ز.مسعودی

ز.مسعودی

@z.m.masoudi
عضویت

مهر 1401

55 دنبال شده

60 دنبال کننده

                دانش‌پژوه رشته مطالعات زنان و خانواده 
کمی مادر 
سر سوزنی روانشناس
یک بچه نویسنده نوپا! 

              

یادداشت‌ها

نمایش همه
        باسمه تعالی 

تحلیلی بر داستان کوتاه بچه مردم؛ اثر جلال آل احمد 

داستان بچه مردم، روایت زندگی زنی مطلقه است که همسر سابقش سرپرستی فرزند دو و نیم ساله‌شان را به عهده نگرفته‌است. 
زن مجددا ازدواج می‌کند و همسر فعلی او هم پذیرای بچه نیست و از زن می‌خواهد به هر نحوی که شده، این فرزند را از زندگی بیرون کند. 
زن در کشاکش میان حس مادری و نیاز به همسر، نهایتا فرزند خردسال و شیرین زبان خود را در خیابان رها می‌کند. و حال تحت شماتت همسایه‌ها و با یادآوری خاطرات روز آخر، دچار عذاب وجدان شده و در عین حال، برای این انتخابی که از سر ناچاری گرفته شده، به خود حق هم می‌دهد.

داستان مانند تمام آثار جلال، از نثری روان برخوردار است. 
شروع داستان اگرچه گیرایی لازم را دارد، اما تعلیق ویژه‌ای در ذهن مخاطب ایجاد نمی‌کند چرا که از ابتدا، با بیان تصمیم زن مبنی بر «سر به نیست کردن فرزندش» آغاز می‌شود و مخاطب از اول ماجرا می‌داند که مادر قید فرزند خود را می‌زند. اما با اینهمه، قلم توانمند جلال، مخاطب را تا پایان داستان با خود همراه می‌کند و احساسات او را به چالش می‌کشد. 

زن (مادر) در این داستان، به گونه‌ای بازنمایی می‌شود که کاملا مقهور جامعه مردسالار زمان خود شده و رابطه او با هر دو همسر سابق و فعلی‌اش، سلطه پذیرانه است و این سلطه پذیری او در برابر خواسته مردان، در نهایت نه تنها دامن وجدان او، که دامن جامعه و مردان (فرزند او که پسر است) را هم می‌گیرد. 
او در مواجهه با همسر سابق خود که وظیفه نگهداری از فرزند را داشته، کوتاه آمده و حالا هم در برابر همسر فعلی خود که فرزندِ زن را فرزند دیگری تلقی می‌کند، تسلیم شده و حتی به او حق می‌دهد که نخواهد «بچه مردم» را بر سر سفره خود بنشاند. 
در این میان، زنان همسایه انگشت اتهام خود را بیش از آنکه به سوی مردان قصه بگیرند، به سوی زن قصه گرفته‌اند و حتی مادرِ زن که حامی او در این داستان است، بر ناچاری دخترش صحه می‌گذارد و این بیچارگی و مقهور بودگی را تثبیت می‌کند. 

گویا که در این جامعه مرد سالار، فرزند از یک سو ازآن مرد است و از سوی دیگر، وظایف فرزندپروری تمام و کمال برعهده زن می‌باشد و باز زن است که ملک طلق شوهر خویش انگاشته می‌شود. 
نگاه مالکانه به فرزند نیز در این داستان مورد نقد جلال است. جملاتی مثل: «من که اول جوانی‌ام است، چرا برای یک بچه این قدر غصه بخورم؟ آن هم وقتی شوهرم مرا با بچه قبول نمی‌کند. حال خیلی وقت دارم که هی بنشینم و سه تا و چهار تا بزایم.» یا «بچه‌ام نزدیک سه سالش بود. خودش قشنگ راه می‌رفت. بدیش این بود که سه سال عمر صرفش کرده بودم. این خیلی بد بود. همه دردسرهایش تمام شده بود. همه شب بیدار ماندن‌هایش گذشته بود. و تازه اول راحتی‌اش بود.» گو اینکه فرزند نه به عنوان انسانی دارای ارزش ذاتی، که به عنوان ملکی که باید آن را دارا بود وگرنه یک جای کار می‌لنگد نگاه می‌شود.

