دن کیشوت (دوره دو جلدی)

دن کیشوت (دوره دو جلدی)

دن کیشوت (دوره دو جلدی)

میگل د. سروانتس و 2 نفر دیگر
4.2
26 نفر |
12 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

5

خوانده‌ام

46

خواهم خواند

44

ناشر
یوبان
شابک
9786008349570
تعداد صفحات
1,266
تاریخ انتشار
1400/1/2

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        شاید تا کنون هیچ کتابی به اندازه دن کیشوت این همه مورد عشق و علاقه ملت های گوناگون نبوده است . بسیاری از کتاب ها هست که تنها به یک قوم و ملت اختصاص دارد و از حدود مرز یک کشور فراتر نمی رود ؛ بسیاری دیگر نیز هست که در میان ملل دیگر هم خواننده دارد ولی تنها مورد پسند گروه روشنفکران یا مردم عادی طبقات ممتار است. اما دن کیشوت همه حصار های جغرافیایی و نژادی و اجتماعی و طبقاتی را درهم شکسته و نام خود را با دنیا و بشریت توام ساخته است

دن کیشوت زندگی فردی را به مخاطب نشان میدهد که دچار توهم است و وقت خود را با خواندن آثار ممنوعه میگذراند. دن کیشوت یکی از نخستین رمانهایی است که به زبانهای نوین اروپایی نوشته شده و سروانتس بخش بیشتر آن را در زندان نوشته است. در زمان روایت دن کیشوت نوشتن و خواندن آثاری که به شوالیه میپرداخت ممنوع بود و شخصیت اصلی داستان خود را جای یکی از همین شوالیه ها میبیند و دشمنانی فرضی در برابر خود میبیند که اغلب کوهها و درختها هستند. دن کیشوت پهلوانی خیالی و بی دست وپاست که خود را شکست ناپذیر می پندارد.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به دن کیشوت (دوره دو جلدی)

نمایش همه

پست‌های مرتبط به دن کیشوت (دوره دو جلدی)

یادداشت ها

نرگس

1403/1/30

          کتابی با هزار لقب: «اولین رمان مدرن تاریخ»، «بهترین کتاب نوشته‌شده به زبان اسپانیایی»، «تأثیرگذارترین رمان ژانر تخیلی»و …

این کتاب، سرگذشت نجیب‌زاده‌ایست معروف به کیژادا، که در یکی از قصبات ولایت مانش زندگی می‌کرد. یکی از تفریحات و علاقمندی‌هاش شکار بود، اوایل در زمان بیکاری و کم‌کم تمام وقتش رو صرف کتاب خوندن می‌کرد، به خصوص کتاب‌های پهلوانی😁. 
🌱شب‌ها بیدار می‌ماند و برای آن‌که مفهوم عبارات را درک کند و در آن‌ها تعمق نماید و از بطون آن‌ها معنایی بیرون بکشد به خود رنج می‌داد، چندان که مرحوم ارسطو اگر عمدا و به همین منظور زنده می‌شد از عهده برنمی‌آمد  o(^ ᗜ ^*)o.
خلاصه این‌که انقدر ازین کتاب‌ها خوندو خوند تا بالاخره تصمیم گرفت خودشم یه پهلوان بشه.اسم خودشو بعد از چندین روز تفکر گذاشت «دن کیشوت مانش». از انباری خونش کلاه‌خود و سپر و نیزه برداشت و با اسبش (که بعد برای اونم اسم انتخاب میکنه) از خونه میزنه بیرون…

این داستان شرح بی‌نظیری داره و برای تک‌تک اتفاقات چیزی در چنته داره و حتی همین اسم‌گذاریشم خیلی بامزه و خاصه؛ چرا «دن کیشوت»؟
 تنها کتابی بود که واقعا بدون غصه خوردن، از خوندنش لذت بردم! و در عین حال که کلی جملات فلسفی و نکات پرمغز و آبدار چاشنی میکنه از خوندن اصل داستان لذت می‌برید. و جالبه که حتی یکبار هم عنان داستان از دستش درنمیره!

جلد اول به نسبت جلد دوم پویاتر بود. پهلوان قصه‌ی ما در سفرهاش اتفاقات خیلی جالبی رو رقم می‌زد و پر از داستان‌های مختلف بود. البته که در جلد دوم هم این تنوع ادامه پیدا می‌کنه ولی قسمت زیادیش رو در یک منطقه ساکن میشه و اتفاقات به پیشوازش میان.

یکی از نکات جذابش: نزدیکی خواننده به نویسنده است. سروانتس این کتاب رو منتسب می‌کنه به یک نویسنده‌ی دیگه که براش نقل شده و‌ اون به رشته‌ی تحریر درآوردتش! از همین رو، کلی طنز و شوخی میکنه که آره مؤلف این کتاب فلان و فلان و کلی لبخند به لبتون می‌نشونه. خلاصه که طنز خیلی شیرین و جذابی داره.
🌱در اینجا مؤاف این داستان تمام جزئیات خانه دن دیه‌گو را توصیف می‌کند و شرح تمام اشیائی را که در خانه یک نجیب‌زاده ثروتمند و ییلاق‌نشین می‌توان یافت به تفصیل باز می‌گوید، لیکن مترجم عرب چنین صلاح دانسته است که این بحث را به سکوت برگزار کند، زیرا که با موضوع اصلی داستان تناسبی ندارد و‌ آنچه به آن پیوستگی دارد حقیقت بارز است نه این‌گونه مطالب بی‌ثمر و خارج از موضوع. ص۱۷۱

ترجمه‌ی آقای محمد قاضی _و البته با نهایت امانت‌داری_ برای این کتاب واقعا معرکه‌اس. کاملاً تو حس و حال و هوای داستان قرار می‌گیرید. کلی پاورقی‌های مفید و توضیحات برای فهم بهتر و بیشتر داستان داره. حتی اصل ضرب‌المثل‌هایی که به فارسی برگردان شده رو هم توی پاورقی‌ها آورده.

انقدر ازین کتاب لذت بردم و انقدر مطالبی که براش یادداشت کردم زیاده که خودمم سردرگمم🤣! باید بعداً برگردم و ذره ذره این یادداشت رو کامل کنم.
        

34

          دن کیشوت، ماجرای مردی است که از بس قصه‌های شوالیه‌ها و پهلوانان را خوانده، دیگر خودش نیز دچار جنون شده و خود را «دن کیشوت مانش» می‌نامد و به سوی ماجراجویی می‌رود. ساختار کتاب این طور است که در صد صفحه‌ی نخست جلد اول شخصیت دن کیشوت به خوبی ترسیم می‌شود و پس از آن، نویسنده این تیپ شخصیتی را در موقعیت‌های مختلف قرار می‌دهد و واکنش‌های او را توصیف می‌کند که بعد از چند مورد دیگر قابل پیش‌بینی است. البته در میان ماجراهای خود دن‌کیشوت مدام ماجراهای فرعی پیش می‌آید. مثلاً دن‌کیشوت در کاروانسرا، جوانی را می‌بیند که داستان جالبی تعریف می‌کند یا سرگذشت عاشقی‌اش را بیان می‌کند. خود سروانتس هم در جلد دوم به این نحوه نوشتن اشاره می‌کند و در موردش توضیح می‌دهد. توصیف جزییات در کتاب، به خوبی خواننده را به اسپانیای قرن شانزده می‌برد: رسم و رسومات مردم، باورهای آن‌ها، شوخی‌های رایج، توصیف مکان‌های مختلف، کسب و کار مردم و ... .

