معرفی کتاب پاییز پدرسالار اثر گابریل گارسیا مارکز مترجم مینا کریمی

پاییز پدرسالار

پاییز پدرسالار

3.5
41 نفر |
18 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

9

خوانده‌ام

78

خواهم خواند

44

ناشر
کاریز
شابک
9786007727546
تعداد صفحات
192
تاریخ انتشار
1398/11/1

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        
کتاب«پاییز پدرسالار» را  گابریل گارسیا مارکز در سال ???? نوشت و کیومرث پارسای آن را به فارسی ترجمه کرده است. مارکز یکی از مهم ترین نویسندگان معاصر است که موفق به دریافت جایزه نوبل ادبی نیز شده است. پاییز پدرسالار یکی از آثار درخشان اوست که نوشتن اش مدت هفت سال به درازا کشید. این کتاب از نظر نثر با شاهکار دیگر مارکز «صد سال تنهایی» متفاوت است؛ با این وجود قوی تر و تحسین بر انگیزتر از آن است که خواننده بتواند آن را زمین بگذارد. داستان تخیلی کتاب به وقایع تاریخی دوران دیکتاتوری فرانسیسکو فرانکو در اسپانیا، آناستازیو سوموزا، و رافائل تروخیو در جمهوری دومینیکن شباهت دارد. این رمان که در حقیقت هجونامه یک دیکتاتور آمریکای لاتین است،  از یک سو تنهایی و افسردگی دیکتاتور و از سوی دیگر  ظلم و خشونت او را به تصویر می کشد. نویسنده خود  معتقد است پاییز پدرسالار شعری است بر تنهایی قدرت و شرحی است بر زندگی یک دیکتاتور فناناپذیر. او درباره تنهایی دیکتاتور می گوید: «آدم هر چه بیشتر قدرت به دست بیاورد، تشخیص این که چه کسی با اوست و چه کسی بر ضد او، برایش دشوارتر می شود. هنگامی که به قدرت کامل دست یافت، دیگر تماس او با واقعیت به کلی قطع می شود و این بدترین نوع تنهایی است. گرداگرد دیکتاتور، را آدم هایی می گیرند که هدف شان جدا کردن کامل او از واقعیت است. همه چیز دست به دست هم می دهند تا تنهایی او را کامل کنند...» کتاب توسط نشر آریابن منتشر شده است.

      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به پاییز پدرسالار

نمایش همه

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          پاییز پدر سالار را به هوای صد سال تنهایی شروع کردم.مدتها منتظر فرصتی بودم که  لذت خواندن صد سال تنهایی را تکرار کنم. ولی این کتاب به مراتب فرم پیچیده تری از آن داشت و حتی مبهم تر از رمان‌های جریان  سیال ذهنی که خوانده‌ام.
دوستی می گفت در مقدمه همین کتاب از نشری دیگر ،مارکز گفته است به جای ساختار سه پرده‌ای از ساختار مارپیچی برای نگارش کتاب بهره برده است. دیگر خودتان حدس بزنید اوضاع چه قدر به هم ریخته می شود!
اول بگویم که همه چیز را در مورد این کتاب متوجه نشدم.
 در نظر بگیرد که وقایع بدون ترتیب در هم تنیده شده است.زاویه دید بسته به موقعیت تغییر می کند ، شما با فضای عجیب و غریب و رئالیسم جادویی مارکز طرف هستید که دنیایی آمیخته به خرافه و باورهای سنتی قومیتی دارد. استفاده از نمادها بسیار زیاد است. تسلط به فرهنگ اسپانیولی و تاریخ سیاسی آمریکای جنوبی را نیاز دارید، ارجاعات فرامتنی به کتاب مقدس در تکه‌های مختلف  کتاب دیده می شود و روی همه‌ی اینها تصویر سازی‌ ها خاص مارکز و قلم او را هم اضافه کنید.
پاییز پدرسالار یک کتاب عمیق است و نقد سیاسی آن به حاکمیت و استعمار  دول غربی ،نزدیک ترین و ملموس ترین لایه‌ی کتاب است.
در نیمه‌ی دوم کتاب تقریبا داستان را فهمیدم ولی باز هم آنجور که دوست داشتم با متن ارتباط نگرفتم . هنوز این کتاب فضایی مه‌آلود دارد. حتی دشوارتر از رمان‌های سورئالی که خوانده‌ام.
پس به علت‌های مذکور لطفا وقت و عمرتان را برای خواندن این کتاب هدر ندهید. 
یا اینکه فرصتی بسیط داشته باشید و به صورت موشکافانه و دست جمعی به خواندن آن بپردازید تا  با کمک خرد جمعی بتوانید به منظور  و حرف نویسنده از نوشتن کتاب نزدیک شوید.
به جز صد سال تنهایی یک داستان کوتاه  حرفه‌ای و زیبا هم از مارکز خوانده بودم (هرچند که دنیای عجیب و مبهم و رازآلود مارکز مثل امضا پای همه کارهایش هست) شاید بهتر  بود اول به سراغ داستان‌های کوتاه او می رفتم و پاییز پدر سالار را می گذاشتم برای وقتی که تسلط بیشتری به آثارش کسب می کردم.
        

