زهرا عارفی پور

زهرا عارفی پور

کتابدار بلاگر
@ZAHRA90

19 دنبال شده

169 دنبال کننده

            یک خوره کتاب، 🙃
          
گزارش سالانه بهخوان

یادداشت‌ها

نمایش همه
        این کتاب داستان دختری است به نام نیلوفر که برای تحصیل به فرانسه می‌رود. اوتنهادختر محجبه و شیعه در کالج است . بنابراین تمام هم کالجی هایش اورا آینه تمام نمای ایران و تشیّع می بینند . نیلوفر بخاطر محجبه و شیعه بودنش خیلی جاها باید به سوالات مردم پاسخ می داد و اعتقادش را بازگو می کرد.
دوست صمیمی او در کالج دختر آمریکایی به نام امبروژا است که از کشورش تنفر دارد! او دختری مسیحی است و از طریق نیلوفر می فهمد که تنها سوره ای در قرآن که به نام یک زن است ، بنام مادر حضرت عیسی یعنی مریم است. از این رو خیلی به دانستن درمورد اسلام و گفتگو با نیلوفر مشتاق است و همین گفتگو ها باعث دوستی و صمیمی شدن آن دو با هم می شود.

+یکی از نکاتی که این کتاب داشت و بنظر من نکته ی مثبتی بود : داستان با حالت عامیانه روایت می شد و دلیلش هم این بود که این کتاب گردآوری شده ی مطالب یک وبلاگ است .

_ یک نکته در این کتاب برای من جای سوال داشت و این بود که چرا نیلوفر در تمامی بحث ها برنده میشد ؟ یعنی آنقدر قدرت تکلم و قانع کنندگی بالایی داشت که حتی وقتی با اهل سنت راجع به خلفایشان صحبت می‌کرد آنها را قانع می کرد که آنها حق اميرالمومنين را خوردند ؟
یا نویسنده بحث هایی که بازنده شده بود را ننوشته بود و یا واقعا آنقدر قدرت تکلم بالایی داشته که همه را راضی می کرده ، ما که نمی‌دانیم!

ولی در کل از خواندن این کتاب لذت بردم و این کتاب را به همه پیشنهاد می دهم که بخوانند!
      

16

فعالیت‌ها

ماهی روی درخت
          ذوق خواندنش را داشتم.
 آنقدر که نگرانی تکالیف عقب افتاده قادر به منصرف کردنم از خواندنش نبود. به محض برگشتن از مدرسه کوله‌ام را پرت کردم کنج اتاقم و ننشسته شروع به خواندنش کردم. چشمانم با سرعتی سرسام آور از روی کلمات میگذشتند و هر چند دقیقه یکبار، دستانم از ورق زدن خسته میشدند. بین موج‌های احساسات شخصیت ها غرق میشدم و چیزی نمیگذاشت حتی برای لحظه ای سرم را از روی کتاب بلند کنم. از وقفه های اجباری بین خواندنش بیزار بودم. هر جا وقت میکردم در حد یک خط هم که شده میخواندمش و خسته نمیشدم. صفحه آخر را که ورق زدم، بیشتر از خوشحال، گیج بودم. نمیفهمیدم و نمیفهمم چرا آنقدر آرامم میکردم. ولی این گیجی را دوست دارم.

