یادداشت dream.m

dream.m

dream.m

5 روز پیش

        اینطوره که یک پادشاه نالایق میتونه یک کشور عظیم و باشکوه رو جوری به ویرانی بکشونه که مردم به جای "میهن" بهش بگن "گورستان"
بازخوانی سوم، ریویوو آپدیت شد:
...علاقه من به خوندن شکسپیر خیلی شخصیه و ریشه در علاقه مند بودنم به هرچیزی داره که خواهرکم بهش علاقمند بود. تا الان هم هرچیزی که از شکسپیر خوندم، صرفا خوندن و لذت بردن از داستان بوده و دنبال فهمش نبودم.
الانم بعد از حداقل سه بار خوندن مکبث و تماشای دست‌کم سه اقتباس درست‌وحسابی ازش، به این نتیجه رسیدم که فهمیدن این نمایشنامه نه کار منِ نوعیه، نه کار هر کسی که فکر می‌کنه می‌تونه همه‌ زوایای اون رو بشناسه. ما، در نهایت، شاید مثل مرغ ماهیخواری باشیم که یه قطره از این اقیانوسو به منقار می‌گیره و خیال می‌کنه که دیگه تهِ دریا رو درآورده—چه برسه به اینکه بخواد تفسیرش کنه.
اما این بار این شانسو داشتم که مکبث رو با امیرحسین همخوانی کنم. این اولین تجربه‌ ما در خوندن شکسپیر بود ( نه اولین همخوانی به طور کلی)، و راستش رو بگم، نگاه، اشتیاق و مدل خوندن اش مثل همیشه، مکبثی تازه رو جلوم گذاشت؛ یه مکبث عمیق‌تر، شگفت‌انگیزتر و حتی ملموس‌تر. ما تصمیم گرفتیم آروم پیش بریم، تا نمایشنامه درست‌وحسابی تو ذهن و جونمون جا بگیره و بتونیم تا جایی که خودمون می‌فهمیم، جنبه‌های مختلفش رو بررسی کنیم.
اول از همه، ترجمه‌ شاهکار داریوش آشوری رو خوندیم—که انصافاً روی مترجمان فارسی‌زبان رو سفید کرده. بعد رفتیم سراغ نسخه‌ی No Fear Shakespeare و متن اصلی انگلیسی، بخش‌هایی از کتاب 30 great myths about Shakespeare / Laurie Maguire and Emma Smith؛ و در نهایت هم چندتا اقتباس سینمایی و تئاتری دیدیم. به نظر من، نسخه‌ جوئل کوئن یه سر و گردن از بقیه بالاتره (اون صحنه پیشگویی ساحره ها غیرممکنه تا آخر عمرم از ذهنم پاک بشه).
توی این مسیر، مشورت با مائده_و خوندن ریویووش و علی هم کمک بزرگی بودن. دیدگاه‌هاشون باعث شد مسیر تحلیل برامون روشن‌تر بشه، که بابتش از هر دوشون ممنونم.
اول قصد داشتم فقط از جنبه‌ روان‌شناختی به مکبث نگاه کنم و یه تحلیل جمع‌وجور و در حد فهم ناچیز خودم بنویسم، بخاطر همین ایده کلی خودم رو زدم زیربغل و رفتم براش توی اینترنت حسابی گشتم و مقاله شکار کردم و نوت نوشتم؛ اما نمی‌دونم چی شد که پای بخش‌های دیگه‌ نمایشنامه هم وسط کشیده شد—و از این بابت بسی خوشحالم. تا جایی که گشتم، ریویوو‌های فارسی جامع زیادی درباره‌ مکبث، توی گودریدز فارسی تا الان پیدا نکردم، ولی دو تا از بهترین‌هاش رو مائده قبلا، و الان امیرحسین نوشتن. (یک کاربر گودریدزی به اسم علی هم هستن که دیدم شکسپیر میخونن و ریویووهای محشری مینویسن، متاسفانه من ریویوویی برای مکبث از ایشون ندیدم) حالا با این نوشته، می‌شه گفت یه بررسی دیگه هم به ریویوو های فارسی این اثر اضافه شده که امیدوارم به درد بخوره. ما سعی کردیم هرکدوم از یه زاویه‌ جدید به مکبث نگاه کنیم، تا نه تکراری بشه، نه سطحی؛ در عین حال، لحن خودمون رو حفظ کردیم که ریویوو امضای ما رو داشته باشه—البته من یه جورایی جوگیر و تأثیرپذیرم و سبک اثری که می‌خونم نیمه‌خودآگاه روم اثر می‌ذاره، پس شاید خواسته و ناخواسته، اینبار لحنم کمی رنگ‌و‌بوی مکبثی گرفته باشه (وای چه پرمدعا!). 
