معرفی کتاب جنایت و مکافات اثر فیودور داستایفسکی مترجم مهری آهی

جنایت و مکافات

جنایت و مکافات

4.5
842 نفر |
211 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

264

خوانده‌ام

1,745

خواهم خواند

1,248

ناشر
گستره
شابک
9786229093771
تعداد صفحات
775
تاریخ انتشار
1403/1/1

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        رمان حاضر، اثر «فئودور داستایوفسکی»، ماجرای جوانی به نام «راسکلنیکف» است. او دانشجوی حقوق در «پترزبورگ» و جوانی زیبا و برازنده است. راسکلنیف به دلایل مختلف از جمله سنجش حق و اختیار و شجاعت خود، در یک جنون آنی پیرزن ثروتمندی را می کشد. مدت ها سرگردان است و سعی در مخفی کردن جرم خود می کند. او در این ایام با دختری باایمان به نام «سونیا» آشنا شده و عشق او،  راسکلنیکف را وادار به اعتراف به گناهش و پذیرش مکافات آن می کند.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به جنایت و مکافات

نمایش همه

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

تعداد صفحه

20 صفحه در روز

پست‌های مرتبط به جنایت و مکافات

مالیس

مالیس

1404/5/18 - 19:34

غرور و تعصب؛ دفاع و آگاهی.

همه‌چیز در مورد فواید مطالعه‌ی رمان . . .

103

پرسفونه 🇮🇷

پرسفونه 🇮🇷

1404/2/25 - 03:36

در باب آرزوی از دست رفته

خاطراتی از سال های دور

25

می خواستم بگویم اما نشد...چرا شد...تبدیل شد به یک خداحافظی

می خواستم بگویم اما نشد...چرا شد...تبدیل شد به یک خداحافظی

33

نوید نظری

نوید نظری

1403/11/18 - 13:58

برای امر مقدس کتاب‌خوانی، توسعه دانش و مانایی بهخوان عزیز

در دنیا و در ۳۰ سال اخیر که دولت‌های سوسیالیستی ناپدید و یا کمرنگ شده‌اند، سیاست‌های خالص اقتصاد بازاری رنگ باخته‌اند و دولت‌های رفاه در جهان شکل گرفته‌اند. ادبیات با مضامین فناوری شهروندی و اخیرا نوآوری اجتماعی سر برآورده‌اند. این ادبیات مدافع مشارکت شهروندان در اداره جامعه و برداشتن بار اعتللای زندگی شهروندی از دوش دولت‌ها است. طرفه آن‌که این سنت در تاریخ خودمان سابقه‌ای دو چندان دارد؛ وقف، خیریه‌ها، تعاونی‌ها و ... همه مصادیق این امر در تاریخ ما هستند. مدتی قبل می‌خواستم همین پیشنهاد را به دوست عزیزم آقای حامد حمایت‌کار بدهم تا به‌خوان را با به‌خوان‌ی‌ها حفظ کرده و توسعه دهد. چه خوب‌تر آن‌که این مهم در ذهن خودشان بوده و اکنون به جامه عمل در‌آمده است. کم باشد اما مستمر! کارها از استمرار در‌می‌آید و پشت‌کار نه هیجان و سپس انکار! اگر ده درصد کاربران به‌خوان ماهانه ۱۰۰ هزار تومان برای حفظ و رشد به‌خوان هزینه که نه سرمایه‌گذاری کنند همه غصه‌های توسعه‌ای به‌خوان رفع خواهد شد. پیشنهاد می‌کنم به‌خوان گردانان بستری برای ثبت این اعانه‌ها به صورت سرمایه‌گذاری و مالکیت انجام دهند! این شاه‌کار مسئولیت ما به‌خوانی‌ها را در حفظ آینده آن دوچندان می‌کند؛ چه اینکه انسان حافظ ما یملک خود است.

60

سربازخوانه!

