بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

محمدامین رنجبری

@aminranjbarii

26 دنبال شده

17 دنبال کننده

                      نصف پیمانه کتاب دوست

                    
aminranjbarii

یادداشت‌ها

نمایش همه
                جاده بهشت
انگار باید سریع تمام میشد و اگر چنانچه پای خیال را فراتر میگذاشت و بجای ۱۸۰ صفحه ۲۵۰ صفحه به نگارش در می آورد، انتشارات «جمکران» جلوی نشرش را میگرفت.
توقع داشتم بعد از صفحه‌ی ۱۸۴ داستان کما‌فی‌السابق ادامه داشته باشد، چراکه وضعیت ۴ شخصیت که در جاه‌های مختلف به داستان تزریق شده بودند هنوز مشخص نشده بود. اما در کمال ناباوری داستان تمام شد. حتی احتمال دادم که ممکن هستش برخی صفحات چاپ نشده باشند... اما چنین نبود. واقعا تمام شده بود.
گفتند پایان باز! نه اینقدر... آنقدر پایانش باز بود که می‌توانستیم یک داستان دیگر از دلش بیرون بکشیم.
مجید پورولی یک نویسنده‌ی باهوش است. مخاطب خود را بخاطر معلم بودنش میشناسد و می‌داند که برای چه سنی قلم می‌جنباند. پس یک باریکلا بخاطر این ذکاوت باید به او تقدیم کرد.
این کتاب نباید در زمره کتاب های رمان قرار بگیرد. کتاب «جاده بهشت» بیشتر پاسخ به شبهاتی در خصوص امام زمان (عج) بود که نویسنده با خود فکر کرده و یک داستان تخیلیِ عقیم برای جذابیتش به آن افزوده است. فرسنگ ها فاصله‌ است بین امام زمان مجید پورولی و امام زمان مظفر سالاری. هرچند که دیگر این چنین پاسخ‌ها و شبهاتی تاریخ مصرفشان گذشته.
تفکر مدرسه‌ی علوی از بند بند این کتاب می‌بارید. و هر لحظه دندان قروچه‌ای به داستانِ تخیلی چسبیده به خود میرفت، که آهای! هدف تو‌ نیستی، بلکه منم. به همین خاطر بعد از پایان کتاب سریعا رجوع کردم به کتاب «خون دلِ» جواد موگویی! تا تفکرات حاصل از این کتاب را در کنار شیخ و علامه‌اشان دفن کنم.
دلخورم از نویسنده که اینقدر آخته و برهنه عقایدش را فریاد می‌کشید. ای کاش به مانند کتاب های قبلی‌اشان در خفا تفکراتشان را به منصه ظهور میرساندند.
حیف درختی که صرفِ کاغذ این کتابِ تخیلیِ منتصب به امام زمان (عج) شد.
حیف وقتی که خرج این کتاب شد.
همین
        
                ارمیا

باید نوشت...
باید دقیقا بعد از پایان هر کتاب با گرد و غبارِ بلند شده و‌نشسته از آن بر کالبد جان نوشت. مخصوصا اگر پایان کتاب با غمِ از دست دادنِ ... بگذریم. (رجوع به جلد سومِ «سه دیدار»)
مسلما در تاریخ ارمیاهایی بوده و خواهند بود. اما این «ارمیا» را رضا امیرخوانی خلق کرده است. و برای آن که نشان دهد خالقش کیست، ردپای ارمیا را در کتاب «بیوتن» و «رهش»َش نیز آورده.
او با هنرمندی تمام مردی را در نقش «ارمیا» به تصویر کشیده که بعد از خوراندن جام زهر به حضرت امام (ره)، جبهه و‌جنگ را به اکراه رها کرده و به شهر و دیار خود باز‌می‌گردد.
و‌ چه بازگشتنی...
او می‌شود بیگانه‌ای در میان آشنایان. به دنبال راهیست که از این زندانِ بدون حصار و محافظ رهایی پیدا کند.
اما چگونه؟
کتاب، برخلاف برخی از نوشته‌های امیرخوانی برخوردار از متنی روان و خوش‌خوان می‌باشد. برای من‌ی که یک لکه‌ی سیاه از رهشِ او در ذهن به یادگار داشتم (مجبور بودم دو تا در میان اصطلاحات و واژگان را حدس بزنم)، این کتاب به تعبیری؛ «راحت الحلقوم» تالیفاتش بود.
تصویرسازی هایش یک «کُن فیکون» تا به واقع تبدیل شدن کم داشت. در دلِ خواننده «حَوِّل حالنا»یی برپا میکند که تا «احسن الحال» شدن نمیتواند کتاب را رها کند.
رضا امیرخوانی نیاز به تعریف و تمجید ندارد. اما حس هرکس بعد از خواندن آثار او دیدنی و تعریف کردنی‌ست.

محمدامین رنجبری
۲۳ تیر ۱۴۰۱




        
                تاوان عاشقی

غزه، فلسطین، مصر، ترکیه و ایران.
شاید بگویید نوار مقاومت است که در میانشان ترکیه دهن کجی میکند. خیر! این مسیرِ دو دلداده می‌باشد که در ۱۵۰ صفحه به رشته تحریر درآمده.
مسیحیت، زرتشت، بودایی، آتئیست، سنی و شیعه.
انگار نقاش فلک از جوهره‌ی سلمان فارسی در کالبد جانش ریخته باشد.
هرچیزی تاوانی دارد. تاوان عاشقی هم دیوانگیست. «مثل قماربازی که همه‌ی دار و ندارش را ریخته روی دایره».
احتمالا بگویید از کتاب همان برون تراود که بر جلد اوست.
 بله! درست می‌گویید.
داستان، داستان عشق و عاشقی است، اما نه از جنس داستان هایی که بعدش کنج عزلت، سیگار‌ِ گوشه‌ی لب و آهنگ «کمکم کن نزار اینجا بمونم ...» گوگوش ۱۲ ساله طلب کنیم.
اینجا رنج سفر، درد فراق و سختی دل کندن از خانواده با داستان سرایی اعجاب برانگیزِ محمدعلی جعفری به تصویر کشیده شده است.
کتاب سعی ندارد که به شما بگوید چه مذهبی خوب یا بد است. چراکه برخواسته از یک رویداد واقعی می‌باشد.
پس توقع نداشته باشید که در آخر برای کسب رضایت عمومی بگوید: بله! شخصیت اصلی داستان همیشه دست بسته و با مُهر نماز میخواند تا خدایی ناکرده صدا از کسی در نیاید.
کتاب، مخاطبِ خاصِّ خود را دارد.

