به اجاقت قسم...: خاطرات آموزشی

به اجاقت قسم...: خاطرات آموزشی

به اجاقت قسم...: خاطرات آموزشی

4.4
6 نفر |
4 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

8

خواهم خواند

16

من با همین چشم هایم نه فقط حال بلکه آینده را هم می نگرم و می بینم که این بچه ها اگر درست درس بخوانند به سروسامانی می رسند. من می بینم که بچه ها هم روزی به جای لانه در خانه زندگی می کنند. من می بینم که این بچه ها که امروز برای وصله ی لباس هایشان نخ و سوزن هم ندارند، فردا، فردایی که چندان دور نیست لباس نو می پوشند.

لیست‌های مرتبط به به اجاقت قسم...: خاطرات آموزشی

یادداشت‌های مرتبط به به اجاقت قسم...: خاطرات آموزشی

دوست داشتم
            دوست داشتم اول کتاب بخارای من ایل منِ محمد بهمن بیگی رو بخونم اما به دستم نرسید و این کتاب رو شروع کردم.
کتاب یک خلاصه ی جمع و جور از تلاش های نویسنده برای راه اندازی مدارس عشایری به صورت سیار، بعد از اون تربیت مامای مناطق عشایری برای کم کردن مشکلات زایمان زنان، زنده نگه داشتن قالیبافی بومی عشایر و در نهایت تاسیس دبیرستان عشایری ثابت برای ادامه تحصیل بچه های مستعدتر هست.
البته این کارها از عشایر قشقایی شروع شده و کم کم و با سختی فراوان تا مناطق دیگه گسترش پیدا می کنه.

نثر کتاب قدیمیه و اگر یک مدت فقط کتاب های تالیفی و ترجمه ای جدید رو خونده باشیم، اولش سخت تر ارتباط برقرار می کنیم ولی کم کم شیرینی مطالب، جذاب شدنش رو به همراه داره.

وقتی تموم شد دوست داشتم یک سری جاهاش با جزییات بیشتری بود (مثلا اینکه چجوری اون مدرسه ثابت با اون همه امکانات تاسیس شد)، بدونم زندگی شخصی نویسنده در خلال این سال ها چه شکلی بوده، و اینکه سرنوشت اون مدارس چی شد و سال های بعد و الان در چه وضعیتی اند.

ایرادی که می تونم بگیرم این بود که یک سری جزئیات چندبار تکرار شد و میشد سریع تر ازشون رد شد.

در کل کتاب خوندنی و برای آشنایی با فعالیت های یک ایرانی دغدغه مند جذابه.

عکس هم دکتر امین الله نیک اقبالی فوق تخصص شبکیه چشم از عشایر منطقه بویراحمد و دانش آموز مدارس محمد بهمن بیگی هستند.
از افراد موفق زیادی در کتاب اسم برده شده و خاطرات مرتبط به برخی شون هم از زبان نویسنده گفته شده و دیدن یک نمونه ش قشنگی کتاب رو برام چندبرابر کرد.
          
صبوراز

1402/09/22

ویدئو در بهخوان
            این اولین کتابیه که از بهمن‌بیگی خوندم و چه دیر، چه دیر.

اول اینکه چه خوشبخت بوده عمرش کفاف داده خودش شرح کارهاش رو بنویسه، و چه عجیب که این آدمِ اجرایی‌کار و پرمشغله، چنین قلمی داشته: تمیز، بدون حشو، غنی، و روان. 

دوم اینکه به طرز دلچسبی  با خواننده صادقه. قهرمان نیست. یکی از ماست؛ چونان که ما حسرت می‌خوریم، دلگیر می‌شیم، ناامید می‌شیم، کم میاریم، مردد می‌شیم، می‌ترسیم، و حتی تنها می‌شیم.

سوم اینکه در حیرت بودم از اینکه کتاب این‌قدر برای امروزِ امروزِ امروز، نکته‌ی یادگرفتنی داره. اینه که می‌تونم کتاب رو به هرکسی که دغدغه‌ی آموزش داره توصیه‌ و هدیه کنم. از معلم مدرسه گرفته تا سیاستگذار حوزه آموزش و پرورش. از خیّر مدرسه‌ساز تا کارشناس سازمان برنامه و بودجه تا فعال مدنی. من هیچ‌کدوم این‌‌ها نیستم و هم‌چنان به صرف اینکه «حق بر آموزش» برام دغدغه‌ست، هم بسیار لذت بردم، هم الهام گرفتم و یاد گرفتم.

آخر اینکه دلم پر می‌کشه برای ساخته شدن یه مینی‌سریال یا فیلم بلند ازش؛ حین خوندن کتاب مدام تصویر لانگ‌شات دشت‌های سبز بکری رو می‌دیدم که یه معلم عشایری سوار بر قاطرِ یواشش در حالی که توی خورجینش یه تخته سیاهه داره ازش عبور می‌کنه تا به اون چادر سفید وسط کلی سیاه‌چادر توی عمق تصویر برسه. یا اون ژیان مشکی‌ای رو می‌دیدم که زیر برف سفید سنگین توی سنگلاخ جاده گیر کرده و بهمن‌بیگی و راهنماهای تحصیلی همراهش دارن با دست‌های قرمزشده بیل می‌زنن زیر برف و راه باز می‌کنن. لازم نبود خیلی به تخیلم زحمت بدم. خود نویسنده انقدر شرح‌هاش جزئیات دلکش داره که با خودت فکر می‌کنی نکنه واقعاً این فیلم رو دیدی.

اما بعد، 
امان از دست‌های خالی و عزم‌های بلند، امان.