‌ روز صفر، یکایک کتاب‌ها توسط سرباز دژبانی «کتاب‌تکانی» شد. گفت بعضی لایشان سیگار و تیغ و فلان می‌برند؛ کتاب جادو جنبلی هم ممنوع است! تهش هم یک پوزخند تاسف‌بار توی چشمم کرد که: «کی اینارو می‌خونی اصلا؟ وقت کله خاروندن نداری، این همه کتاب آوردی که چی؟» لجم گرفت و گفتم: «به کله کچلم قسم سرکار، همه‌شو می‌خونم!» شرط بستیم برای رو کم کنی. آخر صحیفه سجادیه و جنایت و مکافات و موش‌ها و آدم‌ها و گردان قاطرچی‌ها و ترکش ولگرد و بیابان تاتارها و تفسیر سوره صف، دیگر چیزی نبود که نشود توی دوماه کژدار و مریز خواند! در همین سودای خام، هفته اول موسوم به هفته «کُما» در چشم به هم زدنی گذشت و به جز دوصفحه ای که در صف انتظار گشته شدن، خوانده بودم، پیشرفتی حاصل نشد! دیدم اوضاع خیلی خیط شده، هروه دستم آمد دادم این و آن که اقلا کتاب‌ها خوانده شوند، حتی اگر من نخوانمشان! با اکراه جنایت و مکافات را گذاشتم زیر بالشم و سعی کردم هرروز که می‌گذرد اقلا سه صفحه‌ای ازش بخوانم. تا قبل از میاندوره، چهارصد و هفتاد و اندی صفحه تتمه‌اش را خواندم و میاندوره تمام شد! برای نیمه مربیان، «فلان‌فلان‌شده‌ها» و «محمود و نگار» عزیزنسین را خریدم و گذاشتم توی پاکت وسایل برگشت. لاجرعه و پشت سرهم خواندمشان و بیابان تاتارها را هم پشت‌بندشان و رسیدیم به روز آخر که نظافت و رژه و استخلاص بود -موش‌ها و آدم‌ها را به هزار زحمت و شتاب، روز آخر شروع و تمام کردم؛ حالا دیگر علی‌رغم «وقت کله خاروندن نداری!»، آن‌قدر کتاب خوانده بودم که چارتا لاخ موی روی کله سرباز دژبانی بریزد؛ حتی اگر شرط را با اختلاف اندکی برده باشد و من آن کوه کتاب را در این خرده‌کاه وقت موجود، نخوانده باشم! از روزی هم که آموزشی تمام شده، هی امروز و فردا کردم و کار روی کار آمده و فرصت نشده، پُز این چهار صفحه کتابی را که توی صف و سرکلاس و درانتظار نماز و قبل از مافیای کف آسایشگاه، خوانده‌ام، بدهم و توی چشم همه عالم فرو کنم که چقدر متاب خوانم! اجالتا، این شما و این معرفی مختصر از خوانده‌های سربازیم؛ ۱-جنایت و مکافات: بدون شک شاهکار! شاهکار تمام‌عیار! درود بر داستایوفسکی و قلم سحرآمیزش، نبوغ خارق‌العاده و شخصیت‌پردازی ماهرانه‌اش! ۲ و ۳-«فلان‌فلان‌شده‌ها» و «محمود و نگار»: عزیزنسینِ عزیز است و نثر روان و طنازانه‌اش! آن‌قدر این کتاب‌ها و موقعیت‌های کمدی اجتماعی ایجاد شده «ایرانی» و برای ما ملموس‌اند که انگار نه انگار زمان و مکان نوشته‌شدنشان پنح دهه قبل و در کشور ترکیه بوده! از پرطرفدارترین کتاب‌های گروه دونفره‌مان «سکر -ساقی‌های کتاب رفسنجان» بودند و توط چند نفر مختلف داخل آسایشگاه خوانده شدند! ۴-بیابان تاتارها: یک افسر جوان، بعد از آموزش دانشگاهی افسری راهی محل خدمت خود در قلعه‌ای دور افتاده می‌شود و درگیر و هم‌زیست با ملال و امیدهای واهی...کمابیش شبیه زندگی سربازان پادگان آموزش رزم مقدماتی آباده! مدت‌ها قبل و با دیدن یک استوری معرفی، خریده‌بودمش و درکی از محتوایش نداشتم تا توی آسایشگاه شروعش کردم و برگ‌هایم از دیدن موضوع و تشابه عجیب موقعیتش با وضع نامطلوب فعلیَم، خزان شد! ۵-موش‌ها و آدم‌ها: نه به اندازه خوشه‌های خشم، ولی آنقدر شاهکار بود که کتاب دیگری از جان اشتاین یک چشمم را نگیرد؛ تا یار «چه» را خواهد و میلش به «چه» باشد!