درنهایت عرض کنم که این نوشته طولانیه و خیلی وقت برده تا نوشته شده، به این امید که برای خواننده‌اش مفید و مشوق باشه. پس اگه تا آخر خوندین و با دقت دنبالش کردین، واقعاً ازتون ممنونم.
..........................................
"مکبث" ضیافت خون، کابوس قدرت
قدرت، این معجون مسموم، مکبث را چونان گرگی گرسنه می‌بلعد، از درون می‌جَود، و تفاله‌ای از انسانیت باقی می‌گذارد. اگر شکسپیر با "هملت" شعله شک و جبر را برافروخت، در "مکبث" به دوزخ جنون و تشنگیِ سلطه فرو می‌رود. این تراژدی، حکایت تیغی است که هم می‌کُشد و هم بر روح قاتل زخم می‌زند، روایتی از کابوسی که تاج پادشاهی را بدل به حلقه‌ای از آتش می‌کند.
مکبث، مردی‌ست که با جاه‌طلبی خاموش، پس از شنیدن پیش‌گویی جادوگران، در عطش قدرت می‌سوزد؛ و همسرش، بانوی بلندپروازی از جنس آهن و آتش، که او را به سوی جنایت هل می‌دهد؛ و سپس قتل شاه، تاج بر سر مکبث می‌گذارد، اما دروازه‌ تاریک‌ترین کابوس‌ها را نیز می‌گشاید. خون از دستانشان شسته نمی‌شود، اشباح از سایه‌هاشان بیرون می‌خزند، و پادشاهی‌‌شان همچون کاخی پوشالی در طوفان فرو می‌ریزد.
شکسپیر در این اثر، خشونت را به یک "آیین" بدل می‌کند. دیالوگ‌ها همچون پتک بر ذهن فرود می‌آیند و صحنه‌ها سرشار از وحشت و مالیخولیا اند. مکبث از انسانی دودل، به هیولایی تشنه‌ خون تبدیل می‌شود؛ اما آیا این تقدیر بود یا انتخاب؟
"مکبث" بیش از یک نمایشنامه است؛ هذیان یک ذهن بیمار، صدای خفه‌ وجدان، و تصویری از سقوطی ناگزیر. در دوران مدرن که قدرت همچون بُت پرستش می‌شود، این تراژدی همچنان نفس می‌کشد، با صدایی که در گوش تاریخ می‌پیچد که می‌گوید: "زندگی، قصه‌ای‌ست که ابلهی روایتش می‌کند، پر از خشم و هیاهو، بی‌آنکه معنایی داشته باشد."
این اثر، از تلخ‌ترین و پرهیاهوترین تراژدی‌های شکسپیر است که همچون طوفانی از خون و توهم، بیننده و خواننده را در خود می‌بلعد و قدرت را همچون ویروسی مرگبار نشان می‌دهد؛ جنونی که از نجواهای شبانه آغاز و در میدان‌های نبرد به فریادی خونین بدل می‌گردد. "مکبث" نه فقط داستان یک مرد، بلکه آیینه‌ای است از روان‌شناسی قدرت، وسوسه‌ی بی‌پایان انسان برای سلطه، و سقوط اجتناب‌ناپذیر یک روح که در تاریکی غرق می‌شود. اما چه چیزی باعث می‌شود این اثر پس از چهار قرن همچنان زنده، بُرنده و تأثیرگذار باقی بماند؟
_______
"وسوسه" آغاز سقوط در نجواهای تاریک
در نگاه نخست، مکبث مردی شریف و وفادار است؛ سرداری نجیب که در نبردها شجاعت خود را اثبات کرده؛ اما درون او آتشی از جاه‌طلبی زبانه می‌کشد که هنوز راهی برای رهایی نیافته است و سه جادوگر، به مثابه سایه‌های سرنوشت، این آتش را شعله‌ور می‌کنند. آیا آنان حقیقت را پیشگویی می‌کنند، یا تنها تخم‌های وسوسه را در ذهن مکبث می‌کارند؟ این سوالی است که شکسپیر عمداً بی‌پاسخ می‌گذارد، چرا که در دل نمایشنامه، مسئله‌ اراده‌ آزاد و سرنوشت، همچون ریسمانی از دود، همواره در نوسان است.
