طاعون

طاعون

طاعون

آلبر کامو و 2 نفر دیگر
3.9
153 نفر |
40 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

31

خوانده‌ام

363

خواهم خواند

171

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب می‌باشد.

رمان طاعون، داستان شیوع یک بیماری مهلک را در اوران، شهری بزرگ در الجزایر، روایت می کند. هزاران موش در ماه آوریل، به بیماری مبتلا شده و می میرند. وقتی که ترسی نه چندان عمیق، جامعه را فرا می گیرد، روزنامه ها و جراید شروع به تأکید بر اهمیت یک اقدام فوری می کنند و درنهایت، مقامات دولتی دستور به جمع آوری و سوزاندن روزانه ی موش ها می دهند. خیلی زود پس از این اتفاق، میشل که دربان ساختمانی است که دکتر ریو در آن کار می کند، پس از ابتلا به تبی عجیب، جان خود را از دست می دهد. بعد از به وقوع پیوستن چندین مورد مشابه، یکی از همکاران دکتر ریو به نام کاستل، مطمئن می شود که این بیماری، طاعون است. او و دکتر ریو مجبور می شوند تا با انکار و بی اعتنایی مقامات دولتی و سایر پزشکان در رابطه با اقدامی سریع و سرنوشت ساز برای کنترل بیماری، به مبارزه برخیزند. فقط زمانی که دیگر کار از کار گذشته است و عملا امکان انکار شیوع یک بیماری کشنده در شهر وجود ندارد، مقامات حکومتی دست به اقدامات سخت گیرانه ی بهداشتی زده و شهر را قرنطینه می کنند. رمان طاعون، برخلاف مخالفت های آلبر کامو، یک اثر کلاسیک هستی گرایانه در نظر گرفته می شود. لحن راوی کتاب، با جملاتی ساده اما چندوجهی و داستانی تمثیلی که بیشتر مواقع، اشاره به ذهن و خودآگاهی بشر دارد، مخاطب را به یاد آثار کافکا، به خصوص رمان محاکمه، می اندازد.

یادداشت‌های مرتبط به طاعون

            شاید قسمت زیادی از شهرت آلبر کامو (دست کم تا جایی که می‌دانم) به خاطر کتاب بیگانه باشد. اما این کتاب به کلی با آن متفاوت است؛ در کتاب بیگانه، تنها روش طرح بحث کامو، ادبیات absurd است؛ اما در این کتاب از تمام تکنیک های فیلسوفانه‌اش بهره برده است. و اگر بخواهم نظر خودم را دخیل کنم، باید بگویم این رمان بهترین و زیباترین نوشتۀ فلسفی کامو است. 

داستان کلی کتاب دربارۀ همه‌گیری بیماری طاعون در یک شهر خیالی (احتمالا اگر در اوایل همه‌گیری ویروس کرونا این کتاب را می‌خواندید، خیلی با فضای دلهره‌آور این شهر همذات‌پنداری می‌کردید) و جنب و جوش شخصیت های کتاب برای رهایی از این بیماری است. سردستۀ کاراکترهای داستان، دکتری است به نام ریو که به همراه دوستانش خودش را تماما وقف مبارزه علیه طاعون می‌کند.
کلیت داستان شاید همین باشد و احتمالا همانطور که حدس می‌زنید در آخر داستان طاعون از شهر می‌رود و برای تکمیل تراژدی، برخی از شخصیت های محبوب داستان در اثر بیماری جان خود را از دست ‌می‌دهند. اما در ادامه قصد دارم برداشت خودم از کتاب را بنویسم.

