آئورا: پووئست

آئورا: پووئست

آئورا: پووئست

کارلوس فوئنتس و 2 نفر دیگر
3.5
118 نفر |
36 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

5

خوانده‌ام

207

خواهم خواند

33

ناشر
سونا
شابک
9786229590690
تعداد صفحات
96
تاریخ انتشار
1399/4/3

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        
زنی پیر، مردی جوان و زنی جوان. در خانه ای که همه چیز در آن بوی گذشته می دهد و گویی تنها نیرویی که آن را برپا نگه داشته یادها و نفس ها و عطرهای گذشته است. اما در این میان چیزی ناشناختنی، جادویی شگفت در کار است تا از گذشته بگذرد و به اکنون و آینده، به جاودانگی، برسد:جاودانگی عشق، جاودانگی جوانی.آئورا، نام دیگر تمناست.کارلوس فوئنتس (Carlos Fuentes) نویسنده  ی به نام آمریکای لاتین، در سال 1928 میلادی در پاناما به دنیا آمد. تا سن شانزده سالگی را در سانتیاگو و شیلی گذراند. سال های اقامتش در شیلی هم زمان بود با پیروزی کمونیست ها و سوسیالیست های شیلی در انتخابات ریاست جمهوری و او جنب وجوش سیاسی دموکراتیک ترین ملت آمریکای جنوبی را به چشم دید و همان جا به دیدگاه های سوسیالیستی گرایش یافت. پس از آن به مکزیک بازگشت و از دانشگاه ملی مکزیکو در رشته ی حقوق فارغ التحصیل شد و تحصیلات تکمیلی خود را در انستیتو مطالعات عالی ژنو دنبال کرد. از آن پس تا سال 1959 به مشاغل سیاسی و نویسندگی پرداخت. اولین اثر ادبی اش در 1954 منتشر شد که مجموعه ای از داستان های کوتاه بود و نخستین رمان «آنجا که هوا صاف است» را در 1958 نوشت که شهرت و اعتبار فراوانی برایش به ارمغان آورد. پس از این موفقیت فوئنتس مشاغل دیپلماتیکش را رها کرد و تمام وقت به نوشتن پرداخت. او در 1959 به هاوانا رفت و شاهد انقلاب کوبا بود و مقاله هایی در حمایت از فیدل کاسترو نوشت. در فاصله ی سال های 1959تا 1962نشریه ی ادبی معروف ال اسپکتادور را تأسیس کرد و دو رمان «مرگ آرتمیو کروز» و «آئورا» را نوشت. فوئنتس در 1975 تا 1977 در قامت سفیر مکزیک در فرانسه خدمت کرد و در اعتراض به انتصاب رئیس جمهوری سابق، گوستاوو دیاز اورداز به سفیری مکزیک در اسپانیا استعفا داد. همچنین در سال های پس از 1977 به تدریس در دانشگاه های مختلف از جمله پنسیلوانیا، کمبریج، هاروارد، پرینستون و کلمبیا پرداخت. کارلوس فوئنتس در 15 مه سال 2012 بر اثر خونریزی داخلی درگذشت.«آئورا»، «مرگ آرتیمو کروز»، «آب سوخته»، «پوست انداختن» و «گرینگوی پیر» از آثار شاخص فوئنتس به شمار می رود.عبدالله کوثری بیست ودوم آبان 1325 در همدان به دنیا آمد. پدر و مادرش همدانی بودند و ساکن آن شهر، اما در سال 1328 برای اقامت همیشگی به تهران رخت کشیدند. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در مدرسه ی نوبنیاد رازی و البرز به انجام رساند و سپس در رشته ی اقتصاد دانشگاه ملی (شهید بهشتی) ثبت نام کرد. در سال 1348 از دانشگاه فارغ التحصیل شد و پس از اتمام خدمت نظام، در سال 1351 برای تکمیل زبان انگلیسی به انگلستان رفت. پس از بازگشت به ایران در سال 1352 در کتابخانه ی دانشگاه ملی مشغول به کار شد. در سال 1354 در پژوهشگاه علوم انسانی به ترجمه و ویرایش پرداخت و در سال 1355 در انتشارات دانشگاه صنعتی شریف به سمت ویراستار استخدام شد و بعد از انحلال آن سازمان با سمت ویراستار در دانشگاه فارابی به کار مشغول شد. در سال 1359 خود را از خدمات دولتی باز خرید کرد و از آن زمان تاکنون کار اصلی او ترجمه و گاه ویرایش بوده است. او در این سال ها گنجینه ای از آثار ادبی آمریکای لاتین را ترجمه کرده و از پیشتازان این عرصه به شمار می رود. کوثری همچنین تراژدی های بزرگ یونان چون آثار آیسخولوس و سنکا و ائوریپدیس را به فارسی برگردانده است است. از آثار ترجمه ی عبدالله کوثری که در نشر نی منتشر شده است: «مجموعه آثار آیسخولوس»، «ائوریپیدس»، «زنان تروا و توئستس»، «ریچارد سوم (در دست انتشار)»، «داستان های کوتاه امریکای لاتین»، «دن کاسمورو»، «کینکاس بوربا»، «حکومت نظامی»،«آئورا»، «سرگذشت سوررئالیسم» و «ایران، جامعه ی کوتاه مدت»
      

