضی مسائل را به‌طور کامل متوجّه نشدم. نیم‌ستاره به همین دلیل کسر شده است. نثرِ کتاب نه خیلی سهل است و نه خیلی سخت، خیلی‌سهل‌نبودنش را دوست دارم و از کتاب‌هایی که گویا یک بچّه‌دبستانی قلم به‌دست گرفته و نوشته -از شدّت ساده‌بودنش- خوشم نمی‌آید. قسمت‌هایی از روایت که در توصیف حال و هوای دِه و چرا و حتّی بیان جزئیات حیوانات است که ما شهری‌ها هیچ تصوری ازشان نداریم، برایم دل‌پذیر بود. هوای مِه‌آلود و چشمه و صحرا و درّه و دشت و گاو و گوسفند و باران و برف و... آت‌گولی... امان از "سوختم خدایا سوختم..."

🔹️هشدار افشا🔹️
گویا هجمه‌هایی به کتاب وارد شده، چرا که داستان را نوعی طرفداری از تجزیه‌طلبی دانسته‌اند. انکار نمی‌کنم که در پاره‌ای از مواقع شرایط طوری پیش می‌رود که دلِ خواننده برای یک فردِ تجزیه‌طلب می‌سوزد. حتّی تنها فردِ مهمِ مخالفِ فرقه در کتاب (پدرِ بالاش) را می‌بینیم که در پایان، از استواری و شدّت و حدّت عقایدش کاسته شده‌. امّا انصاف باید داشت چرا که قلم‌زدن درباره‌ی این نوع موضوعات سخت است. نویسنده باید روی لبه‌ای نازک راه برود، طوری که هم جانب‌داریِ آشکاری نداشته باشد و شعاری نشود، هم بیچارگیِ همیشگیِ مردمِ عادی را به تصویر بکِشد. بالاش، شخصیت اصلی قصّه، یک فرقه‌ای است، عضو دموکرات محسوب می‌شود و تجزیه‌طلب. امّا در نهایت به اجنبی پشتِ‌پا می‌زند و ترجیح می‌دهد در وطن بمیرد، و این از صحنه‌های طلایی کتاب است. او به جدایی و تلخی بدی دچار می‌شود، سرنوشتی که نشان‌دهنده‌ی فریب‌خوردگان و قربانیانِ تاریخ است. 

در کُل کتاب تلخ است. بالاش و خانواده‌اش که هرکدام درجایی می‌میرند، سرنوشت امیرحسین (بولوت) هم به نقطه روشنی نمی‌رسد. تلخ است چون علاج در وطن است ولی بالاش و هم‌فکرانش علاج را در جایی دیگر می‌جُستند.
هرچند که نویسنده به خوبی این را متذکّر می‌شود که پیشه‌وری و بی‌ریا و سران دموکرات که هیچ، امّا دولت مرکزی هم پناهی برای مردم نبود. مردم از زور کمبود و بیچارگی و بی‌توجّهیِ پهلوی به آن نواحی، دموکرات را پذیرفتند. علاج در وطن است، علاج باید در وطن باشد، حکومت باید علاج باشد، مردم باید علاج باشند، و همین بود که بود...
        

16