نکته اندیشیدنی در مورد شخصیت دن کیشوت این است که او با خواندن داستان‌های پهلوانی، «هستی‌شناسی» خاصی را باور کرده است به گونه‌ای که هیچ شاهدی از دنیای واقع، نمی‌تواند آن را تغییر دهد. مثلاً باور دارد که او شکست‌ناپذیر است ولی وقتی شکست می‌خورد، به جای اصلاح نگاهش، شکستش را به عوامل مختلف نسبت می‌دهد: به اسب، به جادو، ... . معرفی چنین شخصیتی و وصف دقیق احوالاتش، به نظرم از ارزشمندترین چیزهای کتاب است که اگر کسی نمی‌تواند همه کتاب را بخواند، شایسته است با کمک خلاصه یا فیلمی از کتاب، با آن مواجه شود و در مورد آن بیندیشد.

اقتباس‌هایی که از این اثر صورت گرفته و ماجراهای مشهور این کتاب (مبارزه با آسیاب بادی، مبارزه با گله گوسفندان و ...) ، بیشتر، از جلد اول است. فیلم دن‌کیشوت اثر کوزینتسف، مردی از مانش با بازی پیتر اتول و فیلم ناتمام دن‌کیشوت اثر اورسون ولز، سه اقتباسی بودند که دیدم. پایگاه کتاب صوتی ایران صدا هم جلد اول کتاب را به صورت نمایش رادیویی درآورده که بسیار شنیدنی است (منوچهر آذری در نقش دن‌کیشوت). برنامه کتاب باز هم یک قسمت ویژه در مورد دن‌کیشوت داشت.

در مورد ترجمه محمد قاضی هم باید توجه کرد که ترجمه از فرانسه به فارسی انجام شده و با اینکه بسیار خواندنی و روان است اما به نظرم نام دن‌کیشوت (دن‌کیهوته یا دن‌کیخوته) یا سانکو (سانچو) نسبت به نسخه اصلی دگرگون شده‌اند.

از چاپ هشتم نشرثالث هم که بگذارید، هیچ نگویم. فکر کنم اصلا یک‌بار از روی کتاب خوانده نشده چه رسد به ویرایش. بعضی از غلط‌ها آنقدر تکرار شده‌اند که انگار عمدی در کار بوده. برای مثال: استو راحت(استراحت)، اعتو راض(اعتراض)، دختو ران(دختران)، مهتور(مهتر)، می‌بر دند (جداشدن کلمات از وسط) و ... . خلاصه صفحه‌ای را خالی از غلط نگارشی نگذاشته بودند.
        

33

دن کیشوت د
          دن کیشوت دن کیشوت!

روزگاری نویسنده‌ای بود که گاهی معرفی کتاب هم می‌نوشت. روزی هوس کرد رمان دن کیشوت را معرفی کند. پشت میزش نشست و از این نوشت که این رمان اولین رمان به معنای واقعی کلمه و پدر ادبیات داستانی مدرن است. صفحه‌های زیادی سیاه کرد تا توضیح دهد چگونه این رمان شیوه‌ی داستان‌گویی بشر را تغییر داده است. نوشت که رمان دن کیشوت هنوز هم پس از چهارصد سال بزرگ‌ترین رمان طنز تاریخ است و الگوی بسیاری از رمان‌ها و نمایش‌های طنز بوده است. بعد صفحات بسیاری سیاه کرد تا نشان دهد شخصیت‌پردازی دن کیشوت به‌قدری قدرتمند و زنده است که رد آن‌ را در تمام تاریخ چهارصدساله‌ی رمان اروپایی می‌توان یافت. روزها از این نوشت که داستان ساده‌ی یک نجیب‌زاده‌ی دیوانه که در اثر خواندن کتاب‌ها فکر کرده یک پهلوان است چگونه با پیچیده‌ترین تکنیک‌های داستان‌نویسی همراه شده تا اولین بار در تاریخ ادبیات، «فاصله‌گذاری» را معرفی و اجرا کند: تفکر به رابطه‌ی واقعیت و داستان و فاصله‌ی آن‌ها با یکدیگر. یک کتاب درباره‌ی کتاب‌ها، درباره‌ی کتاب‌خوانی و رابطه‌ی انسان با کتاب.
می‌نوشت و هر چه بیشتر می‌نوشت احساس می‌کرد موضوعات بیشتری هست که می‌تواند راجع به آن‌ها حرف بزند. یک کتاب و این همه موضوع آن هم فقط برای معرفی؟ گیج شده بود. کاغذ بر کاغذ تلنبار می‌کرد تا شاید بالأخره به نتیجه‌ای برسد و بتواند نوشته‌اش را به پایان برساند و نمی‌رسید. احساس کرد باید مشکلی در کار باشد که هر چه می‌نویسد تمام نمی‌شود. بازگشت تا دوباره نوشته‌اش را بخواند و مشکل را بیابد. وقتی نوشته‌های قبلی‌اش را نگاه کرد دید هیچ ننوشته مگر یک کلمه: «دن کیشوت». صفحات بسیاری که او طی روزها و ماه‌ها نوشته بود همه پر بودند از همین یک کلمه: «دن کیشوت دن کیشوت دن کیشوت…». ناامید شد. دست از نوشتن کشید و تصمیم گرفت دیگر هیچ‌گاه کتابی چنین بزرگ و بی‌انتها را معرفی نکند. قلم را کنار گذاشت، کاغذها را دور ریخت و دن کیشوت را باز کرد تا دوباره بخواند و خود را در جهان شگفت‌انگیز سروانتس غرق کند و این کاری است که هر عاشق ادبیاتی حداقل یک بار در طول زندگی‌اش باید انجام دهد.
عاشقان فارسی‌زبان ادبیات هم می‌توانند با خیال راحت ترجمه‌ی محمد قاضی را باز کنند و بارها بخوانند.
        

0

حسین

1402/10/10

          واقعا حسِ خواندنِ کتاب‌هایی اینقدر طولانی از یادم رفته بود. این حس که شروع می‌کنی و جهانی پرماجرا و عظیم پیش رویت هست و با تمام شدنش احساس غصه خواهی کرد و دلتنگِ شخصیت‌ها خواهی شد. خیلی دوستش داشتم. نه فقط به خاطر داستان، بلکه به خاطر روایت‌ فوق‌العاده و بدیع‌اش. با خواندنش راحت می‌شود فهمید که چطور این کتاب این‌قدر بر جریان‌های ادبیِ بعد خودش تاثیرگذار بوده و به عنوان اولین رمانِ مدرن شناخته شده. شکاف بین جهانِ خیال و جهانِ واقع برای دن‌کیشوت از بین رفته، و بارزترین جنبه‌ی کار سروانتس آنجاست که او کاری می‌کند تا مرزهای بین دنیای خواننده و جهانِ قهرمانِ داستان هم به چالش کشیده شود. او خواننده را مدام با این اندیشه مواجه می‌کند که شاید داستان‌هایی که بر دن‌کیشوت می‌گذرند، واقعا در جهانِ واقع و هم‌زمان با نوشته شدن کتاب رخ می‌دهند؛ چه آن‌که در جلد دوم می‌بینیم دن‌کیشوت مدام با آدم‌هایی مواجه می‌شود که جلد اول رمانِ سرگذشتِ خودش را که در دنیای واقعی و نه جهانِ داستان، چاپ شده را خوانده‌اند و از داستان‌هایش آگاهی دارند. حرکتِ مداومِ سروانتس بین دو جهان یک شکل ادبی خاص خلق کرده که ورای داستان، نبوغ و قدرت ادبی نویسنده را نشان می‌دهد.
        