یادداشت ها

          [ در ژرفای پرتگاه تاریک، در رویای خاموش تو با دهان‌هایی که در سکوت گشوده می‌شوند، می‌بینی‌اش که از ظلمت پرتگاه به سوی تو می‌آید، می‌بینی‌اش که به سویت می‌خزد. در سکوت‌ دست‌های بی‌گوشتش را می‌جنباند، به سویت می‌آید تا آن که چهره به چهره‌ات می‌ساید و تو لثه‌های خونین، لثه‌هاي بی‌دندان بانوی پیر را می‌بینی، و جیغ می‌کشی و او دیگربار دست‌جنبان دور می‌شود و دندان‌های زردش را که در پیشبند خون‌آلود ریخته بر پرتگاه می‌افشاند: جیغ تو بازتاب جیغ آئوراست. او پیش روی تو در رویایت ایستاده است، و جیغ ‌می‌کشد، چراکه دست کسی دامن تافته‌ی سبزش را از وسط دریده، و آن‌گاه سر به سوی تو می‌کند. نیمه‌های دریده‌ی دامنش را به دست گرفته، سر به سوی تو می‌کند و خاموش می‌خندد، با دندان‌های خانوم پیر که روی دندان‌های خود نشانده است، و در این دم، پاهایش، پاهای عریانش تکه تکه می‌شود و به سوی پرتگاه می‌پرد...]
دوم شخص مفرد/ لمس واژه‌ها/ هذیان/ تمنا/حضور/
        

8

از متن کتا
          از متن کتاب:

«اگر می‌توانستیم در حال گذشتن از آستانه‌ای جوانی خود را بازیابیم، اگر می‌توانستیم در این سوی در پیر، و همین که پا به آن سوی می‌گذاشتیم جوان باشیم، آن‌وقت چه می‌شد...؟»

نویسنده می‌گوید یک کلمه‌‌ایِ داستان "تمنا" بود. من می‌گویم "عطش" و "حرص"
عطشِ بازیافتن جوانی، عطش زیبایی، عطش عشق ابدی، و عطش جاودانگی...
و باز هم از متن کتاب:
«مرگ: آنگاه به سراغت می‌آیم که کم‌تر از هر وقت دیگر مشتاق منی.»

درباره محتوا همین‌قدر بگویم که اصلاً نتوانستم داستان را دوست داشته باشم. مثل این داستان های عاشقانه جدید پدیدِ آبکی بود. هیچ جذابیتی برایم نداشت. اگر به خاطر فضاسازی آن خانه‌ی تاریکِ بدون نور و همچنین فضای گنگ و مبهم و وهم آلود داستان نبود، ادامه نمی‌دادم...
نویسنده بیان خوبی داشت. ولی چیزی که ریخته بود توی قالب بیانش مورد پسند من نبود.
به نظرم توضیحات نویسنده در آخر کتاب درباره چگونگی خلق و پرورش :آئورا" از خود داستان جذابیت بیشتری داشت...

پی‌نوشت:

یجْعَلُونَ أَصَابِعَهُمْ فِي آذَانِهِمْ مِنَ الصَّوَاعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ ۚ وَاللَّهُ مُحِيطٌ بِالْكَافِرِينَ.
آنها از ترس مرگ، انگشتانشان را در گوش های خود می‌گذارند؛ تا صدای صاعقه را نشنوند. و خداوند به کافران احاطه دارد و در قبضه قدرت او هستند.

وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَىٰ حَيَاةٍ.
و آنها را حریص‌ترین مردم بر زندگی این دنیا، و اندوختن خواهی یافت.

خدایا یه کاری کن یه جوری زندگی کنم که هنگامه‌ی پیری، کونسوئلو وار به رویای جوانی و جاودانگی چنگ نندازم و مرگ درحالی به سراغم بیاد که بیشتر از هر وقت دیگری مشتاقشم...
که من در قبضه قدرت تو هستم...
        