6

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          تاملاتی درباره استبداد و مواجهه با مرگ در آمریکای جنوبی

آمریکای جنوبی برای من سرزمینی است از ناشناخته‌ها و ترکیب‌های عجیب و غریب: استعمار اسپانیا و پرتغال در کنار استعمار  انگلیس، سرزمین تمدن‌های رازآلود سرخپوستی، جنگل‌های بارانی و انبوه با اقوام بدوی در کنار ابرشرکت‌ها، ترکیب نژادهایی ظاهرا ناهمسان و زندگی‌هایی پر از نوسانات اقتصادی و سیاسی زیرسایه دیکتاتوری‌های گوناگون.
شما همین ترکیب را که در نظر بگیرید دیگر نیازی به اضافه کردن جادو ندارید، زندگی در این اوضاع به خودی خود جادویی هست. به نظرم اسم این قلم را جادویی گذاشته‌ایم تا هنگام مواجهه با رویدادها بیش از حد شگفت‌زده نشویم و با گذر از آن‌ها به واقعیت‌ها برسیم. داستان با فراتر رفتن از زمان، مکان، عادات انسانی و تکنولوژی موجود فرصتی منحصر به فرد برای مواجهه ما با مرگ، پیری و دیکتاتوری فراهم کرده است.
داستان به خوبی موفق شده نوعی مسخرگی و دهشتناکی توامان برای دیکتاتور به تصویر بکشد که به نظرم ارزشمند است.
        

8

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          ‍ «شاید هر لیبیایی، شلیایی، عراقی، روس یا کره‌ای بتواند این کتاب را بنویسد. خزان خودکامه را می‌گویم. اما تنها کسی که می‌توانست دیکتاتوری را در لایه‌های جادویی داستان نرم کند، گابریل گارسیا مارکز بود.»