طاعون در آن شهر خیالی، به مثابۀ هرج و مرج در ذهن کامو است. کامو به عنوان یک انسان، در افکارش با یک سرگشتگی مواجه است که مجبور است با تمام قوا علیه آن مبارزه کند تا در نهایت به معنایی برسد (خیلی ها کامو را فیلسوف اگزیستانسیالیست می‌نامیدند اما خودش از این لقب خوشش نمی‌آمد. اما به هر حال نمی‌توانیم تلاشش برای آفریدن معنا به روش فیلسوفان اگزیستانسیالیست خداناباور را انکار کنیم). قهرمان داستان (دکتر ریو)، کاملا با خود کامو تطابق دارد؛ از توصیفات ظاهری‌اش تا تفکرات و اعتقاداتش:
" تارو: اگر به خدا اعتقاد ندارید، این همه ایثار واسه‌ی چیه؟ پاسخ شما میتونه کمکم کنه خودم جواب بدم.
دکتر بی آن که از تاریکی بیرون بیاید، گفت که قبلا پاسخش را داده ["توی تاریکی گرفتارم و سعی میکنم روشن بین باشم"] و بیان کرده که اگر به پروردگار قادر مطلق اعتقاد داشت از معالجه بیماران دست می‌کشید و مداوای آنان را به او می‌سپرد. اما هیچ کس توی این دنیا، حتی پالونو [(کشیش شهر)] که خیال میکنه به‌اش اعتقاد دارد، چنین خدایی را باور ندارد؛ زیرا هیچ کس خود را دربست به امان خدا رها نمی‌کند و او، ریو، حداقل از این بابت یقین دارد در طریق حقیقت گام بر می‌دارد زیرا با ناهمواری های خلقت مبارزه می‌کند.
ص 122"

بقیه شخصیت‌ها و پدیده‌های داستان هم المان‌های واقعی دیگری هستند که در زندگی اکثر ما کاملا ملموس اند: کشیشی که به سوی خدا می‌خواند و تمام چیزها را به او ارجاع می‌دهد، کودکی معصوم که به طرز دردناکی جان می‌دهد (و کامو چقدر ماهرانه در این صحنه احساساتتان را بر می انگیزاند) و نمایانگر پدیدۀ شر در عالم است، عاشقی که از معشوقش دور مانده و جز او معنایی دیگر برای زندگی‌اش نمی‌تواند متصور شود، انسانی که از زندگی‌اش ناامید شده است و اقدام به خودکشی می‌کند، کارمند سالخورده‌ای که تمام عمرش را صرف کار های اداری کرده است و در زندگی‌اش کار مهم دیگری انجام نداده است، سیاستمداری که از کرده‌هایش پشیمان است و... 
ریزه‌کاری‌های دیگری نیز هست که هر کدام نشانگر عمق اندیشه های فلسفی اوست و نمیتوان تمام آن‌ها را نام برد، تنها باید کتاب را خواند و از فکر کردن پیرامون آن لذت برد. اگر با این ملاحظات کتاب را بخوانید احتمالا هر چه بیشتر کامو را ستایش خواهید کرد. و اگر با این رمان او اخت بگیرید، می‌توانید ادعا کنید که ایده های فلسفی او را نیز فهمیده اید و در این راه ‎هم‌مسلک اویید.




          
            بسم الله الرحمن الرحیم
توصیفات کامل و با جزئیاتی در این کتاب بیان میشود و در واقع این توصیفات جامع و کامل مزیت  قلم و نقطه قوت متن محسوب میشود. اوایل کتاب این توصیفات به درک بهتر فضای خوفناک طاعون زده شهر کمک میکند اما از اواسط تا انتهای کتاب بسیاری از مطالب تکراری ست و در واقع بخش اعظمی از کتاب تکرار توصیف  این فضا ست که از جذابیت متن کاسته و مطالعه ادامه کتاب را خسته کننده می کند.فضای طاعون زده شهر ،بسیارشبیه دوران همه گیری کروناست و درک این وضعیت را برای مخاطب آسان میکند.
دیالوگ ها در این کتاب ،دیالوگ های ماندگاری نیستند و در واقع بخش های کمی از کتاب قابل ارائه به عنوان بخشی از کتاب اند.ترجمه پرویز شهیدی ترجمه مناسبی ست و نارسایی در کلام به چشم نمیخورد و علاوه بر این ،این کتاب پایان بندی خوبی دارد. در بیان مقایسه ای ،از حیث توصیفات کتاب "بیگانه" موجز تر است  اما از حیث سادگی و رسایی زبان "طاعون" بسیار ساده تر از "سقوط" است.خوش بخوانید.
          
