معرفی کتاب مکبث اثر ویلیام شکسپیر مترجم داریوش آشوری

مکبث

مکبث

ویلیام شکسپیر و 1 نفر دیگر
4.2
130 نفر |
32 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

8

خوانده‌ام

300

خواهم خواند

121

ناشر
آگه
شابک
9780743477109
تعداد صفحات
166
تاریخ انتشار
_

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        
تقریبا تمام پژوهشگران معتقدند که ویلیام شکسپیر روز 26 آوریل سال 1564 در کلیسایی در شهر استرانفورد آپان ایون در شمال لندن غسل تعمید یافت و روز 23 آوریل سال 1616 در همان شهر درگذشت... .

      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

لیست‌های مرتبط به مکبث

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          .
تراژدی مکبث
اثر ویلیام شکسپیر
ترجمه فرنگیس شادمان (نمازی)
.
.

تراژدی وسوسه، تباهی و پژواکِ وجدانِ خونآلود 

در تاریکترین زوایای ادبیات جهان، هیچ تراژدیی به حد مکبث، انسان را با چهرهٔ بی‌رحم خویشتنِ خویش روبرو نمی‌سازد. این نمایشنامه، فراسوی یک داستان ساده دربارهٔ جاه‌طلبی و سقوط، کاوشی است عمیق در آن لحظهٔ شکننده که یک فکرِ گذرا—یک وسوسهٔ ناگهانی—میتواند سرنوشت را به پرتگاه جنون و تباهی بکشاند. شکسپیر با چیره‌دستیِ بی‌مانند، لحظهٔ مواجههٔ مکبث با پیشگوییِ مبهم و دوپهلوی جادوگران را به تصویر میکشد؛ پیشگوییای که نه یک سرنوشتِ محتوم، که آیینه‌ای است برای تمایلاتِ نهانِ قهرمان. وقتی کلماتِ مهآلودِ جادوگران، این الهگان سرنوشت، زمزمه وسوسه آلودی می‌کنند، مانند زهرِ تدریجی، ذهنِ مکبث را میفریبند و او را به ژرفای تردیدها و خیالپردازیهای مرگبار میکشانند. 

اما مکبث تنها نیست. حضور لیدی مکبث، همچون سایه‌ای تسلی‌ناپذیر، این تراژدی را به یکی از پیچیده‌ترین روابطِ زناشویی در ادبیات بدل میکند. او که در آغاز با شهامتی بیرحمانه، تردیدهای شوهرش را به تیغِ اراده میبرد، خود نیز به تدریج در گردابِ گناهی که برانگیخته است، غرق میشود.

تردیدهای پیش از جنایت، صحنههایی از تقلای درونیِ مکبث را پیش چشم میگذارد که گویی شکسپیر با قلمی از آتش، روانِ انسان را بر صحنه نقش زده است. مکبث میداند که چه میکند، اما نمیتواند در برابر وسوسهٔ تاج مقاومت کند—وسوسهای که هرچه به آن نزدیکتر میشود، تهیتر و پوچتر مینماید. این همان تناقضِ ویرانگر است: او برای رسیدن به چیزی دست به جنایت میزند که در لحظهٔ دستیابی، دیگر هیچ ارزشی ندارد.



شکسپیر در این نمایشنامه از هیچ عنصری برای تشدید اضطراب درونی شخصیت‌ها فروگذار نکرده است: از گفتگوهای بریده‌بریده و ناتمام گرفته تا تصاویر تکراری خون و تاریکی، همه و همه فضایی از تشویش وجودی می‌آفرینند که تماشاگر را تا اعماق وحشت همراهی می‌کند. حتی طبیعت در این نمایشنامه بی‌طرف نیست: شب‌هایی که بی‌پایان مینمایند، جغدهایی که به مرگ نوحه‌سرایی می‌کنند، و جنگلی که به سوی دژ مکبث می‌خزد — همه نشانه‌هایی از آشفتگی کیهانی‌اند که در پی فروپاشی نظم اخلاقی رخ می‌نمایانند.  

در پناه خرد
        

3

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

عافیت‌طلبی
          عافیت‌طلبی راهکار شکستن طلسمِ ذهنِ قفل‌شده؛
وقتی آثار عظیم ادبی بر سرِ خوانندۀ مفلس آوار می‌شوند.


0-	 یکی از معیارهای من برای فهم اهمیت یک اثر ادبی این «فراخوانی به بازخواندن در حین خوانش» است. خیلی ساده،‌ وقتی اثری را می‌خوانم و در حین خواندن بازخوانی اثر را پیش‌خور می‌کنم می‌فهمم که امکانات بالقوه‌ای که متن در خود دارد آن‌قدر زیاد است که بازخوانی اثر نیز با وجد همراه خواهد بود؛ ادبیات هم چیزی جز کیف و وجد نیست و اثری که بازخوانیِ انتظاری‌اش وجدآمیز باشد، یعنی در جای درستی از فهمِ من نشسته است.
لازم به ذکر نیست که مکبث برای من چنین شأنی داشت. بازخوانی اثر را در حین خواندن، پیش‌خرید کردم (خبر خوب برای آقای شکسپیر!).

1-	این کتاب رو با یکی از دوستان همخوانی کردیم و کیف کردیم. من اینجا و در این مرور صرفا روی چند نکته که دوست دارم در خوانش نخست از مکبث ثبت کنم، تاکید می‌کنم. یکی  شرحِ مسئله‌مندیِ شعریت و زبانِ شکسپیر است و مسئله بعدی  تاکید مختصری روی «حیث تراژیک‌بودن» مکبث است (سوال این است: چرا به مکبث تراژدی می‌گوییم؟). بخش تراژدی رو با تمرکز بیشتر روی بخش‌هایی از کتاب “Shakespeare's Great Tragedies Experiencing Their Impact” (2018)  که توسط John Hardy نوشته و راتلج منتشر کرده می‌نویسم به همراه کتاب «فلسفه تراژدی» از جولیان یانگ. بخش زبان رو هم از کتاب “Language and Writing” (2013) نوشتۀ Emma Smith ، استاد شکسپیرشناسی دانشگاه  آکسفورد، از سری کتاب‌های Bloomsbury Arden Shakespeare می‌نویسم و چندنکته و همین مسئله‌مندی زبان شکسپیر رو از این منبع شرح می‌دم.
در آخر هم یک یا دو فان فکت‌طور از زندگی شکسپیر رو از کتاب “30 Great Myths about Shakespeare” (2012) نوشتۀ Emma Smith می‌آورم.
در نهایت هدفم از این مرور این خواهد بود که ردهای ذهنی مهمی از خودم به جا بذارم که بازخوانیِ آتیِ قطعی از مکبث رو بتونم به صورت دقیق‌تری در نسبت با این خوانش اولی که داشته ام به سرانجام برسونم. 
برای همین این مرور  حداقل ادعای ممکن را در خود دارد.


2-	 در قدمِ اولی که قرار شد شکسپیرخوانی رو شروع کنیم، از اطراف و اکناف پهنۀ گیتی دلسوزان، دغدغه‌مندان و دوستان انذار می‌دادند که: «به انگلیسی و همان زبانی که شکسپیر نمایش‌نامه‌هایش را «سروده» است، باید شکسپیر را بخوانید» بجز آن بخشِ مهمی از لذتی که متن برای شما خواهد داشت از میان خواهد رفت. در ترجمۀ شکسپیر صرفا پلات، سیر وقایع و اندکی شخصیت‌پردازی‌ها منتقل خواهد شد و شأن و حیثِ «شعری» و ادبیتِ نمایشنامه خود را در این مسیر نشان نخواهد داد.
ما هم که می‌خواستیم شکسپیر بخوانیم و همچین عجله نداشتیم در این مسیر، اول تصمیم گرفتیم مکبث رو با ترجمۀ داریوش آشوری که طبع‌آزمایی‌ای جدی در ترجمۀ شعریِ مکبث دارد بخونیم؛ واقعا ترجمه خوبی بود و تجربه خوبی بود. بعد از ترجمه (در حین خواندنِ ترجمه، متنِ مقابل انگلیسی اثر رو هم پیش چشم داشتم برای تفنن بخش‌هایی رو زور می‌زدم به اندک ریتم‌طوری که بلدم بخونم)، رفتیم سراغِ No Fear Shakespeare  که به راهنمایی اون بتونیم متنِ اصلی اثر رو بخونیم. بعد از این هم سعی کردیم اقتباس و اجرا از شکسپیر ببینیم.  من تله‌تئاتر Macbeth (1979) که به کارگردانی Philip Casson  و Trevor Nunn رو انتخاب کردم و دیدم و رویا هم The Tragedy of Macbeth (2021) که اقتباس جوئل کوئن است را دید. البته رویا دوتا اقتباس دیگه که یکی‌اش اقتباسِ مشهورِ رومن پولانسکی (1971) است را هم دید (کلا هم‌خوان‌ام در این مسیر خیلی بهتر از من کار کرده). بعدش هم قرار شد یکی دوتا اثر رو انتخاب کنیم که به واسطۀ آنها جرئت کنیم از مکبث حرف بزنیم؛ مشخصا من همین الان که دارم می‌نویسم جرئت ندارم از مکبث بنویسم!