خزان خودکامه یا پاییز پدرسالار، داستان سرزمین تحت سلطه ژنرالی است که قبله آمالش، مامان بندیسیون آلبارادو است. زنی که مرغ‌ها را رنگ می‌کند و این خود تمثیلی برای تزویر و پروریدن ماهیتی است که با حقیقت فاصله دارد.
ژنرال در قصری بی‌اصل و نسب، مطابق با ذات بی‌ریشه خود زندگی می‌کند و در جای‌جای قصر، تاپاله‌های گاو را در جهت رفع چشم‌زخم می‌سوزاند. گاوها در قصر هسته اصلی هستند. دوشیدن شیرها به دستان خود ژنرال است و انگار او از طبیعت خود هیچ فاصله‌ای نگرفته، در نهان‌خانه خود با وحشی‌گری خاصی زادوولد می‌کند. نوزادان هفت‌ماهه تمام قصر و حرمسرای او را پر کرده‌اند و زنانی که مدام باید به ژنرال تذکر بدهند مراقب رفتارش پیش کودکان باشد.
همه آدم‌های سرزمین بیش از ژنرال می‌فهمند و ژنرال این را می‌داند. برای همین است که هر تضادی با افکار و خواسته او، محکوم به فنا است. از کودکانی که با نارنجک میان دریا منهدم‌شان کرد، تا رفیق و پشتیبانش، رودریگو ده‌آگویلار که سر میز شام، با جعفری صرفش کردند.
زئوسی کامل که مادرش را تا عرش بلند کرد و به مقام قدیسگی رساند و هر کس مخالف عقیده‌اش بود، تغیرش داد.
خودکامه را کسی تا به پایان عمرش ندید و این از عجایب سرزمین دیکتاتوری بود که مردم حاکمی نشناخته را می‌پرستیدند و تا مقام خدایی، بالایش می‌بردند. و نه این‌که تا پایان داستان ژنرال رخ نشان ندهد و کنج قصرش باشد، که بارها در اجتماع حاضر می‌شد اما مردم نمی‌پذیرفتند مردی که در طلب زنی بدکاره به محله‌های نامناسب می‌رود، یا شخصی که در پس کوپه قطاری مزین به پرچم قلمرو طی‌طریق می‌کند و سرزمین را درمی‌نوردد، همان خودکامه اساطیری باشد که هیچ‌کس تاب نزدیکی به او را ندارد.
جای جای داستان اتفاقاتی آشنا رخ می‌داد که نفس را به شماره می‌انداخت.
تصمیمات بی‌رحمانه‌ای که خودکامه اتخاذ می‌کرد یا آدم‌هایی را وارد سرنوشت مردم می‌کرد که هیچ تجربه یا شفقتی نسبت به زیردستان نداشتند، قصر بی‌اصالت یا زندگی حیوانی خودکامه که انگار از طبیعت حقیرانه خود فاصله‌ای نگرفته بود، روی کار آوردن انسان‌های بی‌سوادی که فقط به نفع او حرف می‌زدند، همه نمادهای این کتاب بود.
در جایی از کتاب خواندم که گفته بود، مردم گمان می‌کردند او از این ظلم خبر ندارد و دلشان به حال او می‌سوخت. به او حق می‌دادند که نتواند کاری کند چون در واقع نمی‌گذارند او کاری کند. اختیاری ندارد بیچاره!
و این نزدیک‌ترین جمله‌ای بود که در طول کتاب خواندم و طاقت ادامه دادن از من سلب شد.
پایان کتاب، از وقتی رقم خورد که دریا را، منشا حیات کشور را، از عمق ربودند. کشتی‌های قدیمی، گنجینه‌های مدفون کف دریا، ماهی‌ها و هر آنچه که وابسته به دریا بود، روفتند و از آن خود کردند. و خودکامه در مکالمات خود عنوان کرد پشت همه این اتفاقات، انگلیس است. این پایان دردناک، نقطه انهدام امپراتوری خودکامه‌ای بود که دویست‌وده سال زندگی کرد، سرنوشت و مرگ خود را در تاس زنان کولی دیده بود و در نهایت طوری تسلیم مرگ شد که باز هم خط بطلانی بر پیشگویی‌ها باشد و حکم خودش تا نهایت مرگ، حکم باشد.
کتاب یک قدرت‌نمایی جانانه از مارکز بود که جملات دراز را بدون نقطه‌گذاری یا دیالوگ‌بندی نوشته بود و در هیچ جای کتاب پاراگرافی دیده نمی‌شد. انگار از زمانی که قلم به دست گرفته کسی رگبارگونه در مغزش حرف زده و او نوشته و تبدیلش کرده به خزان خودکامه، پاییز پدرسالار. زاویه دیدها را تغیر داده و حتی نیازی ندیده توضیح دهد این گفتگو از آن کیست یا راوی چه کسی است. این کتاب تکنیکی و عجیب را انگار فقط یک‌نفر بتواند بنویسد و او هم جناب گابو باشد. کتاب به غایت دردناک بود و یادآور رنج‌های همه مردمی که در ممالک دیکتاتوری زندگی می‌کنند و لام تا کام قدرت اعتراض ندارند. که سرنوشت این مردم، محکوم به درد و فناست.