            [احتمال لو رفتنِ بخش یا کل داستان]
خواندن این کتاب در دوران کرونا اکیدا توصیه می‌شود.
طاعون، این بیماری مهلک، در شهر اورانِ الجزیره اتفاق می‌افتد شهری که زیبایی‌های گذشته‌اش را ندارد و مردمش محکوم به عادت شده‌اند.
راوی این رمان همان شخصیت اصلی داستان هست که تصمیم داشته از زبان مردم سخن بگوید.
دکتر ریو در راه پله‌ی ساختمانش موشِ مرده‌ای می‌بیند. رفته رفته تعداد موش‌ها زیاد می‌شود به طوری که سرایدار کلافه می‌شود. موش‌هایی که در کوچه و خیابان‌های شهر یا در خون خود غلطیده‌اند یا خشک شده‌اند و به شکل تشنج گونه‌ای برای فرار از تاریکی به روشنایی پناه می‌آورند آنقدر می‌چرخند که در نهایت می‌میرند. 
این اتفاق مردم را به وحشت می‌اندازد. در آخرین روز طبق آماری که مسئولین به مردم می‌دهند حدود هشت هزار موشِ مرده جمع آوری کرده‌اند. کم کم آثار بیماری بر چهره‌ی آقای میشل، سرایدار ساختمان، پدیدار می‌شود؛ تب شدید، غده‌های دردناک در سر تا سر بدن... و مردی که زیرلب فقط می‌گوید موش‌ها. دکتر کاستل، همکار سالخورده دکتر ریو ) این بیماری را طاعون می‌خواند.
شهر قرنطینه می شود. دکتر ریو در همان دوران همسرش را به علت بیماری به آسایشگاهی در خارج از شهر می‌فرستد. کشیش شهر طاعون را عذاب الهی معرفی می‌کند و تنها راه نجات را دعا به درگاه خدا می‌داند.
آنچه از ابتدای داستان مرا مجذوب خودش کرد دکتر ریو، پزشک انسان دوست و کمک رسان به هم نوعانش، بود؛ مردی که به محله‌های فقیرنشین سر می‌زند و رایگان معالجه می‌کند. البته دکتر ریو اعتقادی به خدا ندارد و راه نجات را در دستان خودش می‌بیند، نه نگاه و کمک از آسمانی سرد و خاموش که خدا در آن نشسته است. نگاهی که یکی از دو سرِ طیفِ مواجهه با رنج / شر است. آدمی در مواجهه با رنج یا به سمتِ انکارِ قدرت برتر حرکت می‌کند و یا پی بردنِ به عجز، آدمی را به سوی پناه بردن به قدرتی لایزال سوق می‌دهد. 
مردمِ این شهرِ طاعون‌زده می‌پذیرند که طاعون هست و نمی‌رود. آنان به این دردها و مرگ و میرها «عادت» می‌کنند امّا نویسنده یک جمله‌ی درخشان را بیان می‌کند: «عادت به نومیدی، از خودِ نومیدی بدتر است.»
دکتر ریو در بخشی از کتاب می‌گوید: «بعد لازم شد مردنِ انسان‌ها را ببینم. می‌دانید کسانی هستند که نمی‌خواهند بمیرند؟ هرگز صدای زنی را شنیده‌اید که در لحظه‌ی مرگ فریاد می‌زند: «هرگز!» من شنیده‌ام. و بعد متوجه شده‌ام که نمی‌توانم به آن خو بگیرم. آن وقت من جوان بودم و نفرت من متوجه نظام عالم می‌شد. از آن وقت متواضع‌تر شدم. فقط هیچ وقت به دیدنِ مرگ خو نگرفتم.»
مهم‌ترین مسئله در دورانِ طاعون همبستگی مردم و کمک به یکدیگر است؛ مردمی که به یک‌باره شجاع می‌شوند، فردیت از بین می‌رود و «ما» به وجود می‌آید. چه چیز از این همبستگی بالاتر؟ نقطه‌ی مثبتی که در آغاز، هیچ اثری از آن نیست و رفته رفته به وجود می‌آید .
این رمان به دلیل نزدیکی با شرایط کنونیِ ما و دوران سخت و جان‌فرسای کرونا نقطه‌ی عطفی است برای پذیرش اینکه گرچه طاعون می‌تواند بیاید و بمیراند «اما نمی‌ماند...» روزی طاعون از شهر اوران می‌رود و مردم هلهله می‌کنند امّا باید دانست همیشه و همه جا طاعون در کمین است در هر جا با شکل و شمایلی دیگر. 
از این رو باید دل‌خوش باشیم... هر چند به لحظات کوتاه و شیرینی که در زندگیمان می‌گذرد حتی در این دوران 
سخت. 
برشی کوتاه از کتاب:
«قصد مردن ندارم و مبارزه خواهم کرد. اما اگر بازی را باخته باشم می‌خواهم که خوب تمام کنم.»
          