این شرح روندِ خواندن و تجربۀ مکبث از این منظر باید مهم باشد که «تامل»داشتن در فهم اثر و در مرحله بعد همین «تامل در فهم» داشتن، مهم است. این «تامل در فهم» بود که دو مسأله‌ای که برای این مرور انتخاب کردم رو به ذهنم انداخت: مسئله زبان (مشخصه تو این مسیر چقدر با زبانِ شکسپیر کلنجار داشتیم) و بالاخره ماهیتِ تراژیکِ اثر شکسپیر مخصوصا برای منی که چند وقتی است ذهنم به روایت و روایت‌شناسی گیر داده است مهم است؛ مشخصا منی که الان دارم در «نَقلِ رِوایَت» با جمعی بوطیقای آقا ارسطو رو می‌خونیم.
دیگه بریم سراغ یکی دو تا نکته‌ای می‌خواستم بگم!

مسئله‌مندی زبانِ شکسپیر:
3-	 شکسپیر به قولِ اما اسمیت یک «دارایی فرهنگی کاریزماتیک/charismatic cultural property» است؛ یعنی انقدر خوانده شده است و در فرهنگِ غربی (و طبعا انگلیسی‌زبان‌ها) مهم است، که یک دارایی فرهنگی محسوب می‌شود. چند وقت پیش فیدِ گوگل لینکی به سایتی داد که در آن «فکت‌های جذاب» و این جور چیزا بود. در آن سایت یکی از این فکت‌های رندوم و جالب این بود که شکسپیر بالغ بر 1000 کلمه خلق و به زبانِ انگلیسی وارد کرده است (درست یا نادرست بودن این فکت رو نمی‌دونم و برای این متن و اینجای متن مهم نیست).
همین که در یک سایتِ رندوم فکت که توسط هوش‌مصنوعی گوگل توی فیدِ یک خاورمیانه‌ای فارسی‌زبان اومده، چنین فکتِ زبانی‌ای از شکسپیر آمده است می‌تواند شاهد بانمکی از اهمیت زبانِ شکسپیر باشد. حالا بذارید یه اندکی جدی‌تر از زبانِ شکسپیر بگم:
بکت در مورد اهمیتِ زبان در نوشته‌های جیمز جویس در جایی گفته است که: “His writing is not about something. It is that something itself”. یعنی نوشته‌های جیمز جویس از این لحاظ مهم نیستند که حامل یا دربارۀ چیزهایی جالب اند (مثلا بن‌مایه‌های جذاب، یا پلات درگیرکننده و شخصیت‌پردازیِ ناب) بلکه «خودِ زبان» است که آن چیزی است که اهمیت توجه دارد. به بیانی «شالوده/بافتِ زیباشناسانۀ خودِ زبان» است که اهمیت دارد. به بیانِ اما اسمیت (2013) در مکبث نیز این «خودِ زبان» اثر است که اهمیتِ مطالعه دارد. به بیانِ اسمیت، این تجربۀ اصیلِ مکبث، همانا تجربۀ زبانیِ اثر است.
الان نمی‌خوام از شئونِ این زبان‌پردازی‌ها و زبانِ آثار شکسپیر حرف بزنم که اولا حرفِ دهنِ من نیست، دوما خودِ این یه جهانی وقت‌گذاری می‌خواد و فعلا نمی‌خوام شکسپیرشناس باشم و سوم اینکه برای مرورِ عمومیِ مکبث شاید لازم نباشه. 
ولی برای کسی که بخواد اندکی بیشتر با این زبانِ شکسپیر آشنا بشه، کتابِ  (2013) “Macbeth Language and Writing” از اما اسمیت بسیار راهنمای خوبی برای شروع خواهد بود.
برای خواندنِ متنِ انگلیسیِ اثر، علاوه بر سریِ no fear Shakespeare که واقعا خوب است، سری کتاب‌های Shakespeare made easy و Shakespeare made simple می‌توانند خوب باشند. البته که کلنجار رفتن با متنِ شکسپیر و سعی در فهمِ ماهیتِ شعریِ اثر اهمیت و لذتِ خاصی خواهد داشت. البته می‌توان نشان داد که بازآرایی کردن و به بیانی paraphrase متنِ نمایشنامه شکسپیر، جوهره و ماهیتِ شعریِ اثر را نابود خواهد کرد.
شاید خودِ شخصیتِ مکبثِ نمایشنامه هم درگیر همین زبانِ شاعرانۀ «مکبث» شده باشد.
در ادامه برای تمایزگذاشتن بین متنِ نمایشنامۀ «مکبث» و شخصیتِ مکبث در نمایشنامه، از متنِ نمایش به صورت «مکبث» در میان گیومه و از شخصیتِ مکبث همین‌جوری به صورت شخصیت مکبث استفاده می‌کنم. لازمه این تمایز :))

4-	 به بیانِ اسمیت (2013): «سقوطِ [شخصیتِ] مکبث به علتِ عدم توانایی‌اش در خواندن است». مشخصا دیالوگ‌های شعریِ «سه خواهر جادو/Three Witches» که تخمِ شک و تردید را در دلِ مکبث می‌اندازد چنین اهمیتی دارد.  اینجا این عبارتِ اسمیت سویۀ جذابی از مکبث را به ما نشان می‌دهد:
"  In this way, the witches are poets, and Macbeth is a reader who […] comes to recognize the intrinsic ambiguity of the text in front of him."
یعنی همین شاعرانه بودنِ عبارات خواهران جادو است که مکبث را به سوی «تراژدیِ محتومِ» خود سوق می‌دهد. از زبان، گریزی مختصر به «تراژدیِ مکبث» می‌زنیم.

5-	 تراژدی حامل یک پارادوکس است، ما در تراژدی بازنمایی سیر وقایعی به غایت وحشتاک و دلهره‌آور را شاهد ایم (طبعا نابودی شخصیتِ تراژدی در پایان، «شادان» نیست)، اما از خواندن/دیدنِ این سیر وقایع به خرسندی یا وجد می‌رسیم؛ علت از چیست؟ پاسخ به این سوال، از همان اول قدم‌های نسج گرفتنِ تراژدی در یونان باستان و تاملات فلسفیِ بشرِ غربی (افلاطون و ارسطو) محل سوال بوده است و به بیانی همین پارادوکس، «مسئلۀ تراژدی» است. ارسطو در رسالۀ بوطیقا (فن‌شعر) که از قضی ناتمام مانده است، بر فلسفۀ ادبیات و مشخصا بحث از شخصیت، پلات و ماهیتِ تراژدی‌های یونانی می پردازد. کتابِ «فلسفۀ تراژدی» از جولیان یانگ با ترجمۀ خوبی از حسن امیری‌آرا، برای درگیری با تراژدی عالی است. در ادامه در کنارِ منبعِ اصلی (2018) که معرفی‌اش در  بخش (1) از مرور رفت، گه‌گاه از کتاب یانگ (2013) هم استفاده خواهم کرد.


6-	 در ترجمۀ انگلیسیِ نمایشنامۀ ادیپِ سوفوکل از R. C. Trevelyan داریم:
Come, for laments there is no more need:
Then cease to bewail him;
For the will of the Gods is accomplished.
در منطقِ تراژدی‌ها (مشخصا تراژدی‌های باستانی)، مسیرِ تکوینِ امرِ محتومِ تراژیک که بر سرِ شخصیت/شخصیت‌ها و ملتِ اصلی پدید می‌آید را شاهد ایم. یعنی در تراژدی سیرِ وقایعی را شاهد ایم که مشخصا رو به «خواستِ خدایان/will of the Gods» دارد و خواست خدایان باید محقق شود و به پایانی تراژیک برسیم. برای داوری این مورد که این خواست خدایان در تراژدی دقیقا یعنی چه و چه نسبتِ بیامتنی‌ای میان تراژدی یونان باستان و سیرِ تکوینِ وقایعِ تراژدی‌های شکسپیر هست، کارِ من نیست، اما از این «خواستِ خدایان» به صورت استعاری و به عنوان «رانۀ محتوم‌سازِ پایان تراژیکِ تراژدی» استفاده می‌کنم. توضیح خواهم داد.