خزان خودکامه/ گابریل گارسیا مارکز
ترجمه اسدلله امرایی
نشر ثالث
        

0

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

1

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          در پایان سال ۲۰۲۲ آرزوی مرگ آخرین دیکتاتورهای خون‌خوار کره‌ی زمین را دارم، تا بلکه مردمان‌شان نفسی آسوده با طعم آزادی حتی برای یک روز بکشند.

چهار واحد تخصصی دیکتاتور شناسی در قالب یک رمان پیچیده!
این کتاب یک رمان ساده نیست که با خواندنش بشود سطرهای زیادی را در آن های‌لایت، متنش را بلعید و ضمنا در کپشن‌ پست‌های اینستاگرام یا در قالب توییت در چشم بقیه فرو کرد.
خواندن این رمان با توجه به ساختار پیچیده و لایه‌لایه بودنش با دیگر رمان‌ها و داستان‌های گابو متفاوت است. تغییر سبک در قلم پس از شاهکار «صدسال تنهایی» شاید برای گابو یک ریسک بزرگ بود برای تجربه‌ی دنیای جدید، شاید هم ایده‌ی داستانش را وقتی در ذهن مرور کرد، تصمیم گرفت هرچه که هست را یک نفس از ابتدا تا پایان بیان کند! اما از نظر من هر چه که بود، مدتی پس از انتشار مخلوقش به اشتباهش پی برد و بلافاصله به تنظیمات کارخانه‌ی قلم خود بازگشت.

برای خواننده‌ای که به گابو تعلق خاطر داشته باشد با تمام تفاوت‌ها در همان صفحه‌ی اول، امضای نامرئی او را پای هر سطر داستان رویت می‌کند. این رمان نیز در ژانر رئالیسم جادویی جای می‌گیرد و اثر پر است از المان‌های همیشگی که در سایر داستان‌ها از او خوانده‌ایم.

به یاد دارم برای خرید این رمان، عصر روزی از زمستان ۱۴۰۰ روی چهارپایه‌ی شهرکتاب رشت نشسته بودم و در حالی‌که منتظر شخصی بودم، چند ترجمه را با یکدیگر مقایسه می‌کردم... نهایتا برترین انتخاب ممکن ترجمه‌ی آقای امرایی بود، با این‌که نتوانستم کتابم را با خود بیاورم اما برای خواندن الکترونیک نیز همین ترجمه را انتخاب کردم. شاید در نگاه اول خواننده حس کند، ترجمه‌ی آقای امرایی گنگ و سخت‌خوان است، اما این مربوط به مترجم نمی‌شود و خود اثر پیچیده است و اتفاقا معتقدم روان‌ترین ترجمه بین سایر ترجمه‌هایی که بررسی کردم همین اثر بود.

پس از خواندن این رمان، بار دیگر به این نتیجه رسیدم که دنیای دیکتاتورها بر خلاف آن‌چه که فکر می‌کنند چقدر کوچک است، چقدر پست و حقیرند که فکر می‌کنند با قبضه کردن قدرت در کشور خود می‌توانند هر غلطی می‌خواهند بکنند و پدر تک تک مردم خود را در بیاورند و تازه در ذهن به این باور ایمان داشته باشند که تمام مردم کشور بدون استثنا او را دوست دارند! 
نمی‌توانم بگویم حیوان... چون هیچ حیوانی وحشی‌تر، جانی‌تر و خون‌خوارتر از یک دیکتاتور نیست! نمی‌دانم این جانورهای ناشناخته چطور در نقش دروغ‌هایی که گفته‌اند فرو می‌روند، در گوش‌های خود پنبه فرو کرده و روی چشم‌های خود با چسب می‌پوشانند! 
فرقی نمی‌کند دیکتاتور از کدام نقطه‌ی دنیا باشد، همگی پست هستند و جنایتکار... 
هیچ آدمی در دنیا قلبا چنین جنایتکارانی را دوست ندارد و اگر سگ‌های کاسه‌لیسی هم مدح آنان را بگویند برای لیس زدن تکه استخوانی‌ست که برای‌شان پرتاب می‌کنند، وگرنه اکثریت مطلق جامعه در هر جای دنیا که باشند چیزی جز مرگ دیکتاتور خود را نمی‌خواهند.
این جنایت‌کاران خون خوار هیچ فرقی باهم ندارند. آن‌قدر هم‌فکر یک‌دیگر هست که گویی کپی برابر اصل همدیگرند و یا اطلاعات مغز این دیوانه‌های زنجیری را از یکی به دیگری منتقل کرده‌اند!!!