53

نوید نظری

نوید نظری

1403/4/2 - 14:37

نقطه قوت یک رمان روسی و تصویر دقیق ادراک ذهنی

رمان‌های روسی معرکه اند. برعکس سایر صناعات روس‌‌ها در معاصرت ما! داستایوفسکی را باید نویسنده همیشه قلم به دست نامید نه اینکه تنها پرکار باشد بلکه چون جان رمان‌های او گفتگو‌های انسان با خود است. دقیقا جایی که نویسندگان دیگر ساکت اند او در حال نوشتن است. جایی درون خود انسان جدال انسان با خودش

115

 پر

پر

1401/7/25 - 22:13

نازنین ؛ اثری خواندنی و پیشرو از همیشه‌استاد داستایفسکی

داستایفسکی مجله‌ای منتشر می‌کرده به نام یادداشت‌های نویسنده. مجله‌ای که در آن اغلب به مسائل اجتماعی روز می‌پرداخته است. گاه‌گداری، خیلی به‌ندرت، می‌شد که داستانی هم به قلم خود چاپ کند. نازنین از آن موارد نادری است که در مجله‌اش منتشر کرده و امروز با ترجمه‌ی مستقیم یلدا بیدخی‌نژاد از روسی، در اختیار فارسی‌زبانان قرار گرفته است.

81

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          تاریخ بشر مملو از جنایت‌هایی بوده است که عاملان آن، هر کدام به قصدی خاص، اعم از نجات و یا نابودی انسان، تملک سرزمین، غارت اموال، نفع شخصی، ارضای میل درونی و... تلاش برای تحقق بخشیدن به هدف خود کرده اند. امّا چگونه میتوان رفتار این جنایت‌کاران را فهم کرد؟ قطعا با نگاشتن رساله‌ای فلسفی یا جراحی مغز آنان نمیتوان به راز خُلق و خوی این انسان‌ها پی برد. بلکه باید خودمان مجرم شویم تا بتوانیم در کالبد این موجودات رسوخ کنیم و روحیات و افکار آنان را درک کنیم. به همین خاطر است که داستایوفسکی توانسته است به جرم‌شناسی بپردازد. او با سپری کردن سالیانی به عنوان مجرم در زندان و جان سالم به در بردن از حکم مرگش، دچار تحولاتی اساسی در درون خود شد. او پس از آزاد شدن به نگارش کتاب‌هایی از جمله  «جنایت و مکافات»،  «يادداشت های زیرزمینی» و... پرداخت که در آنان میتوان حیات ذهنی مجرمان را به خوبی مشاهده نمود.

او هیچگاه در کتاب‌هایش به تئوری پردازی‌های بیهوده نمی‌پردازد و از گفتن جملات سنگین و رنگین تا جای ممکن اجتناب میکند . داستان‌ها تنها روایت‌گر و توصیف کننده‌ی روحیات و رفتار مجرمان هستند که هر کدام در بستر روایی خاص خودش به نمایش گذارده میشود. در واقع سبک داستایوفسکی  «رمان به مثابه فلسفه» است و فلسفه‌ی تفکرات او آمیخته با شخصیت‌ها و اتفاقات داستان‌هایش است.
کمتر نویسنده‌ای را میتوان یافت که چنین دقیق و موشکافانه به تحلیل شخصیت‌های داستان‌هایش بپردازد، این ویژگی نشان از شهود و تخیل قوی داستایوفسکی دارد که در هر سکانس و اتفاق شاهد توصیف مفصل افکار، تمایلات و احساسات کاراکترها هستیم و علاوه بر آن تصویرپردازی ظریف او از مکان‌ها باعث همبستگی عاطفی بیشتر خواننده با داستان میشود.