زن داستان، زن قدرتمند و توانمندی تصویر نشده که در برابر شرایط، کنش فعالانه‌ای از خود نشان دهد. او در این داستان به خوبی ترکیب مسموم جهل و انفعال زنان و سلطه‌گری و مسئولیت ناپذیری مردان را مورد نقد قرار می‌دهد. در این داستان به این مساله اشاره می‌شود که گاه در جوامعی ابژه بودگی زن حتی بر احساسات مادرانه نیز ارجحیت دارد و زن خود پذیرای انتظارات متضاد جامعه از خود و به بیان دیگر، پذیرای خشونت ساختاری که بر علیه او وضع شده است می‌باشد.
اشارات کوچکی به نداری و ناچاری زن در داستان وجود دارد اما این اشارات آنقدر متقن نیستند که بتوان وضعیت چالش برانگیز زن قصه را حاصل فقر دانست؛ و به نظر می‌رسد آنچه مورد نقد جلال بوده همان خشونت فرهنگ و سنت بر علیه زنان است. 
داستان اگرچه به نقد اجتماعی جدی ای دست می‌زند و در بیان منظور خود موفق عمل می‌کند اما نمی‌توان آن را دارای پیرنگی قوی دانست. همچنین باورپذیری اتفاقات در فرهنگ ایرانی، قدری ناممکن می‌نماید. 
جلال در این داستان، نه فقط زنِ راوی را، که جامعه‌ای سنتی را مورد نقد قرار می‌دهد که در آن، افراد به ویژه زنان، هم ظالم و هم مظلوم قصه خود و اطرافیانشان هستند.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

2

         هر بار که می‌دیدم مادرم در موقعیت‌هایی قرار می‌گرفت که مراقبت کسی را، حتی خودم را به عهده می‌گرفت، ترس وجودم را  بر می‌داشت: « نکند من به این امتحان مبتلا شوم که مراقبِ بیماری باشم؟ من واقعا می‌توانم بزنم از خودم و زندگی‌ام برای مراقبت از دیگری؟» آخرین بار که به دستور پزشک استراحت می‌کردم و کسی مهربان‌تر از مادرم پیدا نکرده‌بودم که بتواند بار این زحمت را به دوش بکشد، گفتم: «ببخشید؛ از کار و زندگی انداختمتون.» مادرم اما خیلی جدی نگاهم کرد: «زندگی مگه چیزیه جدای از این کارها؟ مگه این مراقبت بخشی از زندگی من نیست؟ مگه زندگی این نیست که بفهمی در هر لحظه چه کارهایی در اولویت هستن برای انجام دادن؟»  
مادرم فلسفه خوانده؛ و خوب می‌دانم که فلسفه زندگی‌اش فرسنگ‌ها فاصله دارد از فرد محوری رایجی که رخنه کرده در انسان مدرن و پسامدرن. در من و هزاران هزار دیگری مثل من.
پیش از خواندن این کتاب، اگرچه دیده بودم مراقبت مادرم از مادرش، پدرش، خواهرش و منِ تازه مادر شده را، اما روایت یک مراقب تمام وقت را کمتر  دیده و شنیده‌بودم. نمی‌دانستم، یا شاید آماده نبودم که رو به رو شوم با این بخش بزرگ، سخت، شیرین، رشد دهنده و ویران کننده از زندگی؛ از این بابی که شاید هم روزی به روی خودم گشوده شود. این کتاب اما دورنمایی از این تجربه را به خوبی نشانم داد.
گمان نمی‌کردم روزی در تعریف کتابی، این جمله تکراری را  بنویسم که: «نخواندمش؛ جرعه جرعه نوشیدمش!» اما چه باید بگویم وقتی که این کتاب را واقعا نخواندمش بلکه جرعه جرعه نوشیدمش؟ 
گاهی می‌فهمیدم که درست همانجایی که برایم پر از مفهوم بود، کتاب را بسته‌ام؛ خیره شده‌ام به سقف و دارم فکر می‌کنم؛ دارم تلاش می‌کنم تا هضم کنم؛ بفهمم؛ درک کنم. 
نشر اطراف، راه خوبی را انتخاب کرده برای به تصویر کشیدن عمیق‌ترین حقایق زندگی انسانی. جستارهایی شبیه به این را همانقدر باید جدی گرفت که مقالات علمی isi  را؛ و قدری بیشتر. 

خدا قوت به نویسندگان و ناشر. واقعا خدا قوت بابت تمام مجموعه جستارهایی که پیرامون یک تجربه، با دقت و سلیقه نگاشته و منتشر کرده‌اند. 
      

