بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

لبخند مسیح

لبخند مسیح

لبخند مسیح

3.4
98 نفر |
35 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

173

خواهم خواند

16

کتاب لبخند مسیح، نویسنده سارا عرفانی.

لیست‌های مرتبط به لبخند مسیح

پست‌های مرتبط به لبخند مسیح

یادداشت‌های مرتبط به لبخند مسیح

            ▪ عنوان كتاب: لبخند مسیح (سارا عرفانی)
▪ ناشر: انتشارات سوره مهر (كارگاه قصه و رمان)
▪ چاپ اول ،۱۳۸۴ ۲۲۰۰ نسخه، ۱۵۱ صفحه
كنجكاوی آدم ها در باورها و اعتقادات همدیگر از روزگاران قدیم یكی از دلمشغولی هایی بوده كه بشر همواره به آن عشق ورزیده و در راه رسیدن به این مقصود از هیچ گونه تلاشی دریغ نكرده است. با پیشروی بشر در خطوط تكاملی خود، ابزارهای این خواسته درونی آدم ها هم رشد و تكامل داشته به نحوی كه امروزه این نوع كنجكاوی ها دیگر جزء محالات انسانی محسوب نمی شود. گویا بشر در حال حاضر به اغلب خواسته های خود در صورت تمایل دسترسی پیدا می كند. رمان «لبخند مسیح» در چنین مسیری گام برمی دارد. شخصیت اصلی رمان دختری جوان به نام «نگار» است كه در جامعه امروزی ایران اسلامی زندگی می كند. او به كمك ابزاری به نام «ایمیل» به مرزهای ناآشنای جغرافیایی قدم می گذارد.
در این سیر و سلوك كه بیشتر جنبه های عرفانی و معنوی دارد، نگار با شخصیتی دیگر به نام «نیكلاس» آشنا می شود كه ساكن یكی از كشورهای غربی است. آن ها بدون این كه به طور مستقیم همدیگر را ببینند، از طریق ایمیل با هم ارتباط مداوم و تنگاتنگی دارند. نیكلاس پیرو دین مسیحیت است و سارا فردی مسلمان. در ارتباطات نوشتاری بین آن دو جاذبه های دین اسلام از طریق افكار و عقاید نگار به ذهن جست وجوگر نیكلاس سرایت می كند. روز به روز شیفتگی نیكلاس برای آشنایی بیشتر با دستورات و ویژگی های دین اسلام افزوده می شود. سرانجام نیكلاس با استقبال از یك پیشنهاد كاری به ایران سفر می كند و از نزدیك با نگار ملاقات می كند و به او پیشنهاد ازدواج می دهد.
نگار ظاهراً با این پیشنهاد مخالفت می كند؛ چرا كه احساس می كند این پیوند باعث از بین رفتن قداست آن رابطه عرفانی و معنوی می شود و خط داستانی در چنین وضعیتی به پایان می رسد. لبخند مسیح نویسنده ای را به جامعه ادبی ایران معرفی می كند كه دغدغه نوشتن از باورهای دینی این سرزمین را دارد و ظاهراً اولین اثر جدی و داستانی سارا عرفانی محسوب می شود. (متأسفانه ناشر هیچ گونه اطلاعاتی پیرامون زندگی و آثار نویسنده در پشت جلد و یا مقدمه كتاب نیاورده است) بنابراین فرض را بر این می گذاریم كه سارا عرفانی نویسنده جوانی است كه «لبخند مسیح» اولین كتاب منتشره او محسوب می شود. بر این پایه می توان چند نكته را پیرامون كتاب حاضر مطرح كرد.
اولین نكته قابل توجه در مورد رمان «لبخند مسیح» تلاش های نویسنده آن برای خلق یك اثر داستانی برپایه و اساس باورهای اصیل دینی است. آیا این كه نویسنده تا چه اندازه در این راه موفق بوده یا نه، خود سوال دیگری است كه می توان در فرصت های دیگر به آن پرداخت. شكل كنونی داستان نشان می دهد كه سارا عرفانی چارچوب ساختاری داستان را می شناسد و برای اجرای جنبه های ساختاری تلاش های متعددی را به كار گرفته و در مواردی چند هم موفق بوده است. آوردن شخصیت های فرعی و اغلب متناقض در روند شكل گیری قصه از جمله این تلاشهاست. نویسنده برای ایجاد كشمكش در داستان شخصیت هایی را آورده كه به صورت كامل پرداخت شخصیتی نشده اند. خود شخصیت اصلی داستان (نگار) از جمله این شخصیت هاست. نگار شخصیت پایداری در داستان ندارد. او ظاهراً دختر جوانی است كه برخلاف دوستانش به دغدغه های دوران جوانی علاقه ای ندارد و بیشتر با درون خویش درگیر است. ارتباط اینترنتی او با نیكلاس كه یك فرد مسیحی است و نگار هرگز او را ندیده است، او را كاملاً از زندگی روزمره به حاشیه می راند، برای او ازدواج و تشكیل خانواده مفهوم خود را از دست می دهد.