7-	 در مکبث‌، سه خواهر جادو با گفتن پیش‌گویی‌های خود به مکبثی در درون خود یک جاه‌طلبیِ عمیق دارد، سیر وقایعی را پی می‌ریزند که مکبث را به پایانِ تراژیک خود رهسپار می‌کند. اینجا مسئلۀ زبان و شعریتِ متن «مکبث» و این مورد که خواهران جادو تماما شعری سخن می‌رانند، اهمیت پیدا می‌کند. شخصیتِ مکبث همان خواننده‌ایست که سعی در تعبیر و تفسیرِ «شعر»های پیش روی خود دارد و به استدلال اسمیت (2013) شخصیتِ مکبث در همین تعبیرِ غلط خود بوده است که غرقِ اشتباه شده است. 
حال این سوءتعبیر چه نسبتی با حیثِ تراژیک مکبث و استعارۀ «خواست خدایان» دارد؟ کلیاتی از ایده‌ام را شرح خواهم داد:

8-	 بگذارید از خارج از جهان داستانی آغاز کنم. 
فعلا فرض می‌گیریم با اعمالی کار داریم که ریشه در باورهای ما دارند. در این مسیر، باورها هم که محل بحث اند باورهایی گزاره‌ای اند (همین بحث که «آیا باور ضرورتا گزاره‌ای است یا نه؟» ترسناک بحث بزرگی است). فرض می‌کنیم این باورها یا باورِ خاصِ مورد بحث، باوری است که از تعبیرِ یک متن/شعر/نوشته/تصویر/فیلم/خاطره و جز آن حاصل شده است (تک تکِ این منابعِ محلِ تعبیر و تفسیر می‌توانند ماهیتِ یکتای خود را داشته باشند و سخت باشد که تعبیر یک نقاشیِ مدرن هم‌کفِ تفسیرِ یک رمانِ کلاسیکِ ادبیات انگلیس باشد). پس خیلی ساده، ما متنی را می‌خوانیم، از آن برداشتی داریم، با آن برداشت باوری را شکل خواهیم داد که به واسطۀ آن باور به کنش و عملی خاص مبادرت می‌ورزیم. همانطور که زندگی به سخت‌ترین شکلِ ممکن به ما آموخته است، هر عمل و کنشی پیامدهایی دارد که چه بسا خارج از اراده و خواست ما است. پس می‌بینیم که می‌توان با ردگیریِ یک تعبیر به پیامد رسید. در متنِ روایی و داستانی (اعم از شعرِ روایی، داستانِ بلند، داستان کوتاه، فیلم‌نامه و نمایشنامه) به شکیل‌ترین و علت‌معلولی‌ترین تصویر ممکن می‌توانیم این سلسله‌ وقایع که از تعبیر آغاز به پیامد ختم می‌شود را رهگیری کنیم (طبعا بحث از چندتعبیریِ متن ادبی و آثار ادبی‌ای که قصد دارند که علیه برداشت‌های سلسه‌وار و سازه‌وار باشند، محل بحث نیست).

بدیهی‌بودنِ بحث از سر و روی پاراگراف بالا می‌بارد (بالاخره باوری داریم و ناظر به آن یا به واسطۀ آن عملی انجام می‌دهیم)، اما همین الان امکان این است که نشان بدهیم در تک تکِ اقدام و گذار از مرحله‌های سلسه‌وار بالا، می‌توان ان‌قلت آورد و محل بحث باشد. 
در تراژدی مکبث، از مرحله اول، متنی که محلِ تعبیر است، تا مرحلۀ آخر، پیامدِ کنشِ شخصیت، را به تمیزی می‌توان نشان داد (شرح مکبث براساس این رویه، باشد برای بازخوانی‌های آتی).

در نهایت، می‌توان با رویۀ منطقی بالا و محتوایی که نمایشنامه به ما تقدیم می‌کند نشان داد شخصیتِ مکبث راهی نداشت جز اینکه در گیرِ این تراژدی باشد و ضرورتا با پروفایل شخصیتی‌ای که شخصیتِ مکبث دارد، متنی که محل تعبیر او بوده است (اشعار و پیش‌بینی‌های خواهران جادو) و شرایط زمینه‌ای (مانند شخصیتِ لیدی مکبث و شرایط سیاسی دانمارکِ آن دوران)، شروطِ کافیِ نسج چیزی بودند که به آن تراژدیِ مکبث می‌گوییم. به بیانی، تعبیرِ شخصیتِ مکبث از اشعار خواهران جادو، «رانۀ محتوم‌سازِ پایان تراژیکِ تراژدی» بود، زیرا شخصیتِ مکبث را به درونِ این سلسه وقایعی انداخت که ضرورتا و «خدای‌گونه» او را به پایانِ تراژیکِ خود رهسپار خواهد کرد؛ یکی شرطِ کافیِ آغازِ سلسۀ محتومِ تراژدی، تعبیرِ شخصیتِ مکبث از یک «متنِ شعری» است.

9-	 بحث اساسی دیگر اینجا،‌ وضعیت ما به عنوان یک مخاطب فکور و سراپاحاضر برای تراژدی است. به بیانی،‌ مای خواننده از جزییات یک روایت تراژیک،‌ چه آورده کلی‌ای خواهیم داشت؟
به بیان یانگ (۲۰۱۳):
«تراژدی حقایق مهمی در مورد طبیعت انسان،‌ یا به عبارت دقیق‌تر، طبایع انسان، به ما می‌گوید. ما چیزهایی از این دست یاد می‌گیریم: "افراد تیپ T به احتمال خیلی زیاد در شرایط C اعمالی از نوع A انجام خواهند داد."»
در «مکبث»، نیز داستان روایت‌شده از شخصیت مکبث آینه‌ای خواهد بود برای فهم کلیتی بنامِ طبایع انسانی‌ که شرح آن را بارها در تفسیرهای مکبث و تراژدی‌های مکبث شنیده ایم.

در این لحظه، پایانِ ردگذاری از خوانشِ نخست مکبث را اعلام می‌دارم.

در ادامه دو فکت‌چک از زندگی شکسپیر را بر اساس کتاب 30 Great Myths about Shakespeare خواهم آورد (برای مشاهده سه فکت دیگر،‌ مرور Dream.M  در گودریدز رجوع کنید).
افسانه‌ها و فکت‌های مورد بررسی اینان اند:
1.	شکسپیر سواد درست‌وحسابی نداشته است (Myth2).
2.	نوشته‌های شکسپیر از لحاظِ سیاسی و اخلاقِ امروزین محل اشکال است (Myth6). 

