پنجره چوبی

پنجره چوبی

پنجره چوبی

فهیمه پرورش و 1 نفر دیگر
3.7
68 نفر |
24 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

189

خواهم خواند

14

سرم را به طرف سقف گرداندم. ناگهان چیزی در درونم فروریخت. همان حس اولین نگاهمان در ایستگاه اتوبوس مرا گرفت. حالا مطمئن بودم که مرا می بیند.... .

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

تعداد صفحه

20 صفحه در روز

لیست‌های مرتبط به پنجره چوبی

یادداشت‌های مرتبط به پنجره چوبی

 محتشم

1401/02/09

            یعنی می توانست دوباره او را ببیند ؟ پشت پنجره ی چوبی اتاقش منتظر همان نگاه بود ؛ نگاهی که با آن درونش فرو ریخته بود . آدم های مختلفی در زندگی اش آمده و رفته بودند ، اما مگر آن پسر چه چیزی داشت که برای گلی آرام و قراری باقی نگذاشته بود ؟ آن طرف ماجرا ، اردشیر در حال فوران بود . پسری کینه توز و عصبی که فقط کافی بود قضیه را بفهمد . غوغایی بر پا می شد . اما برای گلی اهمیت چندانی نداشت ؛ او فقط و فقط آن چشم ها را می خواست . همان اولین نگاه در اتوبوس .
داستان در مورد دختری به نام گلچهره است ؛ دانشجوی رشته ی داروسازی که در آشوب ها و فضای به هم ریخته و انقلابی کشور ، درگیر عشقی پر فراز و نشیب می شود .
کتاب نسبتا خوبی بود . نمونه اش بسیار یافت می شود . نویسنده در نوشتن داستان خلاقیت خاصی به خرج نداده بود که این روایت را با سایر عاشقانه های انقلابی متمایز کند . تا دلتان بخواهد از این دسته داستان ها نوشته و یا پخش شده اند .
نقاط ضعفی در داستان به چشم می خورد که می تواند سبب کسل شدن خواننده و بی میلی آن به خواندن ادامه ی داستان باشد . مثلا پرداختن بیش از حد به جزئیات . بهتر بود نویسنده وقایع داستان را گزیده تر بیان کند و فقط اتفاقات خاص و جالب ؛  نه اینکه روزمرگی های عادی هم در داستان باشد . به عنوان مثال از صفحه ی 1 تا 50 کتاب که می توان نکته ی بالا را به خوبی مشاهده کرد ، گلی هر روز بیدار می شود ، به دانشگاه می رود تا شاید مهدی را ببیند . یا نمی بیند و خسته و کوفته به خانه باز می گردد یا فقط می تواند در حد چند کلمه ی کوتاه با او صحبت کند و کتابی امانت بگیرد . این روندِ روزانه ، مدام تکرار می شود و حوصله ی خواننده را سر می برد .
اما همین پرداخت به جزئیات می تواند جنبه ی مثبتی هم داشته باشد که در این کتاب دیده می شد . در بخش هایی از داستان ، این کار باعث تصور راحت تر فضا و مکان قصه می شد . مثلا در قسمتی از کتاب که گلی و خانواده اش برای آشنایی بیشتر با مهدی ، به خانه ی آنها رفته اند ؛ گلی به خوبی با بهره گیری از جزییات ، اتاق مهدی را توصیف کرده بود . از سادگی اش گرفته تا قفسه های کتاب ، تخت فلزی ، میز تحریر با روکش چرمی و پنجره ای که رو به حیاط باز می شد . البته این کار ، علاوه بر توصیف خوب فضا و مکان داستان ، سبب بهبود شخصیت پردازی نیز شده است .
یکی دیگر از نکات مثبت کتاب ، شخصیت پردازی آن بود . همان طور که در بالا اشاره شد ، نویسنده در شخصیت پردازی های قصه ، با به کار بردن جزییات به اندازه ، بسیار موفق عمل کرده است . البته از لحاظ ظاهری ، بیشتر در مورد خود گلی و مهدی توضیح داده شده بود اما از نظر رفتاری می توانستیم در مورد همه ی شخصیت ها بدانیم . به عنوان مثال در همان ابتدای کتاب ، گلی وقتی می خواهد درباره ی مهدی صحبت کند به همه چیز در مورد او مثل ، آرامش او ، کتانی سفید ، ریش های قهوه ای ، اندامی لاغر و .... اشاره می کند . 
البته علاوه بر پرداخت به جزییات ، نکته ی دیگری هم سبب بهبود به شخصیت پردازی شده است . راوی داستان می باشد . راوی این روایت ، خود گلی یعنی اول شخص بود . به همین دلیل به خوبی شخصیت های داستان ، توسط او به ما معرفی شده بودند . همچنین احساسات گلی نیز به همین دلیل ، به خوبی به خواننده منتقل می شد و می توانیم ارتباط خوبی با او و باقی شخصیت ها برقرار کنیم .
با تمام نکات مثبت و منفی ، کتاب تقریبا خوبی بود . از لحاظ ساختاری ، موارد مثبت بیشتر از منفی خودنمایی می کنند . اما از نظر محتوایی ، داستان جذابی نبود . تقریبا از همان اوایل می شد فهمید که پایان این بی تابی ، وصال است و اتفاقات هیجان انگیز داستان کم بود . همچنین من به شخصه این سبک از عاشقانه ها را اصلا نمی پسندم ؛ البته این یک نظر کاملا شخصی است . ولی نویسنده پایانی را رقم زد که می تواند با آن ، بخشیده شود . پایانی خوش و دور از انتظار . وقتی مهدی مجروح شده بود ، مطمئن بودم که شهید خواهد شد و شاهد پایانی غم انگیز هستم . اما وقتی مرخص شد و به ایران برگشتند ؛ برق شادی در چشمانم ظاهر شد و این پایان خوش ، برایم دلچسب بود .
          