3

        هفتهٔ چهل و چند، بیست روایت است از مادری در همین روزها. 
راویان اغلب مادرانی هستند از قشر تحصیل کرده و به روز که شاید تجربیاتشان با مادران دیروز قدری متفاوت باشد. مادرانی که توانسته‌اند و یا می‌کوشند علی رغم اینکه مادر خوبی هستند هویت مستقل خودشان را فراموش نکنند و تمام آنچه هستند را در «فقط مادری کردن» نبینند. به عبارتی، بزرگ‌تر از آن باشند که در مادری حل شوند، بلکه مادری هم بعدی باشد از ابعاد وجودشان. این کتاب قصه ٔ تغییرات، کنار آمدن‌ها، راه پیدا کردن‌ها، ساخت باورها و یا تخریب آن‌هاست. 
کتاب از قلم و ساختاری مطلوب برخوردار است و نگارش اثر به تبع انتخاب قالب جستار، بیانی همه فهم دارد؛ نه در پی بیانی آکادمیک برای مخاطبی محدود است و نه در پی بیان مطالب سطحی و بازاری. آنچه از هفته چهل و چند و کتاب‌های مشابه که اخیراً وارد بازار نشر شده است می‌توان انتظار داشت این نیست که مادری را با تمام ابعاد آن به نمایش بگذارد؛ یا مادری تمام اقشار را نشان دهد و یا نسخه‌ای واحد برای تمام مادران بپیچد. بلکه آنچه می‌شود در خصوص این کتاب‌ها گفت این است که انتظار می‌رود مخاطب پس از خواندن مجموعه‌ای از اینگونه کتب بتواند با تکثر در الگوهای مادری آشنا شود و از این رهگذر، راه متمایز خود را بشناسد. 

بی شک اگر در نگاشتن این کتاب، از تجربیات مادران چند فرزندی بهره بیشتری برده میشد، محتوا غنی‌تر هم می‌بود. 

در پایان مطالعه این کتاب، را به دو گروه عمده توصیه می‌کنم: 

۱. تمام زنان. 
۲. تمام مردان!
      

26

        
«نامه به کودکی که هرگز زاده نشد» با قلمی داستانی، به صورت مونولوگ و در قالب نامه نوشته شده است. نامه‌هایی از زنی که با جنین نامشروع خود، از احساسات، ترس‌ها، دغدغه‌ها، مسئولیت‌ها، شماتت ها و... می‌گوید. نویسنده در این کتاب، از تجربه شخصی خود نیز متأثر می‌باشد. 
در این کتاب او مخاطب را با این سوال رو به رو می‌کند که  «آیا حق دارد کودکی را به دنیا بیاورد یا نه».
کتاب بیش از آنکه پیرنگی قوی و پرتعلیق داشته باشد در واقع بیان عقاید نویسنده در قالب جملاتی احساسی است. او با استفاده از تشبیه در جای جای اثر، مخاطب را به ژرفای افکار خود نزدیک‌تر می‌کند.
در این مونولوگ طولانی به مسائل متعددی از جمله حقوق زنان و حق انتخاب، مسئولیت‌های مادر شدن، ترس از آینده و دنیای ناامن، معنای زندگی و مرگ و رابطه مادر و فرزند پرداخته شده‌است.

در نقد چنین کتابی، که در آن بیش از آنکه مخاطب با داستان مواجه باشد، با تفکری فلسفی در خصوص انسان، مسئولیت، ارزش‌ها و ... مواجه است، نمی‌توان به نقد ساختاری بسنده کرد. وسعت نقد به چنین کتبی، به وسعت تمامی متون نقادانه به مبانی فکری نویسنده است. 
مانند بسیاری دیگر از کتب فمینیستی، این کتاب هم زادهٔ انسان‌گرایی و فردگرایی می‌باشد که انسان را صرفا محق می‌داند.
بدیهی‌ست که در چنین پارادایمی، موضوعات مهمی مانند ارزش انسانی جنین، ارزش و کارکرد خانواده، تاثیر اجتماعی اقدامات فردی و ... مورد توجه قرار نگرفته باشد و محور اصلی، تنها فردیت فرد باشد و احساسات و شرایط و خواسته‌های او. گرچه گاهی این منیت عظیم در قالب شعور و از خودگذشتگی و حتی مظلومیت راوی به مخاطب ارائه شود. 

در پایان، مطالعه این اثر را از دو جهت به تمامی فعالین حوزه مطالعات اسلامی زنان و تمامی دغدغه‌مندان حوزه جمعیت توصیه می‌کنم: 

اول: لزوم مطالعه آثار مطرح جهان با موضوع حقوق زنان و سقط جنین؛ بالأخص کتبی نظیر این کتاب که در ایران با چندین ترجمه از نشرهای مختلف در بازار وجود دارد و قابلیت بالایی در جذب مخاطب دارد.

دوم: به دست آوردن نگاهی نسبتا جامع از تفکر مدافعین سقط جنین.