26

        داستانی کوتاه، خیال‌انگیز و لذت‌بخش


هشدار: خطر لو رفتن داستان!

جوانِ تاریخ‌دانِ جویای کاری به دنبال آگهیِ وسوسه‌انگیزِ روزنامه وارد خانه‌ی خانم پیری می‌شود تا خاطراتِ شوهرِ مرحومش را مرتب و آماده‌ی انتشار کند.‌ اما در این میان او با دخترِ جوان و زیبا و چشم‌سبزی که برادرزاده‌ی پیرزن است مواجه می‌شود و همه‌چیز دیگرگون می‌شود.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1

          او دیگری بود، دیگری بوده بود،‌ نه آن‌کس که می‌شد، آن‌کس که همواره بود.

گفتار اندر سبک رئالیسم جادویی
سال‌ها سال قبل فروغ در شعرش گفت:
"من راز فصل‌ها را می‌دانم و حرف لحظه‌ها را می‌فهمم"

حقیر ادعا می‌کنم من راز این سبک را می‌شناسم و حرف نویسنده‌هایش را می‌فهمم، برای همین می‌گویم:
هر گردی گردو نیست.

نخستین کتابی بود که از فوئنتس می‌خواندم، او در جایی که داستان به پایان رسیده و در باب چگونگی خلقِ مخلوق خود سخن می‌گوید می‌نویسد:
"آیا کتابی بی‌پدر، مجلدی یتیم در دنیا وجود دارد؟ کتابی که زاده‌ی کتاب‌های دیگر نیست؟ ورقی از کتابی که شاخه‌ای از شجره پرشوه تخیل ادبی آدمی نباشد؟ آیا خلاقیتی بدون سنت هست؟ و باز، آیا سنت بدون نو شدن، آفرینش جدید، نو رستن قصه‌های دیرنده، دوام می‌یابد؟
آن‌وقت بود که کشف کردم منشا نهایی این داستان، قصه‌ای چینی به نام «زندگی‌نامه آئی شاه» است."

پیش‌تر بارها گفته‌ و در چند ریویو به خصوص ریویوی کتاب «ملکوت» مخلوقِ «بهرام صادقی» نوشته‌ام که اتصال دنیای خیال و واقعیت و عبور از مرزهای این دو دنیا شجاعت می‌خواهد و کار هر کسی نیست و به همین جهت نویسندگانی که قدم در این راه می‌گذارند برای من محترم و قابل تقدیر هستند حتی اگر نقدهای جدی به آن‌ها وارد بدانم.
تکنیکِ فوئنتس، شخصی‌سازی شده نیست و حقیر او را با اینکه اثرش را چند سال قبل از ابررمان «صدسال تنهایی» منتشر شده، در حد و اندازه‌های خدایگانِ سبک رئالیسم جادویی در امریکای لاتین یعنی گابوی عزیزم ندیدم.
فوئنتس داستانش را مزین به المان‌های بسیار جذابی همچون خلقت دختری از نور و ساخت مرز دو دنیای واقعیت و خیال مابین اتاق نشیمن و اتاق خواب کرد. برای مثال از زبان نویسنده در باب خلقتش می‌خوانیم:
"اگر می‌توانستید در حال گذشتن از آستانه‌ای، جوانی خود را بازیابیم، اگر می‌توانستیم در این سوی در پیر، همین که پا به آن سوی می‌گذاشتیم جوان باشیم، آن‌وقت چه می‌شد؟"

برای منی که بنده و مریدِ سرور و سالار نویسنده‌های این سبک و به خصوص خالق مرزهای بی‌پایان دنیای خیال و واقعیت(موراکامی عزیزم) هستم داستان برخلاف المان‌هایش جذابیتی نداشت، نویسنده می‌توانست به داستانش شاخ و برگ بیشتری دهد اما به هر ترتیب از هرگونه اطناب خودداری نمود و در قالب داستی بسیار کوتاه آن‌را منتشر نمود.

فوئنتس در جایی دیگر می‌گوید:
"گابریل گارسیا مارکز می‌گوید: پاریسی‌ها با سپاه آینه‌هایشان این پندار را به وجود می‌آورند که آپارتمان‌های کوچکشان دوبرابر اندازه‌ی واقعی است، اما جادوی واقعی این را گابریل و من می‌دانیم این است که آن‌چه ما بازتابش را در آینه‌ها می‌بینیم، همواره زمانی دیگر است: زمان گذشته و زمان آینده و نیز این‌که گاه اگر بخت با تو یار باشد، شخصی که شخصی دیگر است بر این دریاچه‌های سیماب ظاهر می‌شود."

