معرفی کتاب جنایت و مکافات اثر فیودور داستایفسکی مترجم مهری آهی

با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
264
خواندهام
1,745
خواهم خواند
1,248
توضیحات
این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.
رمان حاضر، اثر «فئودور داستایوفسکی»، ماجرای جوانی به نام «راسکلنیکف» است. او دانشجوی حقوق در «پترزبورگ» و جوانی زیبا و برازنده است. راسکلنیف به دلایل مختلف از جمله سنجش حق و اختیار و شجاعت خود، در یک جنون آنی پیرزن ثروتمندی را می کشد. مدت ها سرگردان است و سعی در مخفی کردن جرم خود می کند. او در این ایام با دختری باایمان به نام «سونیا» آشنا شده و عشق او، راسکلنیکف را وادار به اعتراف به گناهش و پذیرش مکافات آن می کند.
بریدۀ کتابهای مرتبط به جنایت و مکافات
نمایش همهپستهای مرتبط به جنایت و مکافات
1403/11/18 - 13:58

در دنیا و در ۳۰ سال اخیر که دولتهای سوسیالیستی ناپدید و یا کمرنگ شدهاند، سیاستهای خالص اقتصاد بازاری رنگ باختهاند و دولتهای رفاه در جهان شکل گرفتهاند. ادبیات با مضامین فناوری شهروندی و اخیرا نوآوری اجتماعی سر برآوردهاند. این ادبیات مدافع مشارکت شهروندان در اداره جامعه و برداشتن بار اعتللای زندگی شهروندی از دوش دولتها است. طرفه آنکه این سنت در تاریخ خودمان سابقهای دو چندان دارد؛ وقف، خیریهها، تعاونیها و ... همه مصادیق این امر در تاریخ ما هستند. مدتی قبل میخواستم همین پیشنهاد را به دوست عزیزم آقای حامد حمایتکار بدهم تا بهخوان را با بهخوانیها حفظ کرده و توسعه دهد. چه خوبتر آنکه این مهم در ذهن خودشان بوده و اکنون به جامه عمل درآمده است. کم باشد اما مستمر! کارها از استمرار درمیآید و پشتکار نه هیجان و سپس انکار! اگر ده درصد کاربران بهخوان ماهانه ۱۰۰ هزار تومان برای حفظ و رشد بهخوان هزینه که نه سرمایهگذاری کنند همه غصههای توسعهای بهخوان رفع خواهد شد. پیشنهاد میکنم بهخوان گردانان بستری برای ثبت این اعانهها به صورت سرمایهگذاری و مالکیت انجام دهند! این شاهکار مسئولیت ما بهخوانیها را در حفظ آینده آن دوچندان میکند؛ چه اینکه انسان حافظ ما یملک خود است.
1403/11/3 - 00:10

