بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

Ahmad Mudaser Azizi

@azizi_

34 دنبال شده

9 دنبال کننده

                      در نبود تو زندگی بین صفحات کتاب ها جریان دارد..📚🪐🌙🎧

ای که نزدیک تر از جانی و پنهان ز نگه..
هجر تو خوشترم آید ز وصال دیگران :)
سه نفر را دوست دارم 
یک :»تو را 
دو:» سایه تو را 
سه:» انعکاس تصویر تو را در آیینه.

بعد تو  جز کتاب هایم هیچ کس را ندارم، فکر و خیال تو را با خود دارم خاطرات را با خود دارم همشو دارم با خودم، نگرانی هایت را به جان میخرم ، نبینم نگران باشی.
سخته دوری و دلتنگی خوب  قسمت همین بوده که بعد این همه روز ها ، ماه ها و سال های خوب و کنار هم با هم خدا حافظی کنیم سه سال شد از آخرین دیدار، و نمی دانم که این فراق چقدر دوام می آورد و تا چی وقت ادامه پیدا میکند، من همیشه به یادت هستم ماه من 
در بالا  یک عنوان نوشته بود
 در باره من..
شاید برای خیلی ها سوال پیش بیاد که چرا من در باره تو نوشتم خوب من که در کار نیست همه تویی.
تویی که هر ثانیه فکر و ذهن مرا با خود پیوند زدی و با خود می‌بری شاید هزاران کیلومتر فاصله و مرز  بین ما باشد ولی وقتی که قلب ها به هم نزدیک باشند این فاصله ها و مرز ها بی معنی میشوند.
تو در وجود من و من در وجود تو هستم. 
امید وارم که این فراق و دوری به زودی به پایان برسد و دوباره تو را در آغوش بگیرم.....
[H]  5201314
                    

یادداشت‌ها

                مردی به نام اوه...
مدت زیادی بود که با این کتاب در صفحات اجتماعی آشنا شده بودم و حرف های زیادی در مورد این کتاب شنیده بودم ،خیلی  ها تعریف می‌کردن و میگفتن که کتاب خوبی است.
یک روز که داخل انستا گرام می‌چرخیدم  با یک کتاب فروشی آنلاین برخوردم که این کتاب را به معرفی گذاشته بود.
بعد اینکه فهمیدم  در بخش مهمی از داستان این رمان یک زن ایرانی نقش دارد.
تصمیم گرفتم که باید این رمان را بخونم ..
فردای آن روز رفتم باغ کتاب تهران و این کتاب را خریدم ، بعد شروع کردم به خوندم ....
واقعاً که تعریف های که در مورد این کتاب شنیده بودم درست بود ،یک رمان جذاب و عالی،  جالبی کار اینجاست که در بخش های از رمان ،اینقدر میخندی که اصلاً حریف نداری ،و در بخشی های دیگه اینقدر گریه می‌کنی که اینگار یک عزیز خود را از دست دادی.

این کتاب داستان زندگی مردی را بیان میکند که اصلاً به تکنولوژی وانترنت اعتقاد ندارد.
و خیلی هم وفا دار است،  مثلاً میگه وقتی تو یک پراید خریدی باید پای اون بمانی حتا اگر در آینده پول BMW را هم داشتی.
و اسم ماشین اوه ساپ است.
برای همه پیشنهاد میکنم که حتماً این رمان را یک بار بخوانند....
و یک فیلم هم به اساس این داستان ساخته شده است به همین اسم.