مکبث از همان آغاز، دستخوش یک کشمکش درونی ست. او از یک سو، وفاداری به پادشاه و اصول اخلاقی را در وجود خود احساس می‌کند و از سوی دیگر، طمع و جاه‌طلبی‌اش او را به سوی جنایت می‌کشاند. این کشمکش درونی، خود را در تک‌گویی‌های مشهور مکبث آشکار می‌کند، جایی که او میان وظیفه و میل شخصی‌اش سرگردان است.
اما این تنها مکبث نیست که در گرداب وسوسه فرو می‌رود. لیدی مکبث، شخصیتی که در آغاز نماد قدرت، جسارت و بی‌رحمی است، همسرش را به سوی قتل سوق می‌دهد. اما آیا او از ابتدا چنین بوده یا این شبح قدرت است که او را تغییر می‌دهد؟ او نیز همچون مکبث، در نهایت مغلوب وجدان خویش می‌شود. شکسپیر با ظرافتی کم‌نظیر، نشان می‌دهد که قدرت نه تنها دشمنان، بلکه صاحبان خود را نیز نابود می‌کند.
_________
" قدرت"، چاقویی که دسته‌ خود را می‌برد.
قتل دانکن، نقطه‌ گسست مکبث از واقعیت است. او دیگر مردی با شرافت نیست؛ بلکه شاهی ست که قتل، وجدان او را به شکنجه‌گاهی ابدی بدل می‌کند. او دشنه‌ای خیالی را در هوا می‌بیند، اشباح مردگان را در ضیافت‌ها تصور می‌کند، و شب‌ها صدای نفرین‌هایی را می‌شنود که هرگز خاموش نمی‌شوند.
مکبث از نظر روانکاوی، شخصیتی است که در ابتدا، در تلاش است تا میان ارزش‌های درونی و وسوسه‌های بیرونی تعادل برقرار کند. اما قتل دانکن، همان نقطه‌ای است که در آن، خودآگاهی‌اش در برابر امیال تاریکش شکست می‌خورد. مکبث به مرور از یک فرد مُردد، به یک دیکتاتور خون‌ریز تبدیل می‌شود؛ و شخصیتی می‌شود که برای حفظ قدرت، دست به هر جنایتی می‌زند.
بر اساس نظریات فروید، ذهن انسان از سه بخش اصلی "نهاد" (Id)، "خود" (Ego) و "فراخود" (Superego) تشکیل شده است. در نمایشنامه‌ مکبث، این سه بخش به‌طور واضحی در روان شخصیت های اصلی قابل مشاهده و بررسی اند.
○ نهاد (Id): مکبث، در آغاز نمایشنامه، فردی است که جاه‌طلبی‌های پنهانی دارد اما در کنترل آنها موفق است. نهاد او، که در پی ارضای امیال خام و غریزی است، تحت تأثیر پیش‌گویی جادوگران بیدار می‌شود. میل او برای قدرت، همان نیروی ناخودآگاهی است که فروید آن را به نهاد نسبت می‌دهد؛ نیرویی که بدون توجه به قوانین اخلاقی و اجتماعی، به‌دنبال لذت است.