10-	از سواد شکسپیر آغاز می‌کنیم (Myth2). همواره تصویر نابغه‌ای که بدون آموزش درست‌وحسابی و صرفا بخاطر «نابغه»بودن خود گل کند،‌ برای آدم جذاب است. تصویر شکسپیر نیز از این اسطورپردازی خالی نیست؛ این شکسپیری که تاریخ را تکان داده اند، اسطوره‌ای خواهد شد اگر صرفا به واسطه نبوغ و از دل برآمدنش چنین کرده باشد که کرده است.
از میلتونِ بزرگ گرفته است تا خرواری نویسنده و ادیب بزرگِ دیگر در تاریخ، در تنورِ این تصویر از شکسپیر به عنوانِ فردی که «نخوانده معلم صدها هزار معلم شد»  دمیده اند. اما علاوه‌بر اینکه به احتمال بالا شکسپیر (با توجه به بضاعت مزجاتِ زمانه‌اش) در مدارس آموزش گرامر (و تلویحا رتوریک) شرکت کرده است و فراتر از آن، خود را غرق در مباحث و نوشته‌های روشنفکری و فلسفیِ زمانه‌اش کرده است. 
یعنی شاید شکسپیر تحصیلِ آکادمیکِ آن‌چنانی نداشته باشد (که با توجه به شرایطِ تاریخیِ اواخر قرن 16 و اوایل 17 طبیعی است)، اما خود را در آثارِ فلاسفۀ زمانِ خود مانند مونتی و... غرق کرده بوده است و این نشان می‌دهد که حتی شکسپیر هم از پوچِ محض چیزی خلق نکرده و در شبکه‌ای از افکار بوده است که متون خود را خلق کرده است.
البته اینکه شکسپیر دقیقا چه متونی را می‌خوانده، آن‌چنان بر محققین آشکار نیست، زیرا که به خواستِ خود شکسپیر مجموعه آثارش در یک کالکشن و مجموعه به نام خودِ شکسپیر نمانده و اهدا شده است و رفته است! اما با دقت‌های لغت‌شناسانه و لغت‌نامه‌ای می‌توان با تقریبی چند اثری که شکسپیر از آنها نوشیده است را حدس زد.
در نهایت، اما اسمیت (2013) بحثِ سواد داشتنِ شکسپیر را اینگونه جمع‌بندی می‌کند که تحصیل کردنِ رسمیِ شکسپیر پایه‌های لازم برای فهم ادبیات کلاسیک و ساختارهای رتوریک را ایجاد کرد، اما بنیان‌های قویِ تفکر و زبانِ خود را، خودِ شکسپیر برای خود ساخته است با درگیری مداوم با فضای فکریِ زمانۀ خودش. 
11-	 نقادیِ منظرگاه‌های سیاسیِ نوشته‌های شکسپیر.
امروزه ذهنِ خواننده/بینندۀ آثار هنری به بسیاری از بازنمایی‌ها در آثار حساس شده است؛ دیگر سیاه‌پوست بودن اگر نشانه‌ای از کم‌هوشی و هزارتا برچسبِ من‌درآوردیِ نژادیِ دیگر باشد، نه تنها باعث اثرگذاری برخواننده نمی‌شود، بلکه واکنش جدیِ خواننده را در برخواهد داشت. مخاطب دیگر تحقیرِ اقلیت‌ها را «طبیعیِ» متن ادبی نمی‌داند. شرایط در دورۀ الیزابت (که زمانۀ زیستِ شکسپیر است) چنین مختصاتی نداشته است؛ پس آیا شکسپیر آلوده با نظریاتِ سیاسی ناصواب بوده است؟ همه بلی هم خیر.
بالاخره نحوۀ بازنمایی اقلیت‌ها/ Minorities مانند سیاهان، یهودیان، زنان، کاتولیک‌ها و... (طبعا می‌دانیم که در نظریۀ ادبی و مطالعات فمنیستی و... اقلیت به معنای گروهی است که توسط قدرتِ فائقه نوعی از سرکوب را تحمل می‌کنند، و الا مثلا بعید است زنان با داشتن 50درصد جمعیت جامعه، «اقلیت» به معنای عرفیِ کلمه باشند)، در آثار شکسپیر بسیار رنگِ زمانۀ خود را گرفته است. نحوۀ بازنمایی غیراخلاقی از حیوانات نیز، به تأسی از زمانۀ نگارش به متنِ شکسپیر رسوخ کرده است. این موارد در بسیاری از نمایشنامه‌های شکسپیر از جمله «تاجر ونیزی»، «مکبث»، «تیتوس آندرونیکوس» و... وجود دارد.
برای نمونه، در مکبث مرگِ مکداف مانند «شکارشدن آهو» توصیف می‌شود و در این توصیف حداقلی از همدلی با حیوان/آهویی که به واسطۀ آن تشبیه انجام شده را شاهد نخواهیم بود. به بیانی، مکداف به «آهوی کشته‌شده/ murdered deer» تشبیه می‌شود و تداعیِ مرگ رقت‌انگیز و... به ذهنِ خواننده تداعی شود و این طبعا با تیمارخواهیِ امروزی که برای حیوانات داریم، سرِ ناسازگاری دارد.
از نحوۀ بازنمایی یهودیان به مثابۀ انسان‌های طماع که با ربا گرفتن خونِ مردم را در شیشه می‌کنند نیز در «تاجر ونیزی» بسیار تکرار شده است به حدی که در کتب و ارائه‌های تاریخِ پولیِ جهان نیز این تصویر از یهودیان از قضی با ارجاع به شکسپیر محل توجه است.
اما این تمام موضوع نیست. تکنیکی روایی در شکسپیر هست که مسیری برای همدلی با دیگری و فهمِ غیریت که به همدلی برسد را در خود دارد؛ و آن همانا خیال‌کردن و تصورکردنِ موقعیت از دیدگاهِ درونیِ شخصِ بیرونی/غیر است. یعنی کسبِ نظرگاه اقلیت و نگاه کردن به موقعیت از دیدگاه آن.
با این حال، ماهیت سیاسیِ نمایش‌های شکسپیر نه آنچنان مترقی‌تر از زمانۀ خود بوده است، نه آن‌چنان آلوده به نگاه‌های قالبی و کلیشه‌ای موجود، شکسپیر خود راه‌هایی برای فهمِ اقلیت‌ها قرار داده است. بالاخره هرزمانه‌ای از نظرگاه خود شکسپیر را می‌خواند و شاید با نظرگاه‌های همدلانه و اخلاقیِ امروزین، بتوان ایراداتی به شکسپیر وارد کرد.

این دو بخش آخر را تلاش کرده ام وفادارانه بر اساس کتاب اسمیت (2013) بنویسم و طبعا حرفِ نهایی نیست و تا جهان باشه، حرف از شکسپیر زده اند و حرف زده خواهد شد.


توضیح تصویر:
نقاشی از جان رافائل اسمیت (1751–1812)، نقاشِ انگلیسی است. نقاشی سه خواهر جادو را در مجلسِ سوم از پردۀ اولِ مکبث (همان‌جایی که پیش‌گویی به مکبث اعلام خواهد شد) نشان می‌دهد.  این طرح براساس نقاشیِ هنری فوزلی (1741–1825) نقاشِ سوئیسی که به سال 1783 کشیده شده بود، کشیده شده است. این نقاشی در موزۀ هنرِ متروپلیتن در نیویورک نگه داری می‌شود.
        

