معرفی کتاب هفته چهل و چند: بیست روایت از مادری در همین روزها اثر منصوره مصطفی زاده

هفته چهل و چند: بیست روایت از مادری در همین روزها

هفته چهل و چند: بیست روایت از مادری در همین روزها

3.8
112 نفر |
36 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

16

خوانده‌ام

194

خواهم خواند

82

شابک
9786009801954
تعداد صفحات
282
تاریخ انتشار
1399/8/19

توضیحات

        مادربزرگ می گفت «دل اندرون مادرها مثل پشت تلویزیون می مونه. سیم ها گوریده اند توی همدیگه. مادرها دل شون یه عالمه سیم داره که وصله به بچه شون. تو دل مادرها غوغاست.»هفته چهل و چند از بزنگاه مادرانگی حرف می زند؛ نقطه ای که روایت زندگی مادر و فرزند تا ابد به هم گره می خورد.نویسندگان این مجموعه سعی کرده اند با روایت دغدغه هایشان حال و هوای مادران نسل امروز را به تصویر بکشند؛ فکر های یک مادر از هفته ی اول تا همیشه.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به هفته چهل و چند: بیست روایت از مادری در همین روزها

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به هفته چهل و چند: بیست روایت از مادری در همین روزها

پست‌های مرتبط به هفته چهل و چند: بیست روایت از مادری در همین روزها

یادداشت‌ها

          .
هفته چهل و چند روایت بیست مادر است که بیشترشان را میشناسم شناختی‌ که از دریچه‌ی رسانه،نوشته‌ها و فعالیتشان حاصل شده است.این بار اما داشتم بُعد مادرانگی‌شان را می‌دیدم.مادرهای کتاب از دغدغه‌ها،مشکلات،سختی‌ها وشیرینی های روزهای مادری می‌گویند.از اینکه کدام روش درست‌‌تر است،گاهی تمام اصول و قواعدشان در صدم ثانیه‌ای ازبین رفته است و جایی سردرگم و حیران شده‌اند.روایت‌ها را گفته‌اند که مادرهای دیگر بدانند تنها نیستند و مادر خوب و بد تعریف واندازه دقیقی ندارد
شیرین زبانی بچه‌ها،سوالات، تصورات و برخوردشان هم قسمت دلچسب کتاب است 

 کتاب اما با همه‌ی محاسنش از دید من چیزی کم داشت پازل گمشده‌ای که شاید اگر می‌بود خطهای ناتمام روی جلد کتاب را کامل می‌کرد 
آن بخش گمشده روایت مادرهای دیگری با شرایط دیگر است.مادرهایی که فرزند معلول دارند،که مادرزادی کمبودی به همراه دارند،در اثر قصور پزشکی ودارویی دچار کمبود شده‌اند،حوادث آمده‌اند و کمبود تزریق کرده‌اند،آنهایی که میانه مسیر بارداری بارها به هزار و یک دلیل فرزندی در آغوش نکشیده‌اند و یا هر روز با خیال فرزند زندگی کرده‌اند و به دیگران گفته‌اند قصد فرزنددار شدن ندارند.شاید بگویی این دو مورد آخر مادر محسوب نمی‌شوند پس بهتر است تجدید نظر کنی آنان نیز مادرند و تو بی‌اطلاع! 

گروه اول دغدغه سوالات عجیب بچه ها را دارند و برای پاسخش از کتاب، مشاور و گوگل کمک می‌گیرند
گروه دوم دغدغه‌هایش گاهی به نشستن،راه رفتن،بلعیدن و... ختم می‌شود گاهی اصلا مکالمه ای نیست که بخواهد دنبال پاسخی باشد.
گروه اول از رشد و فهم سریع کودکش تعجب می‌کند و گروه دوم از توقف رشدی درمانده.
گروه اول برای فرزندهای بعدی تبریک دریافت می کند وگروه دوم سرزنش 
دنیای عجیبی است مادرهایی از صدای مامان! مامان!گفتن کلافه‌اند و مادرهایی در آرزوی شنیدن مامان! اشک هایشان را پاک می‌کنند 

من اما میدانم یک وجه اشتراک در بین هردو گروه وجود دارد و آن عشق است و چه چیزی در جهان قدرتمندتر و زیباتر از عشق میشناسی؟!
هر دو گروه اذعان دارند که بعد از فرزند دنیا شکل دیگری است،زیباتر....حتی با سختی.
فرزند والدش را می‌سازد..

اگر خدا طرح تعویض فرزند بگذارد گروه دوم خواهد گفت تعویض را نمیخواهم، خواستی خدایی کن کمبودهایش را ببر... 