این را هم خوب است بدانیم که جنایت و مکافات در واقع یک داستان سریالی بوده است که داستایوفسکی در شمارگان یک مجله به چاپ می‌رسانده و بعدها همه‌ی آنان جمع آوری شده و در قالب کتاب امروزی خودش در آمده است. حال باید دید هدف از نگارش این داستان چیست، طبق گفته‌ی خود نویسنده: «این داستان تبیین روان‌شناختی یک جنایت است. جوان دانشجویی متعلق به قشر ضعیفِ طبقه‌ی متوسط که از دانشگاه اخراج شده و در نهایت عسروحرج زندگی میکند، از سر بی‌فکری و فقدان اعتقادات راسخ، مجذوب افکار بیگانه و "ناقصی" میشود و تصمیم می‌گیرد که یکبار برای همیشه خودش را از فقر و فلاکت خلاص کند...» این جوان راسکولنیکف نام دارد که فردی منزوی و انسان‌گریز است، با این حال داستان بر محور رفتار و احساسات او، و برهمکنشش با اطرافیانش شکل می‌گیرد.

محتوای داستان نشان از باور‌های داستایوفسکی در آن دوران دارد. او در واقع مخالف نفوذ تفکرات غربی به جوامع روسی بود. یکی از مهمترین دغدغه‌های داستایوفسکی در سال‌های پس از زندان تبیین نقش و جایگاه روسیه در جهان آن روزگار بود. او به دنبال آن بود که هویتی مجزا از غرب برای روسیه ترسیم کند و یا به بیان او  «متر و معیار اروپایی دیگر به‌ درد نمی‌خورد». در نگرش او ملت روس حامل حقیقتِ پیام مسیح تلقی می‌شد و این پیام برای آحاد روس‌ها قابل فهم بود. او اندیشه‌های پوزیتیویستی و اخلاق مبتنی بر اصالت منفعت را قرائتی نادرست از انسان و جامعه میدانست که در نقطه‌ی مقابل معنویت ارتدوکسی بود که قرن‌ها در روسیه ریشه دوانده بود. و به طور خلاصه دو دغدغه‌ی اساسی او را میتوان "اصلاحات" و "حفظ اندیشه‌های آخرت‌شناسانه‌ی روس‌ها" دانست.

داستایوفسکی در این رمان نیهیلیسم را اندیشه‌ای معرفی می‌کند که به قتل منجر می‌شود. او در این اثر به بازنمایی تصادم میان مرز‌های اخلاق و حقوق، نیهیلیسم، نهضت‌های انقلابی و خشونت میپردازد. او نگاه خصمانه‌ای نسبت به آنها دارد و آن‌ها را سوغات غرب، بازتاب فکر سکولار و مهلک می‌داند. او به جای این افکار از توجه به کنش‌های انسانی برخاسته از اخلاق مسیحی و معنویت ارتدوکس سخن می‌گوید و آنها را  «پادزهری در مقابل نیهیلیسم» به شمار می‌آورد. و همینطور در داستان شاهد بازتاب این عقاید در قالب رابطه‌ی زن روسپیگری(سونیا) با راسکلونیکف هستیم. و خلاصه‌ی عنوان کتاب، جنایتکار باید مکافات جنایت خود را بپذیرد و از کرده‌ی خود پشیمان شود.

برای این کتاب ترجمه‌های گوناگونی وجود دارد که بهترین آن ترجمه‌ی مهری آهی است. با آنکه ترجمه‌ای قدیمی است، اما روان‌تر، فاخرتر و جذاب‌تر از بقیه ترجمه‌ها است. این کتاب را هرچه زودتر تهیه کنید و در تاریکی غروب‌ها با یک فنجان چای داغ به مطالعه‌ی این داستان پرماجرا بپردازید.
        

