پسر و اسبش

پسر و اسبش

پسر و اسبش

سی. اس. لوییس و 1 نفر دیگر
4.0
30 نفر |
7 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

49

خواهم خواند

13

ناشر
چشمه
شابک
9649033815
تعداد صفحات
202
تاریخ انتشار
1379/2/27

توضیحات

        در این کتاب، داستان تخیلی بلندی از((کلیواستاپلر لویس)) ( 1963ـ 1898م) نویسنده ایرلندی برای گروه های سنی((ج)) و ((د)) به فارسی ترجمه شده است . حوادث شگفت انگیز داستان در سرزمینی افسانه ای به نام((نارینا)) اتفاق می افتد . سرزمینی که در آن تمام حیوانات آن حرف می زنند و انسان ها با شکل ها و حالت های  عجیب و غریب زندگی می کنند .در این داستان پسر بچه یتیمی به نام((شاستا)) که  نزد ماهیگیر فقیر و بداخلاقی روزگار می گذراند در شبی که قرار بود فردای آن،  به نجیب زاده ای فروخته شود به کمک اسب نجیب زاده فرار می کند و سفری طولانی و  پر ماجرا به سوی سرزمین((نارینا)) آغاز می کنند .آن دو در بین راه با دختری  به نام((آراویس تارکینا)) که او نیز سوار بر اسبی سخنگو از سرزمین ناریناست  مواجه می شوند، شهرها و سرزمین های مختلف را پشت سر می گذراند، با اتفاقات عجیب  و اسرارآمیز بسیار روبه رو می شود، به انسان های خارق العاده و مرموزی بر می خورند  و تجربیات بسیاری کسب می نمایند و سرانجام ...
      

پست‌های مرتبط به پسر و اسبش

یادداشت‌ها

LUNA MOONY

1403/6/9

          حال و هوای این جلد نسبت به بقیه ی مجموعه کاملا متفاوته 
با تمام سادگی داستان میشه اون رو یه شاهکار معرفی کرد
نمیدونم مشکل از ترجمه هست یا قلم خود نویسنده به این شکله اما اون جاهایی که نیاز داری غرق داستان بشی و با شخصیت ها همزاد پنداری کنی دقیقا مثل روزنامه خوندن میشه صحنه های نبر و تعقیب و گریز ها خیلی سطحی نوشته شده و اصلا هیجان رو منتقل نمیکنه 
اما خود ایده و روند داستان معرکه و خلاقانه س 
سفر به تشبان در طول این جلد واقعا جذاب بود و اگه دقت کنید میبینید که معماری تشبان و نوع لباس هاشون به شدت شبیه خاور میانه هست و حتی یک جای کتاب هم شمشیر های هلالی تشبان و شمشیر ها صاف نارنیا باهم مقایسه میشه 
همه ی اینها باعث میشن که وقتی به مردم تشبان و عقاید اونها نگاه میکنم کمی ناراحت بشم
ما در طول این داستان آراویس اهل تشبان رو میدیدیم که به اسم آزادی بیان  میخواست به نارنیا بره اینها شما رو یا چی میندازه؟
اما خب باز هم میشه این رو نادیده گرفت و تماما یه اتفاق برداشت کرد که نویسنده میخواسته جایی رو در نقطه ی مقابل نارنیا خلق کنه و خوشبین باشیم که هیچ سیاستی پشت این داستان نیست
و درکل این جلد از دو جلد قبل خیلی قشنگ تر و جذاب تر بود 
و میشه از نارنیا  به عنوان برترین های فانتزی_تخیلی  یادکرد
        