37

زیبا... دل
          زیبا... دلاورانه... عاشقانه.... طنزانه.... و یک عالمه آموزنده،

شاید این کلمات بخش کوچکی از توصیف بلند و بالای این کتاب باشه،
منی که تا 180 صفحه قصد کنار گذاشتن این کتاب رو داشتم، چنان میخ و محو محتوای مسحور کننده اون شدم که هیچ گاه نخواهم تونست اونو فراموش کرد،

بارها و بارها در حین خوندن این کتاب و در گزارش های اون میگفتم کاش این کتاب، کتاب درسی ما می‌بود، کاش بجای این همه دین و زندگی و ادبیات اینو جایگزین میکردند،

این کتاب، دایرةالمعارف چگونه زندگی کردن، چگونه زیستن، چگونه حکومت کردند و در یک کلام راه و رسم انسان بودن است،

گرچه نویسنده براساس باورهای مسیحیت خودش این کتاب رو نوشته و بسیاری از مطالب اون با منابع اسلامی اصیل ما هم مطابقت داره و از این نظر در جای جای کتاب حس میکردم مشغول مطالعه نهج‌البلاغه هستم (حس شخصی)

و البته یک انتقاد هم نسبت به کتاب داشتم و اونم این بود که نویسنده از هیچ فرصتی برای تخریب اسلام و مسلمانان نگذشته بود و این مطلب رو بنده نتونستم به تفسیر و توضیح قاطعی در موردش برسم چون احتمال دادم که آنچه نویسنده از اسلام و مسلمین دیده واقعا همانگونه بوده که نوشته و اصلا اسلام اصیل بهش نرسیده (از وحشی‌گری های اعراب بعد از پیامبر کم وبیش همه مطلعیم.

از طنز داستان هرچی بگم کم گفتم
البته این طنز به معنای کرکر خنده نیست ولی شاید برای شما باشه و همین ی مسئله جذابیت و گیرایی داستان رو دو چندان میکنه و البته داستان از تعلیق های زیبا و گیر کم نداره چیزی و شما رو پای کتاب نگه میداره، 

یکم از فراز و فرودهای داستان بگم بهتون
داستان در جلد اول بیشتر به داستان های متفرقه پرداخت شد ولی رفته رفته در طول داستان جذابیت اون بالا میره،
ماجرای پهلوان پنبه ای هست که به نیت کمک به مظلومان و مورد ستم قرار گرفتگان جامه رزم‌آوران به تن می‌کند و در این راه ماجراها پشت سر می‌گذارد و به هر شکلی که از دستش بربیاد سعی بر کمک میکنه ولو مورد ضرب و شتم قرار میگیره و یا در این راه ناملایمتی میبینه.

جلد دوم ماجراها اکثرا معطوف به خود پهلوان میشه ولی نکات و درس‌های آموزنده اون و همچنین طنز داستان بیش از پیش میشه و خب من جلد دوم رو بیشتر پسندیدم. 🤪