51

dream.m

dream.m

5 روز پیش

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          اینطوره که یک پادشاه نالایق میتونه یک کشور عظیم و باشکوه رو جوری به ویرانی بکشونه که مردم به جای "میهن" بهش بگن "گورستان"
بازخوانی سوم، ریویوو آپدیت شد:
...علاقه من به خوندن شکسپیر خیلی شخصیه و ریشه در علاقه مند بودنم به هرچیزی داره که خواهرکم بهش علاقمند بود. تا الان هم هرچیزی که از شکسپیر خوندم، صرفا خوندن و لذت بردن از داستان بوده و دنبال فهمش نبودم.
الانم بعد از حداقل سه بار خوندن مکبث و تماشای دست‌کم سه اقتباس درست‌وحسابی ازش، به این نتیجه رسیدم که فهمیدن این نمایشنامه نه کار منِ نوعیه، نه کار هر کسی که فکر می‌کنه می‌تونه همه‌ زوایای اون رو بشناسه. ما، در نهایت، شاید مثل مرغ ماهیخواری باشیم که یه قطره از این اقیانوسو به منقار می‌گیره و خیال می‌کنه که دیگه تهِ دریا رو درآورده—چه برسه به اینکه بخواد تفسیرش کنه.
اما این بار این شانسو داشتم که مکبث رو با امیرحسین همخوانی کنم. این اولین تجربه‌ ما در خوندن شکسپیر بود ( نه اولین همخوانی به طور کلی)، و راستش رو بگم، نگاه، اشتیاق و مدل خوندن اش مثل همیشه، مکبثی تازه رو جلوم گذاشت؛ یه مکبث عمیق‌تر، شگفت‌انگیزتر و حتی ملموس‌تر. ما تصمیم گرفتیم آروم پیش بریم، تا نمایشنامه درست‌وحسابی تو ذهن و جونمون جا بگیره و بتونیم تا جایی که خودمون می‌فهمیم، جنبه‌های مختلفش رو بررسی کنیم.
اول از همه، ترجمه‌ شاهکار داریوش آشوری رو خوندیم—که انصافاً روی مترجمان فارسی‌زبان رو سفید کرده. بعد رفتیم سراغ نسخه‌ی No Fear Shakespeare و متن اصلی انگلیسی، بخش‌هایی از کتاب 30 great myths about Shakespeare / Laurie Maguire and Emma Smith؛ و در نهایت هم چندتا اقتباس سینمایی و تئاتری دیدیم. به نظر من، نسخه‌ جوئل کوئن یه سر و گردن از بقیه بالاتره (اون صحنه پیشگویی ساحره ها غیرممکنه تا آخر عمرم از ذهنم پاک بشه).
توی این مسیر، مشورت با مائده_و خوندن ریویووش و علی هم کمک بزرگی بودن. دیدگاه‌هاشون باعث شد مسیر تحلیل برامون روشن‌تر بشه، که بابتش از هر دوشون ممنونم.
اول قصد داشتم فقط از جنبه‌ روان‌شناختی به مکبث نگاه کنم و یه تحلیل جمع‌وجور و در حد فهم ناچیز خودم بنویسم، بخاطر همین ایده کلی خودم رو زدم زیربغل و رفتم براش توی اینترنت حسابی گشتم و مقاله شکار کردم و نوت نوشتم؛ اما نمی‌دونم چی شد که پای بخش‌های دیگه‌ نمایشنامه هم وسط کشیده شد—و از این بابت بسی خوشحالم. تا جایی که گشتم، ریویوو‌های فارسی جامع زیادی درباره‌ مکبث، توی گودریدز فارسی تا الان پیدا نکردم، ولی دو تا از بهترین‌هاش رو مائده قبلا، و الان امیرحسین نوشتن. (یک کاربر گودریدزی به اسم علی هم هستن که دیدم شکسپیر میخونن و ریویووهای محشری مینویسن، متاسفانه من ریویوویی برای مکبث از ایشون ندیدم) حالا با این نوشته، می‌شه گفت یه بررسی دیگه هم به ریویوو های فارسی این اثر اضافه شده که امیدوارم به درد بخوره. ما سعی کردیم هرکدوم از یه زاویه‌ جدید به مکبث نگاه کنیم، تا نه تکراری بشه، نه سطحی؛ در عین حال، لحن خودمون رو حفظ کردیم که ریویوو امضای ما رو داشته باشه—البته من یه جورایی جوگیر و تأثیرپذیرم و سبک اثری که می‌خونم نیمه‌خودآگاه روم اثر می‌ذاره، پس شاید خواسته و ناخواسته، اینبار لحنم کمی رنگ‌و‌بوی مکبثی گرفته باشه (وای چه پرمدعا!). 
درنهایت عرض کنم که این نوشته طولانیه و خیلی وقت برده تا نوشته شده، به این امید که برای خواننده‌اش مفید و مشوق باشه. پس اگه تا آخر خوندین و با دقت دنبالش کردین، واقعاً ازتون ممنونم.
..........................................
"مکبث" ضیافت خون، کابوس قدرت
قدرت، این معجون مسموم، مکبث را چونان گرگی گرسنه می‌بلعد، از درون می‌جَود، و تفاله‌ای از انسانیت باقی می‌گذارد. اگر شکسپیر با "هملت" شعله شک و جبر را برافروخت، در "مکبث" به دوزخ جنون و تشنگیِ سلطه فرو می‌رود. این تراژدی، حکایت تیغی است که هم می‌کُشد و هم بر روح قاتل زخم می‌زند، روایتی از کابوسی که تاج پادشاهی را بدل به حلقه‌ای از آتش می‌کند.
مکبث، مردی‌ست که با جاه‌طلبی خاموش، پس از شنیدن پیش‌گویی جادوگران، در عطش قدرت می‌سوزد؛ و همسرش، بانوی بلندپروازی از جنس آهن و آتش، که او را به سوی جنایت هل می‌دهد؛ و سپس قتل شاه، تاج بر سر مکبث می‌گذارد، اما دروازه‌ تاریک‌ترین کابوس‌ها را نیز می‌گشاید. خون از دستانشان شسته نمی‌شود، اشباح از سایه‌هاشان بیرون می‌خزند، و پادشاهی‌‌شان همچون کاخی پوشالی در طوفان فرو می‌ریزد.
شکسپیر در این اثر، خشونت را به یک "آیین" بدل می‌کند. دیالوگ‌ها همچون پتک بر ذهن فرود می‌آیند و صحنه‌ها سرشار از وحشت و مالیخولیا اند. مکبث از انسانی دودل، به هیولایی تشنه‌ خون تبدیل می‌شود؛ اما آیا این تقدیر بود یا انتخاب؟
"مکبث" بیش از یک نمایشنامه است؛ هذیان یک ذهن بیمار، صدای خفه‌ وجدان، و تصویری از سقوطی ناگزیر. در دوران مدرن که قدرت همچون بُت پرستش می‌شود، این تراژدی همچنان نفس می‌کشد، با صدایی که در گوش تاریخ می‌پیچد که می‌گوید: "زندگی، قصه‌ای‌ست که ابلهی روایتش می‌کند، پر از خشم و هیاهو، بی‌آنکه معنایی داشته باشد."
این اثر، از تلخ‌ترین و پرهیاهوترین تراژدی‌های شکسپیر است که همچون طوفانی از خون و توهم، بیننده و خواننده را در خود می‌بلعد و قدرت را همچون ویروسی مرگبار نشان می‌دهد؛ جنونی که از نجواهای شبانه آغاز و در میدان‌های نبرد به فریادی خونین بدل می‌گردد. "مکبث" نه فقط داستان یک مرد، بلکه آیینه‌ای است از روان‌شناسی قدرت، وسوسه‌ی بی‌پایان انسان برای سلطه، و سقوط اجتناب‌ناپذیر یک روح که در تاریکی غرق می‌شود. اما چه چیزی باعث می‌شود این اثر پس از چهار قرن همچنان زنده، بُرنده و تأثیرگذار باقی بماند؟
_______
"وسوسه" آغاز سقوط در نجواهای تاریک
در نگاه نخست، مکبث مردی شریف و وفادار است؛ سرداری نجیب که در نبردها شجاعت خود را اثبات کرده؛ اما درون او آتشی از جاه‌طلبی زبانه می‌کشد که هنوز راهی برای رهایی نیافته است و سه جادوگر، به مثابه سایه‌های سرنوشت، این آتش را شعله‌ور می‌کنند. آیا آنان حقیقت را پیشگویی می‌کنند، یا تنها تخم‌های وسوسه را در ذهن مکبث می‌کارند؟ این سوالی است که شکسپیر عمداً بی‌پاسخ می‌گذارد، چرا که در دل نمایشنامه، مسئله‌ اراده‌ آزاد و سرنوشت، همچون ریسمانی از دود، همواره در نوسان است.
مکبث از همان آغاز، دستخوش یک کشمکش درونی ست. او از یک سو، وفاداری به پادشاه و اصول اخلاقی را در وجود خود احساس می‌کند و از سوی دیگر، طمع و جاه‌طلبی‌اش او را به سوی جنایت می‌کشاند. این کشمکش درونی، خود را در تک‌گویی‌های مشهور مکبث آشکار می‌کند، جایی که او میان وظیفه و میل شخصی‌اش سرگردان است.
اما این تنها مکبث نیست که در گرداب وسوسه فرو می‌رود. لیدی مکبث، شخصیتی که در آغاز نماد قدرت، جسارت و بی‌رحمی است، همسرش را به سوی قتل سوق می‌دهد. اما آیا او از ابتدا چنین بوده یا این شبح قدرت است که او را تغییر می‌دهد؟ او نیز همچون مکبث، در نهایت مغلوب وجدان خویش می‌شود. شکسپیر با ظرافتی کم‌نظیر، نشان می‌دهد که قدرت نه تنها دشمنان، بلکه صاحبان خود را نیز نابود می‌کند.
_________
" قدرت"، چاقویی که دسته‌ خود را می‌برد.
قتل دانکن، نقطه‌ گسست مکبث از واقعیت است. او دیگر مردی با شرافت نیست؛ بلکه شاهی ست که قتل، وجدان او را به شکنجه‌گاهی ابدی بدل می‌کند. او دشنه‌ای خیالی را در هوا می‌بیند، اشباح مردگان را در ضیافت‌ها تصور می‌کند، و شب‌ها صدای نفرین‌هایی را می‌شنود که هرگز خاموش نمی‌شوند.
مکبث از نظر روانکاوی، شخصیتی است که در ابتدا، در تلاش است تا میان ارزش‌های درونی و وسوسه‌های بیرونی تعادل برقرار کند. اما قتل دانکن، همان نقطه‌ای است که در آن، خودآگاهی‌اش در برابر امیال تاریکش شکست می‌خورد. مکبث به مرور از یک فرد مُردد، به یک دیکتاتور خون‌ریز تبدیل می‌شود؛ و شخصیتی می‌شود که برای حفظ قدرت، دست به هر جنایتی می‌زند.