اولین کتاب
            اولین کتاب هایی که از کامو خواندم بیگانه و سیزیف بودند، اما هیچ‌کدام روی من چندان اثری نداشتند و حرف هایشان در نظرم به طرز بدیهی‌ای مسخره می‌آمد.
اما طاعون،
طاعون همه محتوای مقاله سیزیف را در زندگیِ عینی به تصویر می‌کشید. طاعون برای من یک داستان نبود. یک متنِ اعتقادی محض بود. به طوری که هنوز گاهی نیمه شب ها به صحنه مرگ پسربچه و به تمام آن سوال ها فکر می‌کنم.
آنجا که ریو واکسن طاعون را به کودک می‌زند‌ و تن نحیف کودک بی‌نوا در تکاپو با طاعون، بی‌اختیار از روی تخت بالا و پایین می‌شود و پسرکِ بی‌هوش ناله های وحشتناک سر می‌دهد و دکتر ریو می‌گوید بیماری هنوز فروکش نکرده اما پسرک درنتیجه واکسن بیشتر از بقیه بیمار ها مقاومت نشان داده،
پدر پانلو می‌گوید در این صورت اگر قرار شود بمیرد رنج بیشتری تحمل کرده است!
من هنوز نیمه شب ها به این سوال فکر می‌کنم. که اگر واکسن درنهایت طاعونِ خشنِ وحشی را درمان نکند، آیا تلاش برای طولانی کردن زنده ماندن، فرآیند طولانی‌تر کردن رنج نیست؟
زیرا طاعونی که کامو از آن حرف می‌زند‌، بیماری نیست. طاعون خودِ زندگی است. درد است. رنج است. رنجی بی پایان که به مرگ ختم می‌شود.
رنجی که انسان در آن تنهاست و تنهایی باید رنجش را به ثمر برساند. خانواده فرد طاعون زده از او می‌گریزند و او هرچقدر هم در زندگی‌اش کسانی را داشته باشد که دوستش دارند، باز هم در تنهایی خویش درد می‌کشد و در تنهایی می‌میرد.
فردای آن روز وقتی کودکِ بی‌نوا در نهایت درد و رنج با اشک های گرمِ روی گونه هایش یک‌دفعه آرام می‌گیرد و کاستل می‌گوید تمام کرد، دکتر ریو انگار بخواهد همه خشمش را خالی کند، سر پدر پانلو داد می‌کشد که این یکی که دیگر کودکی بی‌گناه بود!
و من هنوز این سوال را از خودم می‌پرسم که اصلاً از اول چرا رنج باید وجود داشته باشد؟ و چرا آن کودک باید رنج بکشد؟ چرا کودکان هم باید رنج بکشند؟ به قول ایوان در برادران کارامازوف برای من مهم نیست چه بلایی بر سر بزرگسال ها می‌آید. آن ها سیب ممنوعه را خورده‌اند و طعمش را چشیده‌اند. اما چرا کودکان؟ چرا رنج اینقدر وحشی است؟
          
تاکومی

1402/11/10

                در ابتدای کتاب هم جذابیت داشت و هم دافعه جوری که هم میخواستم بخونم هم حوصله‌م یکم سر می‌رفت، هر چی جلوتر می‌رفت و ما با شخصیت‌های داستان آشناتر میشدیم داستان روان‌تر می‌شد. دو بخش آخر کتاب بخش‌های مورد علاقه من هستن. چون اون لب مطلب رو تو اونا میگه و کیف میکنی. 
شخصیتای مورد علاقه‌‌م تارو، گران و دکتر ریو بودن‌. تارو اون شخصیت بچه مثبتی بود که دنبال پیدا کردن راه زندگی بود، گران اونی بود که هدف خاصی تو زندگی نداره ولی دلشم نمیخواد زندگیش هرتکی بگذره و ریو اون ناظر به کل بود که احساساتشو به خوبی کنترل می‌کرد.