«بهروز» مدیر آموزشگاهی كه «نگار» در آن جا كار می كرده به خواستگاری نگار می آید. اما نگار او را با بی احترامی از خانه بیرون می كند. در دیالوگ هایی كه بعد از آن ماجرا با دوست صمیمی اش لیلا برقرار می كند با نفرت و انزجار از بهروز یاد می كند. به فاصله كوتاهی همان شخصیت نفرت انگیز (از منظر خودش) را به صمیمی ترین دوستش (لیلا) جهت ازدواج معرفی می كند. جالب این كه لیلا از این پیشنهاد استقبال می كند و آن دو (بهروز و لیلا) با هم ازدواج می كنند و به خیر و خوشی تا پایان داستان با هم زندگی می كنند.
نگار با پشت پا زدن به رفتار آدم های پیرامون خود و دوری جستن از سلیقه های رایج در میان اطرافیانش همچنان در انتظار نیكلاس است. گویی نگار در انتظار ظهور نماینده حضرت مسیح از سرزمین های غربی است و این با جان مایه اصلی داستان كه تمایل فردی از دین مسیح به دین حضرت محمد (ص) است در تضاد است. آمدن نماینده دین مسیحیت به سرزمین رویاهای نگار هم درست متضاد با درونمایه مفهومی داستان است. نگار در انتظار كسی است كه با آمدن خود معنویت و عرفان را برای او به ارمغان بیاورد اما نیكلاس درست برعكس این خواسته را نمایان می سازد. اولین خواسته نیكلاس بعد از دیدار نگار تقاضای ازدواج است كه این امر باعث فروپاشی ساخته های ذهنی نگار می شود: «... كسی در پارك دیده نمی شد. من بودم و نیكلاس، نیكلاس بلند شد، من هم بلند شدم. گفت: فردا بچه ها می رن. اما من...
نفس عمیقی كشید. موهایش را از جلوی چشم هایش كنار زد و آرام گفت: نگار! و منتظر جواب من ماند.
گفتم: بله!
داشت به دانه های برف كه در پایین می آمدند نگاه می كرد. گفت: به نظرت یه دختر مسلمان كه سال ها به اعتقاداتش عمل كرده حاضر می شود با كسی كه تازه...
نگاهم كرد. كمی مكث كرد انگار برای كامل كردن حرفش دنبال كلمه می گشت. وقتی چیزی پیدا نكرد دستش را تكان داد و گفت: می فهمی كه؟!
گفتم: خوب بستگی داره. ولی اگه اون دختره واقع گرا نباشه. می فهمه كه تو...
نگاهش كردم.نگاهم كرد، حالا منتظر بودم تا او چیزی بگوید. صاف ایستاد. یقه پالتویش را مرتب كرد و آرام و جدی گفت: اگه آن دختر نگار باشه چی؟
- من؟!
یك قدم عقب گذاشتم.
به طرفم آمد و گفت: نگار! این كه یه شركت ایرانی ما رو دعوت كنه، شانس نیست، من خودم رو به خدا سپردم. او منو به این جا كشاند.
باید چند لحظه فكر می كردم تا جواب قانع كننده ای برایش پیدا كنم.
چشم هایم را بستم و دستم را روی پیشانی ام گذاشتم. او در مورد من اشتباه كرده بود و این درخواست به خاطر همان اشتباه بود...» (ص ۱۴۹ و ۱۵۰)
سارا عرفانی در مقام نویسنده پایه های یك داستان با بن مایه های مذهبی و دینی را به خوبی پایه گذاری كرده است. اما در بهره برداری از آن، موفقیت های چندانی را به دست نیاورده است.
افتخار بزرگ این نویسنده ورود به دنیای پر راز و رمز داستان با مایه های نگاه شرقی و عرفانی است كه با زندگی روزمره انسان امروزی آمیخته است و همواره برای آدم هایی كه با دنیای صنعتی و مادی درهم آمیخته اند و پرتو نگاه های دینی و اشراقی از آن ها دور شده، همواره جذابیت و شیرینی و كشش خاصی دارد. یك قدم در سنگ بنای چنین نگاهی برای سارا عرفانی غنیمت است.
          