39

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          نقد و بررسی «جنایات و مکافات» در مجالی چنین اندک یک وظیفه غیر ممکن است. بی شک داستایوسکی با ساختن صحنه‌‌های نفس گیر و شخصیت‌های به شدت زنده به لحاظ ادبی، تشریح حالات روانی و درونی انسان به لحاظ روانشناختی و طرح پرسش‌های بنیادین در مورد چیستی سعادت انسان به لحاظ فلسفی، اثری جاودان خلق کرده است. دراین بین برخی شباهت‌ها و تفاوت‌های اندیشه داستایوسکی و نیچه برای من قابل توجه بودند.
شخصیت راسکلنیکف داستایوسکی شباهت‌های انکار ناپذیری با مفهومی دارد که نیچه تحت عنوان «ابر مرد» معرفی می‌کند. ابر مرد نیچه کسی است که در دوره‌ی مرگ خدا و با وجود پی بردن به وضعیت نیهیلیستی زندگی (بخوانید بی اقتدار شدن همه‌ی عناصر معنا بخش هستی)، همچنان به زندگی آری می‌گوید و رنجِ بودن در چنین جهانی را به مایه‌ای برای آفرینش هنری و فلسفی تبدیل می‌کند. در جنایت و مکافات هم شخصیت پردازی داستایوسکی به گونه‌ای است که  راسکلنیکف را به عنوان انسانی که تماما درگیر نیهیلیسم است تصویر ‌کند. از همان ابتدا، داستایوسکی با انتخاب پطرزبورگ مدرن اما تهوع آور (در برابر مسکو سنتی و مسیحیت زده) فضای شکل گیری شخصیت نیهیلیستی راسکلنیکف را فراهم می‌سازد. پطرزبورگ هم چون هر شهر مدرن جایی است که خدایش در کسوف است، و برخلاف ظاهر با شکوه و ساختار عقلانی‌‌اش، طبقات اجتماعی‌ از خون و گوشت هم تغذیه می‌کنند. 
فرد نیهیلیست نمی‌تواند به هیچ معیاری برای درستی و نادرستی اعمال بیاویزد، ازین روست که ما  راسکلنیکوف را مدام در حال گفتگوی دیوانه وار با خود و پرسش درباره ارزش واقعی اعمال و  افکارش می‌بینیم. او همچنین گوشه گیر است و به ارزش‌های گله‌ای جامعه و اطرافیانش می‌خندد زیرا که اقتضای نیهیلیست بودن تو خالی به نظر رسیدن این ارزش‌هاست. اما رنجِ بودن در چنین وضعی او را وا می‌دارد تا خود را به دسته «غیرعادیان» متعلق بداند و بخواهد  فراتر از قانون دست به اصلاحات اجتماعی بزند به قول خودش «شپش»‌های عامی را از زمین محو کند. او دست به قتل می‌زند اما نه برای پول و یا از سر نفرت، بیشتر به عنوان بخشی از محاجه‌ی بی پایان درونی خودش در مورد چیستی و معنای زندگی. 
اما تفاوت‌های جدی بین خوانش نیچه از ابرمرد و روایت داستایوسکی وجود دارد. هر چند تلاش برای ابر مرد بودن برای نیچه اشاره به نحوه‌ای از زیست متعالیِ انسان محور دارد، به نظر می‌رسد در نزد داستایوسکی (علی رغم تلاشش برای بی طرف ماندن) به یک گمراهی یا وضعیتی از تاریکی موقت می‌ماند. این تفاوت به خوبی خود را در اختلاف نگاه دو متفکر به مفهوم رنج و تاثیرات آن نشان می‌دهد. برای نیچه رنجِ بودن، راهی است برای خلق زندگی به مثابه‌ی یک اثر هنری، جایی که می‌توان آزادانه دست به آفرینش زد و اگر لازم باشد خدا را به دست خود نقاشی کرد. اما داستایوسکی درگیر یافتن مجدد خدای حقیقی در عصر بی‌خدایی است، از همین رو رنج را تقدیس می‌کند ( همانند یک مسیحی واقعی!) و آن را امر ضروری برای بازگشتن به آغوش ایمان می‌داند. به همین دلیل در داستان، راسکلنیکوف نه خودکشی می‌کند (چون اگر واقعا یک نیهیلیست باشید، به قول کامو تنها سوال فلسفی جدی این است که باید خودکشی کنیم یا خیر!) نه رنج را مایه‌ای برای ادامه اصلاحاتش قرار می‌دهد. او اعتراف می‌کند و رنج مقدسی را می‌پذیرد که باعث شسته شدن گناهانش شود. به نظر می‌رسد در نظر داستایوسکی همین رنج است که در نهایت او را از دنیای موهومات و شک بیرون می‌کشد و باعث می‌شود در یک لحظه قطعی به سونیا (مظهر ایمان در داستان) از ته دل عشق بورزد.