پ ن:نقاشی صفحات کتاب هنر یک کودک سندرم داون است 

امام سجاد:بزرگترين روز براى آدميزاد، روزى است كه از مادرش متولّد مى شود.
پیامبراکرم:هر درختى ميوه اى دارد و ميوه دل فرزند است
امام صادق:فرزند مايه آزمايش است.
قرآن:عنکبوت آیه ۸
        

8

          برداشتی ازاد از #هفته‌ی_چهل‌وچند
روایت هایی از مادرانگی و یا به قولی بزنگاه های مادرانگی..
من در کل کتاب هایی که مجموعه روایات یا جستار هست رو دوست دارم، این که با تجربه های آدم های مختلف حول یک موضوع خاص مواجه بشی، یا حتی ببینی وقتی یه دبیر مجموعه،  یه توضیح یک خطی یا یه پاراگرافی یا یک صفحه ای حتی از این کار به آدم های مختلف داده، برداشتشون چی بوده و چطور به قضیه نگاه کردن و جواب دادن؟ وقتی گفتن مادرانگی، هر کس کجای مادری خودش رو چالش و بزنگاه دیده؟
یا مثل *کاشوب* وقتی گفتن محرم و روضه هایی که زندگی میکنیم، هرکس کجای کار رو دیده؟

این تفاوت ها و پذيرش ها ، این شباهت ها در عین فاصله ها همیشه برام جذاب بوده
و رنگ و بویی از فهم تفاوت های فرهنگی داشته

و نشر اطراف در این زمینه خیلی خوب عمل میکنه

با این حال، کتاب هفته ی چهل و چند، ضمن اینکه منو درگیر خودش کرد، و دوست داشتم بخونمش، و خیلی جاها ازش یاد گرفتم یا همذات پنداری کردم (همذات پنداری در آینده،  الان که شرمنده جزو گروه مادران نیستم😅)
به شدت نگاهی یک طرفه داشت به نظرم...

البته که (شما بخونید of course که😂) خیلی تجربه ها و روایت های متعددی داشت، و خیلی جاها با هم فرق داشتن و عینک های مختلف زده بودن، که به قول دبیر مجموعه در پیشگفتار کار ، هر مادری راه و روش خودش را در مادری کردن پیدا میکند، اما تقریبا همه ی روایت ها(بجز یکی دو مورد) نشان از هراس و سردرگمی داشت، کمال طلبی و اطمینان... و در ضمن سردرگمی ها و شک و تردیدها که آیا کار درستی میکنم یا نه، یه نوع من بلدم خاصی توش بود... از اون ها که اعتراف به شکست نداره و تردیدهات هم باکلاسه

و من مادری و تردیدهاش، شکاف نسلی و دغدغه های مادرانی که نمیدونن واقعا چکار کنن رو ندیدم
چیزی که در دنیای حقیقی زیاد دیدم، مادری که تجربه داره اما خیلی باید تلاش کنه تا بچه شو بفهمه.. خیلی هم رویایی و شیرین با بچه ش دوست نیست...


مفاهیمی مثل خدا، عطوفت، مادری، تربیت، اگرچه مشترک بود، اما جای خالی دسته ی خاصی از مادران حس میشد، یا بهتر بگم، مادری فقط به دسته ی خاصی از مادران تقلیل داده شده بود.

مادرانی که شاغل بودند، مادرانی که بخاطر بچه دچار بحران هویت شده بودند، مادرانی که بخاطر بچه از شغل رویایی خود دست کشیده بودند و در شغلی جدی مشغول شده بودند، یا مادرانی که سعی در تعادل بین فرزند پروری و شاغل بودن و حتی همراه کردن فرزند خودشون در شغل شون داشتن...

تقریبا در هیچ کدام از روایت ها ، ما یک مادر صرفا مادر ندیدیم، مادری که فقط مادر باشد، خانه دار باشد، همسر باشد... جای همسری در کنار مادری اصلا دیده نمیشد، چالش های همسری هم...
انگار هر مادری با زندگی شخصی اش کنار امده، با همسر بودنش، و پدران نقش خاصی در این روایت ها نداشتند، شاید هم بگیم که هدف مجموعه این نبوده، که قبول دارم، منتها در این چالش ها، انگار پدر خیلی دکوری بود، هیچ مادری دچار چالش تربیتی با پدر نمیشه؟ حتی یک نفر؟ پدرها همیشه حامی و در نقش مشورت هستن؟ مسئولیت پذیر و خوب؟ هم فکر و متخصص؟ این جزو بحران ها نیست؟

