بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

مرا با خودت ببر

مرا با خودت ببر

مرا با خودت ببر

4.4
91 نفر |
28 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

12

خوانده‌ام

181

خواهم خواند

54

کتاب مرا با خودت ببر، نویسنده مظفر سالاری.

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به مرا با خودت ببر

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به مرا با خودت ببر

نمایش همه

پست‌های مرتبط به مرا با خودت ببر

یادداشت‌های مرتبط به مرا با خودت ببر

            ابراهیم مردی که در دمشق زندگی میکند آرزو دارد که به سفر حج برود که ناگهان جور می شود که او به سفر برود او ازدواج میکند و مادرش دیگر تنها نیست. اما روز قبل از سفر او مادرش بیماری سختی میگیرد. ابراهیم سر دو راهی میماند، برود یا بماند؟ 
او به خاطر مادرش از سفر میگذرد. روزی دل شکسته در مسجد شروع به گریه می کند که ناگهان میبیند مردی جوان و زیبا و رشید در برابرش ایستاده است. جوان به ابراهیم سلام میکند و به او میگوید همراه من بیا. ابراهیم ناخواسته بر میخیزد و با جوان همرا می شود. 
تا چشم بر هم زدنی به عراق و مکه و مدینه سفر میکند و حجش را انجام میدهد و دوباره به مسجد بازمیگردد. با گریه از آن جوان می پرسد:«شما کیستید؟» آن جوان لبخندی دل نشین میزند و می گوید:«من امام تو، محمد بن علی، ابن الرضا هستم.» 
ابراهیم توسط حکومت عباسی دستگیر و به بغداد برده میشود و زندانی میشود. ابن خالد مردی ادویه فروش در بغداد کنجکاو میشود و هر روز در زندان به دیدار ابراهیم میرود و داستانش را می شنود. تمام تلاشش را برای آزادی ابراهیم میکند اما بی هیچ حاصلی. 
ناامید از همه جا دلش را به امام جواد ع میسپارد و دعا میکند. 
تصمیم میگیرد به زندان برود برای آخرین دیدار با ابراهیم وقتی وارد میشود همه را آشفته میبیند و میفهمد ابراهیم فرار کرده است اما به طوری غیر ممکن نه در خراشی برداشته است نه زنجیر های دست و پایش. ابن خالد از خوشحالی فراوان به آسمان میرسد. امامش ابراهیم را از زندان نجات داده است و به خانه اش در حلب رسانده. 
حقا که او حجت خدا بر روی زمین است. 
          
atefeh

1402/09/20

            ولی خدایا من بغض و گله دارم از دنیا که در زمانی زندگی میکنم که محبوبان خدا را نمیتوانم از نزدیک ببینم🥺
خدایا من به همه کسانی که درصدر اسلام در کنار پیامبر و ائمه اطهار بودند شدیدا غبطه میخورم🙂
واقعا افسوس که توی زمان غیبت امام زندگی میکنیم🙂💔

با خواندن این کتاب با صفحاتی از کتاب اشک می‌ریزید و از شیعه بودنتون لذت میبرید♥🌚
منکه دو روزه تمومش کردم و هر چی جلوتر میرفتم از اینکه داشتم به اخر کتاب میرسیدم عمیقا ناراحت میشدم😕

اول از همه بگم که بعد از این کتاب هم کتاب «هادی»  رو مطالعه کنید با اینکع نویسنده ها متفاوت اند ولی انگار یه نویسنده اند😐. 
و کتاب هادی کاملا و به زیبایی ادامه اون کتابه و در مورد امام هادی ع در دوران خلافت متوکله حتی میتونید نقش کامل و پررنگ تر ابن سکیت و سرنوشت شو  توی کتاب هادی بخونید
منکه متاسفانه قبلا کتاب «هادی»  رو اول خونده بودم😐🥲

علی کل حال کتاب همانند «رویای نیمه شب»  و «دعبل و زلفا»  با عشقی آغاز میشه و زود به سرانجام میرسه و پس از اون از غربت و مظلومیت شیعه می شنویم 🙂💔
بسیار دلچسب و شیرین راجع به امام صحبت میکنه🥺
واقعا بعد از مطالعه اینجور کتاب ها انسان به فکر فرو میره! 
من به جاهایی از کتاب که میرسیدم کتابو می‌بستم و جلو خودم میزارم و تا چند دقیقه با موهای سیخ شده  و حالت بهت🥲 به کتاب نگاه میکنم یه حالت میکسی از (بغض، ترس، شادی، چشمان پر اشک، قلب شکسته)  کلا یه حالت عجیب غریب!!! نمیدونم چی بگم شاید کسایی که مثل من این حالتو تجربه کردن میفهمن چی میگم... 
منکه عاشقش شدم و پیشنهادش میکنم...♥ 
          
            📚 مـرا با خودتـــ ببــر
دمشــق، ســال ۲۱۸
📖صفحه۲۹

_ راستی مـادر! فرشته‌ها اسم دارند؟
مادر پشت چشم نـازک کرد و رو برگرداند.
_ من از کجا بدانـم! وقتی عزرائیـل به دیدنم آمد، ازش می پرسم!
_ دور از جان، مـادر!
ابراهیم پشت در اتاق‌، دستار به سر انداخت.
کفش چرمی‌اش را پوشید و بندهایش را دور ساقش پیچید و گره زد.
_ فرشته‌ها هم لابد اسم دارند؛ مثل منا، طوبا، ایما، سما، علیا، حلما، لعبا، شیما، آمال.
_ نادان! مگر فرشته‌ها دختــرند.
_ می دانم. آنها زن و مرد ندارند، اما من دوست دارم اسم فرشته‌اند «آمال» باشد.
مادر بالش را خواباند و دراز کشید.
_ اگر تو در این دنیا فرشته‌ای داشته باشی، اسمش «حبه» است.
ابراهیم با بدگمانی به مادر نگاه کرد.
_ حبه؟
_ دختر عبدالکریم بازرگان را می گویم...

🔴 بخشی از ابتدای کتاب مسابقه کتابخوانی مرا با خودت ببر را خواندید، اگر دوست دارید در قرعه کشی 
🎊 ۹کمک هزینه سفر به عتبات و عالیات و زیارت مرقد "امام جواد علیه السلام"، باشید این کتاب را با تخفیف از سایت به‌نشـر تهیه کنید.
📨 www.behnashr.com