        

20

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          جنایت و مکافات، داستان جوانی روسی به نام "راسکلنیکف" است که مرتکب جنایتی میشه، پیرزن نزول خوار و خواهر ناتنیش رو میکشه و بعد از اون کاملا واقفه که باید مکافات این جنایت رو بده.
در واقع جنایت و مکافات، گفتگو های طولانی شخصیت های داستانه و چرا میگن شاهکاره؟ چون داستایوفسکی به جای پرداختن به ظاهر افراد قصه و توصیف امکان و اشیا، تمام خصوصیات شخصیت هارو توی مکالمه ها و تفکراتشون نشون داده، این که تونسته عقاید و نظرات خودشو از زبان اونا بیان کنه.
کتاب برای من سخت خوان بود، چون پر بود از محاوره و مکالمه. مدام شخصیت ها با هم صحبت میکردن و نظراتشونو برای هم شرح میدادن، بعضی جاها جذاب بود و دوست داشتم مکالمه رو پیگیری کنم اما بعضی جاها نه، برعکس. خیلی سعی کردم با دید وسیع و یه خورده ادبی بخونمش و سرسری رد نشم.
چیزی که برام جالب بود این بود که داستایوفسکی میخواست بگه مثلا همین راسکلنیکف درسته قاتله ولی میتونه هنوز انسان باشه و خوبی داشته باشه، گرچه من با تفکرش مخالف بودم که تا پایان قصه هنوزم از کشتن پیرزن پشیمون نبود و مدام میگفت شپشی رو کشتم... یا حتی سونیا رو با اون روحیه حساس نشون میده و میگه میشه که همچین زنی، همچین طبع بلندی داشته باشه...
ترجمه کتاب مستقیم از زبان روسی انجام شده و خوب بود، و سعی شده بود کلمات مطابق با کلاسیک بودن کار باشه.
همیشه دوست داشتم کتابای معروف ادبیات رو بخونم و الان خوشحالم با داستایوفسکی آشنا شدم.
پ.ن1: اسامی برام کشنده بود... یعنی فقط سعی میکردم چشمی حفظشون کنم، اصلا تلاشی برای خوندنشون از خودم بروز نمیدادم....
پ.ن2: کتاب به این قطوری غیر از چند صفحه آخر، زندگی یه هفته راسکلنیکفه!!!!!
پ.ن3: داستایوفسکی عکس قشنگتر نداشته برا جلد کتاب؟!!!
پ.ن4: سویدریگایلف چی بود اون آخر کتاب؟ واقعا هم خودش هم سرانجامش اذیت میکرد...
        

