phaeze

phaeze

@phaeze_ri

21 دنبال شده

14 دنبال کننده

            آخرین نامه ونگوگ :
"غم برای همیشه باقی خواهد ماند"
          

یادداشت‌ها

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

فعالیت‌ها

phaeze پسندید.
سرگذشت ندیمه
نگذار حرامزاده ها زیر پا خردت کنند...
«برشی از کتاب»
خواننده عزیز!
ببخشید اگر داستان من انقدر تلخ است که تا مغز استخوانت را از درد می سوزاند و وادارت می کند چشمانت را روی هم بفشاری و از غم اشک بریزی
ببخشید اگر داستان من پر از زنان شکسته و مردان مستبد است...
بابت تمام رنجی که از شنیدن سرگذشت من متحمل خواهی شد ؛ تمام تجاوز به روح و جسمی که خواهی دید ، تمام غمی که از جدایی مادر و فرزند و تمام خشمی که از خرد شدن روح من در بند بند وجودت رخنه خواهد کرد مرا ببخش خواننده عزیزم!
داستان من سرشار از احساسات درهم پیچیده است. با من به حجله گاه خواهی آمد و شاهد شکستن روحی خواهی بود در راستای اهداف خداوند!! این هم خنده دار است. 
با من زنانی را خواهی دید علیه زنانی دیگر شمشیر از رو بسته ، کتاب و قلم بر زمین نهاده و تا کمر بر استبداد مردان خم شده...
با من نوزادی خواهی دید از آغوش مادر جدا شده و به دستان دایه سپرده شده 
عشق های ممنوعه...
همسران جداشده...
مرزهای بسته....
و...
و...
با من بیا خواننده عزیزم! اینجا می توانی مردانی را ببینی دیندارتر از عیسی و زنانی را پرهیزگارتر از مریم که چون به خلوت روند آن کار دیگر می کنند! 
جلوتر بیا و زنانی را ببین که آن قدر خرد شده اند دیگر روحی برای شان باقی نمانده و کودکانی را ببین که در این سرزمین نفرین شده 
به تقدس خاک موعود زادگاهشان ، باور دارند ! 
خواننده عزیز! چندی قبل من یک جنگجو بودم در میان لشکری تسلیم اما حالا اگر حالم را بپرسی؛ دیگر خودم را نمی شناسم...نمی دانم شاید من هم خرد شده ام...شاید روحم گم شده است... من هم شبیه آنان شده ام، همان ها که روزی از حضورشان رعب و وحشت داشتم...من گم شده ام خواننده عزیز گم شده ام...

گفت باید حد زند هشیار مردم مست را
گفت هوشیاری بیار اینجا کسی هشیار نیست
«پروین اعتصامی»
          نگذار حرامزاده ها زیر پا خردت کنند...
«برشی از کتاب»
خواننده عزیز!
ببخشید اگر داستان من انقدر تلخ است که تا مغز استخوانت را از درد می سوزاند و وادارت می کند چشمانت را روی هم بفشاری و از غم اشک بریزی
ببخشید اگر داستان من پر از زنان شکسته و مردان مستبد است...
بابت تمام رنجی که از شنیدن سرگذشت من متحمل خواهی شد ؛ تمام تجاوز به روح و جسمی که خواهی دید ، تمام غمی که از جدایی مادر و فرزند و تمام خشمی که از خرد شدن روح من در بند بند وجودت رخنه خواهد کرد مرا ببخش خواننده عزیزم!
داستان من سرشار از احساسات درهم پیچیده است. با من به حجله گاه خواهی آمد و شاهد شکستن روحی خواهی بود در راستای اهداف خداوند!! این هم خنده دار است. 
با من زنانی را خواهی دید علیه زنانی دیگر شمشیر از رو بسته ، کتاب و قلم بر زمین نهاده و تا کمر بر استبداد مردان خم شده...
با من نوزادی خواهی دید از آغوش مادر جدا شده و به دستان دایه سپرده شده 
عشق های ممنوعه...
همسران جداشده...
مرزهای بسته....
و...
و...
با من بیا خواننده عزیزم! اینجا می توانی مردانی را ببینی دیندارتر از عیسی و زنانی را پرهیزگارتر از مریم که چون به خلوت روند آن کار دیگر می کنند! 
جلوتر بیا و زنانی را ببین که آن قدر خرد شده اند دیگر روحی برای شان باقی نمانده و کودکانی را ببین که در این سرزمین نفرین شده 
به تقدس خاک موعود زادگاهشان ، باور دارند ! 
خواننده عزیز! چندی قبل من یک جنگجو بودم در میان لشکری تسلیم اما حالا اگر حالم را بپرسی؛ دیگر خودم را نمی شناسم...نمی دانم شاید من هم خرد شده ام...شاید روحم گم شده است... من هم شبیه آنان شده ام، همان ها که روزی از حضورشان رعب و وحشت داشتم...من گم شده ام خواننده عزیز گم شده ام...

گفت باید حد زند هشیار مردم مست را
گفت هوشیاری بیار اینجا کسی هشیار نیست
«پروین اعتصامی»
        

20

phaeze پسندید.
مرگ وزیر مختار

12

phaeze پسندید.
طعم گس خرمالو

4

phaeze پسندید.
طعم گس خرمالو

47

phaeze پسندید.
سم برای صبحانه
          «امروز صبحانه سم خوردی»
نویسنده این نوشته رو پشتِ در خونه‌اش پیدا می‌کنه، متعجب می‌شه و می‌ترسه ولی واکنشش به این موضوع واکنشِ جالبیه:
راه می‌افته به دنبال علتِ این اتفاق می‌گرده، به عبارتی می‌ره تا جوابی براش پیدا کنه.

تو این جست‌و‌جو، به سوال‌های دیگه‌ای هم می‌رسه، سوال‌هایِ فلسفی‌ای که به قولِ خود نویسنده با فکر کردن به این سوال‌هاست که ذهنمون به سفر می‌ره و تجربه کسب می‌کنه.

بهمون توضیح می‌ده که سوال‌های فلسفی برای این نیستند که به جواب برسیم ، هدفشون اینه که ما رو به فکر فرو ببرن.

نویسنده با این روایتِ عجیب و غریب ولی ساده قراره مفاهیمِ عمیقی رو به ما نشون بده مثلا این‌که این حسِ سردرگمی و ندونستن تو زندگی بینِ همه‌ی ما مشترکه.

تو یه بخشی از کتاب می‌خونیم:
«هیچ‌کس هیچ‌چیز نمی‌داند.روحمان هم خبر ندارد که چه اتفاقی دارد می‌افتد.همه سردرگمیم.شاید کسی به ما یا بقیه بگوید که چیزهایی می‌فهمد، ولی نمی‌فهمد.فقط حدس می‌زند یا از خودش در می‌آورد.»

به نظرم کتابِ خیلی خوبیه و ارزش مطالعه داره.
من فصل ۹ و ۱۱ رو خیلی دوست داشتم. تا الان که دارم این یادداشت رو می‌گذارم، دو بار کتاب رو خوندم.شاید بعدا بازم بهش برگردم.
        

42