چقد نوشتم
ببخشید دیگه
گفتم شاید بکار اونایی که قصد خوندنش رو دارند بیاد،

برید بخونید
لذت ها نهفته است در آن 🤪🤪😇
        

100

          دُن کیشوت (داستان انتقادی_ اجتماعی اسپانیایی) نوشته ی میگل دِ سروانتس :
تاریخ انتشار:
جلد نخست سال 1605 میلادی
جلد دوم سال 1615 میلادی
((هرى له وين)) منتقد معاصر درباره ی اثر پرآوازه ی سروانتس یعنی داستانِ ((دون کیشوت)) گفته است:
((حالا دیگر از بدیهیات مسلم است که سروانتس سرمشقی به داد تا رمان نویسان دیگر از آن پیروی کنند.)) 
بیشتر منتقدان ادبی و مورخان تاریخ ادبیات معتقدند اثر طولانی ((میگل دِ سروانتس)) یعنی کتاب ((دون كيشوت)) نخستین رمان در مفهوم پس از رنسانسی این اصطلاح است. البته اگر با دقت نظر و موشکافی ژرف کاوانه به دون کیشوت بنگریم، آن را نمی توان به طور دقیق منطبق بر معیارها و موازین رمان [آن گونه که در قرن نوزدهم و به ویژه در مکتب رئالیسم ظاهر شد] دانست؛ اما می توان گفت در مقایسه با دیگر آثاری که در قرون وسطی و یا دوران رنسانس پدید آمده است این اثر به مفهوم و صورت مثالی زمان بسیار نزدیک تر شده است. از این روی، تألیف و انتشار آن در نخستین سال های قرن هفدهم را سر آغاز پیدایی و سپس تکوین ادبیات تفصیلی و یا رمان نویسی یا به عبارتی داستان نویسی به شیوۀ پس از رنسانسی آن دانسته اند.
در اوایل قرن هفدهم و به عنوان محصول بسط ادبیات مدرن در دوره ی رنسانس و بر پایه ی رویکرد سوبژکتیویستی به نسبت آدمی و جهان و به قول ((اِدموند هوسرل)) با دیدن آدمی چون شیئی در کنار دیگر اشیاء، کتاب((دون کیشوت)) منتشر می گردد که شاکله و استخوان بندی ((رمان)) به عنوان صورت اصلی ادبیات مدرن را با خود دارد. اگر چه در قیاس با رمان های رئالیستی قرن نوزدهم و حتی برخی آثار قرن هیجدهم، دون کیشوت از منظر ساختی ایرادات زیادی دارد. می توان گفت در قرن 16 میلادی بشر مدرن ظاهر شده بود و برخی وجوه کلی سیمای وجودی او به اختصار و بیشتر حضوری ظاهر گردیده بود، اما این بشر جدید هنوز خود را به عنوان یک((سوژه)) و ((منِ فردی)) به صورت کامل[اجمالی و یا تفصیلی] و در چارچوب یک دستگاه متافیزیکی خود بنیاد[که به یک اعتبار و به تعبیر مارتین هایدگر، غرب مدرن فرزند اوست.] ترسیم و تعریف نکرده بود. در واقع بیشتر نفی قرون وسطی و ارزش های آن و تا حدودی شکاکیت و سردرگمی حاکم بود. این وضعیت خود را در نیمه ی قرن شانزدهم در هیئت ظهور ادبیات باروک و شک انگاری نهیلیستی امثال ((مونتنی)) و برخی نویسندگان باروک جلوه گر می سازد. این غلبه ی تردید و شکاکیت و سیطره ی وجه سلبی بر ایجابی حتی در سروانتس و ((دون کیشوت)) نیز تا حدودی حضور دارد. 
در واقع با دون کیشوت، فرد معمولی و دغدغه ها و مشغله های او به عنوان محور زمان مطرح و نخستین صورت ((منِ فردی)) مدرن [یعنی من فردیِ پس از رنسانسی] در ادبیات داستانی ظاهر می شود. این بشر با ساحت ناسوتی و کلیت نیاز های طبیعی و فیزیولوژیک اش تعریف می شود. به تعبیر نیچه، ((حیوانیت)) صورت اوست. یعنی وجه اصلی و اسامی وجود او گرایش و کشمکش های نفسانی اوست. این موجود اراده ای برای تصرف و استیلا است. 
((میگل د سروانتس)) کهنه سربازی بود.[در عمر 68 ساله ی خود تا 50 سالگی سرباز بود]که در اواخر عمر خود به نویسندگی روی آورد. او در عمر پر ماجرایش در چند جنگ شرکت کرده و در یکی از این جنگ ها دست چپش فلج شده بود. مدتی به اسارت عثمانی ها در آمده و به عنوان برده در شمال آفریقا به فروش رفته بود. سرانجام پس از فراز و نشیب های بسیار، مفلوک و مصدوم به اسپانیا بازگشته و نویسندگی و سرودن شعر را پیشه کرده بود که البته تا پیش از انتشار جلد نخست دون کیشوت به سال ۱۶۰۵م در این کار نیز ناموفق بود.
سروانتس با ادبیات اومانیستی دورۀ رنسانس در ایتالیا آشنا بود و آثار ((بوکاچیو)) و ((باندلو)) [از نخستین نویسندگان اومانیست دوره رنسانس] را به زبان ایتالیایی خوانده و از آنها تأثیر پذیرفته بود. سروانتس همچنین شاگردِ یکی از اومانیست های پیرو((اراسموس))[نویسنده اومانیست هلندی که خواهان انجام رفرمهای اومانیستی در کلیسای کاتولیک بود] یعنی((خوان لوپست داوینوس))خوان لوپت از طرفداران و پیروان اراسموس در اسپانیای قرن شانزدهم بود و سروانتس تحت تأثیر آموزه های او به گونه ای غیر مستقیم از اراسموس تأثیر پذیرفته بود،تأثیری که خود را در برخی آراء و آثار سروانتس نشان می دهد. در آثار منثور سروانتس می توان حضور آموزه های رنسانس را شاهد بود، به گونه ای که می توان گفت در نثر او روح رنسانس جلوه گری کرده است. جلد نخست دون کیشوت به سال ١٦٠٥م منتشر شد و جلد دوم آن ده سال بعد به چاپ رسید. سروانتس خود به سال ١٦١٦م درگذشت. قرن هفدهم [به ویژه مقطع آغازین آن] دوران اعتلاء اقتصادی و سیاسی اسپانیا و تحکیم ساختار دولت مطلقه ی مدرن در این کشور بود. ادبیات متأثر از رنسانس در این دوره شکوفا شده و در تئاتر، کسانی چون (لوپه دوگا)) و ((کالدرون)) آثار نام آوری آفریده بودند. در نقاشیِ اسپانیا در این مقطع ((ولاسکوئز وال گرکو)) و ((سوباران)) هنرنمایی می کردند و شعر شاعرانی چون ((گونگورا)) و ((که وِه دو)) نقطه ی عطفی در ادبیات منظوم این کشور پدید آورده بودند. انتشار دون کیشوت با استقبال خوانندگان اسپانیایی زبان روبه رو می شود، هر چند که دستگاه رسمی ادبیات اسپانیا توجهی به به آن نکرد. دون پس از انتشار در میان منتقدان کیشوت فرانسوی و انگلیسی نیز با استقبال روبه رو شد. در واقع دون کیشوت را می توان یک اثر داستانی تأثیرگذار در ادبیات رنسانس و عامل شکل گیری ادبیات داستانی مدرن غربی [ یعنی ادبیات داستانی پس از رنسانس که در هیئت رمان و داستان کوتاه ظاهر شده و تطور یافته است]دانست.
دون كيشوت قهرمان داستانی به همین نام از سروانتس در واقع نجیب زاده ای است که در دوران انحطاط و زوال شوالیه گری گرفتار اوهام و مالیخولیا است.
دون کیشوت نجیب زاده ای است مفلوک و ضعیف که شب و روزش با مطالعه ی رمانس های مربوط به شوالیه ها [که ادبیات مربوط به آنها دیگر در رنسانس از رونق افتاده بود] می گذرد. او آنقدر از این آثار می خوانَد که گرفتار اوهام شده و خود را یک جنگاور نیرومند می بیند که جهت مبارزه با بدکاران و جادوگران و نجات شاهزاده های زیبا از چنگال ربایندگان آن ها به راه می افتد. دون کیشوت به جای اسب، استر کم رمق و نیمه جانی دارد و به شیوه ی شوالیه ها کلاه خود بر گذارد و با آسیاب بادی به گمان اینکه جادوگری مکّار است به مبارزه بر می خیزد. 
دون کیشوت فرد پارانوید و به لحاظ جسمانی نحیف است که با اعمال و رفتار خود تصاویری کمیک خلق می کند. او در عین حال که به لحاظ احساسی فردی طرفدار عدالت و ضعفا است، اما عقلی ندارد و در ادراک محیط خود دچار اِشکال است، او به کالسکه ای که خانمی در آن نشر نشسته است به گمان اینکه در آن شاهزاده خانمی ربوده شده نشسته است، حمله می برد و یا در موردی دیگر، رمۀ گوسفندان را لشگر دشمنان می پندارد و به سوی آنان حمله می برد و
نتیجه تمامی این کارهای این گونه ی او نیز چیزی جز شکست و سرخوردگی نبود. 
در نهایت و در بخش پایانی داستان  دون کیشوت پیر و خسته در بستر مرگ قرار می گیرد و پایان حزن آور زندگی او فضایی تراژیک پدید می آورد. دون کیشوت اگرچه به لحاظ عاطفی و احساسی فردی مهربان و دلسوز است که قصد کمک و یاری مردم را دارد، اما به لحاظ عقلی گرفتار مالیخولیا و نحوی جنون خود بزرگ بینی و توهم است که موجب می شود اعمال و رفتار او که خارج از چارچوب واقعیت عینی است، حالتی کمدی به خود بگیرد. سروانتس با این اثر کلیت نظام شوالیه گری قرون وسطایی و ادبیات مروج آن را به استهزاء و تمسخر گرفته است. او خود دربارۀ دون کیشوت می گوید: سراسر كتاب من دشنام و ناسزا به کتب پهلوانی است. 
سروانتس از یک سو با دون کیشوت به پیشواز رنسانس رفته و زوال تاریخی اشرافیت و شوالیه گری فئودالی را به تصویر کشیده است و از سوی دیگر پرده از دلبستگی درونی خود به صورت اصیل [و نه هجو شده و یا در حال زوال] فرهنگ شوالیه گری برداشته است. این امر به سروانتس موقعیت تاریخی تاحدی دوگانه می بخشد و این البته از ویژگی های دوره های گذار و یا سپیده دمان هر تاریخ جدیدی است. دون کیشوت بر خلاف قهرمانان رمانس ها
موجودی است بسیار بشری و این طليعه ی ظهور ((منِ فردی)) در رمان است.
سروانتس را می توان در قلمرو ادبیات منثور اسپانیایی، برجسته ترین نماینده ی روح مدرنیته و اومانیسم دانست. ((واردورپرِ)) می نویسد:(( در قلمرو داستان منثور آنچه سروانتس از آثار اومانیست ها آموخته بود، ارزش های جدیدی را به اسپانیای همگن شده وارد کرد. آن بخش از توده های مردم که با سواد بودند، دون کیشوت را مشتاقانه فرو بلعیدند و اغلب محافل ادبی آن را ارج نهادند.))
چند نکته:
*قرن های شانزدهم و هفدهم دوران ظهور رمان پیکارسک است و اسپانیا سهم عمده ای در خلق این ژانر در ادبیات جهان دارد. داستان هایی از این نوع بر پایه ی یک سلسله حوادث خوب و بد قرار دارند که نویسنده با شرح آن، چهره ی مبهم و ناپایداری از یک جامعه را نقاشی می کند. این آدم ماجراجویِ رمان های پیکارسک، خواه دارا باشد یا ندار، خواه اصیل باشد خواه بی اصل و نسب، شخص اول رمان است، و به تعبیر ((شارل اوبرُون)) :((قاعدتاً این شخص پای بند ایمان نیست، و از هیچ گناهی چشم نمی پوشد، به گناهکاران دیگر سرد و بی اعتنا می نگرد، و در هر حال از آزادی و بی بند و باری خود دفاع می کند. گاهی چهره اش از خطا های خود قرمز می شود، امّا از طبیعت خود شرمسار نیست و نظم اجتماعی را زیر سؤال نمی برد.)) 
رمان پیکارسک در اسپانیا با دون کیشوت به پایان خود رسید. 

