بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

کلیدر (جلد پنجم و ششم)

کلیدر (جلد پنجم و ششم)

کلیدر (جلد پنجم و ششم)

4.5
33 نفر |
4 یادداشت
جلد 3

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

49

خواهم خواند

12

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب می‌باشد.

کلیدر رمانی به قلم محمود دولت آبادی است. نام این رمان از روستایی در بخش سرولایت شهرستان نیشابور در پایکوه حیدری گرفته شده که حوادث برخی از قسمت های این رمان در آن رخ میدهد. زندگی عشایری شرح داده شده در رمان کلیدر و نیز نگاه سنتی به شخصیت های رمان آن را به صورت رمانی کلاسیک درآورده است.کلیدر، یک رمان عظیم روستایی است و حجیم ترین رمان فارسی به شمار میرود.البته گمان نمیرود که دوباره چنین حادثه ای تکرار شود، زبانی فخیم و حماسی و بیش از شصت شخصیت که جملگی تمام و کمال پرداخته شده اند. رمانی در ستایش کار و زندگی و طبیعت، که خود دولت آبادی بارها گفته است “دیگر گمان نکنم که نیرو و قدرت و دل و دماغم اجازه بدهد که کاری کاملتر از کلیدر بکنم. کلیدر از جهت کمی و کیفی، کاملترین کاری است که من تصور میکردهام که بتوانم و شاید بشود گفت. در برخی جهات از تصور خودم هم زیادتر است. خلاصه داستان مارال، دختر جوان کرد، اسبش را به سوی زندان شهر می تازاند تا پدر و نامزدش، دلاور، را که هر دو در حبس اند ملاقات کند. شخصیت های اصلی داستان همگی به هنگام دیدار مارال از زندان شهر و بازگشت به نزد عمه اش، بلقیس، معرفی می شوند. بلقیس و شوهرش، کلمیشی، سه پسر و یک دختر به نام های خان محمد، گل محمد، بیگ محمد، و شیرو دارند. خشک سالی شدید امرار معاش این خانواده را که غالباً متکی بر چوپانی است، دشوار کرده و آنان را به دیمی کاری که محصول و سود قابل توجهی ندارد واداشته است. گل محمد، پسر دوم خانواده که به تازگی از خدمت اجباری سربازی بازگشته و همسر نیز دارد، عاشق مارال می شود و او را به همسری می گیرد. این ازدواج تخم عدوت و مخاصمه را در دل دلاور، نامزد سابق مارال، می کارد و ...

یادداشت‌های مرتبط به کلیدر (جلد پنجم و ششم)

            جلدِ پنجم و ششم به پایان رسید اما سفرِ من به کلیدر حالا حالاها ادامه خواهد داشت... .

در ابتدا عرض ‌می‌کنم که اگر عمرم به پایان نرسد در انتهای این سفرِ طولانی یک ریویوی اجمالی برایش خواهم نوشت اما حال همانند ریویویی که برای جلد‌های پیشین نوشته‌ام تنها به نکاتی پررنگ که در جلد پنجم و ششمِ کتاب به چشمم آمد اشاره می‌کنم.


اولا این دو جلد همانند دو جلدِ قبلی و کاملا برعکسِ دو جلدِ نخست فضایی کاملا مرد‌سالارانه داشت و جز اشاراتی به شیرو و لالا ما عملا با زنانِ قویِ داستان سر و کاری نداشتیم!

دوما فضا و موقعیتِ اجتماعیِ آن دورانِ ایران که توسطِ محمودخان دولت‌آبادی به زیبایی و شیواییِ هرچه تمام‌تر در چهار جلدِ نخست نگارش گردیده بود در این دو جلد کم‌کم رنگ و بوی سیاسی به خود گرفت و الان دیگه انتظار دارم در جلد‌های بعدی اتفاقات هیجان‌انگیزِ جدیدی رو در داستان بخوانم.

سوم اینکه من در مجموعه داستان‌هایی که پیش‌تر به قلمِ آقابزرگ علوی خوانده بودم با فضای جامعه در آن دوران و زندگیِ سخت مردم در دورانِ نظامِ ارباب رعیتی آشنا بودم اما در این کتاب این آشنایی به بالاترین سطحِ ممکنِ خود رسیده و غمی که از درون در موردِ زندگیِ این رعیت‌های دهقان حس می‌کنم اصلا قابل وصف نیست.

چهارم اینکه محمودخانِ دولت‌آبادی در توصیفِ شخصیت‌ها اطناب زیادی به خرج می‌ده، ممکنه برای عزیزانی که کتاب‌خوان هستند اما با کتاب‌های حجیم و طولانی راحت نیستند کمی خسته‌کننده باشه اما از نظر من این نحوه‌ی توصیف باعث میشه که دقیقا خودِ واقعیِ کاراکترها را بشناسیم و در کنارشان زندگی کنیم و این واقعا زیباست و هنرِ نویسنده.