حقیر این مورد را اعلام بیعت فوئنتس با گابو می‌دانم و تاییدی بر عرایض خودم مبنی بر اینکه او صاحب سبک نبود و به شدت تحت تاثیر نویسنده‌‌های خلاق این سبک به خصوص خدایگان سبک رئالیسم جادویی در امریکای لاتین بود.
نکته:
این حق را برای فوئنتس محفوظ می‌دارم، در صورتیکه که در آینده به اطلاعاتی خلاف نظر فوق برسم، این ریویو را دست‌خوش تغییر نمایم.

گفتار اندر داستان آئورا
پیرزنی به نام «کونسوئلو» در خانه‌ای قدیمی به همراه خرگوشش(ساگا) زندگی می‌کند و برای بازنویسی خاطرات همسرش(ژنرال یورنته) اقدام به انتشار یک آگهی استخدام می‌کند.
شخصی به نام «فلیپه مونترو» روزی در کافه‌ای نشسته که یک آگهی استخدام جذاب او را وسوسه می‌کند تا به آدرس مندرج در آن آگهی برود تا اینکه... .
به داستان کتاب بیش از این ورود نمی‌کنم چون منجر به اسپویل می‌گردد اما لازم به بیان است که این کتاب به دو بخش تقسیم می‌گردد: نیمه‌ی نخست کتاب مربوط به داستان آئوراست و نیمه‌ی پایانی مربوط به نوشته‌های نویسنده در باب چگونگیِ خلق این داستان.

نقل‌قول نامه
"آنها می‌خواهند ما تنها باشیم، چون انزوا تنها راه رسیدن به قداست است. فراموش می‌کنند که وسوسه در انزوا خیلی قوی‌تر می‌شود."

"چیزهایی حتی قوی‌تر از تخیل وجود دارند. عادت‌هایی که وا می‌دارندت برخیزی..."

"قبل از آنکه دوباره زاده شوی باید بمیری"

"حتی شیطان هم زمانی فرشته بود"

کارنامه
یک ستاره بابت عدم توان یا تسلط نویسنده به جهت شاخ و برگ دادن به المان‌های سبک رئالیسم جادویی، یک ستاره بابت روند کج‌دار و مریز و جمع‌بندی ضعیف داستان از کتاب کسر و نهایتا بخاطر موضوع جذاب داستان، استفاده از المان‌هایی از سبک رئالیسم جادویی که بازی و نوشتن در مورد آن‌ها کار هر کسی نیست و صدالبته بابت ترجمه‌ی بی‌نظیر استاد «عبدالله کوثری» سه ستاره برای کتاب منظور می‌نمایم.