پ‌ن: متشکر از دوست عزیزم که خفتش کردم برام طاعون بگیره.

        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

پارسا

1402/04/20

            آلبر عزیز سلام.  کتاب طاعون را تازه تمام کردم . نمیدانم چی بگویم . باید اول اجازه بدهم کلمات  در ذهنم رسوب کند، بعد  بشینم حلاجی کنم و آسمان ریسمان ببافم و سپس  ماحصل را روی  این صفحه سفید بریزم. هنوز دودل هستم که باید این داستان را دوست داشته باشم یا نه. خوب صادقانه بگویم در ابتدای داستان همه چیز کند و کش دار پیش میرفت و من انگیزه یی برای ادامه نداشتم اما خوب  نمیشد رها کنم و بروم آخر هر چه باشد تو کاموی بزرگی و برای خودت برو و بیایی داری . پس ادامه دادم .  میخواستم بدانم راوی بیطرف کیست و این خودش دلیلی شد که کتاب را بخوانم . هر چه به انتها می رسیدم روایت روان تر شد و شخصیتها  پرده را کنار زده بودند و خودی نشان می دادند. و برای ماهایی که کرونا را دیده ایم فضاها آشناتر از کار درآمد و همذات پنداریمان گل کرد . 
آلبر جان . شخصیت تارو رو بیشتر دوست داشتم احساس میکنم یک جورایی آشناست  و یک وجه تمایزی با بقیه دارد . حداقل در شرایط مصیبت بار آن شهر با خودش صادق تر است و صریح تر .  در مورد بقیه هم که کاموی عزیزتر از جان  چه بگویم ؟ دکتر ، روزنامه نگار ،  پدر روحانی ،  آن کارمند شهرداری و بازپرس  هر کدام  نماد گروهی از انسانها بودند که در هنگام بلایا  در شرایطی خاص ،  آن وجه نامکشوف خود را کشف کنند و آنچنان رخ بنمایند که بقیه انگشت به دهان بمانند. عزیزی گفت منظورت از طاعون اندیشه فاشیسم است ولی به نظرم هر نوع حکومتی را میتوان معادل طاعون دانست .کمونیست ،سوسیالیسم ، لیبرالیسم و حتی جمهوری را اگر باعث انسداد جامعه شود. و تو آلبر جان خوب این جوامع را ترسیم کرده ایی و عاشق  این جمله داستانت شدم که "دوباره از نو شروع کنیم". یک امیدی درونش هست هر چند تلخی گزنده یی  هم در آن نهفته است و نوعی ناامیدی هم در آن مستتر است .  فکر کنم درست اشاره کرده ایی که همیشه امکان برگشت شرایط مصیبت بار وجود دارد . وقتی غرق در شادی و ذوق مرگ خوشبختی هستیم . 
آلبر گرامی  .از اینکه راوی،  ریو پزشک است  متعجب شدم . کاش کس دیگری را پیدا میکردی تا روایت را بعهده بگیرد . نمیتوانم بی طرفی ریو را قبول کنم . او که در بطن حوادث است هر چه اصرار داری که او به اسناد و نوشته دگران هم چشم انداخته و سعی کرده بیطرف باقی بماند در کت من نمیرود . چون تاریخ را مردم ساخته اند اما حکومتها روایت کرده اند . و به نظرم ریو  هر چند سعی دارد در میانه کارزار طاعون زده ها وطیفه خویش را انجام دهد، بی تاثیر پذیری از عواطف جاری در پیرامونش اما  اجازه بده بگویم باورش نکردم نه مسئولیت پذیریش را نه روای بی طرف بودنش را . 
کاموی بزرگوار .  طبق رسوم سکولاریسم تو هم به مذهب و کلیسا تاخته ایی ،که چیز عجیبی نیست که حتی در شهر خیالی هم دین،  فقط مردم را به انفعال و سپردن امور به معشیت الهی رهنمون میشود و پدر بزرگوار  روحانی ،از پزشکان و علم گریزان است وتادم مرگ صلیب را رها نمیکند . 
خوب دوست خوب من آلبر ، فکر کنم افاضه علم بس است . از دید یک کتابخوان ساده ، کتاب  کمی کسل کننده شروع میشود ولی در ادامه میتواند خواننده را با خود همراه کند و گاهی مجبور کند کمی به سطرهای عقب برگردد ،دوباره بخواند  تا بهتر درک کند .  همین دیگه آلبر توقع  زیادی از من نداشته باش من که فیلسوف نیستم خوب . 
ارادتمند خوبیهایت کتابخوان . 
          