محمدامین رنجبری
۱۴ تیر ۱۴۰۱



        
                
پلنگ زخمی یا زخم پلنگی!
چه فرقی میکند؟
 کلا اولین ها جذاب هستند. نیاز نیست جاهای دورْ دور سیر کنید، مثلا همین کتاب «پلنگ زخمی»؛ اولین نوشته از تقی شجاعی!
اولین کتاب داستانی مخصوص نوجوان و جوان در خصوص موضوع «استمنا» و به قول کوچه بازاری ها «خود ارضایی» و از نگاه معلم دینی ها؛ «با خود به رضایت کامل رسیدن».
تقی شجاعی در این کتاب از خطوط قرمز خودساخته در ذهن عموم مردم عدول کرده و به بحثی پرداخته که نوجوانان بعد از بابا شدن تازه با ناهنجار بودن و حرام بودن این فعل آشنا می شوند.
شجاعی با قلمی روان و عامه پسند به دور از «اروتیک» کردن فضای نوشته، از ذهن یک دانش آموزِ «پسرِ» کلاس نهمی جهانی رو به نگارش در آورده که در عنفوان جوانی رنگ و بویی دیگر به خود میگیرد.
تا جاییکه از تیررس نگاهِ عرفان پلنگ دختر عمو و دختر خاله هم در امان نیستند. و‌ چون عمل کاشت از طریق نگاه، داشت از طریق پردازش ذهنی شکل گرفته و فرصت به مرحله برداشت نرسیده، امثال عرفان ها دست به دامن آن عمل ناشایست می شوند.
از سمتی دیگر در این کتاب با شیوه های تربیتی و‌ کار فرهنگی نیز روبرو میشویم. این نشان دهنده‌ی آن میباشد که نویسنده از این فضا به دور نبوده است.
در جای دیگری با طرز فکری مقابل «آخوند»ها مواجه میشویم. آنجاییکه پدر عرفان [پلنگ] دشمن سرسخت آخونداست. اما شجاعی نشان میدهد که پدر عرفان ها خسته از آخوندهای آخوندنما هستند.
این کتاب تنها مخصوص پسرهاست. چراکه فضای نوشته حول محور یک پسر بچه تازه به دورانِ بلوغ رسیده میچرخد. پس نمیتوان توقع داشت که دخترها با خواندن این کتاب نتیجه مطلوبی رو کسب کنند. چه بسا شاید که نویسنده در ذهن اصلا چنین مسئله را ندیده باشد، اما لاجرم ماحصل این کتاب همین است.
 با اینکه این اثر اولین نوشته شجاعی می‌باشد، اما با هنرمندی تمام این کتاب را به رشته تحریر در آورده. تا جاییکه میتوان با خیال راحت آن را به نوجوانان معرفی نمود.
        
                پنجرهٔ چوبی
این پنجره ختمِ به پنجره فولاد رضا می شود.
برای تسکین دردها، گریه های بی‌امان، اسارت و رهایی از بند ... نمیدانم! باید خواند و دید.
فهیمه پرورش با لطافتی دست به قلم برده ‌اند که هر قلبی را نوازش میکند.
حقا که خانم پرورش این داستان را مانند باغبانی پرورش داده بودند که  فعل انتظار را صرف کرده و در مکتب صبر تلمذ نموده؛ تا  به ثمر رسیدن بذر عشق، گریه و جنگ را در مخاطبشان از پشت همان «پنجره‌ی چوبی» ای که در ذهنشان پرورانده بودند، نظاره کنند.
و چه زیبا جرعه جرعه از عشقِ میان دو‌ نفر، از دو‌جهان متفاوت را به هم میچشاند و در آخر می شود جهانی که فقط از وجود تو جهان است. انگار روحِ سهراب را در این کتاب دمیده باشند؛ تو مرا یاد کنی یا نکنی ... نفسم‌میگیرد در هوایی که نفس های تو‌ نیست. 
کتاب از دل تاریخ عبور کرده و‌ در جنگ تحمیلی اسیر می شود. نویسنده سعی بر آن دارد که اشاره‌ ای هرچند مختصر به جریانات فکری آن زمان داشته باشد.
باید قلمِ فهیمه پرورش را با طلا، آذین گرفت.



        
                
الغارات
کتابی که باید در مدارس تدریس شود. این کتاب برگی دیگر از تاریخ تشیع می باشد. و بی بدیل جامعه‌ی اسلامی فعلی (که حاصل دمِ مسیحایی آن بنیانگذار انقلاب بوده است) شبیه ترین جامعه به آن دوران ،«غارات»، است. 
عده‌ای بسیجی و انقلابی بودند و حال از امام خود جلو زده‌اند.
عده ای روزی در رکاب امامشان بودند و حال به دنبال سهم خواهی!
عده ای تیر و ترکش به یادگار دارند و التیام آن را با مکیدن خون مردم محقق میکنند. 
عده‌ای به مشورت آن امیرکبیر انقلاب به روی کار می آیند و همانان ابوموسی اشعری ها می‌شوند.
عده‌ای امام را مجبور به خوردن «جام زهر» به مانند «حکمیت» می‌کنند.
در جامعه‌ی شیعی باید مردم با فکر و منش علوی آشنا و با خدعه‌ی معاویه مآبان آشنا شوند. نمی شود بر سر سفره معاویه نشست و بر پشت علی (ع) اقامه‌ی نماز کرد. اگر چنین شد، ماحصلِ آن می شود ابوموسی اشعری ها! که عمروعاص به معاویه (لعنت الله علیه) گفت:« به سفره رنگین میتوان ابوموسی رو از آن خود کرد.»فوقع ما وقع! و شد آنچه که نباید میشد.«حکمیت» زمانی بر امام تحمیل شد که چند شمشیر بیش برای یک سره کردنِ پسر هنده جگرخوار باقی نمانده بود.
در کتاب الغارات شما دو سال و نیمِ سوای جنگ های جمل، نهروان و صفین رو مشاهده خواهید کرد. (متن کتاب: این در حالی است که تمام این جنگ ها کمتر از نیمی از حکومت پنج ساله حضرت را تشکیل می دهند.)دو سال و نیمی که تا الان در غبار تاریخ مدفون شده بود. و خدا خیر دهاد بچه‌های «بیان معنوی» رو که بر نگارش این اثر کمر همت را بستند.
به قول یکی از دوستان خط به خط این کتاب مقتل و روضه است. روضه غریبی امامی که خودِ مردم فقط ظاهرا او را میخواستند، نه فکر منش او را ... . 
شهیدحاج قاسمِ عزیز در خصوص این دوران میفرمایند: «این کتاب الغارات را که قدیمی‌ترین کتاب شیعه هست بخوانید، حتماً بخوانید، مقتل کامل است. اگر آن را بخوانید، امروز برای این حکومتی که در استمرار حکومت ‎علی بن ابی‌طالب هست، آگاهانه‌تر و بدون تعصبات فردی و حزبی نگاه می‌کنیم، نظر می‌دهیم و دفاع می‌کنیم».
پ ن: بنده سعی بر آن ندارم که بگویم جامعه‌ی شیعی همان جامعه حضرت علی (ع) است. و امامان انقلاب معصوم و در جایگاه آقا امیرالمومنین علی (ع) می باشند. اما این را اذعان دارم که دشمنان این انقلاب (چه در فکر و چه در عمل) همان معاویه صفتانِ تاریخ هستند.
محمدامین رنجبری
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۱
        
                
روزی که در نمایشگاه کتاب بین آن همه کتاب با این کتاب مواجه شدم، گل از گلم شکفت!  چراکه پیش تر با قلم مهدی قزلی از طریق کتاب «پنجره های تشنه» آشنا شده بودم. از سمتی شنیده بودم که کتابی هم در خصوص سفر رهبری به کردستان نوشته اند. ذوق زده دو جلد از این کتاب را برداشتم؛ یکی برای خودم و دیگری هم برای هدیه دادن.
این کتاب با همان نگاه دقیقِ نقادانه با چاشنی طنز مهدی قزلی نوشته شده است. از سفر رهبری در اردیبهشت سال ۸۸ به کردستان. 
قزلی سعی کرده است همپای مسافر اردیبهشت پیش برود و قدم به قدم اتفاقات و‌حواشی سفر را به تصویر بکشد. 
بارها هنگام خواندن این کتاب به حال مردم کردستان غبطه خوردم. فکرش را کنید... به کوه رفته اید برای کوهنوردی که یک دفعه رهبر مملکتتان را می‌بینی. یا یک دفعه درب آپارتمانتان را باز می کنید و می بینید که رهبر جامعه‌ی مسلمین این دفعه نه در قاب رسانه‌ی ملی بلکه در قاب درب منزلتان دارد از پله‌ها پایین می رود.
خدا به قلم آقای قزلی برکت ببخشد که ما را نیز همپای خود هوایی کرد.
امین رنجبری
۸ فروردین ۱۴۰۳

        
                
السلام علیک یا ایا عبدالله
این سلام کاسه‌ی گدایان محروم از حرمش را پُر میکند؛ پُر که نه، لبریز میکند. لبریز از عشق، محبت، معرفت و ... 
بیست و اندی خدا بر ما منت نهاده و عمری به عاریت برای دیدار او در نزد ما قرار داده. و چه شیرین است که این عمر شکننده را درب خانه‌‌ی او زمین زدن. در این خانه زمین خوردن خودش توفیق می خواهد. اینجا به شوق دستگیری خودمان را زمین می زنیم. حال دَلال عبد و معبود در این بارگاه عینیت پیدا میکند؛ یا قدیم الاحسان بحق الحسین.
کتاب «پنجره های تشنه» نوشته‌ی «مهدی قزلی» را زمانی خواندم که تک تک دوستانم راهی اربعین بودند و هر‌ روز شاهد عکس هایی بودم که حکایت از بهجت قلبی زوار الحسین می‌کرد. من هم تمام کارهایم را انجام داده بودم و منتظر رفتن. اما ...
 تا که از جانب معشوق نباشد کششی 
  کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد
شاعر هم اشتباه می کند! والله که از جانب معشوق کششی هست. رابطه‌ی ما با آقا امام حسین احاطی‌ست! یعنی اینکه هستیم از عنایت آقا جان است. این ما هستیم که اختیارا میل به جدایی از سفینة النجاة داریم.
این کتاب را با نیت قلبی بخوانید، داستان رساندن ضریح آقاجان از قم به کربلا. وقتیکه ضریح آقا امام حسین علیه السلام که قرار است تا یوم‌القیامه قبله‌گاه اهل زمین و آسمان قرار بگیرد بدون در بر داشتن پیکر آن مطهر حاجت میدهد، به نظرتان میتوان گمان برد که وصف الحسین کاسه‌ی گدا را خالی میگذارد؟
کاسه‌تان را پر که نه! لبریز کنید...

محمدامین رنجبری
۲۷ آبان ۱۴۰۲

        
                
ادواردو، هشام عزیز، مهدی
صاحب این اسامی تنها یک نفر است. یک نفری که حضرت امام بر جبین او بوسه زدند.
ظاهرا به مانند مسیح...
هر‌کس عکسش را بر دیوار نظاره میکرد، گمان میبرد که مسیح است.
باطنا به مانند سلمان؛ سلمان وار شیعه‌ی مرتضی علی شد...
کسی که به جرم شیعه و پیرو مکتب خمینی بودن او را کشتند و خودکشی جلوه دادند. 
نیازی نیست جای دوری بروید...
همین الان نیز با یک جستجو‌ی ساده در‌می‌یابید که علت مرگ را (در کمال تعجب) خودکشی قید کرده اند.
به راستی «خودکشی» بوده است یا «شهادت»؟
اگر شما نیز علاقه‌مند هستید که در خصوص صاحبِ تیم یوونتوس، کارخانه‌ی فراری، فیات ایتالیا، مازراتی و ... بیشتر بدانید و به سبک روایی به ماجرای کشته شدن او بپردازید، کتاب «ادواردو» را به شما توصیه میکنم.
کتاب «ادواردو» از زاویه‌ دید یک خبرنگار ایتالیایی و یک تیمِ مستندساز ایرانی که متشکل از طرز تفکر های مختلف هستند به قلم درآمده است. تیم مستند سازی که واقعا مستند «ادواردو» را ساخته اند.  شما می توانید بعد از خواندن کتاب به تماشای آن مستند بپردازید.
یک پیشنهاد جذاب؛
ظاهرا انتشارات ابراهیم هادی نیز کتابی در خصوص شهید آنیلی، به اسم «من ادواردو نیستم» به چاپ رسانده است. بهتر می‌باشد که برای درک روشن تر از ابعاد زندگی ادواردو آنیلی، این دو کتاب را باهم بخوانید.
تصاویر را ورق بزنید و بخش هایی از دو کتاب را مطالعه فرمایید‌.
محمدامین رنجبری
۱۴ شهریور ۱۴۰۱

        
                
اگر بگویم برای روشن فکر شدن باید کتاب هایی نظیر «قلعه حیوانات»، «خداوند الموت» و ... را خواند، همه این کتاب ها را میخوانند و چه بسا برخی شروع به تبلیغ و ترویج این کتاب ها نیز میکنند. چرا؟ واضح است! میخوانم پس هستم. حالا برخی هم فقط دست میگیرند. اینان پیرو مکتبِ دست میگیریم پس هستیم، هستند. (به تقلید از دکارت)
حالا شما بیایید ۴۸ صفحه از کتاب «اصیل آباد» محمدرضا سرشار را بخوانید و «کن فیکون» کنید. نه اینکه بگویم با خواندن این ۴۸ صفحه مجذوب کتاب شده و یک نفس تا آخر میخوانید.
 خیر! کتاب تنها ۵۰ صفحه و ۲ صفحه کمتر است ( به تقلید از عمر نوح در قرآن)
در این کتاب شما شاهد تغییر فرهنگ یک روستا با تهاجم یک پیله‌ور خواهید بود. و این می‌شود «تهاجم فرهنگی» با سلاح «شهر فرنگ»! 
مناسب همه سنین «از کلاس پنجم به بالا»!!
سیر داستان، شخصیت پردازی و فضای روستا نیازمند گعده‌هایی برای تحلیل و بررسی است. (نه سوبالا زدن و فاز برداشتن)
و چه هنرمندانه مهره‌چینی شکل گرفته است. در آخرین نیز باید پازل چینی های محمدرضا سرشار را با مولفه‌های فرهنگی زمان خود مقایسه کرده تا پیله‌ور های دوران خود را بشناسیم.
بخوانید و از شگفتانه‌ای که در صفحه‌ی آخر کتاب است لذت ببرید. شگفتانه‌ای از جنس تاریخ و عدد!

        
                این متن معرفی کتاب «آتش بدون دود» نمی‌باشد. بلکه داستان یک ابتلاست. وقتی شدت درد معلوم شود خودتان در صدد پیشگیری یا در آغوش کشی بر خواهید آمد.
تمام شد!
شاید خواندم که تنها تمام شود یا شاید هم که بگویم من هم تمام کردم؛ از سر اکراه و اجبار...
اما وقتی این کتاب را در دست گرفتم ورق برگشت! اصلا گمان هم نمی‌بردم که قرار است یک هفته از کار و زندگی ساقط شوم. اصلا حمل بر خیال هم نمیکردم که شبانگاه اگر به قصد آبی از بستر دور شوم، این رها شدن از خواب شیرین بسان رها شدن تیر از چله کمان است و بازگشتی ندارد! حال باید به شوق «آتش بدون دود» تا پاسی از روز را بیدار بمانم.
ولی یقین داشتم که اگر بگویند بیا و برای آموزش و پرورش بی پرورش در این تابستان باری به دوش بکش، مسلما «آتش بدون دود» را به همه‌ی آن پشت میز نشینان پر توقع ترجیح میدادم! شاید در زمستان هم چنین میکردم. (یک استعلاجی مگر چقدر خرج دارد؟!)
در مطب پزشک، تاکسی، صف بنزین و ... این کتاب یار غارم بود؛ شاید از برای خودنمایی و جلوه گری، هرچه بود تمام شد. دیگر کسی نمی گوید: «این رو باش! مردک دارد در چنین شرایط اقتصادی‌ای کتاب میخواند! عجب دل خجسته ای دارد» نمیدانند مشکل ما از همین نخواندن‌هاست. ثانیا مردک هم همشیره ابوی محترمشان هستند.
پیشگیری بهتر از درمان است؛ اگر شاغل هستید، اگر عائله که نه؛ قبیله دارید، اگر در سفر که نه؛ در سیر الی الله‌اید و قس علی هذا از چنین اگرهایی، سمت این کتاب نروید. چراکه باید خودتان را وقف این کتاب و قلم اعجازبرانگیز نادر کنید.
        
                
اگر کتاب ها را بر اساس مناسبت زمانی انتخاب کنیم شاید بتوانیم مدعی شویم که دستی دل ما را برانگیخت که چنین و چنان کنیم.
شب ولادت آقا امام هادی علیه السلام به دلم نشست که کتاب «هادی» را تورقی کنم که شاید بعدا بخوانم؛ غافل از آنکه روزیِ ما چیز دیگریست. در مسجد از خطیبی شنیدم که در خصوص «زیارت غدیریه» کلامی بر زبان جاری میکرد و پُلی به ولادت آقا امام هادی علیه السلام و عید امامت میزد. با خودم فکر میکردم که ای کاش این کتاب در برگیرنده داستان این موضوع هم باشد و مثل سایر کتاب ها تنها به کرامات امامان معصوم علیهم السلام نپرداخته باشد.
هنگامیکه به میانه‌ی کتاب رسیدم بیش از پیش دستم آمد که واقعا این ما نیستیم که کتابی را انتخاب میکنیم، بلکه کتاب هست که ما را انتخاب میکند.
نویسنده در این کتاب به موضوعاتی که عرض خواهم کرد با یک سیر روایی جذاب پرداخته است. فلذا توصیه میکنم اگر میل به دانستن این موضوعات دارید این کتاب را از دست ندهید؛
- کرامات امام هادی علیه السلام 
- علت اختلاف بنی امیه و بنی عباس
- ابن سکیت و تقیه در دربار متوکل عباسی
- زیارت غدیریه
- ظلم خلفای عباسی به علویان
- لقب امیرالمومنین، لقب اختصاصی حضرت علی علیه السلام
- جانشینی آقا امیرالمومنین علی علیه السلام
- ماجرای فدک
- و...

امین رنجبری
۱۴ تیرماه ۱۴۰۲
        
                
یکی از جذاب ترین کارهای افراد کتابخوان(ر) بعد از تهیه کتاب از میان انبوه پیشنهاداتِ دوست و رفیق و همسایه، این است که در گعده هایی شروع کنند به فال فال خواندن بخش های مختلف کتاب و تعریف به یکدیگر. اوج هیجان زمانیست که یک نفر از دل گعده در تایید حرف ها بر‌می‌خیزد و پلی میزند میان این کتاب و کتاب های دیگر. اینجاست که گل از گل صورت مبارک می‌جوشد که الحمدلله یک اهل دل در میان جمع حضور دارد و ما گلِ له نمیکردیم.
کتاب «آداب کتابخواری» احسان رضایی از جنس همان باغبان هاییست که گل را بر رخسار شما میکارند. رضایی در هر بخش از کتاب معضلات و اتفاقاتی که ممکن است یک فرد کتابخوان با آن دست به گریبان شود،نظیر: امانت دادن کتاب،‌کتاب الکترونیک خواندن، مترجم کتاب، محیط مطالعه‌، کتابخانه‌ی شخصی و قس علی هذا از این قبیل عناوین را نقل کرده و با چاشنی طنز به پرورش آن میپردازد.
آنانی که خواهان سیر و سلوک در کتب مختلف هستند از مکتب عرفانی احسان رضائی تبعیت کرده و دیگران را نیز بفریبندی. باشد که رستگار شویم.
آمین

        
                بادام
احساس داشتن و درک کردن از موضوعاتیست که در روز‌مره خواه نا خواه با آن مواجه هستیم. برخی در این میان با ادبیات محترم یا نامحترم اتفاقات پیرامونشان را به اهمیتشان نمی گیرند. اما همین انجام دادن عمل دایورت و انتقال؛ یعنی آن را پیش‌تر حس کرده اند و دوست ندارند مجدد مبتلا به آن حس ناخوشایند بشوند. پس اینان نیز از قوه‌ی حس بهره‌مند میباشند.
کتاب «بادام» یک داستانِ فانتزیِ کره‌ای می باشد که نوجوانی را به تصویر می کشد که فاقد هرگونه احساسات است. از ترس گرفته تا احساس خوشحالی و ناراحتی.
اما اینکه چرا اسم بادام را بر روی این کتاب گذاشته اند باید خودتان بخوانید تا متوجه شوید. اما همینقدر بگویم که همه‌ی ما در ذهنمان بادام داریم، و حالا ممکن است برخی این بادام را نداشته باشند که اگر نداشته باشند در جهان خون و خون ریزی به پا می کنند.
به گمانم هر یک از سیاستمداران ابرقدرت‌های پوشالی جهان نه تنها بادامی در مغزشان نیست، بلکه دوست دارند بقیه‌ی مردم نیز بادامی نداشته باشند. بگذارید ساده تر بگویم: اگر این کتاب، خیالی نبود شاید شما در بین آن گردن کلفت هایِ کودک کش به دنبال شخصیت اصلی این داستان می گشتید.
تو کز محنت دیگران بی‌غمی/ نشاید که نامت نهند آدمی

محمدامین رنجبری
۱ شهریور ۱۴۰۱

        

باشگاه‌ها

همخوانی کتاب

110 عضو

زیتون سرخ (خاطرات ناهید یوسفیان)

دورۀ فعال

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

            جاده بهشت
انگار باید سریع تمام میشد و اگر چنانچه پای خیال را فراتر میگذاشت و بجای ۱۸۰ صفحه ۲۵۰ صفحه به نگارش در می آورد، انتشارات «جمکران» جلوی نشرش را میگرفت.
توقع داشتم بعد از صفحه‌ی ۱۸۴ داستان کما‌فی‌السابق ادامه داشته باشد، چراکه وضعیت ۴ شخصیت که در جاه‌های مختلف به داستان تزریق شده بودند هنوز مشخص نشده بود. اما در کمال ناباوری داستان تمام شد. حتی احتمال دادم که ممکن هستش برخی صفحات چاپ نشده باشند... اما چنین نبود. واقعا تمام شده بود.
گفتند پایان باز! نه اینقدر... آنقدر پایانش باز بود که می‌توانستیم یک داستان دیگر از دلش بیرون بکشیم.
مجید پورولی یک نویسنده‌ی باهوش است. مخاطب خود را بخاطر معلم بودنش میشناسد و می‌داند که برای چه سنی قلم می‌جنباند. پس یک باریکلا بخاطر این ذکاوت باید به او تقدیم کرد.
این کتاب نباید در زمره کتاب های رمان قرار بگیرد. کتاب «جاده بهشت» بیشتر پاسخ به شبهاتی در خصوص امام زمان (عج) بود که نویسنده با خود فکر کرده و یک داستان تخیلیِ عقیم برای جذابیتش به آن افزوده است. فرسنگ ها فاصله‌ است بین امام زمان مجید پورولی و امام زمان مظفر سالاری. هرچند که دیگر این چنین پاسخ‌ها و شبهاتی تاریخ مصرفشان گذشته.
تفکر مدرسه‌ی علوی از بند بند این کتاب می‌بارید. و هر لحظه دندان قروچه‌ای به داستانِ تخیلی چسبیده به خود میرفت، که آهای! هدف تو‌ نیستی، بلکه منم. به همین خاطر بعد از پایان کتاب سریعا رجوع کردم به کتاب «خون دلِ» جواد موگویی! تا تفکرات حاصل از این کتاب را در کنار شیخ و علامه‌اشان دفن کنم.
دلخورم از نویسنده که اینقدر آخته و برهنه عقایدش را فریاد می‌کشید. ای کاش به مانند کتاب های قبلی‌اشان در خفا تفکراتشان را به منصه ظهور میرساندند.
حیف درختی که صرفِ کاغذ این کتابِ تخیلیِ منتصب به امام زمان (عج) شد.
حیف وقتی که خرج این کتاب شد.
همین
          
            ارمیا

باید نوشت...
باید دقیقا بعد از پایان هر کتاب با گرد و غبارِ بلند شده و‌نشسته از آن بر کالبد جان نوشت. مخصوصا اگر پایان کتاب با غمِ از دست دادنِ ... بگذریم. (رجوع به جلد سومِ «سه دیدار»)
مسلما در تاریخ ارمیاهایی بوده و خواهند بود. اما این «ارمیا» را رضا امیرخوانی خلق کرده است. و برای آن که نشان دهد خالقش کیست، ردپای ارمیا را در کتاب «بیوتن» و «رهش»َش نیز آورده.
او با هنرمندی تمام مردی را در نقش «ارمیا» به تصویر کشیده که بعد از خوراندن جام زهر به حضرت امام (ره)، جبهه و‌جنگ را به اکراه رها کرده و به شهر و دیار خود باز‌می‌گردد.
و‌ چه بازگشتنی...
او می‌شود بیگانه‌ای در میان آشنایان. به دنبال راهیست که از این زندانِ بدون حصار و محافظ رهایی پیدا کند.
اما چگونه؟
کتاب، برخلاف برخی از نوشته‌های امیرخوانی برخوردار از متنی روان و خوش‌خوان می‌باشد. برای من‌ی که یک لکه‌ی سیاه از رهشِ او در ذهن به یادگار داشتم (مجبور بودم دو تا در میان اصطلاحات و واژگان را حدس بزنم)، این کتاب به تعبیری؛ «راحت الحلقوم» تالیفاتش بود.
تصویرسازی هایش یک «کُن فیکون» تا به واقع تبدیل شدن کم داشت. در دلِ خواننده «حَوِّل حالنا»یی برپا میکند که تا «احسن الحال» شدن نمیتواند کتاب را رها کند.
رضا امیرخوانی نیاز به تعریف و تمجید ندارد. اما حس هرکس بعد از خواندن آثار او دیدنی و تعریف کردنی‌ست.

محمدامین رنجبری
۲۳ تیر ۱۴۰۱




          
            تاوان عاشقی

غزه، فلسطین، مصر، ترکیه و ایران.
شاید بگویید نوار مقاومت است که در میانشان ترکیه دهن کجی میکند. خیر! این مسیرِ دو دلداده می‌باشد که در ۱۵۰ صفحه به رشته تحریر درآمده.
مسیحیت، زرتشت، بودایی، آتئیست، سنی و شیعه.
انگار نقاش فلک از جوهره‌ی سلمان فارسی در کالبد جانش ریخته باشد.
هرچیزی تاوانی دارد. تاوان عاشقی هم دیوانگیست. «مثل قماربازی که همه‌ی دار و ندارش را ریخته روی دایره».
احتمالا بگویید از کتاب همان برون تراود که بر جلد اوست.
 بله! درست می‌گویید.
داستان، داستان عشق و عاشقی است، اما نه از جنس داستان هایی که بعدش کنج عزلت، سیگار‌ِ گوشه‌ی لب و آهنگ «کمکم کن نزار اینجا بمونم ...» گوگوش ۱۲ ساله طلب کنیم.
اینجا رنج سفر، درد فراق و سختی دل کندن از خانواده با داستان سرایی اعجاب برانگیزِ محمدعلی جعفری به تصویر کشیده شده است.
کتاب سعی ندارد که به شما بگوید چه مذهبی خوب یا بد است. چراکه برخواسته از یک رویداد واقعی می‌باشد.
پس توقع نداشته باشید که در آخر برای کسب رضایت عمومی بگوید: بله! شخصیت اصلی داستان همیشه دست بسته و با مُهر نماز میخواند تا خدایی ناکرده صدا از کسی در نیاید.
کتاب، مخاطبِ خاصِّ خود را دارد.

محمدامین رنجبری
۱۴ تیر ۱۴۰۱



          
            
پلنگ زخمی یا زخم پلنگی!
چه فرقی میکند؟
 کلا اولین ها جذاب هستند. نیاز نیست جاهای دورْ دور سیر کنید، مثلا همین کتاب «پلنگ زخمی»؛ اولین نوشته از تقی شجاعی!
اولین کتاب داستانی مخصوص نوجوان و جوان در خصوص موضوع «استمنا» و به قول کوچه بازاری ها «خود ارضایی» و از نگاه معلم دینی ها؛ «با خود به رضایت کامل رسیدن».
تقی شجاعی در این کتاب از خطوط قرمز خودساخته در ذهن عموم مردم عدول کرده و به بحثی پرداخته که نوجوانان بعد از بابا شدن تازه با ناهنجار بودن و حرام بودن این فعل آشنا می شوند.
شجاعی با قلمی روان و عامه پسند به دور از «اروتیک» کردن فضای نوشته، از ذهن یک دانش آموزِ «پسرِ» کلاس نهمی جهانی رو به نگارش در آورده که در عنفوان جوانی رنگ و بویی دیگر به خود میگیرد.
تا جاییکه از تیررس نگاهِ عرفان پلنگ دختر عمو و دختر خاله هم در امان نیستند. و‌ چون عمل کاشت از طریق نگاه، داشت از طریق پردازش ذهنی شکل گرفته و فرصت به مرحله برداشت نرسیده، امثال عرفان ها دست به دامن آن عمل ناشایست می شوند.
از سمتی دیگر در این کتاب با شیوه های تربیتی و‌ کار فرهنگی نیز روبرو میشویم. این نشان دهنده‌ی آن میباشد که نویسنده از این فضا به دور نبوده است.
در جای دیگری با طرز فکری مقابل «آخوند»ها مواجه میشویم. آنجاییکه پدر عرفان [پلنگ] دشمن سرسخت آخونداست. اما شجاعی نشان میدهد که پدر عرفان ها خسته از آخوندهای آخوندنما هستند.
این کتاب تنها مخصوص پسرهاست. چراکه فضای نوشته حول محور یک پسر بچه تازه به دورانِ بلوغ رسیده میچرخد. پس نمیتوان توقع داشت که دخترها با خواندن این کتاب نتیجه مطلوبی رو کسب کنند. چه بسا شاید که نویسنده در ذهن اصلا چنین مسئله را ندیده باشد، اما لاجرم ماحصل این کتاب همین است.
 با اینکه این اثر اولین نوشته شجاعی می‌باشد، اما با هنرمندی تمام این کتاب را به رشته تحریر در آورده. تا جاییکه میتوان با خیال راحت آن را به نوجوانان معرفی نمود.
          
            پنجرهٔ چوبی
این پنجره ختمِ به پنجره فولاد رضا می شود.
برای تسکین دردها، گریه های بی‌امان، اسارت و رهایی از بند ... نمیدانم! باید خواند و دید.
فهیمه پرورش با لطافتی دست به قلم برده ‌اند که هر قلبی را نوازش میکند.
حقا که خانم پرورش این داستان را مانند باغبانی پرورش داده بودند که  فعل انتظار را صرف کرده و در مکتب صبر تلمذ نموده؛ تا  به ثمر رسیدن بذر عشق، گریه و جنگ را در مخاطبشان از پشت همان «پنجره‌ی چوبی» ای که در ذهنشان پرورانده بودند، نظاره کنند.
و چه زیبا جرعه جرعه از عشقِ میان دو‌ نفر، از دو‌جهان متفاوت را به هم میچشاند و در آخر می شود جهانی که فقط از وجود تو جهان است. انگار روحِ سهراب را در این کتاب دمیده باشند؛ تو مرا یاد کنی یا نکنی ... نفسم‌میگیرد در هوایی که نفس های تو‌ نیست. 
کتاب از دل تاریخ عبور کرده و‌ در جنگ تحمیلی اسیر می شود. نویسنده سعی بر آن دارد که اشاره‌ ای هرچند مختصر به جریانات فکری آن زمان داشته باشد.
باید قلمِ فهیمه پرورش را با طلا، آذین گرفت.



          
            
الغارات
کتابی که باید در مدارس تدریس شود. این کتاب برگی دیگر از تاریخ تشیع می باشد. و بی بدیل جامعه‌ی اسلامی فعلی (که حاصل دمِ مسیحایی آن بنیانگذار انقلاب بوده است) شبیه ترین جامعه به آن دوران ،«غارات»، است. 
عده‌ای بسیجی و انقلابی بودند و حال از امام خود جلو زده‌اند.
عده ای روزی در رکاب امامشان بودند و حال به دنبال سهم خواهی!
عده ای تیر و ترکش به یادگار دارند و التیام آن را با مکیدن خون مردم محقق میکنند. 
عده‌ای به مشورت آن امیرکبیر انقلاب به روی کار می آیند و همانان ابوموسی اشعری ها می‌شوند.
عده‌ای امام را مجبور به خوردن «جام زهر» به مانند «حکمیت» می‌کنند.
در جامعه‌ی شیعی باید مردم با فکر و منش علوی آشنا و با خدعه‌ی معاویه مآبان آشنا شوند. نمی شود بر سر سفره معاویه نشست و بر پشت علی (ع) اقامه‌ی نماز کرد. اگر چنین شد، ماحصلِ آن می شود ابوموسی اشعری ها! که عمروعاص به معاویه (لعنت الله علیه) گفت:« به سفره رنگین میتوان ابوموسی رو از آن خود کرد.»فوقع ما وقع! و شد آنچه که نباید میشد.«حکمیت» زمانی بر امام تحمیل شد که چند شمشیر بیش برای یک سره کردنِ پسر هنده جگرخوار باقی نمانده بود.
در کتاب الغارات شما دو سال و نیمِ سوای جنگ های جمل، نهروان و صفین رو مشاهده خواهید کرد. (متن کتاب: این در حالی است که تمام این جنگ ها کمتر از نیمی از حکومت پنج ساله حضرت را تشکیل می دهند.)دو سال و نیمی که تا الان در غبار تاریخ مدفون شده بود. و خدا خیر دهاد بچه‌های «بیان معنوی» رو که بر نگارش این اثر کمر همت را بستند.
به قول یکی از دوستان خط به خط این کتاب مقتل و روضه است. روضه غریبی امامی که خودِ مردم فقط ظاهرا او را میخواستند، نه فکر منش او را ... . 
شهیدحاج قاسمِ عزیز در خصوص این دوران میفرمایند: «این کتاب الغارات را که قدیمی‌ترین کتاب شیعه هست بخوانید، حتماً بخوانید، مقتل کامل است. اگر آن را بخوانید، امروز برای این حکومتی که در استمرار حکومت ‎علی بن ابی‌طالب هست، آگاهانه‌تر و بدون تعصبات فردی و حزبی نگاه می‌کنیم، نظر می‌دهیم و دفاع می‌کنیم».
پ ن: بنده سعی بر آن ندارم که بگویم جامعه‌ی شیعی همان جامعه حضرت علی (ع) است. و امامان انقلاب معصوم و در جایگاه آقا امیرالمومنین علی (ع) می باشند. اما این را اذعان دارم که دشمنان این انقلاب (چه در فکر و چه در عمل) همان معاویه صفتانِ تاریخ هستند.
محمدامین رنجبری
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۱
          
            هیچ چیز به اندازه ۹ طبقه پله ها رو بالا رفتن در این کتاب اذیتم نکرد🤦🏽‍♂

چون یکی از چیزهایی که هیچ جوره در زندگی باهاش کنار نمیام پله است

 اشکالاتی به شیوه تصویرسازی در این کتاب توسط نویسنده وجود داره اما چند مورد مهمتر به نظرم نقد اساسی به این کتاب رو شکل میده که در ادامه عرض میکنم:

۱. با توجه به اینکه محور این سفر دیدار با خانواده ابویاسر بود، نویسنده میتونست با هنر و توانمندی خاصی که از خودشون نشون دادن، به محتوای بیشتری از زندگی این خانواده اشاره کنه

طوریکه خللی به محتوای کتاب بعدیشون در این باره وارد نشه و حتی خواننده رو به امید مطالعه کتاب بعدی تشنه تر کنه 

۲‌. علی‌رغم جذابیت بالای قلم نویسنده و توان فوق العاده ای که در تصویرسازی ها داشتن، کتاب در حوزه سفرنامه مجموعا نمره قابل قبولی از نظر بنده نداشت

تقریبا هر نویسنده ای که سفرنامه منتشر می‌کنه، در کنار روایت هایی که از رؤیت های ظرافتمندانه خودش انجام میده، اطلاعات خواننده رو هم پیرامون ساختارهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی منطقه بالا می‌بره 

به خصوص این منطقه که انقدر با ما پیوندهای ناگسستنی پیدا کرده

چند سوال:
سوال اول_ این کتاب چقدر مردم شناسی ما رو نسبت به لبنان بالا برد؟ مثلا:

۱. کنار هم قرار گرفتن مردمی با ادیان و اعتقادات کاملا متفاوت و بدون هیچ تعارضی چطور امکان پذیره؟
۲. وضعیت نابهنجار فرهنگی در کنار افزایش روز به روز علقه های مردم به سید مقاومت چطور قابل درکه؟

یا سوال دوم اینکه_ آیا این کتاب تونست برای مخاطب بعضی گزاره های متناقض و مبهمی که از قبل وجود داشته رو شفاف کنه؟ مثلا:

۱. تصور افکار عمومی نسبت به اینکه این کشور هم عملا مستعمره فرانسه است و هم حزب الله رو در دل خودش جا داده چقدر درسته و چه پاسخی براش هست؟

۲. وضعیت نابسامان اردوگاههای آوارگان فلسطینی با حضور حزب الله در این کشور چطور قابل جمع هست؟

و خیلی اطلاعات دیگه ای که معمولا سفرنامه های مختلف به صورت بدیهی به مخاطب ارائه میدن

اما در نهایت قلم نویسنده به قدری جذاب بود که حس لذت بر انتقادات به شدت غلبه داشت

خدا قوت به نویسنده محترم و نشر شهید کاظمی
          
            
روزی که در نمایشگاه کتاب بین آن همه کتاب با این کتاب مواجه شدم، گل از گلم شکفت!  چراکه پیش تر با قلم مهدی قزلی از طریق کتاب «پنجره های تشنه» آشنا شده بودم. از سمتی شنیده بودم که کتابی هم در خصوص سفر رهبری به کردستان نوشته اند. ذوق زده دو جلد از این کتاب را برداشتم؛ یکی برای خودم و دیگری هم برای هدیه دادن.
این کتاب با همان نگاه دقیقِ نقادانه با چاشنی طنز مهدی قزلی نوشته شده است. از سفر رهبری در اردیبهشت سال ۸۸ به کردستان. 
قزلی سعی کرده است همپای مسافر اردیبهشت پیش برود و قدم به قدم اتفاقات و‌حواشی سفر را به تصویر بکشد. 
بارها هنگام خواندن این کتاب به حال مردم کردستان غبطه خوردم. فکرش را کنید... به کوه رفته اید برای کوهنوردی که یک دفعه رهبر مملکتتان را می‌بینی. یا یک دفعه درب آپارتمانتان را باز می کنید و می بینید که رهبر جامعه‌ی مسلمین این دفعه نه در قاب رسانه‌ی ملی بلکه در قاب درب منزلتان دارد از پله‌ها پایین می رود.
خدا به قلم آقای قزلی برکت ببخشد که ما را نیز همپای خود هوایی کرد.
امین رنجبری
۸ فروردین ۱۴۰۳