سالار مگس ها

سالار مگس ها

سالار مگس ها

ویلیام گلدینگ و 1 نفر دیگر
3.8
52 نفر |
19 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

12

خوانده‌ام

126

خواهم خواند

89

شابک
9786227300000
تعداد صفحات
224
تاریخ انتشار
1400/5/4

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        
«سالار مگس­ها» نخستین اثر ویلیام گلدینگ، نویسنده انگلیسی و برنده­ی جایزه­ی نوبل ادبیات را نمی­توان صرفا یک اثر دهه­ی پنجاه قلمداد کرد زیرا نویسنده در کنار مطرح کردن دغدغه­های زمان خود، با بیان کنایی و تمثیلی و با انتخاب مکانی در ناکجاآباد و زمانی نامشخص، به داستان هویتی فرا زمانی و اسطوره­ای بخشیده . باعث ماندگاری این اثر شده است. این رمان که از لزوم حاکمیت قانون در جوامع انسانی می­گوید نشان می­دهد که چگونه ترس و توحش نقطه­ی پایان معصومیت انسان باشد.
ویلیان گلدینگ سال 1911 در کرنوال انگلستان دیده به جهان گشود. اولین اثر، سالار­مگس­ها در سال 1954 به چاپ رسید. علاوه بر مجموعه­ی اشعار و سالار­مگس­ها دوازده رمان دیگر، سه اثر غیر داستانی و یک نمایشنامه در کارنامه­ی ادبی وی وجود دارد که دو جایزه­ی ارزنده­ی جیمز تایت بلک مموریال و بوکر را به ترتیب در سال­های 1979 و 1980 و در نهایت جایزه نوبل ادبیات را در سال 1983 برای وی به ارمغان آورد. در متن پیام آکادمی نوبل آمده است: «جایزه ادبی نوبل برای خلق داستان­هایی به گلینک تعلق می­گیرد که وضوح و تیزبینی هنر واقع­گرایی و تنوع و جهان شمولی اسطوره­ را توامان به روایت درمی­آورند تا موقعیت انسان را در جهان امروزی به تصویر بکشند.»

      

یادداشت‌ها

عطیه

1402/1/16

        Ah man .... that was savage 
Im crying cause i know poor piggy never got rescued and he died 
He deserved that
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

          (English text follows)
«سالار مگس ها»
اثری کلاسیک از ویلیام گلدینگ
اولین چیزی که نظرم رو جلب کرد، تصویر سازی نویسنده از جزیره بود،او اینقدر جزئیات به شما می دهد تا به زور هم که شده از زمان و‌مکان فعلی ات کنده بشوی و خود را در میان جنگلی انبوه و شاخه های ضخیم و در هم تنیده اش، در غوغای صدای پرندگانی در اعماق جزیره بیابی،‌ روزها صدای امواج شکوه جزیره را در چشمانت ثبت کنند و شب ها ترس از ناشناخته ها و بی پناه بودن ات را یادآور شوند.
موضوع محوری داستان راجع به اجتماع انسانی است، راجع به اینکه چگونه با تغییر موقعیت ها صفات پلید نفسانی ما آشکار می شود و ما را با جنونی واگیردار درگیر می کند. داستان لایه های مختلفی از قدرت طلبی، زورگویی،معصومیت کودکانه، ترس از ناشناخته ها، امید به آینده و اتکا به دستاوردهایی همچون حکومت و قانون را در ضمن زندگی سخت بچه ها در جزیره بیان میکند.
Who are we? 
Who can claim that he knows everything about himself?
You won't know yourself until you get trapped in a deserted island with bunch of kids! If you don't believe me, read this book!
William Golding the author of this classic novel, is depicting a situation that every human rules and governments authority might face during a crisis which can show us how we would behave in such time.
We all have heard of our inner animal or beast that may lead us to do something horrible if we unchaine it; still the question is :are we prepared for it ?
        