*به شیوه ی یکی از سنت های رمان های شوالیه ای، نویسنده، دون کیشوت را به دروغ ترجمه ی یکی از داستان های عربی معرفی می کند. 

*سروانتس با بعضی از نویسندگان و ادیبان زمان خود بحث ها و مجادلاتی داشت که از همه معروف تر بحث و جدال او با ((لوپه دوگا)) بود و دومین قسمت دون کیشوت پاسخ سروانتس به نظریات لوپه دوگا است. 

* سروانتس از 1575 تا 1580 میلادی در الجزایر زندانی بود. 

*لرد بایرون، نویسنده برجسته انگلیسی درباره ی شخصیت دون کیشوت گفته است:(( دون کیشوت مردی است درستکار و طرفدار حق و عدالت و سرگذشت او به خلاف آنچه به ظاهر نشان می دهد نه تنها خنده آور نیست بلکه حزن انگیز و ماتم زا است.)) 

*تورگنیف، نویسنده ی برجسته ی روسی، هم درباره ی شخصیت دون کیشوت گفته است:(( برای خویش زندگی کردن و تنها غم خود خوردن چیزیست که دون کیشوت، مرد انسان دوست، آن را شرم آور و ننگین می پندارد. او قهرمانی است که بیرون از خویشتن و برای دیگران زندگی می کند و از این روست که انسان بسیار جالب و قابل احترامی است.))

*شوپنهاور می گوید:(( دون کیشوت به نحو استعاره آمیزی زندگی همه ی آدمیانی را که از وضع خود راضی نیستند و در پی خوشبختی خویشند ولی می خواهند به هدف عینی و مطلوب خود برسند مطرح ساخته است.))

* به سروانتس، لقبِ شاهزادهٔ نبوغ داده‌اند.

*برخی رمان دن کیشوت را تاثیرگذارترین رمان ژانر تخیلی (Fiction) می‌دانند.

*این اَثر از کُهن‌ترین رمان‌ها در زبان‌های نوین اروپایی است. 

*سروانتس، بخش اول دن کیشوت را در زندان نوشت؛ که بخش اول نخستین بار در سال ۱۶۰۵ میلادی و بخش دوم نیز در ۱۶۱۵ میلادی در مادرید، چاپ و منتشر شد. 

*داستایوفسکی رمان سروانتس را از «غم‌انگیزترین» رمان‌ها می‌داند، چرا که به گفتهٔ وی «دُن کیشوت گرفتار مرض است: نوستالژیای واقع‌گرایی». برای خوانندگانی که با جهان دُن کیشوتی آشنایند، جملهٔ داستایوفسکی -چه به عنوان غمگینانه‌ترین رمان و چه گرفتاری دُن کیشوت در نوستالژیای واقع‌گرایی- ترکیبی متناقض است. چگونه می‌توان دُن کیشوتی که رمهٔ گوسفندان را لشکریان دشمن می‌پندارد، موصوف اندوه‌بار واقعیت دانست؟ موردی که داستایوفسکی در «زیرمتن» توصیف خود از رمان سروانتس دارد، اشاره به برساخت «آرمان‌شهر» دُن کیشوت است. به عبارتی دُن کیشوت خانه و روستایش را ترک می‌کند تا با «ماجراجویی» آرمان‌شهر خود را -که حاصل مطالعهٔ انبوهی از کتاب‌های شوالیه‌گری قرون وسطی است؛ تحقق بخشد. آرمان‌شهری که تنها برای دُن کیشوت وجود دارد و حاصل ماجراجویی‌اش چیزی جز مسخره کردن و در نهایت مرگ در بستر بیماری نیست. از این رو «واقعیت» برای دُن کیشوت که همانا دست‌یابی به آرمان‌شهرش است، هرگز محقق نمی‌شود و چنین دست نیافتن او به آرمان‌شهر «غم‌انگیز» است. 

*جرج سانتایانا، فیلسوف، شاعر و رمان‌نویس اسپانیایی می‌گوید:
اکثر انسانها جزو یکی از دو دسته هستند: یا همچون سانکوپانزا به حقیقت می‌اندیشند و آرمانی ندارند، یا همچون دن کیشوت ها، آرمانی دارند اما دیوانه اند!

*جلد دوم دن کیشوت جذابیت کمتری داشت. هرچند نویسنده در جلد دوم پخته‌تر و زیباتر می‌نوشت و داستان را بیان می‌کرد اما در جلد دوم، دن کیشوت دیگر معروف شده و تقریبا همگان او را می‌شناسند و از دیوانگی‌ها و ماجراجویی‌های او خبردار شده‌اند. می‌دانند که دن کیشوت عقل درست و حسابی ندارد و شیفته پهلوان بازی است. به همین خاطر او را دست می‌اندازد و اتفاقات از پیش تعیین شده جلوی پای او قرار می‌دهند.

*محمد قاضی در مورد انتشار جلد دوم دن کیشوت در پاورقی ابتدای جلد دوم چنین توضیح می‌دهد:
قبل از این‌که سروانتس به انتشار جلد دوم شاهکار خود توفیق یابد یکی از شیادان روحانی‌نما به نام آلونسو فرناندز دو آولاندا یا به تصور این‌که سروانتس پیر و شکسته شده و توانایی اتمام شاهکار خود را ندارد یا برای بهره‌برداری از وجهه و شهرتی که آن نویسنده بزرگ بر اثر انتشار جلد اول دن کیشوت پیدا کرده بود، دست به تالیف جلد دوم زد و در سال ۱۶۱۴ در شهر تاراگون کتابی به نام « جلد دوم دن کیشوت » منتشر ساخت؛ لیکن این اثر مورد استقبال مردم واقع نشد تا خود سروانتس جلد دوم کتاب جاودان خود را به اتمام رسانید و انتشار داد.

* در ایران، دن کیشوت به واسطه ترجمه بی‌همتای محمد قاضی است که ماندگار شده است. این ترجمه خود یک شاهکار مثال‌زدنی است که بسیاری – از جمله نجف دریابندری – معتقدند خواندن ترجمه محمد قاضی روش خوبی برای آموختن ظرفیت‌های زبان فارسی است.
اما ناشر محترم کتاب، یعنی نشر ثالث، این رمان را به شکلی که شایسته آن باشد منتشر نکرده است. در جاهای مختلف اشکالات نگارشی دیده می‌شود که ای کاش وجود نداشتند. امیدواریم در چاپ‌های بعدی، شاهد اصلاح این موارد باشیم.(نقل شده از سایت کافه بوک) 

*منتقدین تحسین شده ای چون «هارولد بلوم» و رمان نویسان پرآوازه ای چون «کارلوس فوئنتس» (خالق کتاب های «گرینگوی پیر» و «پوست انداختن») معتقدند «دن کیشوت» نخستین نمونه ی رمان مدرن است. بلوم، منحنی تغییرات در داستان را بررسی می کند و باور دارد این تغییرات به شخصیت اصلی و همراهش «سانچو پانزا» قوت می بخشد و همین نکته را عامل متمایز کننده ی دن کیشوت می داند. به نظر «فوئنتس» نیز، پرداخت های ظریف و دقیق این رمان در دیالوگ نویسی و شخصیت پردازی، به آن برتری می بخشند و این شاهکار هنری را از نمونه های پیشین جدا می کند. 

*سروانتس در این کتاب رویکردی مدرن دارد چرا که دریافت ما از تخیل و واقعیت را به گونه ای تغییر می دهد. ضرورت خواندن این رمان در آن است که تفکرات ما را درباره ی ارتباط تخیل و واقعیت به چالش می کشد.
بسیاری از ما وقتی بچه بودیم می خواستیم به ابرقهرمان هایی تبدیل شویم که بر پرده ی سینما می دیدیم و بعدها، وقتی عاشق یک رمان یا فیلم می شدیم، آن شخصیت ها، نمایندگان وجوهی از شخصیت خودمان می شدند.
سروانتس در آغاز قرن هفدهم، موفق به شناسایی رابطه ی میان دنیای خیال و جهان واقعیت شد؛ جهانی واقعی که در آن، همواره به دنبال چیزهایی هستیم که به روزهایمان معنی ببخشند. 

*23 آوریل 1616 به عنوان تاریخ مرگ دو نابغه ی دنیای ادبیات ثبت شده است: شاهزاده ی نبوغ ادبیات اسپانیا، «میگل د سروانتس» و نمایشنامه نویس شهیر انگلیسی «ویلیام شکسپیر». البته عده ای از محققین بر این باورند که تاریخ مرگ آن ها دقیقاً یکسان نیست و به دلیل عدم محاسبه ی تغییرات در تقویم آن روزگار، این تاریخ، یکسان در نظر گرفته شده است.

*اندیشمندانی چون دیوید هیوم (از فیلسوفان اسکاتلندی و از پیشروان مکتب تجربه گرایی)، «باروخ اسپینوزا» (فیلسوف مشهور هلندی که اروین یالوم در کتاب «مسئله ی اسپینوزا» به او پرداخته است) و هگل (فیلسوف بزرگ آلمانی و یکی از پدیدآورندگان ایده آلیسم آلمانی) خالق «دن کیشوت» را تحسین می کردند و او را نخستین تبلور مدرنیته می خواندند. نویسندگان دیگر نیز همگی به نوعی، مستقیم یا غیرمستقیم از تأثیرات «دن کیشوت» بهره برده اند.  

*«گوستاو فلوبر» هرگز علاقه اش به «دن کیشوت» را پنهان نکرد. او در نامه ای در سال 1852 نوشت:
همه ی ریشه هایم را در کتابی یافتم که در قلبم جای داشت، حتی پیش از آن که سواد خواندن داشته باشم؛ کتابی به نام دن کیشوت.
سال های سال، مطالعات زیادی درباره ی ارتباط سبکی و موضوعی دو رمان «دن کیشوت» و «مادام بواری» صورت گرفته است. «اِما بواری»، شخصیت اصلی رمان فلوبر که قهرمانی لطیف و سرخورده است، برای فرار از ملالت زندگی از هیچ کاری دریغ نمی کند. از این رو، «اِما» به طور واضحی قابل مقایسه با شخصیت دن کیشوت است که این بار در قالب یک زن به تصویر درآمده است. هر دو قهرمان این کتاب ها، به داستان و خیال بافی پناه می برند تا از پوچی زندگی روزمره در امان بمانند.

*کتاب «ابله» یکی از مهم ترین رمان های ادبیات روسیه در نظر گرفته می شود. شخصیت اصلی این کتاب، «شاهزاده میشکین» است که تصور خوبی های او در ذهن نمی گنجد. اما جامعه به این شخصیت به دیده ی حقارت می نگرد. «داستایفسکی» در خلق این شخصیت با مشکلاتی رو به رو بود و به همین دلیل، در انجام این کار از «دن کیشوت» الهام گرفت. به نظر داستایفسکی، دن کیشوت کهن الگوی قهرمان در ادبیات است؛ شخصیتی که در عین خوب بودن، بیهودگی را به تصویر می کشد و می تواند همدلی مخاطب را برانگیزد. 

*«حقیقت درباره ی سانچو پانزا» داستان کوتاهی در کتاب «داستان های کوتاه کافکا» است. در این داستان، «کافکا»، سانچو پانزا را مردی آزاد و متین معرفی می کند که در سفرها همراه «دن کیشوت» بوده است.
کافکا در این داستان، نگاه تاریک خود را با داستان «سروانتس» می آمیزد و می نویسد:
سانچو پانزا، کسی که هرگز به کرده ی خود نبالید، توانست در طول سالیان، در ساعات شامگاه و شب، با بازگویی ماجراهای سلحشوران و راهزنان، شیطان خود را که بعدها نام دن کیشوت بر او نهاد، چنان از خود غافل کند که او در شر و شوری بی امان به جنون آمیزترین کارها دست یازد. 

*اما تأثیرگذاری دن کیشوت به این آثار و نویسندگان محدود نمی شود. نویسندگان دیگری چون «فیلدینگ» (مؤلف کتاب «سرگذشت تام جونز کودک سر راهی»)، «گوته» (نویسنده ی کتاب «فاوست»)، «میلان کوندرا» (خالق کتاب هایی چون «بار هستی» و «جاودانگی»)، لارنس استرن و خورخه لوئیس بورخس نیز در زمره ی تحسین کنندگان این رمان قرار می گیرند. چنان که «ویلیام فاکنر» نیز با افتخار اعلام کرد حداقل سالی یک بار، دن کیشوت را می خوانده است! 