○ خود (Ego): پس از شنیدن پیش‌گویی، مکبث تلاش می‌کند بین وسوسه و منطق تعادل ایجاد کند. او در ابتدا در برابر وسوسه‌ قتل مقاومت می‌کند، اما در نهایت، خودِ او به خدمت نهاد درمی‌آید و با توجیه‌های عقلانی، راه جنایت را هموار می‌کند. این دقیقاً همان جایی است که "خود" در فرویدیسم، از یک نیروی متعادل‌کننده به نیرویی موجه‌کننده تبدیل می‌شود.
○ فراخود (Superego): در آغاز، وجدان مکبث به عنوان نماینده‌ فراخود او، مانعی برای اعمال خشونت‌آمیزش است. پس از قتل دانکن، فراخود او ضعیف می‌شود و نهاد بر ذهنش غلبه می‌یابد. در صحنه‌هایی که او اشباح را می‌بیند و دچار توهم‌های ترسناک می‌شود، می‌توان آن را به واپس‌زنی و تأثیر عذاب وجدان تعبیر کرد، که نشان از درگیری روانی او دارد. 
شخصیت اصلی دیگر، لیدی مکبث، نمایشی از سقوط یک ذهن فولادین را به روی صحنه می‌آورد. اگر مکبث در گرداب جنایت فرو می‌رود، لیدی مکبث در دریای عذاب وجدان غرق می‌گردد. او که در آغاز همچون زنی سرد، بی‌احساس و محاسبه‌گر به نظر می‌رسد، کم‌کم تبدیل می‌شود به کسی که از سایه‌ خودش هم می‌ترسد. در تحلیل فرویدی لیدی مکبث:
○ نهاد (Id): لیدی مکبث از همان ابتدا، به‌طور واضحی تحت تأثیر نهاد قرار دارد. او بدون هیچ تردیدی، مکبث را به قتل ترغیب می‌کند. جاه‌طلبی و تمایل شدیدش به قدرت، نمایانگر نیروی خام نهاد در شخصیت اوست.
○ خود (Ego): او در ابتدا کنترل قوی‌ای بر خود دارد و به نظر می‌رسد که برخلاف همسرش، دچار درگیری‌های روانی نیست. و درادامه با برنامه‌ریزی دقیق، به مکبث نشان می‌دهد که چگونه می‌توان احساسات را کنار گذاشت و به قدرت رسید. اما با گذر زمان، تعادل خود وی نیز از دست می‌رود و از زنی محاسبه‌گر، به فردی شکسته و آسیب‌دیده تبدیل می‌شود.
○ فراخود (Superego): برخلاف مکبث، که پس از قتل دانکن به جنایت‌های بیشتری روی می‌آورد، لیدی مکبث به مرور تسلیم عذاب وجدان خود می‌شود. او که ابتدا به نظر می‌رسد فاقد اخلاقیات است، در نهایت نمی‌تواند فشار روانی را تحمل کند و دچار فروپاشی روانی می‌شود. توهم شستن دستان خون‌آلود، نشانه‌ سلطه‌ فراخود بر اوست، که در نهایت او را به خودکشی می‌کشاند.
از دیدگاه روانکاوی، لیدی مکبث شخصیتی است که در ابتدا قدرت را با بی‌احساسی و قساوت یکی می‌پندارد، اما با پیشرفت نمایشنامه متوجه می‌شود که ذهن انسان ظرفیت پذیرش این میزان از سنگدلی را ندارد. او در نهایت قربانی افکار و تسلیم وجدان خود می‌شود و در جنونی که نتیجه‌ تضادهای درونی اوست، جان خود را از دست می‌دهد.
___________
"سقوط نهایی": وقتی تاج تبدیل به زنجیر می‌شود
مکبث در نهایت، در میان آوارهای قدرت خود گرفتار می‌شود. دوستانش از او روی برمی‌گردانند، سپاهیانش با ترس و بی‌اعتمادی در کنارش می‌مانند، و حتی طبیعت نیز علیه او می‌شورد. "جنگل بیرنام" به حرکت درمی‌آید و سرنوشت او را به سوی مرگ می‌کشاند. اما آیا او می‌ترسد؟ نه. او، همچنان ایستاده با مرگ روبه‌رو می‌شود. 