ماهی روی درخت، داستان اَلی نیکرسون کلاس ششمی‌ است. دختر ده، دوازده ساله‌ای که نمیتواند بخواند و بنویسد. این را از همه پنهان میکند. تنهاست و اکثر روزش را در دفتر مدیر میگذراند. نه هم‌کلاسی هایش دوستش دارند، نه معلم ها و نه خودش. در زاویه دید دیگری، زندگی آرام و به نسبت کسل کننده‌ای دارد ولی به گمانم زندگی از هر زاویه دیدی متفاوت است. احساس میکند جذر و مد مداوم زندگی خفه‌اش کرده و دیگر تحملش را ندارد. در همان حال و حالت خفگی، در باز میشود و معلم جدیدش، آقای دنیِلز وارد کلاس میشود و در هر کس متوجه چیزهایی میشود که اغلب افراد نمیبینند.
آنجایی قدرت نویسنده را فهمیدم که هرچه میگشتم نقطه اشتراکی با اَلی پیدا نمیکردم ولی با تمام وجودم با او همزاد پنداری میکردم. حتی چند لحظه‌ای آرزو کردم من‌هم خواندن و نوشتن برایم عذاب بود اما در زندگی‌ام یک آقای دنیِلز داشتم. بعضی فصل ها دلم میخواست از بین صفحات کتاب میگذشتم و اَلی را محکم بغل میکردم و میگفتم:« تو فوق‌العاده‌ای اَلی. فوق‌العاده تر از هر واژه و کلمه.»
خواندن این کتاب را به هر کس بپرسد پیشنهاد میکنم. برای خواندنش نباید حتما کلاس ششمی باشی و خواندن و نوشتن سختت باشد.
        

14

رنگ زیبای خیال
          _بسم الله الرحمن الرحیم_
 
این کتاب متن نیست. فاقد متنه و همه‌‌ش تصویره. چهل صفحه فقط تصویر،
و چقدر هنر بزرگیه که بتونی حرفت رو با تصاویر بزنی!
این کتاب در مورد دختریه که یه مداد قرمز در اتاقش کشف می‌کنه و متوجه میشه که هر تصویری که با اون مداد بکشه جون میگیره و زنده می‌شه.
مفهوم کتاب اینه که خیالات شما رو نجات خواهند داد. البته اگر خیلی زیاد در اون‌ها غرق بشید، خطرناکه، اما زندگی بدون خیالات هم خطرناک هست. در واقع مرز بین خیال و واقعیت رو نشون می‌ده.
هفت سالم که بود تبلیغ این کتاب رو آخر کتاب‌های نوجوان پرتقال می‌دیدم و به شدت علاقه مند بودم بخونمش و بالاخره بعد چند سال قسمتم شد بخونمش!:))) خیلی اتفاقی چشمم بهش خورد یه جایی و یادم افتاد که می‌خواستم بخونمش...
و خیلی ذوق کردم که این کتاب رودر طاقچه ی بی‌نهایت دیدم.
یه کتاب جمع و جوره. نویسنده حرفش رو با تصاویر می‌زنه. تصاویر با جزئیات هستن. خلاقانه و زیبا. نیازی هم نیست سه ساعت فکر کنید خب الان منظورش از این تصویر چی بود... داستان رو خیلی قشنگ با تصاویر روایت می‌کنه.
به عنوان کسی که عاشق طراحی و هنر هست، این رو می‌گم که اگه هنرمند باشید با خوندنش آرزو می‌کنید این مداد قرمز متعلق به شما بود!
در کل پیشنهادش می‌کنم، به خصوص برای بچه ها♡:)
        

21

شهر فراموشی

26

شهر فراموشی
          این کتاب را به عجیب ترین شکل ممکن، زمانی که از آخرین لحظاتم در کتابفروشی ای کوچک استفاده میکردم و قاطعانه با آشفتگی بسیار در تلاش انتخاب کتاب بودم، پیدایش کردم. 
من با تمام وجودم عاشق «شهر فراموشی» شدم. موقع خواندن کتاب وسط کلاس ها از جملات زیبای کتاب جلوی خودم را میگرفتم تا شوقش را برای خودم نگه دارم و عنوان زیبای فصل هایش را میان معادله های ریاضی جار نزنم! 
این کتاب داستان خاطرات است، و برای منی که مدتی است از فراموش کردن حس و حال نوجوانی ام میترسم و از هر کلمه ای برای ثبت احساساتم استفاده میکنم تا در آینده نوجوانان را بفهمم، بی نظیر بود. ماجرا با رفتن به شهر ایون تاون و آغاز جدیدی برای الودی شروع میشود. رفتن به شهری جدید تا خاطرات تلخ گذشته را فراموش کنند و زندگی جدیدی داشته باشند. اما هر شروع جدیدی با سختی های بسیار همراه است! 
خواهر دوقلوی الودی دیگر مثل همیشه با او صمیمی نیست. او دیگر خاطرات گذشته را به یاد نمی آورد و به این نتیجه رسیده است که برای شروعی تازه، نیاز تمام گذشته را فراموش کرد. 
با وجود اینکه این کتاب تبدیل به یکی از کتاب های موردعلاقه ام شد، و بی اندازه دوستش دارم، متاسفانه کتاب چند نکته منفی هم دارد؛ 
۱. ژانر کتاب، چیزی بین واقع گرا و فانتزی است، و خواننده را بشدت گیج میکند.
۲. دومین مشکل کتاب، این است که پی رنگ درستی ندارد و گره اصلی داستان را در ۳۰ صفحه آخر کتاب متوجه میشویم، که این عذاب بزرگی است.
۳. آخرین مشکل کتاب این است که زیاده گویی های بسیاری دارد،( هر چند که من از همان ها هم لذت میبردم!) و نیازمند صبر بالایی برای خواندنش است. 
در آخر، با وجود تمام نکات منفی، قطعا این کتابی است که تمام دوستدارن خاطرات، و آن هایی که اهمیت ساختن خاطره را میدانند باید بخوانند و لذت ببرند! 