پنجم اینکه نوشتنِ این ریویو چند روز پس از آن فاجعه‌ای هست که سلبریتیِ دوزاری(آقای رامبد جوان) با آن قه‌قهه‌ای که نشان از ابله بودنش داشت به بار آورد و از این تریبون استفاده می‌کنم و می‌گم درد و بلای نویسنده‌های ایرانی همچون محمودخان دولت ‌آبادی، عباس معروفی، صادق هدایت، آقابزرگ علوی و... بخوره تو فرق‌سر این ابلهان.

این ریویو به پایان رسید اما سفرِ من در کلیدر ادامه دارد و برایتان در آینده باز هم خواهم نوشت اما اگر عمرم کفافِ پایانِ این سفر را نداد، روی سنگِ قبرم بنویسید او در کلیدر با دنیا وداع کرد. 

بیست و ششم اردیبهشت‌ماه یک‌هزار و چهارصد
          
            کلیدر جلد۵و۶
کلیدر کتاب بی نقصی نیست. اصلا کتاب بی نقص مگر بجز معجزه می تواند باشد!؟  ستایش ها و زبان به نیکی چرخاندن های پیشین سر جای خود اما وقتی هنرمند اثر نغزی ایجاد کند و رنگ و لعاب حاصل کار او در ابتدا مدهوشت می کند،  از بن می کند تو را و از خود بی خودت می کند. لکن این همه نیست. کم کم خود را باز می یابی و اگر خوب با اثر یکی شده باشی حالا تو دست و چشم و روح او می شوی. به منطق افکارش پی می بری، حدس می زنی به کجا می خواهد راهی ات کند و اینجاست که گاهی برخی جزئیات و اتفاقات مطابق میل حضرت عالی نیست،  بدان ها خوب پرداخته نشده و یا با یک پارچگی روح کلی حاکم بر اجزا در تضاد است. 

اینجاست که هرچقدر به هنرمند ارادت داشته باشی و او را تا قله قاف بالا برده باشی به خود می گویی نع! دیگر نه! قرارمان این نبود. حالا که اینقدر مرا بالا برده ای به عالم دیگری هدایت کرده ای باید ادامه بدهی، باید راه نشانم دهی! به کم راضی نیستم. از اینجا شورش بر ضد بتی که از او ناخودآگاهانه در ذهنت ساخته ای آغاز می شود. حالا او را از آن قله پایین تر می نشانی و دیگر جایگاه نهایی می ماند و انصاف تو در بررسی نهایی اثر.

به نظر من- و همینجا این من را درشت و غلیظ ادا کنم تا باعث خرده گیری دوستان نشود- کلیدر خوب شروع می شود و این ذره ذره پدیدار شدن اجزای صحنه هنرمندی نویسنده لذت بخش است و دقیقا همان چیزی است که ذهن کاوشگر و ملول از جهان پیرامون ما به دنبال اوست. پس از چندی این ضرب آهنگ مشخص و آرام در برخی فصول و در مورد چند شخصیت دچار نقص هایی می شود که قطعا اختلاف نظر ها در مورد خوب از کار در آمدن یک اتفاق یا یک فرد را افزایش می دهد ولی به هیچ وجه آنقدری نیست که کلیت کار را رد کند.

نوشتن از یک خانواده مشخص و یا یک قوم و روستای شناخته شده و زنده در ایران معاصر رقص بر روی تیغ تیزی است که مسلخ هویت طنازان بسیاری ‌شده است. این حواشی دامن داستان، نحوه روایت و خود نویسنده را نیز گرفته است. به نظر می رسد که بزرگی نام کتاب و نویسنده و یا هوشمندی خالق اثر موجب مدیریت تمام اتفاقات شده و ضربه ای به این اثر نزده است.

مساله دیگر وجود انواع و اقسام درشت گویی ها،  دریده سخن گفتن ها وناسزاهایی است که خواب از چشمان مخاطب می پراند و ناباوری از وجود چنین صراحت لهجه ای (بخوانید وجود آزادی قلم) را بر رخ خواننده باقی می گذارد. برخی از چنان ترکیبات نویی بهره می‌برند که جای هیچ شکی را باقی نمی گذارد که نویسنده به شایستگی عَلَمی که ایرج میرزا بلند کرد را محکم به دست گرفته و به اهتزاز در می آورد! چند بار این اندیشه از خاطرم گذشت که چگونه مجوز گرفته این کتاب! :)