بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

سیده نرجس سرمست

@Narjessadat

10 دنبال شده

13 دنبال کننده

                      
                    

یادداشت‌ها

                رویکرد نویسنده در کتاب معرفی و شناساندن معرفت زیارت با توجه به دعای جامعه کبیره هست. اتفاقی شبیه کتاب لبخند مسیح.البته باید مژده بدم که به نسبت اون کتاب جملات ثقیل و توضیحات پیچیده، حجم کمتری از کتاب رو گرفته😅
 داستان با روایت زندگی یه پسر دانشجو و ماجرایی که براش اتفاق می‌افته شروع می‌شه که این اتفاق ادامه داستان رو می‌سازه. احساسم این هست که نویسنده برای جذب مخاطب خنثی در این فصل از بعضی صحنه ها و واژه‌های جنسی استفاده کرده که به شخصه نمی‌پسندیدم.
بعد از فصل اول وارد داستان می‌شیم. داستان دو راوی اول شخص داره و روایت‌ها در سفر دانشجویی مشهد اتفاق می‌افته. سفری برای دانشجویان ممتاز دانشگاه که به طرز عجیبی از بین دانشجوهای دختر که اکثرا رشته های مرتبط با معارف می‌خوندن، فقط غزاله وجهه مذهبی داشت
داستان فضاسازی و توصیفات خوبی داره مثلا مکالمه بین دو خانم ایرانی و عراقی به خوبی پرداخت شده بود اما از یه جایی به بعد توصیفات مربوط به غزاله زیادی کشدار و خسته کننده می‌شد مخصوصا وقتی در فصل‌های بعدی هم مشابه همان توصیفات تکرار می‌شه(توصیفات مربوط به حرم، ساعت و ...)
 بعضی حرف‌ها در داستان ننشسته بود مثل نقدی که به آستان قدس برای رفع گرما در فضای حیاط شده بود، می‌تونست در فضای دیالوگی باشد نه مستقیم گویی.
نکته غیرعادی برای من پولدار بودن همه شخصیت های داستان بودند(صدف، غزاله،سلمان با موتوری که بیشتر از ماشین ارزش داشت، شهاب، مریم) 
ماجرای صحبت بین شهاب و مریم و دخالت آستان قدس اگه مصداق واقعی داشته باشه که واقعا برای مسئولین آستان متاسفم که گوش شنوا برای شنیدن مسئله نداشتن و اگه نه به نظرم نویسنده کار درستی در انتخاب فضای دستگیری دو جوون نکرد مخصوصا که ادامه داستان اتفاق تلخی می‌افته که نتیجه اون برخورده.
به شخصه بعد از اینکه غزاله می‌فهمه مریم سلمان رو دوست داره انتظار دارم جلوه عملی معرفتی که در پی اون بود رو ببینم اما در ادامه داستان احساس کردم حتی خود نویسنده هم متوجه این معارف نشده(برداشت شخصی هست و می‌تونه غلط باشه) و داستان به صورت خیلی باز رها شد گرچه از بعضی پارامترها میشه فهمید غزاله و سلمان به هم می‌رسن اما ارتباطش به مطالبی که غزاله از اول داستان در پی کشفش بود به من خواننده منتقل نمیشه
        