تکه‌هایی از کتاب:
"جوان‌های بدبخت را اغفال کرده‌اند...
همه‌ی گرفتاری‌های کشور، از آن است که مردم وقت زیادی برای فکر کردن دارند. بنابراین دنبال راهی برای سرگرم کردن آن‌ها بود، جشنواره‌ی شعر ماهه مارس را دوباره راه انداخت و مسابقه‌های سالانه‌ی انتخاب ملکه‌ی زیبایی را از نو برقرار کرد، بزرگ‌ترین استادیوم بیس بال کارائیب را ساخت و شعار «یا مرگ یا پیروزی» را به ما ابلاغ کرد، دستور احداث یک مدرسه‌ی رایگان جاروکشی را در هر استان داد..."

"قالی‌ها را هرچه می‌چلاندم، باز هم ازشان خون می‌چکید!
اگر می‌دانستم پسرم رئیس جمهور می‌شود، او را به مدرسه می‌گذاشتم تا درس بخواند."

"اختیارات ویژه صادر کرد و حکومت نظامی برای مقابله با قیام عمومی اعلام کرد. با یک فرمان اعلام کرد عزاداری و گریستن بر مردگان در انظار عمومی و نواختن موسیقی در تجلیل یادشان ممنوع است و نیروهای مسلح را به پاسبانی بر آن فرمان گماشت."
        

17

علی

علی

1403/10/26

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

1

Berkeh akbari

Berkeh akbari

6 ساعت پیش

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        دانلود کتاب از اپلیکیشن کتابراه
خانه
دسته‌ها
کتابخانه من
خانه›کتاب‌ متنی›داستان و رمان›داستان و رمان خارجی›اجتماعی›کتاب پاییز پدر سالار
معرفی و دانلود کتاب پاییز پدر سالار
۸ رای

عکس جلد کتاب پاییز پدر سالار
نویسنده: گابریل گارسیا مارکز
مترجم: محمدرضا راه ور
ناشر: نشر روزگار
برای دانلود قانونی کتاب پاییز پدر سالار و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.

دانلود کتاب از اپلیکیشن کتابراه
معرفی
مشخصات
نظرات 2
معرفی کتاب پاییز پدر سالار
گابریل گارسیا مارکز، در کتاب پاییز پدر سالار، به وقایع تاریخی دوران دیکتاتوری فرانسیسکو فرانکو در اسپانیا، آناستازیو سوموزا، و رافائل تروخیو در جمهوری دومینیکن بسیار نزدیک است. این داستان، که هجونامه هزل آمیز یک دیکتاتور آمریکای جنوبی است، سبک نگارشی متفاوت با همه آثار قبلی گارسیا مارکز دارد.

کتاب پاییز پدر سالار در سال ۱۹۷۵ منتشر شده است. زمان در این داستان هیچ حد و مرزی ندارد. ممکن است این مسئله نیاز به تمرکز را برای خواندن این رمان طلب می‌کند. کتاب حاوی جملات و عباراتی تامل‌برانگیز و تازه‌ای است.