            
شهر طاعون زده ی اران در صفحات اول من را به یاد فضای اپیدمیولوژیک کوری و ژوزه ساراماگو انداخت، اما پس از چندین صفحه متوجه شدم که کوری کتابی غیر قابل قیاس است.

داستان با مرگ مشکوک موش ها در اوج آغاز می شود اما در اوج ادامه نمی یابد. طوری که روند افتان و گه گاه کسل کننده ی داستان باعث میشود خواننده نتواند این فضا را بیش تر از سی صفحه دوام بیاورد. 

آلبر کامو سعی دارد مفاهیم با ارزشی چون عادت های دردناک، فراموشی، روزمره گی، ترجیح خوشبختی جمعی، امیدواری و... را به کمک جامعه نمادین اران به مخاطب خود منتقل کند اما تنها مخاطبانی می توانند کامو را در این مسیر همراهی کنند که با صرف نظر از نثر داستان، تنها بر مفاهیم تمرکز کنند.
 

+ پس از تمام شدن کتاب طاعون، با تمام وجود به جلال آریان ( شخصیت دائمی کتاب های اسماعیل فصیح) در "اسیر زمان" حق دادم که خواندن طاعون برای او چهارده سال به درازا کشید.

* خواندن این کتاب واقعا برای من سخت بود. اما  یادم می آید جایی خواندم که اگر در هر کتاب فقط یک جمله وجود داشته باشد که روی تو اثر بگذارد یعنی به خواندنش می ارزید. با این حساب خواندن این کتاب هم با همه ی مشقت و سختی اش می ارزید...

- ترجیح خوشبختی خجالت ندارد.
  بله، اما وقتی که آدم خودش تنها خوشبخت باشد، خجالت دارد.  (صفحه ی 241)


          
            مینویسم طاعون اما بخوانید کرونا یا هر بیماری همه گیر دیگر. وقتی طاعون را می خوانید تصور می کنید که در اتفاقات مشابه انگار همه چیز تکرار می شود. در طاعون از بقال حریصی که جنس هایش را احتکار می کند تا گران تر بفروشد ولی خودش با طاعون میمیرد پیدا میکنید تا مسئولین شهر که شهر را به بدترین شکل ممکن اداره می کنند و تا مدتی از گفتن اینکه طاعون به شهر آمده امتناع می کنند.
اما چهره دیگر همه گیری و بیماری، انسان های فداکاری مثل دکتر ریو در طاعون هستند که بدون ادعا برای سلامتی مردم تلاش می کنند، حتی اگر در این راه دوست و همسرشان را در اثر طاعون از دست بدهند.
یکی از نقاط قوت کتاب توصیف ها و فضاسازی های آن بود از شهر، آدمهای آن، از زمانی که طاعون می آید اما آدمها همچنان خوشگذرانی می کنند، و حتی زمانی که طاعون مردم را به خانه ها برده و شهر بوی جدایی می دهد... همه کتاب بوی این روزهای خودمان را می داد.
پیشنهاد می کنم طاعون را همین روزها بخوانید.


بخش هایی از کتاب

راه ساده برای آشنایی با یک شهر این است که انسان بداند مردم آن شهر چگونه کار می‌کنند، چگونه عشق می‌ورزند و چگونه می‌میرند.

از اینکه خستگی باعث شده بود خیلی ها دیگر مسائل پزشکی را رعایت نکنند رنج می کشید؛ مبارزه با طاعون آنها را برابر طاعون ضعیف کرده بود.

مردم به رویا نیاز داشتند...

روزنامه‌ها که در ماجرای موش‌ها آن‌همه پرگویی کرده بودند، دیگر حرفی نمی‌زدند. زیرا موش‌ها در کوچه می‌میرند، اما انسان‌ها درون خانه‌ها. و روزنامه‌ها فقط با کوچه کار دارند.