            انسان ها در جامعه  عقاید و ظاهر های مختلفی دارند و نمی توانیم به کسی عقیده یا نظرمان را تحمیل کنیم اما می توانیم با رفتار ها و برخوردهایی که با دیگران می کنیم آنها را به سمت خودمان جذب کنیم و شاید جذب کردن یا جذب شدن یک فرد اتفاقاتی را در زندگی اش رقم بزند ، گاهی این اتفاقات خوشایند است و گاهی بر خلاف آنچه که تصور می کنیم و انتظارش را داریم باشد . شرایط جامعه هم تاثیر خیلی مهمی بر این اتفاقات دارد .
      گلی دانشجوی داروسازی است و رفت و امد اش از خانه به دانشگاه  با اوتبوس است و در روزی که روی صندلی ایستگاه اتوبوس نشسته بود پسری که در حال خواندن کتابی بود را دید و انقدر که پسری که ظاهر اش با گلی صدو هشتاد درجه متفاوت  بود دل گلی را بخاطر سر بزیر بودنش با خود برد اما دیدار دومی اتفاق می افتد یا گلی در انتظار مرد کتاب بدست اش می ماند ؟.........
	کتاب از زبان گلی روایت می شد و خواننده می توانست تمام احساسات شخصیت اصلی داستان را در اتفاقات مختلف متوجه شود و خودش را جای شخصیت اصلی داستان بگذارد و این دلیل باعث می شد که خواننده برای شنیدن ادامه داستان و چگونه حل شدن گره های داستان  با کتاب همراه باشد و نتواند از کتاب دست بکشد. احساسات خیلی خیلی خوب بیان شده بود و در بعضی مواقع مثلا اولین کادویی که مهدی به گلی داد و ماجرای پیدا کردن کادو احساسات گلی لحظه به لحظه خیلی خوب و پر از هیجان و اضطراب بیان شده بود .
  سوالی که ایا گلی دوباره مهدی را می بیند یا نه ؟ پیش آمدن این سوال برای هر خواننده ای امکان پذیر است و این پاسخ گرفتن به این سوال نه خیلی دیر و نه خیلی زود اتفاق می افتد و این زمان مناسب که نویسنده انتخاب کرده است نه باعث کسل شدن نه با فهمیدن جواب خیلی زود خواننده را شک می کند ، رابطه ای که بین گلی و مهدی بود رابطه جالبی بود و بهانه های گلی برای دیدن مهدی باعث می شد به داستان هیجان بدهد یا حتی وقتی که گلی می خواست به خانه خاله مهدی برود و پوشش اش را به خاطره مهدی عوض کرد  اتفاق جالبی در داستان بود .
	زمانی که در آن کتاب پیش می رفت خیلی جالب بود چون هم اتفاقات جامعه و درگیری شخصیت ها را با ان داشتیم و هم اتفاقات خانوادگی و شخصی که برای هر خانواده ای وجود دارد. 
اگر بخواهیم از خانواده ها در کتاب هم نکته ای بگویم می توانم بگویم که نقش پرنگی را دارند و به ما ارتباط  مودبانه و دوستانه ای را به ما یاد می دهد و هنگام خواندن کتاب از گرمی محبت و دوستی شان لذت زیادی می بریم .                              
 پیرنگ کتاب خیلی خوب بود و چون با جامعه همراه بود می توانست پستی ها و بلندی هایی را در کنار احساسی بودن زیاد اش همراه داشته باشد.
 	یکی از نکته های خیلی مهم داستان پایان داستان بود که خواننده را از آنچه پیش بینی می کرد وا می داشت و این اتفاق غیر منتظره کتاب با هیجان را برای من به پایان رساند و با لبخندی که انگار از نویسنده به خاطره روایت کردن داستان که ما پایانی را پیش بینی کنیم ولی از طرفی دیگر پایان شکلی دیگر به اتمام برسد رودست خورده بودم کتاب را کنار گذاشته ام . 
موضوع و بیان کردن احساسات و ....اینقدر جذاب و خوب بود که بعد از به پایان رسیدن کتاب ما دلتنگ همه این ها می شدیم.
          
            
#پنجره_چوبی

رمانی عاشقانه تاریخی که داستانش در بازه زمانی قبل از انقلاب تا سال ۶۵ روایت میشود.به خیلی از رویدادهای تاریخی قبل از انقلاب و شور و هیجان روزهای به ثمر نشستن انقلاب و حوادث پر تعداد بعد از پیروزی انقلاب و شروع جنگ اشاره شده است که داستانی بودن کتاب کمک خوبی برای آشنا شدن با سیر زمانی وقایع آن دوران است.

