𝓗𝓾𝓭𝓪

𝓗𝓾𝓭𝓪

@huda_shinagami

32 دنبال شده

10 دنبال کننده

            بر سر کتابی خوابم برد،!
حال کیستم؟!
گویی تناسخ پیدا کردم،عنوان را یادم نمی‌آید!کاشت آن نباشد....،
          
huda_shinagami
پیشنهاد کاربر برای شما

یادداشت‌ها

باشگاه‌ها

نمایش همه

باشگاه ال‌کلاسیکو

566 عضو

سرگذشت تام جونز کودک سر راهی

دورۀ فعال

نَقْلِ رِوایَت

131 عضو

فیلم به مثابه فلسفه: راشومون

دورۀ فعال

🎭 هامارتیا 🎭

218 عضو

ایوانف

دورۀ فعال

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

فعالیت‌ها

𝓗𝓾𝓭𝓪 پسندید.
مرگ ایوان ایلیچ

12

𝓗𝓾𝓭𝓪 پسندید.
زوال بشری

31

𝓗𝓾𝓭𝓪 پسندید.
عادت های اتمی: یک روش ساده و اثبات شده برای ایجاد عادت های خوب و از بین بردن عادت های بد

10

𝓗𝓾𝓭𝓪 پسندید.
جمعه را گذاشتم برای خودکشی : پنج تک نگاری درباره ی دیدن و زیستن

9

𝓗𝓾𝓭𝓪 پسندید.
دایی وانیا
          دایی وانیا(۱۸۹۹)
.
 پروفسور سربریاکوف، دانشمندی میان مایه و متظاهر، سال‌هاست که با جان کندن دخترش سونیا و برادر زنش ایوان که اداره ملکی را که از زن مرحومش به میراث برده به عهده دارند، زندگی بی دغدغه‌ای را می‌گذراند. سربریاکوف حالا با یلنا، دختر جوانی که مجذوب شهرت او شده، ازدواج کرده است. بی‌قراری یلنا و خودخواهی سربریاکوف کار اداره ملک را مختل می‌کند و این اوضاع متشنج وقتی به اوج خود می‌رسد که سربریاکوف اعلام می‌کند می‌خواهد ملکش را بفروشد و در شهر زندگی کند.
.
یلنا: آخ که چقدر دلتنگ و خسته‌ام. همه به شوهر من توهین می‌کنند، همه برای من دلسوزی می‌کنند. زن بیچاره با این شوهر پیرش. از این دلسوزی‌ها به ستوه آمده‌ام. آستروف راست می‌گفت: شما با بی‌اعتنایی جنگل‌ها را نابود می‌کنید و طولی نمی‌کشد که روی زمین هیچ چیز باقی نمی‌ماند. با همین بی‌اعتنایی بشریت را هم دارید ضایع می‌کنید و یک روزی از برکت وجود شما در زمین نه نجابت می‌ماند و نه پاکی و نه حس فداکاری. چرا شما نمی‌توانید به زنی نگاه کنید جز اینکه به او نظر داشته باشید و بخواهید او را تصاحب کنید؟ من می‌دانم دکتر راست می‌گفت، شیطان تخریب در وجود همه شما حلول کرده. هیچ احساسی نسبت به جنگل‌ها، پرندگان، حتی به خودتان ندارید.
.
ووی نیتسکی: پس چطور به تو نگاه کنم؟ من عاشق تو هستم. تو خوشبختی منی، زندگی منی، جوانی منی؛ می‌دانم که امکان پاسخ به احساسات من از طرف تو هیچ است، وجود ندارد منم از تو هیچ انتظاری ندارم. لااقل بگذار نگاهت کنم، آهنگ صدایت را بشنوم.
.
آخر آدم باید در زندگی به چیزی، به امیدی، دلخوش باشد. آخ، خدایا، چهل‌و‌هفت سالم است؛ اگر تا شصت سالگی زنده بمانم، سیزده سال دیگر باید عمر کنم. مدت درازی است. چطور این سیزده سال را بگذرانم، چطور این خلا را پر کنم؟
.
دایی وانیا
آنتون چخوف
هوشنگ پیرنظر
نمایشنامه
انتشارات قطره
۹۶ص
        

