مرا با خودت ببر

مرا با خودت ببر

مرا با خودت ببر

4.4
136 نفر |
45 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

16

خوانده‌ام

270

خواهم خواند

89

ناشر
شابک
9789640234365
تعداد صفحات
248
تاریخ انتشار
1400/4/19

توضیحات

کتاب مرا با خودت ببر، نویسنده مظفر سالاری.

لیست‌های مرتبط به مرا با خودت ببر

نمایش همه

پست‌های مرتبط به مرا با خودت ببر

یادداشت‌ها

atefeh

atefeh

1402/9/20

          ولی خدایا من بغض و گله دارم از دنیا که در زمانی زندگی میکنم که محبوبان خدا را نمیتوانم از نزدیک ببینم🥺
خدایا من به همه کسانی که درصدر اسلام در کنار پیامبر و ائمه اطهار بودند شدیدا غبطه میخورم🙂
واقعا افسوس که توی زمان غیبت امام زندگی میکنیم🙂💔

با خواندن این کتاب با صفحاتی از کتاب اشک می‌ریزید و از شیعه بودنتون لذت میبرید♥🌚
منکه دو روزه تمومش کردم و هر چی جلوتر میرفتم از اینکه داشتم به اخر کتاب میرسیدم عمیقا ناراحت میشدم😕

اول از همه بگم که بعد از این کتاب هم کتاب «هادی»  رو مطالعه کنید با اینکع نویسنده ها متفاوت اند ولی انگار یه نویسنده اند😐. 
و کتاب هادی کاملا و به زیبایی ادامه اون کتابه و در مورد امام هادی ع در دوران خلافت متوکله حتی میتونید نقش کامل و پررنگ تر ابن سکیت و سرنوشت شو  توی کتاب هادی بخونید
منکه متاسفانه قبلا کتاب «هادی»  رو اول خونده بودم😐🥲

علی کل حال کتاب همانند «رویای نیمه شب»  و «دعبل و زلفا»  با عشقی آغاز میشه و زود به سرانجام میرسه و پس از اون از غربت و مظلومیت شیعه می شنویم 🙂💔
بسیار دلچسب و شیرین راجع به امام صحبت میکنه🥺
واقعا بعد از مطالعه اینجور کتاب ها انسان به فکر فرو میره! 
من به جاهایی از کتاب که میرسیدم کتابو می‌بستم و جلو خودم میزارم و تا چند دقیقه با موهای سیخ شده  و حالت بهت🥲 به کتاب نگاه میکنم یه حالت میکسی از (بغض، ترس، شادی، چشمان پر اشک، قلب شکسته)  کلا یه حالت عجیب غریب!!! نمیدونم چی بگم شاید کسایی که مثل من این حالتو تجربه کردن میفهمن چی میگم... 
منکه عاشقش شدم و پیشنهادش میکنم...♥ 
        

10

          📚 مـرا با خودتـــ ببــر
دمشــق، ســال ۲۱۸
📖صفحه۲۹

_ راستی مـادر! فرشته‌ها اسم دارند؟
مادر پشت چشم نـازک کرد و رو برگرداند.
_ من از کجا بدانـم! وقتی عزرائیـل به دیدنم آمد، ازش می پرسم!
_ دور از جان، مـادر!
ابراهیم پشت در اتاق‌، دستار به سر انداخت.
کفش چرمی‌اش را پوشید و بندهایش را دور ساقش پیچید و گره زد.
_ فرشته‌ها هم لابد اسم دارند؛ مثل منا، طوبا، ایما، سما، علیا، حلما، لعبا، شیما، آمال.
_ نادان! مگر فرشته‌ها دختــرند.
_ می دانم. آنها زن و مرد ندارند، اما من دوست دارم اسم فرشته‌اند «آمال» باشد.
مادر بالش را خواباند و دراز کشید.
_ اگر تو در این دنیا فرشته‌ای داشته باشی، اسمش «حبه» است.
ابراهیم با بدگمانی به مادر نگاه کرد.
_ حبه؟
_ دختر عبدالکریم بازرگان را می گویم...

🔴 بخشی از ابتدای کتاب مسابقه کتابخوانی مرا با خودت ببر را خواندید، اگر دوست دارید در قرعه کشی 
🎊 ۹کمک هزینه سفر به عتبات و عالیات و زیارت مرقد "امام جواد علیه السلام"، باشید این کتاب را با تخفیف از سایت به‌نشـر تهیه کنید.
📨 www.behnashr.com
        

17