        

17

دشمن عزیز
          این کتاب را حاضرم برای بار سوم، چهارم، و دهم هم بخوانم. کلمات جین وبستر، آن چنان دل آدمی را غنج میبرند که با خواندن هر خط، در کلماتش فرو می رفتم و کامم با خواندن هر صفحه، شیرین تر از صفحه قبل میشد. حقا که جین وبستر، کسی که توانسته است جودی عزیز، و سالی را خلق کند خارق العاده است. 
من این کتاب را شاید حتی اندازه سر سوزنی از بابالنگ‌ دراز بیشتر دوست داشتم، شاید چون در دشمن عزیز جودی و سالی بزرگ تر شده اند و احساسات شان نسبت به تمام اتفاقات، فراتر از قبل تر هایشان است، شاید هم چون سالی آن چنان از لذت داشتن ۱۰۷ جوجه کوچک صحبت میکند که هر آدمی را ترغیب به زدن نوانخانه ای میکند و این آرزو را بر دل افراد به جای میگذارد. 
«دشمن عزیز» در ادامه داستان بابالنگ دراز است و نامه های سالی، دوست صمیمی جودی ابوت است که به پیشنهاد و درخواست جودی سرپرستی نوانخانه جان گریر را قبول کرده است. سالی رفته، رفته عاشق نوانخانه و یتیم های کوچکش میشود. به تک به تک آن ها عشق میورزد و برایشان هر کاری میکند تا شاد باشند و بتوانند از فرصت کودکی شان، ناب ترین تجربه ها را کسب کنند. سالی از اتفاقات نوانخانه و احساساتش برای جودی مینویسد.
 نوانخانه، پزشکی دارد که سالی او را دشمن عزیز خطاب میکند و تنفر شدیدی از او دارد، اما میان نامه هایی که به جودی مینویسد، کم کم احساسات دیگری از سالی رو میشود... 
 اگر عاشق جودی ابوت و بابالنگ دراز هستید و از خواندن نامه های جودی در کتاب بابالنگ دراز لذت بردید، به قطع باید دشمن عزیز را هم بخوانید و با تک به تک نامه های سالی زندگی کنید، اما اگر از کتاب بابالنگ دراز لذت نبردید( که متاسفم اگر چنین فردی وجود دارد!!) این کتاب به قطع مناسب شما نیست! 
پ.ن: دوست داشتم خیلی بهتر از این ها برای «دشمن عزیز» بنویسم و بتوانم دست کم مقداری از احساساتم را تبدیل به حروف کنم و صرف توصیف این کتاب کنم، اما حیف که قلمم در مقابل توصیف این کتاب کم آورده است و همین که این چند خط را دوام آورده است بنویسد، خودش در عجب مانده است! 
پ.ن: بابالنگ دراز و دشمن عزیز، تنها کلاسیک هایی هستند که قادر به خواندن شان هستم، وگرنه از کتاب های کلاسیک و پی رنگ های کند و حوصله سر بر متنفرم! 
        

20