بر اساس نظریات فروید، ذهن انسان از سه بخش اصلی "نهاد" (Id)، "خود" (Ego) و "فراخود" (Superego) تشکیل شده است. در نمایشنامه‌ مکبث، این سه بخش به‌طور واضحی در روان شخصیت های اصلی قابل مشاهده و بررسی اند.
○ نهاد (Id): مکبث، در آغاز نمایشنامه، فردی است که جاه‌طلبی‌های پنهانی دارد اما در کنترل آنها موفق است. نهاد او، که در پی ارضای امیال خام و غریزی است، تحت تأثیر پیش‌گویی جادوگران بیدار می‌شود. میل او برای قدرت، همان نیروی ناخودآگاهی است که فروید آن را به نهاد نسبت می‌دهد؛ نیرویی که بدون توجه به قوانین اخلاقی و اجتماعی، به‌دنبال لذت است.
○ خود (Ego): پس از شنیدن پیش‌گویی، مکبث تلاش می‌کند بین وسوسه و منطق تعادل ایجاد کند. او در ابتدا در برابر وسوسه‌ قتل مقاومت می‌کند، اما در نهایت، خودِ او به خدمت نهاد درمی‌آید و با توجیه‌های عقلانی، راه جنایت را هموار می‌کند. این دقیقاً همان جایی است که "خود" در فرویدیسم، از یک نیروی متعادل‌کننده به نیرویی موجه‌کننده تبدیل می‌شود.
○ فراخود (Superego): در آغاز، وجدان مکبث به عنوان نماینده‌ فراخود او، مانعی برای اعمال خشونت‌آمیزش است. پس از قتل دانکن، فراخود او ضعیف می‌شود و نهاد بر ذهنش غلبه می‌یابد. در صحنه‌هایی که او اشباح را می‌بیند و دچار توهم‌های ترسناک می‌شود، می‌توان آن را به واپس‌زنی و تأثیر عذاب وجدان تعبیر کرد، که نشان از درگیری روانی او دارد. 
شخصیت اصلی دیگر، لیدی مکبث، نمایشی از سقوط یک ذهن فولادین را به روی صحنه می‌آورد. اگر مکبث در گرداب جنایت فرو می‌رود، لیدی مکبث در دریای عذاب وجدان غرق می‌گردد. او که در آغاز همچون زنی سرد، بی‌احساس و محاسبه‌گر به نظر می‌رسد، کم‌کم تبدیل می‌شود به کسی که از سایه‌ خودش هم می‌ترسد. در تحلیل فرویدی لیدی مکبث:
○ نهاد (Id): لیدی مکبث از همان ابتدا، به‌طور واضحی تحت تأثیر نهاد قرار دارد. او بدون هیچ تردیدی، مکبث را به قتل ترغیب می‌کند. جاه‌طلبی و تمایل شدیدش به قدرت، نمایانگر نیروی خام نهاد در شخصیت اوست.
○ خود (Ego): او در ابتدا کنترل قوی‌ای بر خود دارد و به نظر می‌رسد که برخلاف همسرش، دچار درگیری‌های روانی نیست. و درادامه با برنامه‌ریزی دقیق، به مکبث نشان می‌دهد که چگونه می‌توان احساسات را کنار گذاشت و به قدرت رسید. اما با گذر زمان، تعادل خود وی نیز از دست می‌رود و از زنی محاسبه‌گر، به فردی شکسته و آسیب‌دیده تبدیل می‌شود.
○ فراخود (Superego): برخلاف مکبث، که پس از قتل دانکن به جنایت‌های بیشتری روی می‌آورد، لیدی مکبث به مرور تسلیم عذاب وجدان خود می‌شود. او که ابتدا به نظر می‌رسد فاقد اخلاقیات است، در نهایت نمی‌تواند فشار روانی را تحمل کند و دچار فروپاشی روانی می‌شود. توهم شستن دستان خون‌آلود، نشانه‌ سلطه‌ فراخود بر اوست، که در نهایت او را به خودکشی می‌کشاند.
از دیدگاه روانکاوی، لیدی مکبث شخصیتی است که در ابتدا قدرت را با بی‌احساسی و قساوت یکی می‌پندارد، اما با پیشرفت نمایشنامه متوجه می‌شود که ذهن انسان ظرفیت پذیرش این میزان از سنگدلی را ندارد. او در نهایت قربانی افکار و تسلیم وجدان خود می‌شود و در جنونی که نتیجه‌ تضادهای درونی اوست، جان خود را از دست می‌دهد.
___________
"سقوط نهایی": وقتی تاج تبدیل به زنجیر می‌شود
مکبث در نهایت، در میان آوارهای قدرت خود گرفتار می‌شود. دوستانش از او روی برمی‌گردانند، سپاهیانش با ترس و بی‌اعتمادی در کنارش می‌مانند، و حتی طبیعت نیز علیه او می‌شورد. "جنگل بیرنام" به حرکت درمی‌آید و سرنوشت او را به سوی مرگ می‌کشاند. اما آیا او می‌ترسد؟ نه. او، همچنان ایستاده با مرگ روبه‌رو می‌شود. 
و حالا زمان پاسخ به این سوال است که: چرا «مکبث» همچنان تأثیرگذار است؟ شاید به این دلیل که قدرت، هنوز هم همان هیولای قدیمی است. 
این نمایشنامه، همچون هشداری است برای تمام دوران‌ها که قدرت همچنان، مثل زهری آرام، صاحبان آن را هم از درون می‌کشد و هم از بیرون. و این همان حقیقت مسلم است که هیچ جنایتی بی‌هزینه نیست، و هیچ تاجی بدون قربانی به دست نمی‌آید. شکسپیر در این اثر، تصویری درخشان از فریبندگی و وحشت انگیزی قدرت ارائه می‌دهد؛ تصویری که هرچند در اسکاتلند قرون وسطی می‌گذرد، در سیاست‌های جهان مدرن نیز می‌توان انعکاس آن را دید.
__________
"زمینه تاریخی"
درک نمایشنامه "مکبث" بدون آشنایی با بستر تاریخی آن امکان پذیر نمی‌باشد.
زمینه تاریخی مکبث، مهمترین المانی است که در مقابل جنبه تراژیک؛ این نمایشنامه را به محلی برای مناقشه خوانندگان بدیل کرده است.
ویلیام شکسپیر در نگارش نمایشنامه‌های خود همواره از موقعیت‌های تاریخی، اجتماعی و سیاسی استفاده کرده است تا ابعاد پیچیده‌تری از طبایع انسانی و روابط قدرت را مورد بررسی قرار دهد. "مکبث" یکی از نمونه‌های بارز این رویکرد است که در آن نه تنها فاجعه‌ای فردی بلکه درک و تحلیل دقیق شرایط اجتماعی و سیاسی زمانه نیز به چشم می‌خورد. این نمایشنامه در اوایل قرن شانزدهم میلادی، زمانی که انگلستان و اسکاتلند در کانون تحولات بزرگ سیاسی و اجتماعی قرار داشتند نوشته شد. در دوران زندگی شکسپیر، یعنی اوایل قرن شانزدهم، انگلستان و اسکاتلند از هم جدا بودند. اسکاتلند در آن زمان با بحران‌های داخلی فراوانی روبه‌رو بود که شامل اختلافات شدید بین خانواده‌های سلطنتی، جنگ‌های داخلی و تهدیدات خارجی از سوی انگلستان بود. پس از جنگ‌های استقلال اسکاتلند در قرن چهاردهم، این کشور در تلاش بود تا هویت و ثبات خود را بازیابد.
"مکبث" بر اساس تاریخ اسکاتلند نوشته شده است و شخصیت‌های اصلی آن، از جمله مکبث و دانکن، شخصیت‌هایی هستند که در تاریخ واقعی اسکاتلند وجود داشته‌اند. در این زمان، اسکاتلند تحت سلطنت خاندان استوارت قرار داشت که توسط جیمز ششم (که بعدها به عنوان جیمز اول انگلستان نیز شناخته شد) رهبری می‌شد. جیمز ششم به عنوان حاکم اسکاتلند، در تلاش بود تا قدرت مرکزی کشور را تقویت کند و تهدیدات داخلی و خارجی را از سر راه بردارد.
در حقیقت، شکسپیر در انتخاب شخصیت‌های تاریخی و نحوه‌ نمایش آنها در "مکبث" به تأثیرات اجتماعی و سیاسی زمانه‌ خود اشاره می‌کند. در این نمایشنامه، شکسپیر از داستان واقعی قتل که مکبث مرتکب شد و رقابت‌های قدرت در اسکاتلند استفاده کرده، اما آن را به شیوه‌ای هنری و تمثیلی روایت می‌کند که همزمان به نقد وضعیت سیاسی انگلستان نیز می‌پردازد.
___________
"درگیری‌های قدرت و سلطنت"
یکی از تم‌های اصلی "مکبث" که به شدت به چشم می‌آید، درگیری‌ها برسر قدرت و سلطنت است. نمایشنامه به طور ضمنی و آشکار به مسئله مشروعیت سلطنت و روش‌های کسب قدرت اشاره دارد. در اسکاتلند، سلطنت هیچ‌گاه از ثبات کامل برخوردار نبوده است. در این دوران، سلاطینی که موروثی به تخت سلطنت می‌رسیدند، همواره با تهدیدات داخلی و شورش‌ها روبه‌رو بودند. به همین دلیل، شکسپیر در "مکبث" نشان می‌دهد که چگونه افراد می‌توانند برای دستیابی به قدرت از هر گونه اقدام غیرقانونی و خشونت‌آمیز استفاده کنند.
در داستان "مکبث"، همانطور که پیش‌تر گفته شد، شخصیت مکبث که ابتدا یکی از وفادارترین فرماندهان سلطنتی است، به تدریج به یک شخصیت دسیسه‌گر و قاتل تبدیل می‌شود. این تغییر در شخصیت مکبث، تنها یک تحول فردی نیست، بلکه انعکاسی از نوعی بحران در قدرت سلطنتی است. مکبث نه تنها با استفاده از قتل، سلطنت را از آن خود می‌کند، بلکه این سلطنت به یک حکمرانی شکننده و ناپایدار تبدیل می‌شود که همواره در معرض تهدیدهای داخلی و خارجی قرار دارد.