این کتاب درباره‌ی یک ژنرال پیر است که حدودا پنج هزار بچه نامشروع دارد. او در تنهایی و بی‌کسی در کاخی فرسوده است که در آن کثافت و فضله و تپاله حیوانات وجود دارد. او همچنان با همان رویه ظلم و زور و ستم و جنایت بر کشوری کوچک فرمانروایی می‌کند. ژنرال پیر برای سفاکی و جنایات و انحراف‌های خاص خود آدمی مبتکر و مبدع نیزهست. در میهمانی‌ها و مراسم کسی حتی جرات نفس کشیدن در حضورش را نیز ندارد. علاوه بر مردم و اطرافیان حتی بستگان درجه اولش نیز از ظلم و جنایت او بی‌نصیب نمانده‌اند. دیکتاتوری که پدرش معلوم نیست چه‌کسی است و دیوانه‌وار عاشق مادرش است و بعد از مرگش او را به طرز مضحک و مسخره‌ای در بین مردم تا مقام قدیسین بالا می‌برد و در مشکلات مادرش را به گونه‌ای صدا می‌زند که انگار خدا را صدا می‌زنند.

دیکتاتور در ابتدای حکومتش فردی است محبوب و مقدس و محترم که بی‌واسطه بین مردمش حضور دارد. کم کم قدرت زیاد و خودکامگی با هم درمی‌آمیزد و نهایتا قدرت کامل نصیبش شده و تماس با واقعیت‌ها به کلی قطع‌شده و تنهایی‌اش شروع می‌شود. خوی و خصلت دیکتاتوری او را وادار به جنایت می‌کند. و پاییز دیکتاتور زمانی آغاز می‌شود که علیه او کودتا می‌شود و او مردم را نیز همراه خود نمی‌بیند. او بدل‌هایی نیز دارد که در برخی موارد این بدل‌ها هستند که در برخی جاها حضوردارند.

نام صحیح کتاب پاییز پدر سالار (The Autumn of the Patriarch) ، «خزان پیشوا» است. منتقدان پاییز پدر سالار را بهترین کار مارکز و منسجم‌تر از صد سال تنهایی می‌دانند. به نوشته ماکس پل فوشه: «با وجود شخصیت‌ها و تراکم استوایی حوادث و ایماژها، خواننده در آن غرق می‌شود و داستان قوی‌تر و تحسین انگیزتر از آن است که خواننده بتواند خود را از آن رها کند. انسان نوعی طغیان رود آمازون را در نظر مجسم می‌کند که جانوران و پرندگان درخت‌های سبز را به یاد می‌آورد.» پاییز پدر سالار رمانی است که هشت سال بعد از شاهکار اولیه‌ی مارکز یعنی صد سال تنهایی نوشته شده است. این رمان نیز مثل صد سال تنهایی به سبک رئالیسم جادویی نوشته‌شده. عده‌ای این رمان را بهترین اثر مارکز می‌دانند.

گابریل گارسیا مارکز (Gabriel Garcia Marquez) بزرگ‌ترین نویسنده‌ى کلمبیا و نام‌آورترین نویسنده‌ى جهان و برنده‌ى جایزه‌ى ادبى نوبل سال ١۹۸۲، در ششم ماه مارس ١۹۲۸ میلادى، در دهکده‌ى آراکاتاکا در منطقه‌ى سانتاماریاى کلمبیا متولد شد و تا سن هشت سالگى، در این دهکده، نزد مادر بزرگش زندگى کرد. در سال ١۹۴١ اولین نوشته‌هایش در روزنامه‌اى به نام خوونتود که مخصوص شاگردان دبیرستانى بود، منتشر شد. تحصیلات دبیرستانى او با وقفه روبه رو گشت و گارسیا مارکز، یک سال به سوکو رفت.

در آوریل ١۹۶١، «کسى به سرهنگ نامه نمى‌نویسد» مجدداً چاپ مى‌شد. در همین سال به مکزیک رفت و با زن و فرزند دو ساله‌اش زندگى کرد. براى فیلم‌هاى سینمایى فیلمنامه نوشت. همچنین دستنویس داستان ساعت شوم را به مسابقه‌ى ملى رمان که در بوگوتا توسط شرکت نفت اسو ترتیب یافته، فرستاد و جایزه‌ى اول را از آن خود کرد.

