بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

نادیا جوینده

@Nadij92

18 دنبال شده

16 دنبال کننده

                      
                    

یادداشت‌ها

                با توجه به عنوان کتاب، فکر میکردم با یک داستان اقلیمی مواجه خواهم بود. انتظارم در حد گیله مرد نبود ولی فضای کتاب را چیزی مثل سریال پس از باران تصور میکردم. پر از اصطلاحات گیلکی و اتمسفر ‌سبز و پر بارانِ خطه ی شمال و آداب و رسوم آن منطقه. 
ولی عنوان کتاب صرفا با توجه به اسم یکی از شخصیت ها نامگذاری شده و چند تصویر محدود از روستای شمالی در ابتدای کتاب ارائه شده و ماجرای کتاب، در موقعیت شهر اتفاق میافتد.
ابتدای کتاب، پرداخت و شخصیت پردازی ها، خواننده را همراه میکند. بخصوص تناقضات شخصیت آقاجون و نظام مردسالارانه ی حاکم، خوب به تصویر کشیده شده ولی در ادامه، تحول خاصی را در شخصیت ها شاهد نیستیم و بخصوص خطای زاویه ی دید و تعدد راوی ها، و پرداخت کاریکاتوری به شخصیت ها و سیاه و سفید نشان دادنشان، باعث سرگردانی و دلزدگی خواننده میشود.
 همچنین تصویر درستی از وقایع تاریخی کودتای سال ۳۲ و وقایع زمان پیروزی انقلاب که ماجراهای کتاب، در بازه ی زمانی آن تاریخ رخ میدهند، نداریم. 


        
                
بعضی کتاب ها را باید خواند و اگر نه؛ بخشی از معرفت شناختی نسبت به یک پدیده مهم در زندگی را از دست داده ایم.

کتاب جنگ چهره زنانه ندارد، روایت جنگ جهانی دوم از نگاه یکی از گروههای درگیر است که در قالب دفاعی از وطن خویش حراست کرده است.
روایت جانفشانی ها در راه وطن، که از زبان زنان حاضر در صحنه جنگ، ارائه شده است.
در این کتاب روح کلمه وطن بسیار پررنگ نمایان شده و می بینید که نوع بشر فارغ از زن و مرد و مرز و جغرافیا نسبت به این پدیده به دید حیثیتی و مالکیتی می‌نگرند و  انگیزه ی ایشان در بذل جان در راه آن، زمانی که در معرض تهدید بیگانه قرار گرفته است؛ بسیار قویست.
این کتاب سراسر گزارش های عینی زنان حاضر در جنگ است که از احساسات و دیده های خود در وضعیت خاص جنگ می گویند.
گزارش حال مادرانی است که یا فرزندانشان را همراه خود به معرکه جنگ آورده‌اند یا مجبور به ترک ایشان برای حضور در میدان نبرد شده‌اند.
از سختی کنار آمدن با پوشیدن لباس مردانه و کتمان احساسات زنانه و حتی از عشق و دوست داشتن در بطن جنگ روایت شده است.
تقریباً در گزارش‌های اکثر زنان از دست دادن موها که لازمه حضور در مناطق جنگی بود به صورت افسوس و حسرت بیان شده است.
گزارش پرستارها از مجروحان و کشته شدگان و حتی مجروحین دشمن آورده شده است. آیا یک قلب، همزمان می تواند هم پر از نفرت باشد و هم دردی را درمان کند و زخمی را مرهم گذارد؟
در این کتاب در بعضی صحنه ها، جمله ی "کلانعام بل هم اضلّ" را به وضوح در می یابی. 
روایت این کتاب روایت زنان است.
اگرچه جنگ چهره زنانه ندارد.
ولی میفهمی که نوع زن، آنگاه که در حرم ستر عفاف ملکوت سرشتش و ریشه‌اش خلق می شد؛ با چاشنی عشق و زنانگی و لطافت آمیخته شد که حتی در معرکه‌ی غیر انسانی جنگ، آنجا که باید خاک رویش پاشید و در پستوهای چند لایه‌ی نفرت، پنهانش کرد؛ باز بیرون می زند و جلوه‌گری می‌کند.


        
                من شهد شیرین شربت حج را ننوشیده ام.
با این کتاب اما از ابتدا همراه شدم.
مروری به زندگیم از کودکی انداختم و آنجاها که ظلم آشکار کردم از نظرم گذشت. 
فکر کردم قصه ی حج رفتن من هم، باید چیزی شبیه معجزه باشد.
در مدینه، با هر مسجد و داستان پیدایشش و فضا و حال و هوایش آشنا شدم. و در این میان، داستان مسجد مباهله و حال و هوای مسجد شیعیان برایم پر کشش تر بود.
در مکه با روضه های بقیع اشک ریختم و با پلیس شرعیات آشنا شدم. فهمیدم این رعب و ترس حجاج از شرطه های عبوس آنجا بیخود نیست. عرفات و مشعر را با بهترین توصیفات ممکن درک کردم. و نمیدانستم غار حرا انقدر بالاست که دو سه ساعت از دامنه ی کوه راه دارد. یادم باشد زمانی را برای رفتن انتخاب کنم که اذان صبح آن بالا باشم. 
به همت بعضی حجاج افغان و پاکستانی که به سختی به حج میایند و فقط شبها اجازه‌ی استفاده از اتاق هتل را دارند، غبطه خوردم.
گریز به غدیر عالی بود. "غدیر را هم مثل عاشورا شلوغش می‌کردیم وضعمان این نبود."
از واقعه ی فخ هیچ نمیدانستم.
و این برایم مسجل است: سفرم را با رفتن به بازار سعودی حیف نمیکنم.
        