از این رو، "مکبث" علاوه بر اینکه به تحلیل قدرت و سلطنت در زمان خاص خود پرداخته است، به نوعی پیش‌بینی از بحران‌های سیاسی در آینده نیز می‌پردازد. شکاف‌های موجود در دولت و سلطنت اسکاتلند، که شکسپیر در این نمایشنامه به تصویر کشیده است، بازتابی از تنش‌های سیاسی و اجتماعی در انگلستان دوران خود اوست. به ویژه در دوران حکومت الیزابت اول و سپس جیمز اول، که خود از طریق ازدواج با مری استوارت، ملکه اسکاتلند، بر تخت سلطنت انگلستان نشست.
_____________
"نقش دین و مذهب در شکل‌گیری قدرت"
در کنار درگیری‌های قدرت، یکی دیگر از موضوعات مهم نمایشنامه "مکبث" تأثیر دین و مذهب بر تحولات سیاسی و اخلاقی است. در دوران شکسپیر، مذهب همچنان نقش بسیار مهمی در تعیین مشروعیت حکومت‌ها و اعمال حاکمان ایفا می‌کرد. این تأثیر در "مکبث"، جایی که مکبث و لیدی مکبث، برای دستیابی به قدرت، اصول اخلاقی و دینی را نادیده می‌گیرند به وضوح دیده می‌شود. این بی‌توجهی به اصول اخلاقی و دینی، نه تنها به سقوط شخصیت‌های اصلی می‌انجامد بلکه در سطح کلان، به بحران مشروعیت سلطنت و قدرت نیز می‌انجامد.
شکسپیر در این نمایشنامه با استفاده از نیرنگ‌ها و جنایات، به شدت بر روی تضاد میان قدرت دنیوی و اصول مذهبی تأکید می‌کند. مکبث با ارتکاب قتل‌های فجیع، به نوعی از مسیر اصلی انسانی و اخلاقی خود منحرف می‌شود و این انحراف به تدریج به یک فروپاشی کامل اخلاقی، روانی و سیاسی منجر می‌شود.
_____________
"تأثیر "مکبث" بر سیاست‌های انگلستان"
شکسپیر به عنوان یک نویسنده در زمانه‌ای خاص زندگی می‌کرد که سیاست‌های داخلی انگلستان به شدت با دغدغه‌های سلطنتی و حاکمیتی همراه بود. از آنجایی که جیمز ششم اسکاتلند در سال ۱۶۰۳ به سلطنت انگلستان رسید، شکسپیر ممکن است تلاش کرده باشد تا از طریق "مکبث" به نحوی به این تحولات تاریخی واکنش نشان دهد. جیمز اول به عنوان پادشاه جدید انگلستان، خود را وارث پادشاهان مختلف از جمله مکبث می‌دید، که در تاریخ اسکاتلند نقش مهمی ایفا کرده بود. شکسپیر، به ویژه با توجه به شخصیت‌پردازی مکبث، ممکن است قصد داشته تا مفهوم مشروعیت سلطنت را مورد سؤال قرار داده و نشان دهد که سلطنت‌هایی که از طریق دسیسه و جنایت به دست می‌آیند، هیچ‌گاه پایداری ندارند.
شکسپیر، به طور غیرمستقیم، شاید در پی ارسال پیامی سیاسی به دربار جیمز اول بوده است، که نه تنها به تثبیت سلطنت در انگلستان پرداخت، بلکه به عنوان یک پادشاه با پشتیبانی الهی نیز شناخته می‌شد. در این راستا، "مکبث" می‌تواند به عنوان یک نقد سیاسی به فساد، فریب و بی‌ثباتی حکومت‌ها و سلطنت‌ها تفسیر شود.
___________
"نقش زنان در سیاست و قدرت"
لیدی مکبث به عنوان یکی از شخصیت‌های اصلی نمایشنامه "مکبث"، نقش مهمی در دسیسه‌های سیاسی دارد. او نه تنها عامل تحریک مکبث به قتل دانکن است، بلکه در تمام طول داستان، با استفاده از قدرت روانی و فکری خود، بر همسرش تسلط می‌یابد. در دنیای سیاسی "مکبث"، زنان، به ویژه لیدی مکبث، نشان‌دهنده نیروهای پشت پرده و محرک‌های پنهانی در دسیسه‌ها و تغییرات سیاسی هستند.
لیدی مکبث به عنوان یک زن که در یک جامعه مردسالار به دنبال قدرت است، تصویری پیچیده از سیاست و سلطنت را نیز به نمایش می‌گذارد. او در آغاز، قدرت و اقتدار را در پشت پرده و با استفاده از فریب و تزویر جلب می‌کند.
این ویژگی‌ها در زمینه‌ی سیاسی عصر شکسپیر به شدت مورد توجه قرار گرفته‌اند، زیرا که زنان اغلب نقشی پنهانی و غیررسمی در سیاست و تصمیم‌گیری‌های حکومتی ایفا می‌کردند.
شکسپیر با تصویر کردن لیدی مکبث به عنوان یک فرد محوری در تغییرات سیاسی و درگیر در دسیسه‌های حکومتی، به شکلی نمادین از نقش زنان در قدرت و سیاست سخن می‌گوید. در واقع، لیدی مکبث نه تنها به عنوان یک شخصیت روانی و اخلاقی پیچیده، بلکه به عنوان یک شخصیت سیاسی که به طور مستقیم در مسیر دست‌یابی به قدرت دخالت دارد، تصویر می‌شود. از نقطه نظر سیاسی، این تصویر به نوعی نشان‌دهنده اهمیت نقش زنان در سیاست‌های پشت پرده و تأثیرات پنهانی آنها در ساختارهای قدرت است. در نهایت، لیدی مکبث با از دست دادن کنترل خود، دچار بحران روانی و فروپاشی شخصیتی می‌شود که این نیز می‌تواند به عنوان نقدی بر موقعیت زنان در جوامع patriarchal در نظر گرفته شود. شکسپیر به نوعی به مخاطب نشان می‌دهد که چگونه جامعه‌ مردسالار به زنان فشار می‌آورد تا در چارچوب‌های خاص خود رفتار کنند و این فشارها می‌توانند عواقب روانی و اجتماعی جبران‌ناپذیری به دنبال داشته باشند.
___________
حرف آخر:
چکیده ریویوو در یک پاراگراف یا چرا باید مکبث را خواند؟
مکبث فقط یک تراژدی ادبی نیست؛ بلکه کالبدشکافی روان‌شناختی، جامعه‌شناختی و تاریخی از جاه‌طلبی، قدرت و سقوط است. شکسپیر در این اثر نشان می‌دهد که چگونه وسوسه‌ پیشرفت، در شرایط خاص، می‌تواند فرد را در چرخه‌ای از خشونت، توجیه و گناه گرفتار کند. این اثر نمونه‌ای کلاسیک از "اثر پیشگویی خودمحقق‌کننده" است؛ جایی که پیش‌بینی‌های جادوگران، مکبث را به سوی اعمالی سوق می‌دهد که همان پیش‌بینی‌ها را محقق می‌کنند. از سوی دیگر، توهمات لیدی مکبث و هذیان‌های همسرش تصویری روشن از "اختلال اضطراب گناه" ارائه می‌دهند—پدیده‌ای که هنوز در روان‌شناسی مدرن مورد مطالعه است.
از نظر تاریخی، مکبث بازتابی از اضطراب‌های سیاسی دوران جیمز اول انگلستان است؛ پادشاهی که وسواس خاصی نسبت به جادوگری و مشروعیت سلطنت داشت. این نمایشنامه در اوج ترس از خیانت و توطئه، تنها دو سال پس از "توطئه باروت" — تلاش برای ترور پادشاه_ نوشته شد. شکسپیر با نمایش چهره‌ای اهریمنی از مکبث و تاریخ اسکاتلند را مطابق با منافع خاندان سلطنتی انگلستان بازنویسی کرد. جادوگران نمایش، نه صرفاً عنصری فانتزی، بلکه بازتابی از باورهای عمومی آن دوران درباره نیروهای ماورایی بودند.
در بُعد جامعه‌شناختی، مکبث هشداری علیه قدرت بدون نظارت است. در جوامعی که ساختارهای بازدارنده‌ اخلاقی و قانونی ضعیف شوند، رهبران ممکن است در مسیری مشابه سقوط کنند؛ ابتدا با یک تصمیم کوچک، سپس با توجیه جنایت‌های بعدی، تا جایی که بازگشت دیگر ممکن نیست.
پس مکبث را نباید فقط یک اثر کلاسیک دانست، بلکه باید آن را همچون آزمایشی برای بررسی پیچیدگی‌های ذهن انسان و ساختارهای قدرت تحلیل کرد. این نمایشنامه هنوز زنده است، زیرا مکانیسم‌های آن، از سیاست تا روان‌شناسی، همچنان در جهان امروز فعال‌اند. 
________________
شاید بشه گفت پانویس:
برگردیم به لحن خودمونی و راحت باشیم :)
در ادامه، ۳ فکت چک درباره شکسپیر از کتاب
30 Great Myths About Shakespeare،   
میارم؛ افسانه های شماره ۱،۳، و ۲۳ _چون کاملا درباره مکبث هستش (برای خوندن دو فکت چک دیگه به ریویوو امیرحسین مراجعه کنید؛ کلا به امیرحسین زیاد مراجعه کنید). 
Myth 1: Shakespeare was the most popular writer of his time
افسانه ۱: شکسپیر محبوب‌ترین نمایشنامه‌نویس 
دوران خودش بوده. 
حقیقت اینه که شکسپیر در زمان خودش مشهور بوده، اما نه به شکلی که امروزه تصور می‌کنیم. توی این کتاب مگوایر و اسمیت توضیح می‌دن که شکسپیر در دوران الیزابتی و جاکوبی به عنوان یک نمایشنامه‌نویس موفق و شناخته‌شده مطرح بوده، اما در بین هم‌عصرهاش، فقط یکی از چندین نمایشنامه‌نویس محبوب به شمار می‌رفته.
نمایشنامه‌های اون توی تئاترهایی مثل گلوب اجرا می‌شدن و مورد استقبال قرار می‌گرفتن، اما اون در مقایسه با نویسندگانی مثل بن جانسون یا کریستوفر مارلو، چنان جایگاه بی‌چون‌وچرایی هم نداشته. شکسپیر به‌عنوان یک هنرمند موفق، درآمد خوبی هم داشته و حتی تونسته بوده ملکی در استراتفورد بخره، اما چیزی که اونو به شکسپیرِ افسانه‌ای تبدیل کرده، محبوبیت بعدی آثارش در قرن‌های بعد بوده—بخصوص در دوره ویکتوریایی که آقای شکسپیر رو به‌عنوان «نابغه ملی» بریتانیا ستایش کردن.
پس اگر بخوایم خلاصه کنیم: بله، شکسپیر در زمان خودش معروف بوده، اما نه به آن درجه از شهرت و اسطوره‌سازی که امروزه روز هستش.