و حالا زمان پاسخ به این سوال است که: چرا «مکبث» همچنان تأثیرگذار است؟ شاید به این دلیل که قدرت، هنوز هم همان هیولای قدیمی است. 
این نمایشنامه، همچون هشداری است برای تمام دوران‌ها که قدرت همچنان، مثل زهری آرام، صاحبان آن را هم از درون می‌کشد و هم از بیرون. و این همان حقیقت مسلم است که هیچ جنایتی بی‌هزینه نیست، و هیچ تاجی بدون قربانی به دست نمی‌آید. شکسپیر در این اثر، تصویری درخشان از فریبندگی و وحشت انگیزی قدرت ارائه می‌دهد؛ تصویری که هرچند در اسکاتلند قرون وسطی می‌گذرد، در سیاست‌های جهان مدرن نیز می‌توان انعکاس آن را دید.
__________
"زمینه تاریخی"
درک نمایشنامه "مکبث" بدون آشنایی با بستر تاریخی آن امکان پذیر نمی‌باشد.
زمینه تاریخی مکبث، مهمترین المانی است که در مقابل جنبه تراژیک؛ این نمایشنامه را به محلی برای مناقشه خوانندگان بدیل کرده است.
ویلیام شکسپیر در نگارش نمایشنامه‌های خود همواره از موقعیت‌های تاریخی، اجتماعی و سیاسی استفاده کرده است تا ابعاد پیچیده‌تری از طبایع انسانی و روابط قدرت را مورد بررسی قرار دهد. "مکبث" یکی از نمونه‌های بارز این رویکرد است که در آن نه تنها فاجعه‌ای فردی بلکه درک و تحلیل دقیق شرایط اجتماعی و سیاسی زمانه نیز به چشم می‌خورد. این نمایشنامه در اوایل قرن شانزدهم میلادی، زمانی که انگلستان و اسکاتلند در کانون تحولات بزرگ سیاسی و اجتماعی قرار داشتند نوشته شد. در دوران زندگی شکسپیر، یعنی اوایل قرن شانزدهم، انگلستان و اسکاتلند از هم جدا بودند. اسکاتلند در آن زمان با بحران‌های داخلی فراوانی روبه‌رو بود که شامل اختلافات شدید بین خانواده‌های سلطنتی، جنگ‌های داخلی و تهدیدات خارجی از سوی انگلستان بود. پس از جنگ‌های استقلال اسکاتلند در قرن چهاردهم، این کشور در تلاش بود تا هویت و ثبات خود را بازیابد.
"مکبث" بر اساس تاریخ اسکاتلند نوشته شده است و شخصیت‌های اصلی آن، از جمله مکبث و دانکن، شخصیت‌هایی هستند که در تاریخ واقعی اسکاتلند وجود داشته‌اند. در این زمان، اسکاتلند تحت سلطنت خاندان استوارت قرار داشت که توسط جیمز ششم (که بعدها به عنوان جیمز اول انگلستان نیز شناخته شد) رهبری می‌شد. جیمز ششم به عنوان حاکم اسکاتلند، در تلاش بود تا قدرت مرکزی کشور را تقویت کند و تهدیدات داخلی و خارجی را از سر راه بردارد.
در حقیقت، شکسپیر در انتخاب شخصیت‌های تاریخی و نحوه‌ نمایش آنها در "مکبث" به تأثیرات اجتماعی و سیاسی زمانه‌ خود اشاره می‌کند. در این نمایشنامه، شکسپیر از داستان واقعی قتل که مکبث مرتکب شد و رقابت‌های قدرت در اسکاتلند استفاده کرده، اما آن را به شیوه‌ای هنری و تمثیلی روایت می‌کند که همزمان به نقد وضعیت سیاسی انگلستان نیز می‌پردازد.
___________
"درگیری‌های قدرت و سلطنت"
یکی از تم‌های اصلی "مکبث" که به شدت به چشم می‌آید، درگیری‌ها برسر قدرت و سلطنت است. نمایشنامه به طور ضمنی و آشکار به مسئله مشروعیت سلطنت و روش‌های کسب قدرت اشاره دارد. در اسکاتلند، سلطنت هیچ‌گاه از ثبات کامل برخوردار نبوده است. در این دوران، سلاطینی که موروثی به تخت سلطنت می‌رسیدند، همواره با تهدیدات داخلی و شورش‌ها روبه‌رو بودند. به همین دلیل، شکسپیر در "مکبث" نشان می‌دهد که چگونه افراد می‌توانند برای دستیابی به قدرت از هر گونه اقدام غیرقانونی و خشونت‌آمیز استفاده کنند.