10

𝓗𝓾𝓭𝓪 پسندید.
احتمالا گم شده ام

23

𝓗𝓾𝓭𝓪 پسندید.
کلکسیونر
          «اگر به دل هر چیزی نقب بزنی، همیشه و همیشه فقط اندوه به کف می‌آوری؛ همه‌جا.»

ایدۀ کتاب جالب بود. بخش اول کتاب هیجان‌انگیز جلو می‌رفت. برای من از اون کتاب‌هایی نبود که برای ادامه دادنش ذوق و شوق داشته باشم، اما وقتی خودم رو مجبور می‌کردم که پاش بشینم، راحت پیش می‌رفت. بخش دوم کتاب هم تا یه جاهایی جالب بود. درسته که شخصیت اصلی خیلی حرف می‌زد و از زمین و زمان می‌گفت، اما می‌شد حس کلافگیش از حبس رو درک و لمس کرد. چیزهای جالبی هم لابه‌لای حرف‌هاش می‌گفت. 

از یک جا به بعد، دنبال کردن مرور اتفاقاتی که در بخش اول افتاده بود، این بار از زاویۀ دید شخص دوم، سخت شده بود. خیلی از اتفاقات و حتی توالی اتفاقات بخش اول از ذهنم بیرون رفته بود و البته حس می‌کردم که روایت دو شخصیت اصلی بعضی جاها با هم تفاوت داره. احتمالاً این موضوع عمدی هم باشه، اما از مضرات کتاب الکترونیکی اینه که آدم رغبت نمی‌کنه برگرده عقب و نگاهی به بخش‌های پیشین بندازه (هرچند با وجود امکان جست‌وجوی راحت در کتاب الکترونیکی، به نظر می‌آد اتفاقاً نگاه به عقب ساده‌تر باشه، اما حداقل تجربۀ شخصی من خلاف این رو نشون می‌ده. یه‌جور سد ذهنی برای این کار برام می‌سازه). خلاصه که دوتا روایت رو با هم مقایسه نکردم و اون‌قدر هم نتونست من رو با خودش همراه کنه که برای چنین کاری انگیزه داشته باشم.

و پایان کتاب؛ دوستش نداشتم، در حالی که با پایان‌های باز مشکلی ندارم.

کتابی نیست که به کسی توصیه‌اش بکنم یا نکنم، اما از خوندنش ناراحت نیستم، چون اسمش زیاد این‌ور و اون‌ور شنیده می‌شه و الان که خوندمش، دیگه می‌دونم چندان پسند من نبود. در مجموع 2.75 از 5.

«ولی گاهی اوقات ترسناک است، فکر کردن به اینکه اگر زندگی را جدی بگیری، گذرانش تا چه حد مشکل است.»
        

4

𝓗𝓾𝓭𝓪 پسندید.
پزشک نازنین: بر اساس داستان های کوتاه آنتون چخوف
وقتی دو تا ابر بزرگ و بارور به هم برخورد میکنن ، نتیجه ش میشه یک رعد و برق بزرگ...

پزشک نازنین هم یک رعد و برقه... رعد و برقی از نوع برخورد دو نمایشنامه نویس بزرگ تاریخ ادبیات جهان...

چخوف بزرگ و نیل سایمون 

برای بار دوم ، این نمایشنامه رو مرور کردم. به هر حال یکی از حسن های هامارتیا برای من همین مرور دوباره بعضی از آثاری بوده که قبلا خوندم .