0

          درسته داستان ساده بود و ماجرا و دردسر ها هم چندان طولانی نمی شدن اما...فک کنم لِمِ لوئیس دستم اومده :دی 
 اولش وقتی شروع کردم نارنیا خوانی رو فک می کردم باید با یه مجموعه به شدت متراکم و مستحکم با یه بافت قوی و سلسله داستان هایی که در ادامه ی هم 
 اند و لبریز از ماجرا و و اتفاق  رو به رو باشم اما حالا...تا اینجایی که خوندم اینا صرف داستان هایی اند که به نارنیا مربوط میشن. شاید پراکنده به نظر برسن اما همه شون یه سری وجه مشترک دارن و چیزی که اهمیت داره توشون چیزی ورای صرفِ نارنیا بودن محل ماجراس. مربوط میشن به مفاهیم دوست داشتنی تر و 
عمیق تر و فک کنین به بچه ای که با داستانای اینجوری بزرگ شه.داستان دلیری و صداقت،داستان مواجهه با ضعف ها و فائق اومدن بر اونها،داستان  بخشیدن و بخشیده شدن،داستان فهمیدن اهمیت خیر و فهمیدن ارزش منطق...
توی این کتاب وقتی دو اسب و دو آدم به منطقه ی پیرمرد عزلت نشین رسیدن یاد تالکین افتادم یوهویی. این بخش از کتاب که چندان طولانی هم نبود،  از اون بخشای حکمت آمیز بود که آدمو یاد داستانا و حرفای تالکین می انداخت.
یه جایی  وقتی شستا از فکر دویدن تا آرکن لند و رسوندن خبر جنگ بند دلش پاره میشه  راوی می گه:"او هنوز یاد نگرفته بود که وقتی کار خیری انجام بدهی  معمولا پاداشت این است که از تو بخواهند کار خیر دیگری سخت تر و بهتر از قبلی انجام دهی" این یکی از اون جمله ها بود که بدجوری به دل من نشست.باهاش احساس آشنایی شدیدی دشتم.دریافت های کم و اندک و سطحی خودم از مدت زمانی که زندگی کردم هم به یه همچین چیزی ختم شده بود.اینکه این دنیا جای درجا زدن نیست.جای وقت تلف کردن هم نیست.اینکه با هر پیشرفتی،با هر شناخت عمیق تری با هر کار خیری که انجام میدی بار مسئولیتی که رو دوشِت میاد از گذشته بیشتر میشه و اینکه صاحب این دنیا آدما رو با همین پیشرفت ها یا پسرفت ها یا درجا زدن ها می سنجه .

و یه جایی وقتی شاهزاده کر از شنیدن اینکه بعد از پدرش خودش قراره شاه بشه ناراحت میشه و پدرش بهش میگه:"شاه بودن یعنی اینکه در هر حمله نومیدانه در صف اول باشی  و در هر عقب نشینی مذبوحانه نفر آخر؛وقتی قحطی بر سرزمینت چنگ انداخت (و  بی شک در سال های بد،گهگاه این اتفاق خواهد افتاد)آن گاه که برای صرف غذایی فقیرانه تر از خوراک هر فرد سرزمینت پشت میز نشستی ،لباس هایت مرتب تر و صدای خنده هایت بلندتر از همیشه باشد" و این دقیقا همون نکته ایه که پادشاه خوب رو از بد توی داستانا جدا میکنه و میشه تو واقعیت با خیلی چیزا همسان سازیش کرد.
پادشاهای بدِ توی تاریخ که برای رسیدن به مقام شاهی دست به کشتار می زدن وپدرکشی و برادرکشی می کردن هیچ وقت به یه همچین درکی از وظایف یک پادشاه و کسی که یک کشور و سرزمین رو برای رهبری در اختیار داره نرسیده بودن...
جناب لوئیس...رفتین تو مورد علاقه ها
        

1

          نمی‌دونم چرا سی اس لوییس یهو بعد از ۴ قسمت نارنیا،  تصمیم می‌گیره کتابی با این حجم از نژادپرستی بنویسه. اون هم وسط قرن بیستم. شاید (تاریخ دقیق استقلال هند رو نمیدونم) شاید تلاش هندی ها برای رسیدن به استقلال و در اومدن از زیر یوغ بریتانیا باعث این امر شده باشه. 

خلاصه در این جلد داستان دو سرزمین در همسایگی نارنیا رو می‌خونیم که یکی با توجه به نمادهای به کار رفته و تصاویر، نماد آسیایی ها و بیشتر هندی ها است و دیگری اروپایی ها و شبیه فرانسوی ها است. خود نارنیا هم که ظاهرا نماد انگلستانه.

هنوز جلد بعدی یعنی خواهرزاده جادوگر رو نخوندم ولی با توجه به نقدی که در کتاب رویکردهای زیبایی شناختی کتاب کودک دیدم، این حجم از نژادپرستی و خود برتر بینی و استعمارگری، در کتاب بعدی هم دیده میشه. واقعا متاسفم برای نویسنده که در قرن بیستم هنوز چنین تفکراتی داره‌ (هرچند چیزی که آدم از انگلیسی‌ها و رفتارهاشون می‌بینه اینه که اونها هنوز در قرن ۲۱ هم خودشون رو سرور همه عالم و متمدن تر از همه دنیا می‌دونن!)
        

2