                #جای‌_خالی‌_سلوچ

مادربزرگ، خوش صحبت بود. شبهای بلند زمستان، دست زیر چانه، محو روایت ها و خاطراتش میشدم.
از لابلای صحبت های شیرینش، فشاری که بابت نظام ارباب-رعیتی متحمل شده بودند، نمایان بود. ولی بیش از آن، خاطراتِ خنده ها سر کار در شالیزار و دوشیدن و زایاندن گاو که گوساله اش را مثل بچه هایشان دوست داشتند.مرغ های کُرچ و جوجه ها که بیش از مرغ و خروس های دیگر، هواخواه داشتند. و صفا و صمیمیت همسایه ها و اهالی روستا، به گوش جان مینشست.

قلم دولت آبادی، مثل صحبت های مادربزرگ، شیرین است. رمان " جای خالی سلوچ" سر تاسر از اصطلاحات محلّی و افعال با بُن و ریشه‌ی ابداعیِ نویسنده، پر بار است و داستان، با نثری وزین و آهنگین، پیش میرود. تسلط نویسنده بر متون کهن فارسی و مطالعه ی ایشان در زبان شناسی، بر نثر کتاب تاثیر گذاشته و شاهد زبان فارسی فاخری در متن کتاب هستیم که خواننده را از حظّ و بهره ی وافری، سرشار میکند.

ولی از صفا و صمیمیت در روستای زمینج، خبری نیست. تنهایی مِرگان، در کل داستان، پیش چشم است. در صحنه های ابتدایی داستان، مرگان، پریشان از جای خالی سلوچ، رو به سوی خانه ی خان میاورد. ولی در ادامه، خان را میبینیم که در مقابل مرگان، طوری رای می‌دهد و رفتار میکند که قدرت محدود و اعتبار متزلزلش، حفظ شود. و قطعا جانبداری از مرگان، که هم فقیر است و هم زن، منظور نظرش را تامین نمیکند.
سلوچ، گرچه خوش‌نام است. اهل کار است و انقدر حواسش هست که در اثبات عشقش، خوشه ها را شلخته درو کند که چیزی به دختر مورد علاقه اش، مرگان، برسد. ولی وقتی خانواده تشکیل می‌دهد، مرگان را با سه بچه، در شرایط سخت فقر مالی، تنها می‌گذارد و هر یک از فرزندانش، متاثر از این شرایط سخت، به طریقی، رو به خسران می‌رود.
هیچ فریاد رسی نیست. و حتی مذهب، باری ست که مردم روستا به زور بر گرده هایشان می‌کشند و همواره با حس انزجار همراه است.

در رمان " شازده حمام" از محمد حسین پاپلی، که داستان، در فضای روستا و همزمان با دوره ی اصلاحات ارضی روایت شده است و مسئله ی فقر و تنگدستی، فصل های مشترک کتاب و رمان " جای خالی سلوچ" هستند؛  همراهی و همدلی روستائیان و صفای جوّ روستایی به خوبی، دیده می‌شود.

نثر محمود دولت آبادی، خواندنی‌ست. نمونه ی آن را در یکی از اثرهای ماندگار داستان فارسی" جای خالی سلوچ" ، بخوانید.
        

باشگاه‌ها

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

            با توجه به عنوان کتاب، فکر میکردم با یک داستان اقلیمی مواجه خواهم بود. انتظارم در حد گیله مرد نبود ولی فضای کتاب را چیزی مثل سریال پس از باران تصور میکردم. پر از اصطلاحات گیلکی و اتمسفر ‌سبز و پر بارانِ خطه ی شمال و آداب و رسوم آن منطقه. 
ولی عنوان کتاب صرفا با توجه به اسم یکی از شخصیت ها نامگذاری شده و چند تصویر محدود از روستای شمالی در ابتدای کتاب ارائه شده و ماجرای کتاب، در موقعیت شهر اتفاق میافتد.
ابتدای کتاب، پرداخت و شخصیت پردازی ها، خواننده را همراه میکند. بخصوص تناقضات شخصیت آقاجون و نظام مردسالارانه ی حاکم، خوب به تصویر کشیده شده ولی در ادامه، تحول خاصی را در شخصیت ها شاهد نیستیم و بخصوص خطای زاویه ی دید و تعدد راوی ها، و پرداخت کاریکاتوری به شخصیت ها و سیاه و سفید نشان دادنشان، باعث سرگردانی و دلزدگی خواننده میشود.
 همچنین تصویر درستی از وقایع تاریخی کودتای سال ۳۲ و وقایع زمان پیروزی انقلاب که ماجراهای کتاب، در بازه ی زمانی آن تاریخ رخ میدهند، نداریم.