*دن کیشوت، سرگرم کننده و خنده دار است.
معمولاً از «دن کیشوت» به عنوان اثری کلاسیک و سنگین نام برده می شود. اما در این کتاب، ادبیات هجو، نمود خاصی دارد. تصور نکنید که با کتابی جدی و خشک، سر و کار خواهید داشت. «دن کیشوت» در همه چیز اغراق می کند و لحظات خنده داری را رقم می زند.

*این کتاب از داستان هایی شیرین و پر ماجرا تشکیل شده است. 
این رمان دو جلدی در ظاهر، طولانی به نظر می رسد، اما با وجود تعداد صفحات زیادش، هیچ وقت خسته کننده نمی شود. فصل های آن عموماً کوتاه هستند و هر یک از ماجراجویی های «دن کیشوت»، مانند داستانی کوتاه روایت شده اند. به همین دلیل، هر وقت برای ادامه ی کتاب به سراغ آن بروید، نیازی نیست فصل های پیشین را مرور کنید.

*دن کیشوت به موضوعات و تِم های جذابی می پردازد.
«سروانتس» از مضامین زیبایی در خلق این کتاب ممتاز بهره گرفته است. ماهیت دوستی و عشق، عقاید گوناگون، فضیلت و معرفت، تصورات و واقعیات به زیبایی هر چه تمام تر در این رمان دو جلدی گنجانده شده اند. یکی از اصلی ترین سؤالات برای خواننده ی این کتاب آن است که دن کیشوت دیوانه است یا عاقل؟ شاید بتوان به این سؤال با این مصرع از شعر مولانا پاسخ داد: «در راه طلب، عاقل و دیوانه یکیست.» 
بله، در این اثر برجسته از ما دعوت می شود تا به ماهیت همه چیز از جمله جنون بیندیشیم.

*این رمان، الهام بخش طیف وسیعی از انسان ها بوده است. 
«جرج واشنگتن»، نخستین رئیس جمهور آمریکا، در حال امضای قانون اساسی آمریکا نسخه ای از «دن کیشوت» را روی میزش داشت. همین نکته نشان می دهد که این کتاب نه تنها الهام بخش هنرمندان است، بلکه می تواند برای همه ی انسان ها آموزنده باشد. 

*بسیاری از پژوهشگران ادبی، کتاب «دن کیشوت» را نخستین «رمان مدرن» به حساب می آورند. این لقب به واسطه‌ی چندین ویژگی مشخص به کتاب «دن کیشوت» داده شده است: وجود دیدگاه های چندگانه، پیرنگ های فرعیِ درهم‌تنیده، ترکیب سبک های نوشتاری مختلف، و تفاسیر درباره‌ی داستان در خود داستان.

*اختلاف اصلیِ «دن کیشوت» با دنیای پیرامونش، موضوع حقیقت داشتن یا نداشتنِ داستان های مربوط به شوالیه هاست. دوستان و اطرافیان او و بیشتر افرادی که «دن کیشوت» در سفرهایش با آن ها مواجه می شود، به او می گویند که داستان های عاشقانه‌ی شوالیه ها پر از دروغ های ریز و درشت است. «دن کیشوت» بارها و بارها تلاش می کند تا از حقیقی بودنِ داستان هایی که عاشق‌شان است، دفاع کند. او همزمان با این تلاش ها، مجبور می شود تعریفی جدید از پندارهای مربوط به «حقیقت» را در ذهنش شکل دهد.
مشاهده‌ی یک پدیده را می توان دست‌کم به دو صورت، «حقیقی» در نظر گرفت. حقیقی بودن یک پدیده می تواند به خاطر ارتباط آن با واقعیت بیرونی و عینی باشد، یا به دلیل پیوند آن با تجربه‌ی درونی و ذهنی. اغلب کاراکترها در رمان به نخستین نوع حقیقت اشاره می کنند، در حالی که «دن کیشوت» و «سانچو» معمولا با نوع دوم ارتباط دارند. نخستین نوع از حقیقت، حقیقتی جمعی است که به واسطه‌ی تجربه‌ی مشترک، تأیید و تثبیت می شود. اگر همگی یک شیء را به صورتی یکسان ببینیم و تجربه کنیم، آن‌وقت می توانیم بگوییم آن شیء وجود دارد، و دارای ویژگی هایی است که همگی مشاهده کرده‌ایم. دومین نوع حقیقت، جنبه‌ای خصوصی‌تر دارد، و فقط به واسطه‌ی ارتباطش با ذهن و جهان‌بینیِ «مشاهده‌گر» قابل تأیید و تثبیت است.
رمان اما از هیچ‌کدام از این دو نوع طرفداری نمی کند، و حقیقت خصوصی را برتر از حقیقت جمعی در نظر نمی گیرد، بلکه در عوض، نگرشی چندوجهی و پیچیده را ارائه می کند. دو نوع گوناگون حقیقت، تنشی فزاینده را در ذهن «دن کیشوت» به وجود می آورند چون او درمی یابد که زندگی کردن فقط با حقیقت خصوصی، می تواند رنج‌آور، دشوار، و گاهی غیراخلاقی باشد. نقطه‌ی تحول برای «دن کیشوت» اندکی پس از ملاقاتش با گروهی از بازیگران رقم می خورد، زمانی که او به «سانچو» می گوید برای یافتن حقیقت، باید از ظاهر فراتر رفت و نگاهی عمیق‌تر داشت—این بار، منظور او از حقیقت، حقیقت جمعی و عینی است. «دن کیشوت» تلاش می کند تا دو نوع حقیقت را با هم پیوند بزند و در انجام این کار شکست می خورد—و این شکست درنهایت به تراژدی می انجامد. 