        
                کتاب اوتاق افسران، واقعاً کتاب تلخی است و حجم کمی هم دارد ولی داستانش خیلی طولانی است، از آغاز جنگ جهانی اول تا پایان جنگ جهانی دوم..
داستان این کتاب، زندگی افسری را بیان میکند که با ورود به جنگ قبل از این که با نازی های آلمان حتا رو به رو شود. در اثر اثابت یک خونپاره بهشون از ناحیه صورت زخمی میشود و به یکی از بیمارستان ها در فرانسه فرستاده میشود. وسال های زیادی را در این بیمارستان میگذارند و دوستان بیشتری پیدا می‌کند که اون ها هم از ناحیه صورت زخمی شده اند و یکی از اون ها یک خانم می‌باشد.
غم انگیز ترین قسمت این کتاب جایی است که جنگ تمام میشود واین افسران به زندگی عادی برمی‌گردن  و مدال های قهرمانی بهشون داده میشود.در جامعه دوباره پذیرفته می‌شوند.
یگانه کسی که نمی‌تواند در جامعه برگردد و مدال قهرمانی دریافت کند. زنی است که با افسران در بیمارستان بستری بود. چون زن است و صورت زیبا دیگه ندارد جامعه  و حتا خانواده اش اون را نمی پذیرند و مدال قهرمانی هم دریافت نمیکند 
خیلی تلخه اینجا 
و دلیل اینکه یک ستاره کم داده ام  همین موضوع است ...
و من هم فایل های صوتی این  کتاب را گوش داده ام خیلی غم‌انگیز است..
        
                یکی از بهترین کتاب های که تا حالا مطالعه کردم از هر جهت که به این کتاب نگاه میکنم امید به زندگی و ا ادامه زندگی را به من نشان میدهد..
داستان این کتاب بیان کننده سفر یک صوفی (هاکان منگوچ)با همسفر خود (دنیز)را بیان میکند که این صوفی به این سفر حج میگوید تسلیم شدن در تقدیر الهی و این دو شخص در این سفر خود را به خدا تسلیم می‌کنند.
 و بدون پول ،غذا ،لباس،ماشین  سفر خود را آغاز می‌کنند..
و در این سفر اتفاق های بسیار زیبا می افتد که دید انسان را نسبت به زندگی و تقدیر تغیر میدهد..
در بخشی از این کتاب اومده ...
ممکن است همه به کسی که تو به او نگاه می‌کنی ،نگاه کنند ؛اما نمی توانند چیزی را که تو در او می بینی ببینند. همه می‌توانند عاشق شوند ؛اما کسی نمی تواند همچو تو دوست داشته باشد ، تنها تفاوت «تو» هستی و چیزی که تو را خاص میکند آنکه دوستش داری نیست ؛ علاقه توست..» 
و این متن یکی از گفته های شمس تبریزی است👆

 برای دوست داران مولانا هم پیشنهاد میکنم این کتاب را..
و بر مبنای روانشناسی  و خود شناسی نوشته شده است...

        

باشگاه‌ها

هری پاتر

208 عضو

هری پاتر و محفل ققنوس

دورۀ فعال

آفتاب‌گردان 🌻

290 عضو

قرآن کریم: ترجمه خواندنی قرآن به روش تفسیری و پیام رسان برای نوجوانان و جوانان

دورۀ فعال

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

لیست‌های کتاب

هیچ ملاقاتی تصادفی نیستمن نی هستمدرد همیشه راه را نشان می دهد

کتاب های هاکان منگوچ

11 کتاب

هاکان منگوچ✅️✔️ هاکان منگوچ متولد شهر بورسای ترکیه و دانش آموخته دانشگاه الوداغ است. بسیاری از مردم ترکیه او را به عنوان نویسنده، موزیسین و سخنران می شناسند. او در 15 سالگی نواختن نی و پیانو را فراگرفت. سفر او با نی؛ او را با وادی تصوف و فلسفه صوفی آشنا کرد. پس از مدتی زبان عثمانی را آموخت و سالها بعد به تبریز دیار شمس تبریزی آمد تا زبان مثنوی را بیاموزد. هدف او از نوشتن کتاب و برگزاری سمینار ها، دوره ها و کمپ های آموزشی خود، انتقال آموزه های بزرگان و اندیشمندانی همچون مولانا، شمس تبریزی، یونس امره، همچنین اساتیدی که طی دو دهه پا گذاشتن به مسیر خودشناسی از آنها بهره مند بوده به مردم زمان خویش است. فلسفه زندگی او بر پایه امیدواری و سهیم کردن دیگران در این امید بنا شده است. از نظر او امیدواری به معنای مثبت اندیشی صرف نیست. به معنای نادیده گرفتن تراژدی هایی که در زندگی با آنها مواجه می شویم هم نیست. بلکه امید به معنای توجه به امکان وقوع هر احتمال در زندگی است. او طرفدار این دیدگاه است که «به جای ناسزا گفتن به تاریکی، بهتر است شمعی برافروزی.» این نویسنده جوان به عنوان موسس و رئیس آکادمی صوفی که در زیرمجموعه دانشگاه آمریکایی گیرنه تاسیس شده است به فعالیت مشغول می باشد. کتابهای او به هشت زبان ترجمه شده است.