بیست و پنجم مهرماه یک‌هزار و چهارصد
        

1

          «کارلوس فوئنتس» یکی از مهم‌ترین داستان‌نویسان امریکای لاتین است؛ نویسنده‌ای که آثارش کاملاً در ردۀ مدرنیسم ادبی امریکای لاتین جای می‌گیرد. یکی از ویژگی‌های مهمّ داستان‌های او، جایگاه ویژۀ «تاریخ» است.
در رمان کم‌حجم «آئورا»، فوئنتس روایت‌گر روزهایی از زندگی مترجمی جوان است که این مترجم جوان با تاریخ مکزیک آشنا و درگیر می‌شود؛ امّا نویسنده، تمهیدی بسیار شاعرانه و سمبولیک برای آشنایی این مترجم جوان با تاریخ کشور خودش اندیشیده‌است. «فلیپه مونترو» که جویای کار است، در با این آگهی روزنامه برخورد می‌کند که «آگهی استخدام: تاریخ‌دان جوان، جدّی، باانضباط، با تسلّط کامل بر زبان فرانسۀ محاوره‌ای. چهار هزار پسو در ماه، خوراک کامل، اتاق راحت برای کار و خواب»
این آگهی، مسیر زندگی فلیپه را تغییر می‌دهد؛ او به نشانیِ داده‌شده مراجعه می‌کند و با خانه‌ای اسرارآمیز مواجه می‌شود که پیرزنی بیمار و دختری زیبا در آن زندگی می‌کنند. «خانم کونسوئلو» برای تدوین خاطرات همسرش، «ژنرال یورنته»، حاضر شده در روزنامه آگهی بدهد و یک تاریخ‌دان جوان را استخدام کند. «آئورا»، برادرزادۀ خانم کونسوئلو و تنها مونس اوست که حضورش در خانه‌ای قدیمی و غبارگرفته، عجیب و اسرارآمیز است.
از همین وضعیت ابتدایی، می‌توان حدس زد که مونترو، ناگزیر از دل‌باختن به این دختر جوان است؛ امّا نویسنده، چگونگی این دل‌باختگی را در پرتو ایجازی که بر تمام اثر شعاع افکنده‌است، توصیف می‌کند. مسیر شکل گرفتن این عشق، فقط یک منزل‌گاه دارد که همانا مرور تاریخ مکزیک است.
همین‌طور که رمان پیش می‌رود، مونترو از اسرارآمیز بودن خانه‌ای که در آن زندگی می‌کند، بیشتر شگفت‌زده می‌شود؛ به‌علاوه، او در خاطرات ژنرال یورنته دقیق می‎‌شود و غیر از بازخوانی بخشی از تاریخ کشورش، پی به عشق عمیق خانم کونسوئلو و ژنرال می‌برد. در این خانه، ‌گردی از افسون بر همه‌چیز نشسته‌است و نویسنده به‌خوبی از کارکرد «صحنه» برای همراهی با مضمون، بهره جسته‌است. کونسوئلو که از اقامت دختری به زیبایی آئورا در این خانۀ دل‌مرده متعجّب است، اندک‌اندک درمی‌یابد که رابطۀ ناشناخته‌ای بین این دختر و پیرزن وجود دارد. کم‌کم چگالی وقایع غیر واقعی در رمان، بیشتر می‌شود و در نهایت، داستان با یکی شدن آئورا و خانم کونسوئلو به پایان می‌رسد.
بد نیست بدانید که «آئورا» به معنی «هاله» است و نویسنده، داستان را در جهتی پیش می‌برد که در می‌یابیم آئورا هاله‌ای از خانم کونسوئلو است. خانم کونسوئلو، معشوق خود را در دل تاریخ مکزیک از دست داده و برای پیدا کردن او باید جوانی تاریخ‌دان را به این خانه فرامی‌خواند. فلیپه با گذشت زمان، قدم به قدم در عشق آئورا غرق می‌شود و در واقع، ابتدا وارد هالۀ خانم کونسوئلو می‌شود و تا آنجا پیش می‌رود که به یکی بودن این دو نفر پی می‌برد؛ خواننده نیز متوجّه می‌شود که فلیپه نیز در طیّ این دگردیسی، تبدیل به ژنرال یورنته شده‌است.
اگر این نکته را در نظر داشته‌باشیم که زن، در ادبیّات و سینما، نماد میهن و وطن است، می‌توانیم بگوییم که فوئنتس در رمان آئورا با هنرمندی بسیار، نسل جوان کشورش را به بازخوانی تاریخ مکزیک دعوت می‌کند.
تاریخ اساسا از دغدغه های مهم فوئنتس است. در رمان "نبرد" به بازخوانی تاریخ روشنفکران امریکای لاتین میپردازد و در رمان "گرینگوی پیر" تاریخ انقلاب مکزیک را برررسی میکند و از چهره های مهمی چون پانچو ویلا و امیلیانو زاپاتا یاد میکند.
        

5

          داستانی تامل‌برانگیز، سورئال گونه، و در بعضی  موقعیت ها بسیار جذاب و گیرا. نکته بسیار مهم و قابل پرداخت داستان، روایت دوم شخص مفرد آن است که فضایی بسیار خاص و متفاوت خلق می کند.
 فوئنتس در کل متن (مخصوصا در پایان‌بندی) مسائلی را در زیر‌متن بیان می کند که فهم آن شاید کمی دشوار و نیازمند مطالعه بیشتر در آن باب باشد.
اما در توضیح آن بد نیست به گفته خودِ فوئنتس اشاره شود: ((زنی پیر، مردی جوان و زنی جوان. در خانه ای که همه چیز در آن بوی گذشته می دهد و گویی تنها چیزی که آن را برپا نگه داشته، یادها، نفس‌ها و عطرهای گذشته است. اما در این میان چیزی ناشناختنی، جادویی شگفت در کار است، تا از گذشته بگذرد و به اکنون، به آینده، به جاودانگی برسد: جاودانگی عشق، جاودانگی جوانی. 
آئورا، نام دیگر تمناست.))
در واقع دوم شخص مفرد بودن روایت هم در راستای همین بحثی است که فوئنتس مطرح می کند.
تنها مشکلات کتاب شاید ترجمه کمی خشک و ویراستاری آن باشد، که شاید اگر آنها نبودند، این اثرِ به‌یاد‌ماندنیِ فوئنتس، بیشتر به دل و جان می نشست...
        

23