9

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          قطعا این کتاب از آثاری‌ست که باید خواند. داستایفسکی نیاز به معرفی ندارد و جنایت و مکافات نیز هم. ترجمه خوب مترجم را در کنار این‌ها بگذارید و به یک اثر سرگرم‌کننده و جذاب می‌رسید. کتاب شاید در ابتدا کمی خسته‌کننده باشد، اما کمی به آن فرصت دهید، شما را جذب خواهد کرد. داستان جذابیت زیادی دارد، جوانی که از درس و دانشگاه افتاده و معشوقه‌اش از دنیا رفته و از زندگی عادی‌اش فاصله گرفته است، افسرده است و روز و شب در اتاق کوچکش تنها و بی‌کس دراز می‌کشد، با این حال مثل همه شخصیت‌های داستان‌های داستایفسکی اهل اندیشه است و فلسفه دارد و معتقد است افراد خاصی در تاریخ هستند که می‌توانند از هر مرز و قانونی عبور کنند، برای اهدافی بزرگ، برای تغییر و تحول، و با همین فلسفه‌اش مرتکب جنایت می‌شود، تا خود و دیگران را از منجلاب بیرون بکشد، تا از سدی عبور کند، برای هدفی بزرگتر. 
در این کتاب به وضوح می‌بینیم که چگونه فلسفه‌ای در ذهن یک جوان تبدیل به عمل می‌شود، فلسفه چگونه می‌تواند زندگی فرد را تغییر دهد، چقدر دیدگاه‌های نظری و اخلاقی درباره زندگی قدرتمند هستند و تاثیرگذار، جوانی که می‌اندیشد و اندیشه‌اش را هم در نشریات منتشر می‌کند و بدان عمل می‌کند و فلسفه‌ای که به گمان عده‌ای اشتباه است و به گمان بقیه درست، زندگی‌اش را به آتش می‌کشد.  و مخاطب مدام با خود فکر می‌کند که آیا اخلاق ترسیم شده توسط شخصیت اصلی قابل دفاع است؟ و در این حال با ترس مدام وی از شکار شدن توسط پلیس همراه می‌شود، با وسواس بیش‌ از اندازه‌اش برای از بین بردن اثر جنایت و وضعیت روانی‌اش که بیش از پیش تحلیل می‌رود... مخاطب برای جوان بی‌نوا دل می‌سوزاند و داستایفسکی می‌داند چگونه همدردی مخاطب را برانگیزد. 
جنایت و مکافات فقط تعقیب و گریز و بازی روانی بازپرس و جوانِ خطاکار نیست. رودیا، شخصیت اصلی داستان، در بحرانِ پس از جنایت با دردسری جدید روبرو می‌شود، مادر و خواهرش از شهری دیکر به دیدارش می‌آیند و انبوهی از مشکلات را با خود می‌آورند، و رودیا با وجود ترس از شکار شدن مجبور است به حل و فصل مسائل خانوادگی‌اش بپردازد، از ازدواج خواهرش با مردی عوضی جلوگیری کند و غیرت نشان دهد و از خانواده‌ای دیگر که به تازگی یتیم شده نیز حمایت کند. و واقعا کیست که با جوان بی‌نوای داستان همدردی نکند، او را و فلسفه‌اش را نپذیرد و اجازه عبور از موانع را به او ندهد... و نویسنده موفق می‌شود و برای مخاطب راهی جز حق دادن به جنایتکار نمی‌دهد، و این هنر داستایفسکی‌ست. 
جنایت و مکافات رمان تاریکی‌ست که کورسوی نور در آن دیده می‌شود، غم‌انگیز است اما نسیم شادی و امید نیز در آن جریان دارد، خشن و سنگدل است اما عشق نیز در آن پررنگ است. این اثر داستایفسکی به معنای واقعی کلمه شاهکار است، هرچند به شخصه قمارباز، رمان کوتاه او را ترجیح می‌دهم، آن نیز داستان جوانی‌ست که فلسفه دارد و جرئت، متفاوت فکر می‌کند و در آتش عشق و مصائب روزگار می‌سوزد، حتما هر دو کتاب را بخوانید، حتما می‌ارزد.