      

25

        بفرمایید بهشت، مجموعه یادداشت‌های مادری‌ست با چهار فرزند. 
 او دائما پل می‌زند. میان گذشته و حال؛ میان داستان‌ها و کارتون‌ها و زندگی؛ میان شخصیت‌ها و... این‌طور بگویم: چشمش در همه جا می‌چرخد و هرجا که چیزی باشد برای آموختن و به کار بستن در زندگی مادرانه‌اش، شکار می‌کند. خواه آن چیز را در خانهٔ خاله جانش پیدا کند و یا در کارتون بارباپاپا. 
او به این رسیده که ما هم در کنار بچه‌ها رشد می‌کنیم؛ و با هر کدامشان، ابعاد جدیدی از زندگی را تجربه می‌کنیم.
محتوای کتاب هم در حد خود ارزشمند و جذاب است.
نقاط ضعف کتاب: 
من در نسخه الکترونیک، نامی از ویراستار ندیدم. به نظر نمی‌رسد این کتاب ویرایش شده باشد. چرا که مبتدی ترین اصول نگارشی از جمله کاربرد صحیح  زبان معیار و محاوره در آن رعایت نشده.
تنها نامی که می‌توانم بر روی یادداشت‌های این کتاب بگذارم، همان «یادداشت» است. نویسنده توان خوبی در نوشتن دارد اما عدم رعایت ساختار و عدم رعایت قالب نوشتاری، نوشته هایش را چندین درجه پایین تر می‌کشد از آن که می‌تواند باشد. تصور کنید جستار زیبایی را می‌خوانید. قلم جذاب است و توصیف ها به اندازه و سر جایشان. نویسنده حسش را به خوبی به شما منتقل می‌کند و بعد، به جای اینکه از تغییرات خودش بگوید (از اینکه این اتفاق کوچک یا بزرگ، چه نگرش و بینش جدیدی به او داده و او چطور این یافته ارزشمند را در زندگی به کار بسته) ، بنشیند روی منبر خطابه. و  بعد ببینید که به جای آنکه در حال خواندن یک جستار قوی باشید که تصورش را داشتید، دو صفحه است که دارید توصیه‌های مستقیم نویسنده را می‌خوانید. و این از نظر من یعنی ذبح جستار (اگر نگوییم ذبح هنر).

 بزرگ‌ترین نقطه قوت این کتاب هم برای من همان موضوع کتاب است. نوشتن از تجربیات مادری به زبان غیر آکادمیک (و حتی آکادمیک)، فارغ از اینکه محتوا چه باشد و یا ساختار چقدر حرفه‌ای باشد،  به خودی خود می‌تواند مثبت باشد و حرکتی رو به جلو. 
      

6

        دهکده خاک بر سر، مجموعه‌ای‌ست از یادداشت‌های روزانهٔ نویسنده از سکونت یک ساله‌اش در لوزان سوییس. 
کتاب را که می‌خوانی به با قلم نویسنده همراه می‌شوی و به راحتی با او همذات پنداری می‌کنی. می‌شود گفت بعد از خواندن کتاب  حس کسی را که در کشوری غریب زندگی می‌کند و زبان آن کشور را هم نمی‌داند، خوب متوجه می‌شوی. 
من این کتاب را با نگاه مطالعات زنانی خواندم و بیشتر به دنبال ابعاد مادرانه و زنانه روایت‌ها بودم. از این منظر  جز چند نکته که مربوط میشد به سیستم حمل و نقل شهری، ساختمان‌ها و قوانین مرتبط با مادر و کودک، چیزی دستم را نگرفت .
فائضه بانوی غفار حدادی نه بنا داشته سوییس را یک کشور پیشرفته همه چی تمام نشان دهد؛ و نه خیال داشته ذره‌بینش را بگیرد روی تمام زشتی‌ها و کژی‌های اروپا. 
پس آزادانه هرچه می‌بیند را توصیف می‌کند؛ از طبیعت صد رنگ و بناهای تاریخی زیبا گرفته تا نبود سیستم فوق پیشرفته ماشین لباسشویی اتوماتیک و سختی لباس شستن در رخت‌شوی‌خانه عمومی ساختمان و جا به جا کردن دستی لباس‌های خیس به خشک کن! 
روایت‌ها را البته میشد قدری حذف و اضافه کرد؛ حس می‌کردم نویسنده نخواسته یا نتوانسته انسجام بهتری به مطالبش بدهد. مرا به یاد پیام‌های بلاگرها در کانال‌های ایتا و تلگرام و ... می‌انداخت. 
در هر حال با همان نگاه مطالعات زنانی، تا حدی ذهن مرا درگیر بعضی تفاوت‌ها کرد و این درگیری  را برای خودم مثبت می‌بینم. 
      

6

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.