نیل سایمون ، یکی از بزرگترین و موفق ترین نویسنده های تئاتر آمریکاست . کسی که جونی دوباره به خیابون برادوی و تئاترهاش داده ... یکی از سلاطین صحنه در دهه های اخیر آمریکا بدون شک نیل سایمونه...
دیالوگ های پینگ پنگی،  فضاسازی مناسب در نمایشنامه ها ، شناخت مردم و فرهنگ آمریکا نیل سایمون رو تبدیل به یکی از پر طرفدارترین و موفق ترین نمایشنامه نویسان قرن بیستم در آمریکا کرده . 
بحث ما شناخت و معرفی آثار نیل سایمون نیست که خودش مطلبی جدا رو میطلبه که به امید خدا بعد از مرور مفصل آثارش در هامارتیا بهش میپردازم .

درباره چخوف هم هر حرف  و سخنی اگر بگیم ، کم گفتیم. چخوف احتیاجی به معرفی نداره... چخوف برای همیشه تاریخ بزرگه... چخوف علاوه بر آثار نمایشی جذاب و درجه یکی که نوشته ، داستان های کوتاهش هم در سراسر جهان معروف و مشهوره و الگوی مناسبی برای نویسندگان زیادی در هر جغرافیا و فرهنگی بوده و هست و خواهد بود .

وقتی نیل سایمون که یکی از بزرگترین طنزنویسان تئاتر آمریکاست ، دست با اقتباس آثار کوتاه چخوف که یکی از بزرگترین طنزپردازان تاریخ ادبیات جهانه ، میزنه... نتیجه ش جز شاهکار چیزی نمیتونه باشه...
صاعقه ای که گفتم اینجا شکل میگیره...

خلاقیت نیل سایمون در کنار نبوغ چخوف نتیجه ش میشه پزشک نازنین...

هر دوی این عزیزان برای من خاص هستند ... یک اثر از نیل سایمون رو بازی کردم و ۳ اثر از چخوف رو به روی صحنه بردم... ۲ تئاتری که بیشتر از بقیه کارهام دوست دارم.

نیل سایمون ، نویسنده رو به روی صحنه میاره... خلاقیت جالبی که کمتر مشابهش رو در آثار نمایشی دیدیم... چند داستان چخوف برای صحنه توسط این نویسنده اقتباس شده که البته در اثر با عنوان نوشتن ازش یاد شده...
در واقع خود چخوف به روی صحنه اومده...

داستان اول ، عطسه ست... یکی از شیرین ترین و جالب ترین و شاید بشه گفت دارک ترین اثر چخوفه...طنزی که تلخ تموم میشه...
داستان بعدی بی عرضه ست... فیلمش هم توی آپارات هست ... یکی از بهترین داستان کوتاه های جهان بدون شک همین داستانه... اینقد جالب و جذاب و شیرینه که اگر بخونید و ببینید سالها در ذهنتون باقی میمونه ...

یکی دو داستان دیگه هم این وسط هست که البته به زیبایی داستان اول و دوم نیست ولی در نوع خودش جالب و جذابه...
و در آخر می‌رسیم به اقتباس خوندنی نیل سایمون از داستان جشن سالگرد که باز هم خوندنی از کار در اومده...

در نهایت ، شما با چخوف از دیدگاه نیل سایمون طرفید... فکر می‌کنم همین نکته دلیل خیلی خوبی برای خوندن این نمایشنامه ست...

پ ن : تصویر یادداشت ، اجرای نمایش " خواستگاری " نوشته چخوف و به کارگردانی محمدرضا خطیب،  اجرا شده در خانه نمایش مهرگان تهران در پاییز ۱۴۰۰ می باشد.
          وقتی دو تا ابر بزرگ و بارور به هم برخورد میکنن ، نتیجه ش میشه یک رعد و برق بزرگ...

پزشک نازنین هم یک رعد و برقه... رعد و برقی از نوع برخورد دو نمایشنامه نویس بزرگ تاریخ ادبیات جهان...