در داستان "مکبث"، همانطور که پیش‌تر گفته شد، شخصیت مکبث که ابتدا یکی از وفادارترین فرماندهان سلطنتی است، به تدریج به یک شخصیت دسیسه‌گر و قاتل تبدیل می‌شود. این تغییر در شخصیت مکبث، تنها یک تحول فردی نیست، بلکه انعکاسی از نوعی بحران در قدرت سلطنتی است. مکبث نه تنها با استفاده از قتل، سلطنت را از آن خود می‌کند، بلکه این سلطنت به یک حکمرانی شکننده و ناپایدار تبدیل می‌شود که همواره در معرض تهدیدهای داخلی و خارجی قرار دارد.
از این رو، "مکبث" علاوه بر اینکه به تحلیل قدرت و سلطنت در زمان خاص خود پرداخته است، به نوعی پیش‌بینی از بحران‌های سیاسی در آینده نیز می‌پردازد. شکاف‌های موجود در دولت و سلطنت اسکاتلند، که شکسپیر در این نمایشنامه به تصویر کشیده است، بازتابی از تنش‌های سیاسی و اجتماعی در انگلستان دوران خود اوست. به ویژه در دوران حکومت الیزابت اول و سپس جیمز اول، که خود از طریق ازدواج با مری استوارت، ملکه اسکاتلند، بر تخت سلطنت انگلستان نشست.
_____________
"نقش دین و مذهب در شکل‌گیری قدرت"
در کنار درگیری‌های قدرت، یکی دیگر از موضوعات مهم نمایشنامه "مکبث" تأثیر دین و مذهب بر تحولات سیاسی و اخلاقی است. در دوران شکسپیر، مذهب همچنان نقش بسیار مهمی در تعیین مشروعیت حکومت‌ها و اعمال حاکمان ایفا می‌کرد. این تأثیر در "مکبث"، جایی که مکبث و لیدی مکبث، برای دستیابی به قدرت، اصول اخلاقی و دینی را نادیده می‌گیرند به وضوح دیده می‌شود. این بی‌توجهی به اصول اخلاقی و دینی، نه تنها به سقوط شخصیت‌های اصلی می‌انجامد بلکه در سطح کلان، به بحران مشروعیت سلطنت و قدرت نیز می‌انجامد.
شکسپیر در این نمایشنامه با استفاده از نیرنگ‌ها و جنایات، به شدت بر روی تضاد میان قدرت دنیوی و اصول مذهبی تأکید می‌کند. مکبث با ارتکاب قتل‌های فجیع، به نوعی از مسیر اصلی انسانی و اخلاقی خود منحرف می‌شود و این انحراف به تدریج به یک فروپاشی کامل اخلاقی، روانی و سیاسی منجر می‌شود.
_____________
"تأثیر "مکبث" بر سیاست‌های انگلستان"
شکسپیر به عنوان یک نویسنده در زمانه‌ای خاص زندگی می‌کرد که سیاست‌های داخلی انگلستان به شدت با دغدغه‌های سلطنتی و حاکمیتی همراه بود. از آنجایی که جیمز ششم اسکاتلند در سال ۱۶۰۳ به سلطنت انگلستان رسید، شکسپیر ممکن است تلاش کرده باشد تا از طریق "مکبث" به نحوی به این تحولات تاریخی واکنش نشان دهد. جیمز اول به عنوان پادشاه جدید انگلستان، خود را وارث پادشاهان مختلف از جمله مکبث می‌دید، که در تاریخ اسکاتلند نقش مهمی ایفا کرده بود. شکسپیر، به ویژه با توجه به شخصیت‌پردازی مکبث، ممکن است قصد داشته تا مفهوم مشروعیت سلطنت را مورد سؤال قرار داده و نشان دهد که سلطنت‌هایی که از طریق دسیسه و جنایت به دست می‌آیند، هیچ‌گاه پایداری ندارند.