        

4

رها

رها

1400/12/2 - 16:23

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          بدون شک برای کسی که قلبا" از اشتباهش احساس پشیمونی می‌کنه، هیچ مجازاتی سخت‌ تر از این نیست که یک عمر با حس سرزنش و بار احساس گناهی که خودش صادقانه بهش رسیده، زندگی کنه. اما این وسط تکلیف تویی که با وجود گناهانت، همچنان معتقدی که بی گناهی و سزاوار مجازات نیستی، چی می تونه باشه !؟ قطعا تحمل مجازات برای گناهانِ به باورِ خودت نکرده ت، هزاران بار می تونه عذاب آورتر از زمانی باشه که حداقل می دونی داری برای اشتباهی مجازات می شی که لایقش هستی.

به قول فلوبر
"اگر رنج های ما به حال کسی سودی داشت، لااقل می توانستیم به نام این که فداکاری می کنیم خودمان را کمی دلداری دهیم"

هیچ شکی در اینکه زندگی ناعادلانه ست وجود نداره، حتی در اینکه خدا هم در این ناعادلانه تقسیم کردن سرگذشت آدم ها مقصره شکی نیست، اما اصلا همه ی اینا می تونه بهانه ای باشه برای اینکه به خودمون اجازه بدیم زندگی یه نفر دیگه رو، حالا هر چقدر هم پست و بی ارزش، بگیریم !؟ جوابش از نظر داستایوسکی هم مثبته هم منفی. (حاوی اسپویل):یعنی همون قدری که راسکلنیکف این حقو داشت که زندگیه اون پیرزن کذایی رو بگیره، به همون اندازه هم حق انجام چنین کاری رو نداشت. حالا چرا!؟
دیگه خودتون برید کتاب رو بخونید تا بفهمید
^^
-----
یه توصیه هم برای اونایی که مایلن کتاب رو بخونن دارم.
کتاب تا 400 صفحه اول فوق العاده خسته کننده و ملال آوره، پس انتظاری از ش نداشته باشین.200 صفحه ی بعدی بهتر از بخش ابتدایی هست و داستان کم کم شروع به اوج گرفتن می کنه، 100 صفه ی آخر هم که شاهکار اصلی ماجراست و احتمالا اگر به خاطر همین صد صفحه ی اخر نبود، دو امتیاز هم به کتاب نمی دادم :)) خلاصه که با این کتاب صبور باشید تا از خوندنش لذت ببرید ^^

تاریخ خوانش : 2019/04/26
        

5

سید علی مرعشی

سید علی مرعشی

1401/4/11 - 22:23

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          «جنایت و مکافات»
فئودور داستایفسکی
خشم چیست؟ این حجم انبوه از نفرت و دل بهم زدگی از کجا می آید؟‌ حس تهوع ناشی از مشاهده ی رزایل اخلاقی موجود در جامعه چگونه التیام میابد؟
آیا هدف وسیله را توجیه می کند؟ آیا قدرت مطلق توجیه گر هرگونه اعمال خشونت و تجاوزگری است؟
اینها برخی از سوالات مهمی است که با مطالعه ی این رمان مهم برای مخاطب طرح می گردد.
داستان را لو نخواهم داد، اما اگر بخواهم حس خودم را نسبت به اثر بگویم، می توانم بگم که از گفتگوهای روانکاوانه پورفیری و راسکولنیکف لذت بردم،از انتخاب سونیا برای تکیه گاه شدن شخصیت متزلزل راسکولنیکف حیرت کردم(انتخابی که در فیلم های وسترن آمریکایی هم تقلید شد)،از لودگی های مادر سونیا که هنرمندانه حس ترحم و دلسوزی مخاطب را بر می انگیزاند خوشم آمد،اما با تمام اینها حجم داستان بی دلیل اینقدر طولانی شده چرا که نشان دادن مکافات عمل رودیون این همه جزئیات غیر مرتبط با پرونده را طلب نمی کرد.
این بلندترین کتاب این دوره از مطالعات من بود و با این حال از کارهای خوب داستایفسکی برای خود من به شمار می آید.
        

4