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

            همیشه دلم میخواست در یک برهه زمانی دیگر زندگی کنم ، در جایی که همه مثل همند و دوستی مهربانی بیشتر از پیش درش مشهوده، در زمانی همه خوشحال از پیروزی انقلابند و عده ای غمگین از رفتن فرزندانشان به جبهه . شاید اضطراب و نگرانی در آن زمان کمی بیشتر بود ولی بازی ها و خاطراتی که پدر و مادرم گاها تعریف میکنند برایم جالب است و دوست دارم برای یک بار هم که شده ان زمان را تجربه کنم. 
محسن پسری نسبتا بازیگوش است که سال اخر دبستانش را طی میکند و جنگ در پشت مرز ها جایی کیلو متر ها دور تر از محل زندگی پسرک در حال رویدادن است و تنها گاه گاه حرف هایی از جنگ و سختیایش میشنود. خانواده ای صمیمی دارد که همراه با مادر بزرگش زندگی میکنند؛ خواهر و همسرخ خواهرش برای تحصیل به مشهد ، رفته اند و اینها در بجنورد مانده اند، این کتاب روایت روز های تعطیل تابستان و روز های سرد زمستان با درس هایش از پسرکی بازیگوش است که شیطنت های خاص خودش را دارد . 
از انجایی که کتاب در ژانر رئال است و خط سیر داستان مربوط به اتفاقات روزمره محسن است، پس اتفاقات هیجان انگیز خاصی نمی افتد، و خواننده تنها با روزمرگی های پسرک رو به روست، اما به خاطر قلم طنز و روان نویسنده نمیشود کتاب را زمین گذاشت. 
توصیفات مناسب و دقیقی داشت که نه زیاد بودند نه کم ، انقدری بودند که کاملا بتوانی ان چیزی که مد نظر نویسنده است را تجسم کنی . مثل روستای طبر و درخت های زرد الویش، یا اولین صحنه ی کتاب جایی که پدر خانواده در حال غرولند به خاطر دکمهی شل شده ی شلوارش است. 
به خاطر اول شخص بودن داستان ، میتوانستم به راحتی خودم را جای محسن بگذارم و زندگی در دهه ی پنجاه را تجربه کنم، بازی هایی که در کوچ انجام میدادند یا تلفن هایی که نداشتند. حتی گاهی فکر میکنماین منم که عاشق دریا شده ام ! 
طوری که لحجه ی بجنوردی را در مکالمات نشان داده شده بود، باعث شده بود بیشتر در بطن داستان فرو بروم و بیشتر فکر کنم این منم که در دوران جنگ و سختی ها و شیرینی هایش زندگی میکنم و این منم که دارم با بچه های محله هفت سنگ و الک دو لک بازی میکنم 
در کل به نظرم کتاب فوق العاده ای بود و به خاطر دلیلی که در بالاتر ذکر کردم، داستان روند تند ی نداشت و هیجان زیادی نداشت برای همین به افرادی که از این نوع داستان ها خوششان نمیاید پیشنهاد نمیکنم. 
به نظرم نویسنده میخواسته با نوشتن همچین داستانی زندگی در دوران جنگ را در یکی از شهر های دور از مرز به تصویر بکشد، میخواسته خوانندگان برای متی زندگی در ان دوران را تجربه کنند و نشان دهد که حتی با اینکه جنگ بوده ولی بالاخره زندگی مردم خراب نشده و همچنان میشود در عین بد بودن اوصاف زیبایی ها را هم دید.
          