شکسپیر، به طور غیرمستقیم، شاید در پی ارسال پیامی سیاسی به دربار جیمز اول بوده است، که نه تنها به تثبیت سلطنت در انگلستان پرداخت، بلکه به عنوان یک پادشاه با پشتیبانی الهی نیز شناخته می‌شد. در این راستا، "مکبث" می‌تواند به عنوان یک نقد سیاسی به فساد، فریب و بی‌ثباتی حکومت‌ها و سلطنت‌ها تفسیر شود.
___________
"نقش زنان در سیاست و قدرت"
لیدی مکبث به عنوان یکی از شخصیت‌های اصلی نمایشنامه "مکبث"، نقش مهمی در دسیسه‌های سیاسی دارد. او نه تنها عامل تحریک مکبث به قتل دانکن است، بلکه در تمام طول داستان، با استفاده از قدرت روانی و فکری خود، بر همسرش تسلط می‌یابد. در دنیای سیاسی "مکبث"، زنان، به ویژه لیدی مکبث، نشان‌دهنده نیروهای پشت پرده و محرک‌های پنهانی در دسیسه‌ها و تغییرات سیاسی هستند.
لیدی مکبث به عنوان یک زن که در یک جامعه مردسالار به دنبال قدرت است، تصویری پیچیده از سیاست و سلطنت را نیز به نمایش می‌گذارد. او در آغاز، قدرت و اقتدار را در پشت پرده و با استفاده از فریب و تزویر جلب می‌کند.
این ویژگی‌ها در زمینه‌ی سیاسی عصر شکسپیر به شدت مورد توجه قرار گرفته‌اند، زیرا که زنان اغلب نقشی پنهانی و غیررسمی در سیاست و تصمیم‌گیری‌های حکومتی ایفا می‌کردند.
شکسپیر با تصویر کردن لیدی مکبث به عنوان یک فرد محوری در تغییرات سیاسی و درگیر در دسیسه‌های حکومتی، به شکلی نمادین از نقش زنان در قدرت و سیاست سخن می‌گوید. در واقع، لیدی مکبث نه تنها به عنوان یک شخصیت روانی و اخلاقی پیچیده، بلکه به عنوان یک شخصیت سیاسی که به طور مستقیم در مسیر دست‌یابی به قدرت دخالت دارد، تصویر می‌شود. از نقطه نظر سیاسی، این تصویر به نوعی نشان‌دهنده اهمیت نقش زنان در سیاست‌های پشت پرده و تأثیرات پنهانی آنها در ساختارهای قدرت است. در نهایت، لیدی مکبث با از دست دادن کنترل خود، دچار بحران روانی و فروپاشی شخصیتی می‌شود که این نیز می‌تواند به عنوان نقدی بر موقعیت زنان در جوامع patriarchal در نظر گرفته شود. شکسپیر به نوعی به مخاطب نشان می‌دهد که چگونه جامعه‌ مردسالار به زنان فشار می‌آورد تا در چارچوب‌های خاص خود رفتار کنند و این فشارها می‌توانند عواقب روانی و اجتماعی جبران‌ناپذیری به دنبال داشته باشند.
___________
حرف آخر:
چکیده ریویوو در یک پاراگراف یا چرا باید مکبث را خواند؟
مکبث فقط یک تراژدی ادبی نیست؛ بلکه کالبدشکافی روان‌شناختی، جامعه‌شناختی و تاریخی از جاه‌طلبی، قدرت و سقوط است. شکسپیر در این اثر نشان می‌دهد که چگونه وسوسه‌ پیشرفت، در شرایط خاص، می‌تواند فرد را در چرخه‌ای از خشونت، توجیه و گناه گرفتار کند. این اثر نمونه‌ای کلاسیک از "اثر پیشگویی خودمحقق‌کننده" است؛ جایی که پیش‌بینی‌های جادوگران، مکبث را به سوی اعمالی سوق می‌دهد که همان پیش‌بینی‌ها را محقق می‌کنند. از سوی دیگر، توهمات لیدی مکبث و هذیان‌های همسرش تصویری روشن از "اختلال اضطراب گناه" ارائه می‌دهند—پدیده‌ای که هنوز در روان‌شناسی مدرن مورد مطالعه است.
