حسین مسعودی نسب

@ho33ein.m.n

17 دنبال شده

15 دنبال کننده

                      
                    

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

فعالیت‌ها

            « چیزی به نام انقلاب علمی در قرن هفدهم وجود نداشت و این کتاب نیز درباره همین است. » ص ۱۵ 
استیون شپین با آوردن همین جمله در آغاز مقدمه کتاب در مقابل تمام تاریخ نگاری علم از اوایل قرن بیستم تا روزگار خودش می‌ایستد. اما این جمله به چه معناست؟ 
همانطور که دکتر خوشنویس در پیشگفتار خود ذکر می‌کنند، شیپن عضو مکتب ادینبرو ست. ادینبرویی‌ها به جای اصالت دادند به فرایند علمی، به زمینه‌های اجتماعی و فرهنگی آن توجه میکنند و جمله آغاز یادداشت را هم با ارجاع به همین عقیده میتوان فهمید.
کتاب سه فصل دارد:
۱- چه می‌دانستند؟
۲- چگونه می‌دانستند؟
۳- دانش در خدمت چه بود؟
فصل اول و دوم چندان چیزی از کتاب‌های مرسوم علمی دیگر ندارند. تمایز این کتاب به فصل سومش است. شیپن در فصل سوم اول به رابطه فلسفه طبیعی آن روزگار با قدرت حاکم و سپس به صورت مفصل‌تری، با نهاد دین می‌پردازد. شیپن نشان می‌دهد که فلاسفه طبیعی یا همان دانشمندان تا چه اندازه درگیرِ دین بودند و دین برایشان اهمیت داشته. با خواندن این فصل می‌بینیم برخلاف آنچه که در کتاب‌های تاریخ علم دیگر آمده، فلاسفه طبیعی آنچنان هم شهسواران علم تجربی نبودند و گاه عقایدی داشتند بسیار مخالف با آنچه ما امروز علم تجربی می‌خوانیم. 
با این توضیح کار شیپن مشخص میشود. او دقیقا میخواهد همین را نشان دهد که واقعا اینطور نیست که در قرن هفدهم ناگهان یک گزاره جابه‌جا شده باشد ( مثلا انتقال از تبیین‌های غایت شناختی به تبیین‌های مکانیکی از عالم ) و ناگهان تمام معرفت بشری یک جا قلب شده است. بلکه این فرایندی زمان بر بوده که لزوما نام انقلاب را نمیتوان بر آن نهاد. از این لحاظ کار او بدعتی در تاریخ علم به شمار میآید.
          
            #جای‌_خالی‌_سلوچ

مادربزرگ، خوش صحبت بود. شبهای بلند زمستان، دست زیر چانه، محو روایت ها و خاطراتش میشدم.
از لابلای صحبت های شیرینش، فشاری که بابت نظام ارباب-رعیتی متحمل شده بودند، نمایان بود. ولی بیش از آن، خاطراتِ خنده ها سر کار در شالیزار و دوشیدن و زایاندن گاو که گوساله اش را مثل بچه هایشان دوست داشتند.مرغ های کُرچ و جوجه ها که بیش از مرغ و خروس های دیگر، هواخواه داشتند. و صفا و صمیمیت همسایه ها و اهالی روستا، به گوش جان مینشست.

قلم دولت آبادی، مثل صحبت های مادربزرگ، شیرین است. رمان " جای خالی سلوچ" سر تاسر از اصطلاحات محلّی و افعال با بُن و ریشه‌ی ابداعیِ نویسنده، پر بار است و داستان، با نثری وزین و آهنگین، پیش میرود. تسلط نویسنده بر متون کهن فارسی و مطالعه ی ایشان در زبان شناسی، بر نثر کتاب تاثیر گذاشته و شاهد زبان فارسی فاخری در متن کتاب هستیم که خواننده را از حظّ و بهره ی وافری، سرشار میکند.

ولی از صفا و صمیمیت در روستای زمینج، خبری نیست. تنهایی مِرگان، در کل داستان، پیش چشم است. در صحنه های ابتدایی داستان، مرگان، پریشان از جای خالی سلوچ، رو به سوی خانه ی خان میاورد. ولی در ادامه، خان را میبینیم که در مقابل مرگان، طوری رای می‌دهد و رفتار میکند که قدرت محدود و اعتبار متزلزلش، حفظ شود. و قطعا جانبداری از مرگان، که هم فقیر است و هم زن، منظور نظرش را تامین نمیکند.
سلوچ، گرچه خوش‌نام است. اهل کار است و انقدر حواسش هست که در اثبات عشقش، خوشه ها را شلخته درو کند که چیزی به دختر مورد علاقه اش، مرگان، برسد. ولی وقتی خانواده تشکیل می‌دهد، مرگان را با سه بچه، در شرایط سخت فقر مالی، تنها می‌گذارد و هر یک از فرزندانش، متاثر از این شرایط سخت، به طریقی، رو به خسران می‌رود.
هیچ فریاد رسی نیست. و حتی مذهب، باری ست که مردم روستا به زور بر گرده هایشان می‌کشند و همواره با حس انزجار همراه است.

در رمان " شازده حمام" از محمد حسین پاپلی، که داستان، در فضای روستا و همزمان با دوره ی اصلاحات ارضی روایت شده است و مسئله ی فقر و تنگدستی، فصل های مشترک کتاب و رمان " جای خالی سلوچ" هستند؛  همراهی و همدلی روستائیان و صفای جوّ روستایی به خوبی، دیده می‌شود.

نثر محمود دولت آبادی، خواندنی‌ست. نمونه ی آن را در یکی از اثرهای ماندگار داستان فارسی" جای خالی سلوچ" ، بخوانید.