            ▪ عنوان كتاب: لبخند مسیح (سارا عرفانی)
▪ ناشر: انتشارات سوره مهر (كارگاه قصه و رمان)
▪ چاپ اول ،۱۳۸۴ ۲۲۰۰ نسخه، ۱۵۱ صفحه
كنجكاوی آدم ها در باورها و اعتقادات همدیگر از روزگاران قدیم یكی از دلمشغولی هایی بوده كه بشر همواره به آن عشق ورزیده و در راه رسیدن به این مقصود از هیچ گونه تلاشی دریغ نكرده است. با پیشروی بشر در خطوط تكاملی خود، ابزارهای این خواسته درونی آدم ها هم رشد و تكامل داشته به نحوی كه امروزه این نوع كنجكاوی ها دیگر جزء محالات انسانی محسوب نمی شود. گویا بشر در حال حاضر به اغلب خواسته های خود در صورت تمایل دسترسی پیدا می كند. رمان «لبخند مسیح» در چنین مسیری گام برمی دارد. شخصیت اصلی رمان دختری جوان به نام «نگار» است كه در جامعه امروزی ایران اسلامی زندگی می كند. او به كمك ابزاری به نام «ایمیل» به مرزهای ناآشنای جغرافیایی قدم می گذارد.
در این سیر و سلوك كه بیشتر جنبه های عرفانی و معنوی دارد، نگار با شخصیتی دیگر به نام «نیكلاس» آشنا می شود كه ساكن یكی از كشورهای غربی است. آن ها بدون این كه به طور مستقیم همدیگر را ببینند، از طریق ایمیل با هم ارتباط مداوم و تنگاتنگی دارند. نیكلاس پیرو دین مسیحیت است و سارا فردی مسلمان. در ارتباطات نوشتاری بین آن دو جاذبه های دین اسلام از طریق افكار و عقاید نگار به ذهن جست وجوگر نیكلاس سرایت می كند. روز به روز شیفتگی نیكلاس برای آشنایی بیشتر با دستورات و ویژگی های دین اسلام افزوده می شود. سرانجام نیكلاس با استقبال از یك پیشنهاد كاری به ایران سفر می كند و از نزدیك با نگار ملاقات می كند و به او پیشنهاد ازدواج می دهد.
نگار ظاهراً با این پیشنهاد مخالفت می كند؛ چرا كه احساس می كند این پیوند باعث از بین رفتن قداست آن رابطه عرفانی و معنوی می شود و خط داستانی در چنین وضعیتی به پایان می رسد. لبخند مسیح نویسنده ای را به جامعه ادبی ایران معرفی می كند كه دغدغه نوشتن از باورهای دینی این سرزمین را دارد و ظاهراً اولین اثر جدی و داستانی سارا عرفانی محسوب می شود. (متأسفانه ناشر هیچ گونه اطلاعاتی پیرامون زندگی و آثار نویسنده در پشت جلد و یا مقدمه كتاب نیاورده است) بنابراین فرض را بر این می گذاریم كه سارا عرفانی نویسنده جوانی است كه «لبخند مسیح» اولین كتاب منتشره او محسوب می شود. بر این پایه می توان چند نكته را پیرامون كتاب حاضر مطرح كرد.
اولین نكته قابل توجه در مورد رمان «لبخند مسیح» تلاش های نویسنده آن برای خلق یك اثر داستانی برپایه و اساس باورهای اصیل دینی است. آیا این كه نویسنده تا چه اندازه در این راه موفق بوده یا نه، خود سوال دیگری است كه می توان در فرصت های دیگر به آن پرداخت. شكل كنونی داستان نشان می دهد كه سارا عرفانی چارچوب ساختاری داستان را می شناسد و برای اجرای جنبه های ساختاری تلاش های متعددی را به كار گرفته و در مواردی چند هم موفق بوده است. آوردن شخصیت های فرعی و اغلب متناقض در روند شكل گیری قصه از جمله این تلاشهاست. نویسنده برای ایجاد كشمكش در داستان شخصیت هایی را آورده كه به صورت كامل پرداخت شخصیتی نشده اند. خود شخصیت اصلی داستان (نگار) از جمله این شخصیت هاست. نگار شخصیت پایداری در داستان ندارد. او ظاهراً دختر جوانی است كه برخلاف دوستانش به دغدغه های دوران جوانی علاقه ای ندارد و بیشتر با درون خویش درگیر است. ارتباط اینترنتی او با نیكلاس كه یك فرد مسیحی است و نگار هرگز او را ندیده است، او را كاملاً از زندگی روزمره به حاشیه می راند، برای او ازدواج و تشكیل خانواده مفهوم خود را از دست می دهد.