روز صفر، یکایک کتابها توسط سرباز دژبانی «کتابتکانی» شد. گفت بعضی لایشان سیگار و تیغ و فلان میبرند؛ کتاب جادو جنبلی هم ممنوع است! تهش هم یک پوزخند تاسفبار توی چشمم کرد که: «کی اینارو میخونی اصلا؟ وقت کله خاروندن نداری، این همه کتاب آوردی که چی؟» لجم گرفت و گفتم: «به کله کچلم قسم سرکار، همهشو میخونم!» شرط بستیم برای رو کم کنی. آخر صحیفه سجادیه و جنایت و مکافات و موشها و آدمها و گردان قاطرچیها و ترکش ولگرد و بیابان تاتارها و تفسیر سوره صف، دیگر چیزی نبود که نشود توی دوماه کژدار و مریز خواند! در همین سودای خام، هفته اول موسوم به هفته «کُما» در چشم به هم زدنی گذشت و به جز دوصفحه ای که در صف انتظار گشته شدن، خوانده بودم، پیشرفتی حاصل نشد! دیدم اوضاع خیلی خیط شده، هروه دستم آمد دادم این و آن که اقلا کتابها خوانده شوند، حتی اگر من نخوانمشان! با اکراه جنایت و مکافات را گذاشتم زیر بالشم و سعی کردم هرروز که میگذرد اقلا سه صفحهای ازش بخوانم. تا قبل از میاندوره، چهارصد و هفتاد و اندی صفحه تتمهاش را خواندم و میاندوره تمام شد! برای نیمه مربیان، «فلانفلانشدهها» و «محمود و نگار» عزیزنسین را خریدم و گذاشتم توی پاکت وسایل برگشت. لاجرعه و پشت سرهم خواندمشان و بیابان تاتارها را هم پشتبندشان و رسیدیم به روز آخر که نظافت و رژه و استخلاص بود -موشها و آدمها را به هزار زحمت و شتاب، روز آخر شروع و تمام کردم؛ حالا دیگر علیرغم «وقت کله خاروندن نداری!»، آنقدر کتاب خوانده بودم که چارتا لاخ موی روی کله سرباز دژبانی بریزد؛ حتی اگر شرط را با اختلاف اندکی برده باشد و من آن کوه کتاب را در این خردهکاه وقت موجود، نخوانده باشم! از روزی هم که آموزشی تمام شده، هی امروز و فردا کردم و کار روی کار آمده و فرصت نشده، پُز این چهار صفحه کتابی را که توی صف و سرکلاس و درانتظار نماز و قبل از مافیای کف آسایشگاه، خواندهام، بدهم و توی چشم همه عالم فرو کنم که چقدر متاب خوانم! اجالتا، این شما و این معرفی مختصر از خواندههای سربازیم؛ ۱-جنایت و مکافات: بدون شک شاهکار! شاهکار تمامعیار! درود بر داستایوفسکی و قلم سحرآمیزش، نبوغ خارقالعاده و شخصیتپردازی ماهرانهاش! ۲ و ۳-«فلانفلانشدهها» و «محمود و نگار»: عزیزنسینِ عزیز است و نثر روان و طنازانهاش! آنقدر این کتابها و موقعیتهای کمدی اجتماعی ایجاد شده «ایرانی» و برای ما ملموساند که انگار نه انگار زمان و مکان نوشتهشدنشان پنح دهه قبل و در کشور ترکیه بوده! از پرطرفدارترین کتابهای گروه دونفرهمان «سکر -ساقیهای کتاب رفسنجان» بودند و توط چند نفر مختلف داخل آسایشگاه خوانده شدند! ۴-بیابان تاتارها: یک افسر جوان، بعد از آموزش دانشگاهی افسری راهی محل خدمت خود در قلعهای دور افتاده میشود و درگیر و همزیست با ملال و امیدهای واهی...کمابیش شبیه زندگی سربازان پادگان آموزش رزم مقدماتی آباده! مدتها قبل و با دیدن یک استوری معرفی، خریدهبودمش و درکی از محتوایش نداشتم تا توی آسایشگاه شروعش کردم و برگهایم از دیدن موضوع و تشابه عجیب موقعیتش با وضع نامطلوب فعلیَم، خزان شد! ۵-موشها و آدمها: نه به اندازه خوشههای خشم، ولی آنقدر شاهکار بود که کتاب دیگری از جان اشتاین یک چشمم را نگیرد؛ تا یار «چه» را خواهد و میلش به «چه» باشد!
1403/4/2 - 14:37
1401/7/25 - 22:13

داستایفسکی مجلهای منتشر میکرده به نام یادداشتهای نویسنده. مجلهای که در آن اغلب به مسائل اجتماعی روز میپرداخته است. گاهگداری، خیلی بهندرت، میشد که داستانی هم به قلم خود چاپ کند. نازنین از آن موارد نادری است که در مجلهاش منتشر کرده و امروز با ترجمهی مستقیم یلدا بیدخینژاد از روسی، در اختیار فارسیزبانان قرار گرفته است.
یادداشتها