در سال ١۹۶۲ کتاب «کسى به سرهنگ نامه نمى‌نویسد» وى در مکزیک منتشر شد. همچنین ترجمه‌ى همان کتاب در پاریس. اولین روایت پاییز پدر سالار را هم در همین سال نوشت. در سال ١۹۶۵، نوشتن صد سال تنهایى؛ را آغاز کرد. و در آوریل ١۹۶۸، صد سال تنهایى در بوئنوس آیرس منتشر شد و به موفقیتى فورى و چشمگیر رسید طورى که کتاب به طور مداوم تجدید چاپ مى‌شد.

در بخشی از کتاب پاییز پدرسالار می‌خوانیم:

آیا آن هواپیما را به یاد مى‌آورى؟
کدام هواپیما را؟
هواپیمایى که شنیدم در ساعت ۲ بامداد ۲۴ ژانویه ١۹۵۸، بر فراز کاراکاس پرواز مى‌کرد. فکر مى‌کنم هر دوى ما در آن اتاق، در «سن برناردینو» بودیم و آن را از ایوان تماشا مى‌کردیم؛ دو چراغ قرمز که در آسمان تاریک، به صورت متناوب روشن و خاموش مى‌شدند و در نزدیک شهرى پرواز مى‌کردند که به دلیل حکومت نظامى، خالى، اما خواب آلود نبود و گذر از لحظه‌اى به لحظه‌ى دیگر را براى سقوط دیکتاتورى انتظار مى‌کشید.
هواپیمایى که با آن «پرز خیمه‌نز» از کشور گریخت.
هواپیمایى که به هشت سال دیکتاتورى در «ونزوئلا» پایان داد. باید در خصوص این لحظه‌ى بخصوص، چیزهایى به خوانندگان بگوییم. این امر مهم است، چون هنگامى بود که شما ایده‌ى نوشتن داستانی درباره‌ى دیکتاتورى را در ذهن داشتید.
داستانى که پس از هفده سال و دو نسخه‌ى نیمه‌کاره، «خزان پیشوا» نام گرفت. بر سکوى هواپیما، دیکتاتور، همسرش، دختران، وزراء و دوستان نزدیکش ایستاده بودند. چهره‌ی دیکتاتور، از درد عصبى ملتهب، و از دست آجودان مخصوصش خشمگین بود؛ چون با عجله‌اى که در فرار داشتند، چمدانى محتوی یازده میلیون دلار را پاى نردبان طنابى هواپیما- که آن‌ها از رویش بالا مى‌رفتند- جا گذاشته بود. وقتى هواپیما اوج گرفت و به مقصد کاراییب دور شد، مجرى رادیو، برنامه‌ى موسیقى کلاسیک را که سه روز به آن گوش داده بودیم، قطع و سقوط دیکتاتور را اعلام کرد. چراغ پنجره‌هاى کاراکاس، یکى بعد از دیگرى، مثل شمع‌هاى درخت کریسمس روشن شدند.
در میان مه و هواى خنک صبح زود، منظره‌ى هلهله‌اى سرکش پدیدار شد. بوق‌ها به صدا درآمدند. مردم فریاد کشیدند. آژیر کارخانه‌ها با نهایت شدت به صدا درآمد و پرچم‌ها، از ماشین‌ها و کامیون‌ها به اهتزاز درآمدند. قبل از آن‌که هوا روشن شود، عده‌اى، زندانى‌هاى سیاسى را بر شانه‌هاشان به خارج از ساختمان امنیت ملى حمل مى‌کردند. این اولین ‌بارى بود که سقوط یک دیکتاتور را در آمریکاى لاتین مى‌دیدیم. به عنوان روزنامه‌نگاران مجله‌اى هفتگى، من و گارسیا مارکز از این لحظات حساس نهایت بهره را بردیم. ما از همه‌ى مجرا‌هاى قدرت دیدار کردیم. وزارت دفاع، دژى با اعلامیه‌هایى در راهروهایش که بر آن‌ها نوشته شده بود: «موقع رفتن، هر چیزى را که دیده‌اید یا شنیده‌اید فراموش کنید».
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0