بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

اسب و پسرک او

اسب و پسرک او

اسب و پسرک او

سی. اس. لوییس و 3 نفر دیگر
4.3
21 نفر |
3 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

30

خواهم خواند

7

ناگهان از جایی در پشت سرش صدایی مهیب شنیده شد. بند دل شستا پاره شد و مجبور شد برای اینکه فریاد نکشد، زبانش را گاز بگیرد. لحظه ای بعد فهمید که صدا از کجا بود: کرناهای تشبان خبر از بسته شدن دروازه ها می دادند...

لیست‌های مرتبط به اسب و پسرک او

تاریخ ترسناک جهانهزارتوی پننه شهریار امبر

کتابهای ترجمه پیمان اسماعیلیان

32 کتاب

اخیرا متوجه شدم چقدر انتخاب‌های پیمان اسماعیلیان در ترجمه کتاب رو دوست دارم! ترکیب دلچسبی داره از فانتزی و طنز ظریف، که خیلی دلچسبه. حتی این کتاب جدیدی که دارم می‌خونم (افسانه اَمبر) باوجودی که چیز زیادی ازش نمی‌فهمم!! (چون مبتنی بر اسطوره‌ها و افسانه‌های کارت‌های تاروته) ‌ حالا این وسط داشتم کتاب‌های این مترجم رو بالا و پایین می‌کردم، کنجکاو شدم ببینم این آقای "پیمان اسماعیلیان" چه شکلیه اصلا... و حدس بزن چی پیدا کردم؟؟ . . . هیچی!!😐 هیچ عکسی ازش توی اینترنت نبود! دارم فکر می‌کنم نکنه خودش هم یکی از شخصیت‌های دنیاهای فانتزیه و هرگز کسی ندیدتش؟! شاید مثلا ناشرها، کتاب‌ها رو براش ایمیل می‌کنن و اسماعیلیان از دنیایی که توشه میاد توی سایه‌های زمین، ایمیل رو دریافت می‌کنه و برمی‌گرده به دنیای خودش! شاید جاییه توی "هزارتوی پن" یا "اَمبِر" یا "خانه خانم پرگرین" یا "لورین" یا "نارنیا"... کسی چه می‌دونه!! #شوخی

یادداشت‌های مرتبط به اسب و پسرک او

            درسته داستان ساده بود و ماجرا و دردسر ها هم چندان طولانی نمی شدن اما...فک کنم لِمِ لوئیس دستم اومده :دی 
 اولش وقتی شروع کردم نارنیا خوانی رو فک می کردم باید با یه مجموعه به شدت متراکم و مستحکم با یه بافت قوی و سلسله داستان هایی که در ادامه ی هم 
 اند و لبریز از ماجرا و و اتفاق  رو به رو باشم اما حالا...تا اینجایی که خوندم اینا صرف داستان هایی اند که به نارنیا مربوط میشن. شاید پراکنده به نظر برسن اما همه شون یه سری وجه مشترک دارن و چیزی که اهمیت داره توشون چیزی ورای صرفِ نارنیا بودن محل ماجراس. مربوط میشن به مفاهیم دوست داشتنی تر و 
عمیق تر و فک کنین به بچه ای که با داستانای اینجوری بزرگ شه.داستان دلیری و صداقت،داستان مواجهه با ضعف ها و فائق اومدن بر اونها،داستان  بخشیدن و بخشیده شدن،داستان فهمیدن اهمیت خیر و فهمیدن ارزش منطق...
توی این کتاب وقتی دو اسب و دو آدم به منطقه ی پیرمرد عزلت نشین رسیدن یاد تالکین افتادم یوهویی. این بخش از کتاب که چندان طولانی هم نبود،  از اون بخشای حکمت آمیز بود که آدمو یاد داستانا و حرفای تالکین می انداخت.
یه جایی  وقتی شستا از فکر دویدن تا آرکن لند و رسوندن خبر جنگ بند دلش پاره میشه  راوی می گه:"او هنوز یاد نگرفته بود که وقتی کار خیری انجام بدهی  معمولا پاداشت این است که از تو بخواهند کار خیر دیگری سخت تر و بهتر از قبلی انجام دهی" این یکی از اون جمله ها بود که بدجوری به دل من نشست.باهاش احساس آشنایی شدیدی دشتم.دریافت های کم و اندک و سطحی خودم از مدت زمانی که زندگی کردم هم به یه همچین چیزی ختم شده بود.اینکه این دنیا جای درجا زدن نیست.جای وقت تلف کردن هم نیست.اینکه با هر پیشرفتی،با هر شناخت عمیق تری با هر کار خیری که انجام میدی بار مسئولیتی که رو دوشِت میاد از گذشته بیشتر میشه و اینکه صاحب این دنیا آدما رو با همین پیشرفت ها یا پسرفت ها یا درجا زدن ها می سنجه .

و یه جایی وقتی شاهزاده کر از شنیدن اینکه بعد از پدرش خودش قراره شاه بشه ناراحت میشه و پدرش بهش میگه:"شاه بودن یعنی اینکه در هر حمله نومیدانه در صف اول باشی  و در هر عقب نشینی مذبوحانه نفر آخر؛وقتی قحطی بر سرزمینت چنگ انداخت (و  بی شک در سال های بد،گهگاه این اتفاق خواهد افتاد)آن گاه که برای صرف غذایی فقیرانه تر از خوراک هر فرد سرزمینت پشت میز نشستی ،لباس هایت مرتب تر و صدای خنده هایت بلندتر از همیشه باشد" و این دقیقا همون نکته ایه که پادشاه خوب رو از بد توی داستانا جدا میکنه و میشه تو واقعیت با خیلی چیزا همسان سازیش کرد.
پادشاهای بدِ توی تاریخ که برای رسیدن به مقام شاهی دست به کشتار می زدن وپدرکشی و برادرکشی می کردن هیچ وقت به یه همچین درکی از وظایف یک پادشاه و کسی که یک کشور و سرزمین رو برای رهبری در اختیار داره نرسیده بودن...
جناب لوئیس...رفتین تو مورد علاقه ها