از نظر تاریخی، مکبث بازتابی از اضطراب‌های سیاسی دوران جیمز اول انگلستان است؛ پادشاهی که وسواس خاصی نسبت به جادوگری و مشروعیت سلطنت داشت. این نمایشنامه در اوج ترس از خیانت و توطئه، تنها دو سال پس از "توطئه باروت" — تلاش برای ترور پادشاه_ نوشته شد. شکسپیر با نمایش چهره‌ای اهریمنی از مکبث و تاریخ اسکاتلند را مطابق با منافع خاندان سلطنتی انگلستان بازنویسی کرد. جادوگران نمایش، نه صرفاً عنصری فانتزی، بلکه بازتابی از باورهای عمومی آن دوران درباره نیروهای ماورایی بودند.
در بُعد جامعه‌شناختی، مکبث هشداری علیه قدرت بدون نظارت است. در جوامعی که ساختارهای بازدارنده‌ اخلاقی و قانونی ضعیف شوند، رهبران ممکن است در مسیری مشابه سقوط کنند؛ ابتدا با یک تصمیم کوچک، سپس با توجیه جنایت‌های بعدی، تا جایی که بازگشت دیگر ممکن نیست.
پس مکبث را نباید فقط یک اثر کلاسیک دانست، بلکه باید آن را همچون آزمایشی برای بررسی پیچیدگی‌های ذهن انسان و ساختارهای قدرت تحلیل کرد. این نمایشنامه هنوز زنده است، زیرا مکانیسم‌های آن، از سیاست تا روان‌شناسی، همچنان در جهان امروز فعال‌اند. 
________________
شاید بشه گفت پانویس:
برگردیم به لحن خودمونی و راحت باشیم :)
در ادامه، ۳ فکت چک درباره شکسپیر از کتاب
30 Great Myths About Shakespeare،   
میارم؛ افسانه های شماره ۱،۳، و ۲۳ _چون کاملا درباره مکبث هستش (برای خوندن دو فکت چک دیگه به ریویوو امیرحسین مراجعه کنید؛ کلا به امیرحسین زیاد مراجعه کنید). 
Myth 1: Shakespeare was the most popular writer of his time
افسانه ۱: شکسپیر محبوب‌ترین نمایشنامه‌نویس 
دوران خودش بوده. 
حقیقت اینه که شکسپیر در زمان خودش مشهور بوده، اما نه به شکلی که امروزه تصور می‌کنیم. توی این کتاب مگوایر و اسمیت توضیح می‌دن که شکسپیر در دوران الیزابتی و جاکوبی به عنوان یک نمایشنامه‌نویس موفق و شناخته‌شده مطرح بوده، اما در بین هم‌عصرهاش، فقط یکی از چندین نمایشنامه‌نویس محبوب به شمار می‌رفته.
نمایشنامه‌های اون توی تئاترهایی مثل گلوب اجرا می‌شدن و مورد استقبال قرار می‌گرفتن، اما اون در مقایسه با نویسندگانی مثل بن جانسون یا کریستوفر مارلو، چنان جایگاه بی‌چون‌وچرایی هم نداشته. شکسپیر به‌عنوان یک هنرمند موفق، درآمد خوبی هم داشته و حتی تونسته بوده ملکی در استراتفورد بخره، اما چیزی که اونو به شکسپیرِ افسانه‌ای تبدیل کرده، محبوبیت بعدی آثارش در قرن‌های بعد بوده—بخصوص در دوره ویکتوریایی که آقای شکسپیر رو به‌عنوان «نابغه ملی» بریتانیا ستایش کردن.
پس اگر بخوایم خلاصه کنیم: بله، شکسپیر در زمان خودش معروف بوده، اما نه به آن درجه از شهرت و اسطوره‌سازی که امروزه روز هستش.


ادامه در کامنت
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.