از سوی دیگه جمله ای که تقریبا توی تمام روایت ها بود (تقریبا نه همه شون اما زیاد دیده میشد) این بود: تا پیش از به دنیا آمدنش اولویت اولم کار بود، فلان چیز را می‌خواندم و فلان کار را میکردم و فکرش را هم نمیکردم روزی با آمدن بچه فلان بشوم.‌‌...
در این روایت ها عموما یه سوال بی جواب وجود داشت... چرا همه ی مادرهای کتاب حتی اونهایی که شک دارن ، آنقدر برگیزده هستن؟ اکثرا به جز یکی دو تا شون نویسنده یا در حوزه ی خاص مربوط به نوشتن یا کارهای اداری هستند؛ با نظم و تفکری بچه دار شدن و برنامه ریزی و قواعد داشتن براش، که حالا یا به کارشون اومده یا نه... مادرهای مادر، مادری که نویسنده، مهندس، معلم یا ناشر نباشه، مادری که انقدر با دنیای امروزی و نوین نباشه، مادری که یهو بچه دار شده باشه و از قبلش خیلی هم همه چیزو سخت نکرده باشه کجای این چالشهاست؟ چنین کسی که اتفاقا میشه گفت نماد بیشتر مادران جامعه ی ماست ، کجاست؟ آیا سبک مادری نداره؟ روش نداره؟

دقیقا مثل دیدارهای بانوان با رهبری که توش هیچ کس خانه دار یا زن ساده نیست، همه ی سخنرانان یا استاد یا هنرمند یا فعال فلان یا ... هستن... جمعیت عظیمی از زنان دیده نمیشن... شاید چون هیچ صنف و دسته و گروهی ندارن که معرفی شون کنه یا به نظر دبیر مجموعه دلیلی برای برگزیدن چنین مادرهایی نباشه..
مادرهای چندفرزندی هم اینجا جای نداشتن... بیشترین تعدادفرزندان مادرهای این کتاب، دو بچه بود، شاید هم یکی شون سه بچه... اما اکثریت غریب به اتفاق این ها، تک فرزند بودند... تک فرزند بودنی که خودش میتونه چالش ساز بشه و بسیاری از دغدغه های این افراد بحاطر همین تک فرزند داشتنه، یا اصلا چالش های مختص چند فرزندی دیده نشه...

و مثل اکثر دوره ها و کلاس ها و گروه هایی که این روزها می بینیم، به نظرم مادرانگی رو سخت به تصویر کشیده بود...

خلاصه این که برای وقت گذراندن و دیدن دنیای مادرانگی مدرن و امروزی بد نبود شایدم خوب بود، اما برای دیدن مادرانگی؟ نه خیلی ناقص بود به نظرم...
هرچند من باهاش ارتباط گرفتم و بعضی روایت هاشو دوست داشتم و با خودم میگفتم: من در آینده چه شکلی میشم؟ مثل مامان های اینجا یا از اون مامانا که جاشون خالیه؟؟

پی نوشت: من اگر دبیر مجموعه بودم، حتما روایتی هم از مادرهایی می آوردم که حداقل یک فرزندشون رو قبل از تولدش از دست دادن... مادرانگی از نگاه این مادرها هم باید جالب باشه
        

7

          در این کتاب، مادرها لذت همراهی با فرزندی را تجربه می‌کنند که تازه دارد با دنیا آشنا می‌شود. مادرهایی که سال‌ها درس خوانده‌اند و حالا می‌بینند که آنچه یاد گرفته‌اند، به کارشان نمی‌آید. اجتماع از آنها انتظار دارد که کار کنند و در مقابل، فرزندشان به حضور تمام‌وقت آنها نیاز دارد. مادرهایی که نگران پرورش فرزندشان هستند؛ نگران فضای مجازی، نگران غریبه‌ها، نگران فارسی یاد گرفتن در غربت. مادرانی که در مسیر بزرگ شدن فرزند، خودشان هم رشد می‌کنند و صبور می‌شوند.

خواندن خاطرات مادر و فرزندی برای من تجربه فوق العاده‌ای بود. شیرین‌زبانی بچه‌ها، سوال‌های سختی که می‌پرسند، هم‌بازی‌های خیالی که با آنها صحبت می‌کنند، گوشی موبایل خیالی که با آن پیام می‌فرستند و بچه‌ای که به عروسکش می‌گوید «بدو زود باش»، به نظرم عالی بودند.