*در نیمه‌ی نخست رمان، «دن کیشوت» و «سانچو» شبیه به کاریکاتورهایی از «آرمان‌گرایی» و «واقع‌گرایی» به نظر می رسند. «آرمان‌گرایی فلسفی» بیان می کند که واقعیت در اصل، مجموعه‌ای از ایده ها و ساختارهای ذهنیِ شخصی است؛ «آرمان‌گرایی سیاسی» اعتقاد دارد ایده ها می توانند به شکل محسوس و پایدار، جهان انسان ها را دگرگون کنند. «واقع‌گرایی فلسفی» بیان می کند که واقعیت در اصل، مادی است و ویژگی هایش مستقل از ادراک و تفسیر انسان است.
«دن کیشوت» جهان پیرامون خود را به صورت مجموعه‌ای از باورها درباره‌ی شرافت، خوبی، دلاوری، و شجاعت می بیند، و همین‌طور به عنوان فرصتی برای رقم زدن تغییرات اجتماعی در مقیاس بزرگ؛ «سانچو» در طرف دیگر، جهان را سرشار از جزئیات، صداها، رایحه ها، و اشیای گوناگون می بیند، و همین‌طور به عنوان فرصتی برای خوب خوردن و خوب خوابیدن. «دن کیشوت» تلاش می کند تا جهان را با قواعدی از پیش تعیین‌شده هماهنگ کند، در حالی که «سانچو» با هر اتفاق، بر اساس شرایط لحظه روبه‌رو می شود.
علاوه بر این پرداخت های فلسفی، رمان همچنین به ایده های مربوط به «واقع‌گرایی ادبی» می پردازد. «سروانتس» به شکل کلی، اتفاقات غیرقابل‌باور و ناکارآمدی های «واقع‌گرایی» در رمان های مربوط به شوالیه ها را به سخره می گیرد، و داستانی را خلق می کند که کاراکتر اصلی‌اش، در تلاش است تا به گونه‌ای زندگی کند که انگار این رمان ها کاملا واقع‌گرایانه هستند. سختی ها و سرشکستگی های بی‌پایانِ «دن کیشوت» با ناکارآمدی «واقع‌گرایی» در داستان های مربوط به شوالیه ها ارتباط دارد. اگرچه راوی اذعان می کند که داستان های شوالیه ها غیرواقع‌گرایانه هستند، اما همچنین کاراکترهایی را به سخره می گیرد که اعتقاد دارند ادبیات فقط و فقط باید واقع‌گرایانه باشد—چرا که این نوع نگاه، از تنها حقیقتِ تغییرناپذیرِ رمان غافل می ماند: این نکته که جهان، مجموعه‌ای از دیدگاه های متفاوت است.
با این حال، راوی باز هم یک نوع نگاه خاص را به انواع دیگر ترجیح نمی دهد؛ جهانی که «میگل سروانتس» می آفریند، کاملا درهم‌تنیده است و در آن، خبری از پاسخ های ساده نیست. «دن کیشوت» و «سانچو» با پیشروی داستان، کاریکاتورگونه و تک‌بُعدی با ویژگی های ثابت باقی نمی مانند، بلکه با عبور از این محدودیت ها به انسان هایی کامل‌تر تبدیل می شوند.

* یکی از نکات منفی کتاب، توهین نویسنده در جای جای کتاب به مسلمانان به ویژه اعراب و ترک ها هست. 

*این اثر توسط آقای محمد قاضی از زبان فرانسه به فارسی ترجمه شده است. 
منابع:
*کتاب پیش درآمدی بر رویکرد ها و مکتب های ادبی نوشته ی دکتر شهریار زرشناس
*سایت ایران کتاب
*سایت کافه بوک
 *کتاب سیری در بزرگترین شاهکار های ادبی جهان نوشته ی حسن شهباز 
*کتاب مکتب های ادبی نوشته ی دکتر سیروس شمیسا
*ویکی پدیا
(ممکنه تغییراتی اعمال بشود در دیدگاه....) 


  





        

0

          دون کیشوت به اولین رمان مدرن اروپایی معروفه و خیلی جالبه اولین رمان مدرن دراصل یه پارودی هم هست و یک اثر پیشین رو هجو کرده! دون کیشوت همون‌طور که تو داستان کاملاً مشخصه و حتی در آخرش از جانب مؤلف مستقیم بیان می‌شه نقیضه‌ای بر داستان‌های پهلوانی و شوالیه‌های دنیاگرده که گویا در اسپانیا ( و شاید اروپا)ی قرن شانزدهم و هفدهم کتاب‌های پرخواننده‌ای بودند. به همین دلیل فکر می‌کنم کتاب دون کیشوت قابلیت اقتباس‌های مدرنی رو داره که به موضوع تأثیرات مخرب رسانه (که اصولاً یه مفهوم پست‌مدرن و فوکویی هست) می‌پردازه! 
دون کیشوت یه شخصیت اشرافیه که تحت تأثیر همین کتاب‌ها که داستان‌هاشون در سال‌هایی دور اتفاق می‌افته، تصمیم می‌گیره برای اصلاح جامعه و جهان و کمک به نیازمندان و ضعفا به یک پهلوان و شوالیه تبدیل بشه و تو این راه سانچو پانزا هم به عنوان مهتر با خودش همراه می‌کنه! 
جلد اول از داستان می‌تونه کاملاً شیفته‌تون کنه! داستان خیلی سریع و پرماجرا پیش می‌ره! هر دفعه که دون کیشوت به ماجرای جدیدی برمی‌خوره شما بی‌صبرانه منتظر واکنش اطرافیان در برابر رفتارهای عجیبش هستید. همینطور داستان‌هایی خارج از دنیای دون‌کیشوت هم نقل می‌شه که هم می‌تونه جذاب باشه و هم می‌تونه یه جورایی به تجربیات نویسنده برگرده (البته اگه من اشتباه نکنم و ماجرای اسیر تو جلد نخست ارتباطی هرچند کوچیک با اسارت پنج ساله‌ی خود سروانتس داشته باشه و جالبه که هر دو اسارت تو آفریقا رخ داده). اما جلد دوم اون طراوت داستانی رو نداره. هر چند هنوز هم جذابه اما از اونجایی که از واکنش‌ها خبر دارید دیگه غافلگیر نمی‌شید. 
سروانتس در قالب داستان به نویسنده‌ی خیالی‌ عربی اشاره می‌کنه که انگار اونه که داستان دون کیشوت رو از واقعیتی مستند روایت می‌کنه. از اونجایی که بین کتاب اول و دوم ده سال وقفه میفته و از قضا انقدر کتاب اول موفق بوده که نویسنده تو پایان جلد دوم از تأثیر کتابش تو جامعه حرف می‌زنه، نویسندگان زیادی دست به نوشتن جلد دوم قبل از سروانتس می‌زنند (که الآن بهش می‌گن “fan fiction”) اما گویا اثرشون  جالب از آب درنمیاد و تو فصل‌های پایانی سروانتس ازشون گلایه هم می‌کنه!  
به هر حال تجربه‌ی خوندن دون کیشوت جذابه و تکرار نشدنی! البته باید توجه کنید که این رمان از اولین تجربه‌های نوع خودشه و نباید ازش شخصیت‌پردازی‌های داستایفسکی و تکنیک‌های پیچیده رمان‌نویسی رو انتظار داشته باشید، هر چند که به نظرم دون کیشوت و سانچو پانزا شخصیت‌پردازی قابل قبولی دارند اما بقیه شخصیت‌ها غالباً تک‌بعدی و ساده‌اند. 



پی‌نوشت: از اونجایی که یکی از علایق من بررسی کردن نسخه‌هاست بد نیست بگم شاید به درد کسی خورد! این کتاب یه بار با اسم دون کیشوت توسط محمد قاضی از زبان فرانسه ترجمه شده که در گذشته انتشارات نیل و الآن ثالث چاپ می‌کنه!  یه بار هم به اسم دون کیخوته از زبان اسپانیایی مستقیماً توسط کیومرث پارسای ترجمه شده و انتشارات روزگار چاپ کرده! اگه اهل کتاب باشید می‌دونید ترجمه‌ی قاضی از لحاظ شیوایی یه همیشه جز بهترین‌هاست اما یه مشکل داره، اون هم اینه که نام‌ها با لهجه‌ی فرانسوی نوشته شده! یعنی دون کیخوته‌ و سانچوی اسپانیایی به دون کیشوت و سانکو! تبدیل شدند! با این حال ترجمه‌ی قاضی به نظرم خیلی بهتره و می‌تونید با یه سرچ 
ساده فونتیک اسم‌ها رو از اینترنت پیدا کنید!
        

5