فعالیت‌ها

            «و این خود ما هستیم که معین می کنیم خار ناملایمات کی بر روح و تن مان بنشیند.»
همون طور که گفتم من هر چیزی که توش حتی جمله کوچیکی مربوط به اسب ها باشه رو دوست خواهم داشت. چه برسه به دومین کتاب خوبی که توش آدم ها ارتباط فرای حیوان و انسان با اسب جماعت(!) داشتن.
اولین کتابی بود که از نروژ می خوندم.(تا جایی که یادمه) من کشور های اسکاندیناوی رو کلا دوست دارم چون طبع سرد افرادش هارمونی خوبی با گرمای چوب های طبیعتشون داره؛ و از نظر خود من توی نروژ که باشی ارتباط با طبیعت و جنگلش جذاب تر از ارتباط با آدم هاشه.
این کتاب مردونه اس. یعنی شما از جای جای کتاب برداشت های مردونه نسبت به جهان اطراف شخصیت پیدا می کنید. این لزوما زن ستیزانه نیست و من این ویژگی رو دوست دارم. اینکه در یک جبهه با قوت حضور داشته باشی اما این حضور؛ آسیب زننده به جبهه مقابل یا متضادت نباشه.
تمام مدت صحبت «قدرت»ه. قدرتِ اینکه من طبیعت و آدم هاشو تو دستام داشته باشم. آدمِ اصلیِ داستان هم دقیقا همین طوریه. وقتی طبیعت باهاش کنار می آد؛ حس می کنه همه چیز تحت کنترلشه و بعد یهو ممکنه یه شوک طبیعی (مثل افتادن درخت) «تراند» قصه ما رو عصبی و خسته و سرگشته کنه؛ که چرا با وجود تمرکزی که داره روی قدرت نمایی اش می ذاره؛ همه چیز اون طوری نمی شه که اون برنامه ریزیش کرده.
به طرز خیلی واضحی؛ پسر از پدر تاثیر گرفته. خب برای همه آدما ممکنه این اتفاق پیش نیاد؛ اما تو این کتاب تراند پدر خودش رو یه قهرمان می دونه که فقط گاهی نمی تونه بهش اعتماد کنه. و بقیش که نگم بهتره چون لو می ره داستان:)
داستان نسبتا قوی بود؛ شاید گاهی آدمی مثل من که طبیعت جنگلی براش یه رویای دور و گاهی عذاب آوره رو گیج می کرد با توصیفاتش؛ اما به اندازه بودن و خسته نمی کرد آدمو از نفهمی خودش:))
آخرش رو دوست نداشتم. اصلا کاش ادامه داشت:)
یه چیز بد دیگه اش سرنوشت بقیه آدمای داستان بود. تمرکز خیلی زیادی روی خاطرات کودکی تراند و خودش گذاشته شده بود و دوست داشتم نویسنده که واقعا در برگشت به عقب ها و یادآوری خاطرات انقدر ظریف و خامه ای:) کار کرده یکم از بقیه هم برامون حین داستان الانش بگه.
بیشتر نمی نویسم چون یه چیز هایی رو بنویسی فقط حرف مفت زدی؛ حرفی که حرفه ولی مفت می شه؛ برای زدن این حرفا باید یکی بیاد زیر زبونتو؛ مغزتو؛ حرکات دستات و چشماتو بکشه بیرون و خودش برای حلاجی کردنشون تلاش کنه:)
فقط بخونید و لذت ببرید.
          
چی زیبا گفته ولی اون های رو که دوست دارم پیدا کرده ام اما خیلی دور خیلی...، نمیشود باهاشون زندگی کنم .