«بهروز» مدیر آموزشگاهی كه «نگار» در آن جا كار می كرده به خواستگاری نگار می آید. اما نگار او را با بی احترامی از خانه بیرون می كند. در دیالوگ هایی كه بعد از آن ماجرا با دوست صمیمی اش لیلا برقرار می كند با نفرت و انزجار از بهروز یاد می كند. به فاصله كوتاهی همان شخصیت نفرت انگیز (از منظر خودش) را به صمیمی ترین دوستش (لیلا) جهت ازدواج معرفی می كند. جالب این كه لیلا از این پیشنهاد استقبال می كند و آن دو (بهروز و لیلا) با هم ازدواج می كنند و به خیر و خوشی تا پایان داستان با هم زندگی می كنند.
نگار با پشت پا زدن به رفتار آدم های پیرامون خود و دوری جستن از سلیقه های رایج در میان اطرافیانش همچنان در انتظار نیكلاس است. گویی نگار در انتظار ظهور نماینده حضرت مسیح از سرزمین های غربی است و این با جان مایه اصلی داستان كه تمایل فردی از دین مسیح به دین حضرت محمد (ص) است در تضاد است. آمدن نماینده دین مسیحیت به سرزمین رویاهای نگار هم درست متضاد با درونمایه مفهومی داستان است. نگار در انتظار كسی است كه با آمدن خود معنویت و عرفان را برای او به ارمغان بیاورد اما نیكلاس درست برعكس این خواسته را نمایان می سازد. اولین خواسته نیكلاس بعد از دیدار نگار تقاضای ازدواج است كه این امر باعث فروپاشی ساخته های ذهنی نگار می شود: «... كسی در پارك دیده نمی شد. من بودم و نیكلاس، نیكلاس بلند شد، من هم بلند شدم. گفت: فردا بچه ها می رن. اما من...
نفس عمیقی كشید. موهایش را از جلوی چشم هایش كنار زد و آرام گفت: نگار! و منتظر جواب من ماند.
گفتم: بله!
داشت به دانه های برف كه در پایین می آمدند نگاه می كرد. گفت: به نظرت یه دختر مسلمان كه سال ها به اعتقاداتش عمل كرده حاضر می شود با كسی كه تازه...
نگاهم كرد. كمی مكث كرد انگار برای كامل كردن حرفش دنبال كلمه می گشت. وقتی چیزی پیدا نكرد دستش را تكان داد و گفت: می فهمی كه؟!
گفتم: خوب بستگی داره. ولی اگه اون دختره واقع گرا نباشه. می فهمه كه تو...
نگاهش كردم.نگاهم كرد، حالا منتظر بودم تا او چیزی بگوید. صاف ایستاد. یقه پالتویش را مرتب كرد و آرام و جدی گفت: اگه آن دختر نگار باشه چی؟
- من؟!
یك قدم عقب گذاشتم.
به طرفم آمد و گفت: نگار! این كه یه شركت ایرانی ما رو دعوت كنه، شانس نیست، من خودم رو به خدا سپردم. او منو به این جا كشاند.
باید چند لحظه فكر می كردم تا جواب قانع كننده ای برایش پیدا كنم.
چشم هایم را بستم و دستم را روی پیشانی ام گذاشتم. او در مورد من اشتباه كرده بود و این درخواست به خاطر همان اشتباه بود...» (ص ۱۴۹ و ۱۵۰)
سارا عرفانی در مقام نویسنده پایه های یك داستان با بن مایه های مذهبی و دینی را به خوبی پایه گذاری كرده است. اما در بهره برداری از آن، موفقیت های چندانی را به دست نیاورده است.
افتخار بزرگ این نویسنده ورود به دنیای پر راز و رمز داستان با مایه های نگاه شرقی و عرفانی است كه با زندگی روزمره انسان امروزی آمیخته است و همواره برای آدم هایی كه با دنیای صنعتی و مادی درهم آمیخته اند و پرتو نگاه های دینی و اشراقی از آن ها دور شده، همواره جذابیت و شیرینی و كشش خاصی دارد. یك قدم در سنگ بنای چنین نگاهی برای سارا عرفانی غنیمت است.