ادامه در کامنت
        

0

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        بسیار زیبا و شاعرانه،🙂
و قطعا مکبث خواب را کشت و دستانش را با آن گلگون کرد.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

16

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          یک شاهکار. «مکبث» نمایشنامه‌ای است برای چند بار خواندن. فرمانده‌ای که وسوسه می‌شود یا همسری که وسوسه می‌کند یا شاهی که به قتل می‌رسد یا خانواده‌ای که ترک می‌شود یا دلیری که به پا می‌خیزد یا فرزندی ترسو؟ همه‌ی این‌ها؛ همه‌شان می‌توانند شخصیت اول این نمایشنامه باشند؛ چون شکسپیر در شخصیت‌پردازی سنگ‌تمام گذاشته است. این داستان را از هر وری، با هر نگاهی و همراه با هر شخصیتی که بخوانی، مو لای درزش نمی‌رود. 
اما لیدی مکبث؛ آیا من یک نفرم؟ آیا من هستم که فکر می‌کنم و من هستم که هم‌زمان تصمیم می‌گیرم و من هستم که سپس عمل می‌کنم؟ آیا من از خودم می‌گریزم و گریز از خودم به من شهامت می‌دهد؟
من ترجمه‌ی عبوالرحیم احمدی را خوانده‌ام. باقی ترجمه‌ها را هم خواهم خواند. به‌نظرم ترجمه‌ی خیلی خوبی بود و توضیحات کامل در پاورقی هم کمک زیادی می‌کرد برای افتادن همه‌جانبه در میان جهان داستان و شکسپیر. پیشنهاد می‌کنم خواندن «مکبث» را در اولویت‌هایتان بگذارید.
        

7

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

انسان، بی‌
          انسان، بی‌ ردای خدایی

خدایان سرنوشت را باور نمی‌کنند و آنچه از میان لب‌های جادوگران گوریده بیرون می‌جهد، در نظرشان زوزۀ بادی‌ست که فقط درخور توجه انسان است. اوست که سرنوشت را باور می‌کند، گاه از آن می‌ترسد و می‌گریزد همچون اودیپ شهریار؛ گاه می‌جویدش تا بازی‌اش کند و گوشش تشنۀ شنیدن هر کلمه‌ای‌ست که از دهانی در تاریکی بیرون بیاید و آینده را در طبَق امروز بگذارد؛ همچون مکبث که کلمات تقدیر را مو به مو می‌رقصد. اما به هرحال آدمی که سرنوشت را باور کند، اسیرش می‌شود و راهی به بیرون ندارد.
عجوزه‌های پیر می‌گویند: «چه زشت است زیبا، چه زیباست زشتی». ورد آغاز ویرانی که زشتی را هم‌تراز زیبایی می‌کند و مرزهایشان را مخدوش. کلامی از قعر دوزخ که جوهر سرنوشت سیاه انسان‌هایی‌ست که ردای خدایی از تن درآورده‌ و مترصد وحی مانده‌اند.
باورِ سرنوشت محتومی که جادوگران برای مکبث از ولایت کادور بافته‌اند او را محکوم می‌کند به تظاهر، به داشتن قلبی دروغین، به خیانت و قتل. او لحظه‌ای در برابر آن قد علم نمی‌کند چرا که تشنۀ قدرتی‌ست که در پس آن نهفته است اما مثل فرعون که نوزادان بنی‌اسرائیل را می‌کشد تا از شر عواقب پیشگویی در امان بماند، به قتل فرزندان بانکو برمی‌خیزد تا آن تکۀ ناجور سخن مگو را مثل نیمی از کاغذنوشته‌ای بسوزاند. مضحکه از همین‌جا آغاز می‌شود که انسان فکر می‌کند می‌تواند بر بخشی از تقدیر فائق آید و بخشی دیگر را گردن نهد. بدی را نیکی می‌پندارد و نیکی را بدی و خرسندِ خلاص شدن از بار مسئولیت نیک بودن، احساس سبکی می‌کند و داو زندگی خود را در این بازی هولناک، به سرنوشت وامی‌گذارد. اشتباه پسِ اشتباه، خون روی خون، آتش و قساوت و کشتار؛ بی‌خبر از این که تقدیر با خون تغییر نمی‌کند، از آن تغذیه می‌کند. اریکۀ به ناحق تسخیرشدۀ پادشاه جایگاه کابوس و جنون می‌شود. تباهی نشت می‌کند و دیگر هیچ آبی خون دست‌ها را نمی‌زداید. لیدی مکبث خود را به مرگ می‌سپارد تا از جنون خلاص شود. آینه سیاه است و دیگر به کار چشم نمی‌آید و باید با گوش در آن بنگری و رازهای مگو بشنوی.
شورش که با استعارۀ فریبکارانۀ جادوگران ناممکن به نظر می‌رسید، ممکن می‌شود و قدرتْ مثل قاصدکی در باد از دستان مکبث می‌گریزد و آینده در میان خنده‌های جادوگران از آن دیگران می‌شود.
        

1

          "سرزمین نگون‌بختی که از به یاد آوردن خود نیز بیم‌ناک است! کجا می‌توانیم آن‌ را سرزمین مادری بنامیم که گورستان ماست؟ آن‌‌جا که جز از همه جا بی‌خبران را، خنده بر لب نمی‌توان دید، آن‌جا که آه و ناله‌ها و فریادهای آسمان‌شکاف را گوش شنوایی نیست، آن‌جا که اندوه جان‌کاه چیزی‌ست همه‌جا یاب، و چون ناقوس عزا به نوا درآید کمتر کسی می‌پرسد که از برای کی‌ست؟ و عمر نیک‌مردان کوتاه‌تر از عمر گلی‌ست که به کلاه می‌زنند،
می‌میرند، پیش از آن‌که بیماری گریبان‌گیرشان شود."

تو چنین خوب چرایی آقای شکسپیر؟!؟
مکبث یکی از بهترین، جذاب‌ترین و قوی‌ترین نمایشنامه‌هایی بود که تا به امروز خواندم. آن‌قدر عالی که بود ارزش بارها خواندن و لذت بردن از آن را دارد.
ترجمه‌ی آقای داریوش آشوری هم ترجمه‌ای غنی و کامل بود. مقایسه‌ای که به لطف دو زبانه بود کتاب با متن انگلیسی به خصوص در بخش‌هایی که زنان جادو حرف‌شان را با وزن شعر بیان می‌کردند، انجام دادم... در فارسی نیز اشعار مورد اشاره وزن دار بودند که به این ترجمه اعتبار زیادی بخشیده.

نوزدهم آذرماه یک‌هزار و چهارصد و یک
        

11