مادری، تجربه‌ای بسیار سخت و البته بسیار لذت‌بخش است. درست مثل تجربه عشق. در فرهنگ امروز دنیا، قصه عاشقی بسیار زیاد تعریف شده است و همه دوست دارند عاشق یا معشوق باشند. متاسفانه قصه مادری را زیاد تعریف نمی‌کنند و خیلی‌ها دوست ندارند که مادر شوند. مادری بسیار بی‌ارزش شده است.
        

18

پریا

پریا

1401/12/15

          کتاب را سال‌ها پیش خوانده‌ام و بعضی روایت‌هایش را دوست داشته‌ام. این‌بار با قلب دومی در بطنم، بازش می‌کنم و همان اول «شکوفه‌ی سیب» و این حجم از رمانتیک جلوه دادن بارداری می‌زند تو صورتم...
اولین بار که به دکتر زنان مراجعه می‌کنم، در اوایل پنج هفتگی، می‌گوید جنین توی دلم به اندازه‌ی یک ارزن است. این ارزن کوچک اما تمام بدنم را تصاحب کرده. به هم ریختن معده از هفته‌ی چهارم به سراغم می‌آید و حالت تهوع از هفته‌ی پنجم. صبح تا شب حالت تهوع دارم و نسبت به بوها و غذاها حساس شده‌ام: بوی نان، بوی چای، بوی غذای در حال پخت، بوی گل رز، بوی مایع دستشویی و ... به هفته‌ی ششم که می‌رسم به جز ماست و سیب و موز هر چه می‌خورم برمی‌گردانم. یکی دو هفته با این رژیم ادامه می‌دهم تا دوای دردم را کشف می‌کنم: آش رشته و قرمه‌سبزی. دو سه هفته به جز این دو غذا چیز دیگری از گلویم پایین نمی‌رود. 
وبلاگ‌ها و سایت‌های بارداری همه توصیه کرده‌اند که صبح‌ها بعد از بیدار شدن بلافاصله از جای خود بلند نشوید، اول کمی بیسکوییت بخورید تا حالت تهوع صبحگاهی کمتر شود. من اما هر روز، سر ساعت شش صبح از خواب بیدار می‌شوم تا برگردانم. یعنی تا چشم‌هایم را باز می‌کنم، برمی‌گردانم. بعد صبحانه‌ی مختصری می‌خورم و نیم ساعته برمی‌گردانمش. اگر خوش‌شانس باشم صبحانه‌ی دوم توی دلم می‌ماند. اگر نه، وقتی برای رفتن به سر کار آماده شده‌ام، صبحانه‌ی دوم را هم برمی‌گردانم. قرمه‌سبزی ناهار توی دلم می‌ماند، اما معمولاً در راه برگشت ماشین زده می‌شوم و توی ماشین، یا به محض ورود به خانه دوباره برمی‌گردانم. و این اتفاق هر روز تکرار می‌شود. 
قرص دیمیترون هیچ تأثیری ندارد. به عمرم لب به کله پاچه و اینها نزده‌ام، اما به توصیه‌ی چند نفر سیرابی را امتحان می‌کنم. چشم‌هایم را می‌بندم و می‌جوم و قورت می‌دهم و سر می‌کشم و به قد یک روز برنمی‌گردانم. می‌گویند باید چندبار بخورم که اثر کند، اما دفعه‌ی دوم که سیرابی را امتحان می‌کنم، دو ساعت بعد برمی‌گردانمش. قرص زنجبیل هم همینطور، هر درمانی نهایتاً یک روز جواب می‌دهد و تمام. دکترم می‌گوید تا پایان ماه چهارم تحمل کنم و جوری در مورد این ده هفته‌ی باقیمانده صحبت می‌کند، انگار ده ساعت است. 
می‌دانم بارداری هر کسی منحصر به فرد است و خیلی‌ها بارداری راحتی دارند، اما بارداری سخت‌تر از من هم هست: دخترخاله‌ام بعضی روزها تا شش بار برمی‌گرداند، یکی از دوستانم سرکلاژ کرد و استراحت مطلق داشت، آن یکی ریسک سندرم داون بالایی داشت و تا جواب آمینوسنتز بیاید، ده روز دلش مثل سیر و سرکه می‌جوشید و این‌ها همه مال سه ماه اول است، قبل از اینکه سنگین بشوند و به ماه‌های پایانی برسند، قبل از تولد بچه، عوارض زایمان، هشت هفته‌‌ی اول که به بی‌خوابی می‌گذرد، افسردگی پس از زایمان و ... که هرکدام حکایت دیگری دارند. 
و جای آدم‌های شبیه ما و تجربه‌هایمان در این کتاب خالی‌ست.
        

18

14