0

محمد

1403/5/12

        کتاب راجب شرارت فطری انسان هاست و اینو از دنیای کودکان بیرون کشیده تا نشون بده حتی در معصوم ترین اقشار جامعه که کودکانن هم شرارت وجود داره و بنظر من با این انتخاب راحتتر تونسته حرفشو به مخاطب برسونه.
 کتابی بود که چند فصل آخرش میخ‌کوبم کرد،میشه گفت اوج داستان همونجا بود؛ البته چندتا نقطه عطف هم داشت مثلا اونجا که جک آتش رو ول کرد تا بره شکار و کشتی رفته بود یا اونجا که سیمون به دنبال هیولای بالای کوه رفت تا از موضوع هیولا سر در بیاره ولی نتیجه کارش مرگ خودش بود.
میشه گفت تنها کسانی که بدون شرارت داستان رو به سر رسوندن سیمون و خوکه بودن(البته خوکه هم موجودی تنبل بود) حتی رالف که شخصیت شماره یک رمان بود هم در لحظات آخر دچار یک جنایت شد تا شرارت در هر دو طرف نمایش داده بشه!
نماد گذاری ها کاملا بجا بود (مثلا صدف نماد نظم و قانونمندی شهری بود) و  اتفاقات توی داستان اکثرا کاملا منطقی پیش می‌رفت،
توصیفاتی که از فضای محیط اطراف بچه ها میشد تا حدی برام گنگ بود که نمی‌دونم بخاطر نویسنده بود یا ترجمه بد مترجم(حمید رفیعی).....
در کل کتابیه که ارزش خوانایی بالایی داره👍🏻

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1

          خیلی حال‌ و هوای «رابینسون کروزوئه» را یادآوری می‌کرد، اما این بار این تنها در جزیره‌ای سرگردان شدن برای یک آدمِ بزرگسال اتفاق نیفتاد و حاوی نکات اخلاقی زیادی نبود شبیه به آن‌چه در داستان‌های ژانر رابینسونید مثل «جزیره‌ی مرجانی» دیده می‌شود. از این لحاظ حال و هوای سریال لاست را بیشتر تداعی می‌کرد، با این تفاوت که پسربچه‌هایی در آستانه‌ی نوجوانی در جزیره سرگردان شده بودند، نه آدم بزرگ‌هایی با تخصص‌های مختلف.
 کتاب نمادهای آشکاری داشت، مثل عینک پیگی و صدف که نمایانگر خرد و ابزارهایی بودند که در جامعه‌ی متمدن به کار گرفته می‌شوند و از آن سو، رنگ کردن صورت و برهنگی که نماد بدویت و پنهان شدن پشت نقاب برای آزادتر شدن در وحشی بودن بود. کتاب بوی تعفن، عرق و خون در گرمای دم‌زده‌ و داغ می‌داد، نمی‌توانم بگویم از خواندنش لذت بردم، اما گلدینگ واقعاً اثر نابی خلق کرده است از این جهت که با وجود این همه اقتباس‌های مدرن‌تر و امروزی‌تر،‌همچنان بخش‌هایی از کتاب آدم را میخکوب می‌کند.
        

0

          در شروع و حتی تا اواسط کتاب با کتاب اصلاً ارتباط نگرفته بودم، اما از نیمه‌ی کتاب به بعد کتاب نظرم رو جلب کرد و پایان کتاب هم باعث شد تازه دلیل کندی اوایل کتاب رو بفهمم.

دلیل شروع این کتاب یه بازی بود. بازی‌ی که جهانش در یک پادآرمان‌شهر بود که قرار بود زمانی آرمان‌شهر باشه، یه‌چیزی تو مایه‌های ۱۹۸۴، برای همین فکر می‌کردم قراره با همچین موضوعی روبه‌رو شم اما کتاب متفاوت بود. داستان در مورد گروهی از پسران مدرسه‌ای بود که تنها در یک جزیزه گیر افتاده‌ن و برای نجات باید یک جامعه تشکیل بدن. ابتدای کتاب تا نیمه آن در مورد تشکیل جامعه بود، اما از نیمه به بعد...

بعل زبوب یا همون سالار مگس‌ها مناسب‌ترین نام برای این کتابه. موجودی برای فوران ذات کثیف و حشی انسان. 
از نیمه کتاب به بعد دوگانگی وحشی‌گری و تمدن شکل گرفت. تا قبل از آن تمدن وحشی‌گری رو مدیریت کرد، اما بعد از آن وحشی‌گری خودش یک تمدن شد و اونجا بود که سیاست، تفکر، تصمیم و معصومیت نابود شدن. 

نمادگرایی در "سالار مگس‌ها" به شدت فکر شده و دقیقه طوری که تمدن و زندگی چندین هزارساله‌ی انسان‌ها رو در قالب چند روز گروهی از بچه‌ مدرسه‌ای‌ها نشون می‌ده.

در کل می‌تونم بگم " سالار مگس‌ها" کتابی به شدت ناراحت‌کننده و ترسناک اما واقع‌‌بینه. کتاب غلبه‌ی ذات کثیف انسان‌ها به خودشون و نابودی یه جامعه رو که به وفور در تاریخ دیده شده رو در قالبی کوچک و کودکانه نشون می‌ده و تلنگری بهمون می‌زنه که مراقب متمدن بودنمون باشیم. 
        

36