کتاب از لحاظ تکنیکی خیلی کتاب قوی ای نیست و از خیلی موارد به صورت کلی عبور کرده گویی که نویسنده بیشتر قصدش نشان دادن اتفاقات آن دوران بوده است.روند تحول شخصیت دختر داستان خوب نشان داده نشده و تنها این دلیل که عاشق کسی میشود و با خواندن چند کتاب از شهید مطهری متحول میشود قانع کننده نیست.متن سطح متوسطی دارد اما آنقدر کشش دارد که خواننده بخواهد تا انتها همراه داستان باشد. 

فکر میکنم داستان به زندگی پدر و مادرهایمان خیلی شبیه باشد و احتمالا با خواندن کتاب خیلی از خاطرات دوران جوانی شان را دوره کنند.
پایان داستان میتوانست بهتر هم باشد.در کل کلیشه ها در این کتاب زیاد بودند و شخصیت پردازی ها هم خیلی قوی نبودند طوری که تا انتهای کتاب توصیفات درخوری برای ترسیم ظاهر شخصیت ها در ذهن ارائه نمیشود.

اواسط دی ماه این کتاب را خوانده بودم.به نظرم ارزش یکبار خواندن را دارد و برای بالا بردن اطلاعات میتوان پیرامون هر واقعه تاریخی ذکر شده در کتاب جستجویی هم در گوگل کرد تا بهره بیشتری از کتاب برد.

#پنجره_چوبی
#فهیمه_پرورش
#کتاب_بخوانیم 

🌸سایه🌸

@sayeh_sayeh

          
                این کتاب رو به اسم "عاشقانه مذهبی" خوندم و فهمیدم این یه دسته ی جدید در کتاب های زرده که بین بچه های مومن تر رواج داره!
در حالی که بر خلاف کتاب های دفاع مقدس - انقلابی مستند یا خوب، اصلا احساس نزدیکی به اون دوران به آدم دست نمی داد...
داستان رو دختر بی دین و ایمون!ی می گفت که حتی نفهمیده بود داره انقلاب می شه(با اینکه دانشجو بود!) و بعد از آشنا شدن با جوان انقلابی(عشق در یک نگاه) انقلابی و محجبه و چادری شد در حدی که وقتی آقا مهدی نبود می رفت مسجد و امامزاده! از هفته اول بعد از انقلاب هم که شوهرش رفت اردوهای جهادی و بعد هم کردستان و بعد هم جنگ...

خب! توی این کتاب هم البته یه معجزه ی درست و درمون داشتیم و آقا مهدی وقتی پزشکان مرگ قطعی ش رو اعلام کردن، بعد چند ساعت تو سردخونه زنده شد! و این انسان کسی بود که در زمان بیهوشی هم زیر لب ذکر می گفت! 
چیزهایی که من درباره بزرگترین افراد و شهدا هم نشنیده بودم!!
چرا آخه؟!...
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

            پنجرهٔ چوبی
این پنجره ختمِ به پنجره فولاد رضا می شود.
برای تسکین دردها، گریه های بی‌امان، اسارت و رهایی از بند ... نمیدانم! باید خواند و دید.
فهیمه پرورش با لطافتی دست به قلم برده ‌اند که هر قلبی را نوازش میکند.
حقا که خانم پرورش این داستان را مانند باغبانی پرورش داده بودند که  فعل انتظار را صرف کرده و در مکتب صبر تلمذ نموده؛ تا  به ثمر رسیدن بذر عشق، گریه و جنگ را در مخاطبشان از پشت همان «پنجره‌ی چوبی» ای که در ذهنشان پرورانده بودند، نظاره کنند.
و چه زیبا جرعه جرعه از عشقِ میان دو‌ نفر، از دو‌جهان متفاوت را به هم میچشاند و در آخر می شود جهانی که فقط از وجود تو جهان است. انگار روحِ سهراب را در این کتاب دمیده باشند؛ تو مرا یاد کنی یا نکنی ... نفسم‌میگیرد در هوایی که نفس های تو‌ نیست. 
کتاب از دل تاریخ عبور کرده و‌ در جنگ تحمیلی اسیر می شود. نویسنده سعی بر آن دارد که اشاره‌ ای هرچند مختصر به جریانات فکری آن زمان داشته باشد.
باید قلمِ فهیمه پرورش را با طلا، آذین گرفت.



          
                داستان در قالب یک رمان عاشقانه از وقایع پیش از انقلاب شروع میشه تا جنگ تحمیلی و بعد از اون ادامه پیدا می کنه
روایتگر دختری ست که علاقه مند به پسری میشه که جز انقلابیون هست و این علاقه دختر رو به جریانات مبارزات میکشونه که خوندنش خالی از لطف نیست و رمان جذابی هست
و البته اولین کتابی بود که تو این سبک می خوندم و آخرش مرد اول داستان یعنی شوهر روایتگر شهید نشد
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.