            به نام خدا

آدمیزاد وقتی داخل پیله‌‌اش می‌رود و به آن خو می‌گیرد؛ دوست ندارد از آن بیرون بیاید. وقتی تفکری یا باوری را برای خود انتخاب می‌کند، سختش است آن را کنار بگذارد و عقیدهٔ دیگری را بپذیرد. دنبال حقیقت رفتن کار سختی است. همه به خود زحمت و مشقت پروانه‌شدن را نمی‌دهند. خیلی‌ها دوست دارند  همیشه داخل همان پیلهٔ خود بمانند؛ حتی اگر آن پیله دیگر اندازهٔ قد و قامتشان نباشد.
«لبخند مسیح» داستان دختری به نام «نگار» است که وسط گیر و گرفتاری زندگی‌، دستی برای کمک‌گرفتن از او به سویش دراز می‌شود‌. نگار که خودش با پیلهٔ خود درگیر است؛  فردی از او می‌خواهد تا در پروانه شدن خود به او کمک کند. 
لحن نویسنده صمیمی است؛ اما تا توانستم با متن کتاب ارتباط بگیرم، کمی طول کشید. در حقیقت از یک‌ جایی به بعد سارا عرفانی با روایت روان خود من را مجاب کرد ادامه بدهم و کتاب را تمام کنم و بعد از اتمامش حس خوبم غالب باشد. 
کتاب برای من تلنگر بزرگی داشت. 
اینکه حواسم به از هم گسیختگی اعتقادات و باورهایم هست تا از گسستنشان جلوگیری کنم؟ 
و آیا در حال حرکت رو به نور هستم یا جایی وسط راه متوقف شده‌ام؟
          
            خیلی دوست داشتم این کتاب را (یک روزی) بخوانم، اما اصلا قرار نبود (آن روز ها) این کتاب را بخوانم. 
.
پرده یک؛ آشنایی با کتاب: متوجه شدم لبخند مسیح اولین  کتاب خانم عرفانی عزیز است، مشتاق شدم بدانم اولین کار شان چجوری بوده‌است صرف اینکه «اولین کار خانم عرفانی است» می‌خواستم بخوانمش. چند مدتی دنبالش بودم اما در کتاب‌فروشی ها ندیدمش. 

پرده دو؛ مواجهه با کتاب: همانطور که از راه‌پله پایین می‌آمدم بساط کتاب ها را روی میز دیدم، تا به پله های آخر رسیدم یادم آمد که امروز نمایشگاه ( بخوان ایستگاه!) فروش کتاب با قیمت مناسب برپا است. افسوس خوردم که اگر یونیفرم من هم جیب داشت شاید پولی برای خرید داشتم ولی آن موقع آه در بساطم نبود حتی به اندازه «قیمت مناسب». کاری نداشتم، نگاه کردن هم رایگان و خیلی «قیمت مناسب» بود پس رفتم کنار میز ها. نزدیکتر که شدم فهمیدم دایرکنندگان سال‌پایینی ها هستن، بادی به غبغب انداختم و با مهربانی سلام کردم و خسته نباشید گفتم، درست مثل یک سال‌ بالایی واقعی! چند دقیقه‌ای که ماندم متوجه شدم خیلی استقبالی از بساط شان نمی‌شود، به غرور سال بالایی بودنم بر خورد. شروع کردم کتاب ها را نگاه کردن، یا خوانده بودم‌شان، یا داشتم یا اصلا نمی‌خواستم... یکهو لبخند مسیح را دیدم! قیمت پشتش را دیدم، «خیلی مناسب» به اندازه یک بطری آب معدنی. از نفوذ خودم استفاده کردم و گفتم کتاب را کنار بگذارید فردا آب معدنی، نه ببخشید پولش را می‌آورم... فردا شد یک هفته و مدام فراموشی بر من چیره می‌شد تا نهایتا بعد از یک هفته پول را دادم و کتاب را آزاد کردم. اگر جیب داشتم....

پرده سه؛ بعد از مطالعه کتاب: 
اینکه اولین اثر نویسنده بود به وضوح حس می‌شد 
اما شباهتش به اثر دیگر نویسنده( پنجشنبه فیروزه ای) زیاد بود؛ از این باب که
۱) باز هم پای راننده تاکسی در میان شد که من نفهمیدم که بود و چه کرد ، حالا  «اصلا خوب که چی» و مجبور شدم از خانم عرفانی بپرسم. 
۲) من چیزی از فیسبوک و پلتفرم های اجتماعی آن دوره و منتظر ایمیل ماندن نمی‌دانم و از مصیبت های روشن و خاموش کردن کامپیوتر با آن عظمتش خطوط کمرنگی در خاطرم است. 
۳) نقش اول دختر، اعصابم را خورد کرد... 

با این همه برای من شیرین بود. شخصیت نیکلاس واقعا عزیز بود. 

بخوانیدش؟ نمی‌دانم... کم حجم است... پس اگر جایی در راه تان قرار گرفت پس بخوانیدش...