بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

فاطمه الزهرا افشاری پور

@Book_lover74

38 دنبال شده

37 دنبال کننده

                      کانالم در ایتا به ID: @dokhtar_ketabkhoon رو دنبال کنید.🤗
                    
@dokhtar_ketabkhoon
@dokhtar_ketabkhoon
گزارش سالانه بهخوان

یادداشت‌ها

نمایش همه
                ❌ خطر فاش شدن داستان❌
اصل داستان پیکره و استخوان بندی قوی ای نداشت و آخر کتاب پیش خودم میگفتم خب که چی ؟ یک نفر از دست ساواک فرار کرد و خودشو با هزار سختی رسوند پیش مادربزرگش و بعد این همه ماجرا پیش اومد که تهش بازم نامعلوم بمونه؟
ته کتاب کلی سوال برام پیش اومد مثلا اون سرباز آمریکایی یک دفعه تو اون سرمای وحشتناک از کجا پیداش شد؟ چجوری غیب شد؟
اون راننده که اسماعیل رو سوار کرد چجوری نیست شد ولی باز ته داستان پیدا شد!!!
اون سه تا زندانی هم بند اسماعیل چجوری هر سه تاشون آزاد شدن اونم انقدر یهویی!!!!
چجوری اسماعیلی که تا گردن تو باتلاق فرو رفته بود با کمک یک شاخه درخت بید نجات یافت؟!!!
سانا فرار کرد اومد خونه آنا که فرار کنه بره تهران زندگی جدید و مستقل شروع کنه بعد یکدفعه نیست شد ! یعنی خودشو انداخت تو چشمه و  نابود کرد؟؟؟
و کلی سوال دیگه که تو ذهنم موند و جوابی براش پیدا نکردم

در کنار این نقد هایی که کردم باید بگم توصیفات فوق العاده زیبایی داشت مخصوصا از طبیعت و زندگی روستایی  که با خوندنشون عشق میکردم
کتاب رو از کتابخونه گرفته بودم و پیش خودم گفتم اگر کتاب انتهای خوبی داشت حتماً میخرمش که برا خودمم داشته باشمش که متاسفانه نه سیر خوبی داشت نه انتهای خوبی !!!!
        
                کتاب چراغ ها را من خاموش میکنم ، در واقع روایتگر زندگی بیشتر خانم های خانه دار است که در روزمرگی های زندگی، خودشون رو فراموش میکنن
کتاب کشش چندانی نداشت و مطمئنم اگر صوتی نمی‌شنیدمش و حتی اگر کسی غیر از خانم مقدمی خونده بودش، حتما همون اوایل کتاب رو رها میکردم 
ولی خب خانم مقدمی بسیار زیبا این کتاب رو خوانش کردن و همین باعث میشه آدم تا آخر کتاب ادامه بده 
یک موردی که تو طول کتاب اذیتم میکرد این بود که دوقلوها همش حرفای هم رو تکرار میکردن 😕
و یک سوالی که برام پیش آمد این بود که چطور شد که آرتوش همسر کلاریس اواخر داستان کاملا تغییر کرد رفتارش و به کلاریس توجه بیشتری کرد!!!!🧐
درمورد ساکنان واحد E هم به نظرم که هر کدومشون یکجور مشکل روانی داشتن، مادربزرگه که یکبار صمیمی بود و یکبار خشک و طلبکار
پسرش که با داشتن دختر به اون سن بسیار بچه ننه بود و اصلا نمیتونست خودش تصمیم بگیره 
و نوه ای که تحت تاثیر این پدر و مادربزرگ رشد کرده بود و در انتهای کتاب دیدیم که واقعا مشکل روان داشته !!!!
در کل این کتاب رو پیشنهاد نمیکنم 🙄
        

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها