یادداشت محمدامین رنجبری
1403/1/9
ارمیا باید نوشت... باید دقیقا بعد از پایان هر کتاب با گرد و غبارِ بلند شده ونشسته از آن بر کالبد جان نوشت. مخصوصا اگر پایان کتاب با غمِ از دست دادنِ ... بگذریم. (رجوع به جلد سومِ «سه دیدار») مسلما در تاریخ ارمیاهایی بوده و خواهند بود. اما این «ارمیا» را رضا امیرخوانی خلق کرده است. و برای آن که نشان دهد خالقش کیست، ردپای ارمیا را در کتاب «بیوتن» و «رهش»َش نیز آورده. او با هنرمندی تمام مردی را در نقش «ارمیا» به تصویر کشیده که بعد از خوراندن جام زهر به حضرت امام (ره)، جبهه وجنگ را به اکراه رها کرده و به شهر و دیار خود بازمیگردد. و چه بازگشتنی... او میشود بیگانهای در میان آشنایان. به دنبال راهیست که از این زندانِ بدون حصار و محافظ رهایی پیدا کند. اما چگونه؟ کتاب، برخلاف برخی از نوشتههای امیرخوانی برخوردار از متنی روان و خوشخوان میباشد. برای منی که یک لکهی سیاه از رهشِ او در ذهن به یادگار داشتم (مجبور بودم دو تا در میان اصطلاحات و واژگان را حدس بزنم)، این کتاب به تعبیری؛ «راحت الحلقوم» تالیفاتش بود. تصویرسازی هایش یک «کُن فیکون» تا به واقع تبدیل شدن کم داشت. در دلِ خواننده «حَوِّل حالنا»یی برپا میکند که تا «احسن الحال» شدن نمیتواند کتاب را رها کند. رضا امیرخوانی نیاز به تعریف و تمجید ندارد. اما حس هرکس بعد از خواندن آثار او دیدنی و تعریف کردنیست. محمدامین رنجبری ۲۳ تیر ۱۴۰۱
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.