چخوف بزرگ و نیل سایمون 

برای بار دوم ، این نمایشنامه رو مرور کردم. به هر حال یکی از حسن های هامارتیا برای من همین مرور دوباره بعضی از آثاری بوده که قبلا خوندم .

نیل سایمون ، یکی از بزرگترین و موفق ترین نویسنده های تئاتر آمریکاست . کسی که جونی دوباره به خیابون برادوی و تئاترهاش داده ... یکی از سلاطین صحنه در دهه های اخیر آمریکا بدون شک نیل سایمونه...
دیالوگ های پینگ پنگی،  فضاسازی مناسب در نمایشنامه ها ، شناخت مردم و فرهنگ آمریکا نیل سایمون رو تبدیل به یکی از پر طرفدارترین و موفق ترین نمایشنامه نویسان قرن بیستم در آمریکا کرده . 
بحث ما شناخت و معرفی آثار نیل سایمون نیست که خودش مطلبی جدا رو میطلبه که به امید خدا بعد از مرور مفصل آثارش در هامارتیا بهش میپردازم .

درباره چخوف هم هر حرف  و سخنی اگر بگیم ، کم گفتیم. چخوف احتیاجی به معرفی نداره... چخوف برای همیشه تاریخ بزرگه... چخوف علاوه بر آثار نمایشی جذاب و درجه یکی که نوشته ، داستان های کوتاهش هم در سراسر جهان معروف و مشهوره و الگوی مناسبی برای نویسندگان زیادی در هر جغرافیا و فرهنگی بوده و هست و خواهد بود .

وقتی نیل سایمون که یکی از بزرگترین طنزنویسان تئاتر آمریکاست ، دست با اقتباس آثار کوتاه چخوف که یکی از بزرگترین طنزپردازان تاریخ ادبیات جهانه ، میزنه... نتیجه ش جز شاهکار چیزی نمیتونه باشه...
صاعقه ای که گفتم اینجا شکل میگیره...

خلاقیت نیل سایمون در کنار نبوغ چخوف نتیجه ش میشه پزشک نازنین...

هر دوی این عزیزان برای من خاص هستند ... یک اثر از نیل سایمون رو بازی کردم و ۳ اثر از چخوف رو به روی صحنه بردم... ۲ تئاتری که بیشتر از بقیه کارهام دوست دارم.

نیل سایمون ، نویسنده رو به روی صحنه میاره... خلاقیت جالبی که کمتر مشابهش رو در آثار نمایشی دیدیم... چند داستان چخوف برای صحنه توسط این نویسنده اقتباس شده که البته در اثر با عنوان نوشتن ازش یاد شده...
در واقع خود چخوف به روی صحنه اومده...

داستان اول ، عطسه ست... یکی از شیرین ترین و جالب ترین و شاید بشه گفت دارک ترین اثر چخوفه...طنزی که تلخ تموم میشه...
داستان بعدی بی عرضه ست... فیلمش هم توی آپارات هست ... یکی از بهترین داستان کوتاه های جهان بدون شک همین داستانه... اینقد جالب و جذاب و شیرینه که اگر بخونید و ببینید سالها در ذهنتون باقی میمونه ...

یکی دو داستان دیگه هم این وسط هست که البته به زیبایی داستان اول و دوم نیست ولی در نوع خودش جالب و جذابه...
و در آخر می‌رسیم به اقتباس خوندنی نیل سایمون از داستان جشن سالگرد که باز هم خوندنی از کار در اومده...

در نهایت ، شما با چخوف از دیدگاه نیل سایمون طرفید... فکر می‌کنم همین نکته دلیل خیلی خوبی برای خوندن این نمایشنامه ست...

پ ن : تصویر یادداشت ، اجرای نمایش " خواستگاری " نوشته چخوف و به کارگردانی محمدرضا خطیب،  اجرا شده در خانه نمایش مهرگان تهران در پاییز ۱۴۰۰ می باشد.
        

22