بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

محمد مهدی امین نیا

@Aminnia

41 دنبال شده

17 دنبال کننده

                      
                    

یادداشت‌ها

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

            کوتاه اما عریض و خواندنی! با اینکه میشه یک روزه خوندش اما حیفم اومد و بعضی قسمت‌هاشو شاید چندبار خوندم(◡‿◡✿).

داستان با توصیف محیط بیرونی یک بیمارستانِ به ظاهر معمولی شروع میشه و تا داخل و اتاق شماره‌ی ۶ ادامه پیدا می‌کنه؛ به توصیف ۵ بیماری که داخل این اتاق سکونت دارن و علت بستری‌شون می‌پردزاه. اما چرا اتاق شماره۶؟ چون شایعه شده که دکتر بیمارستان به این اتاق رفت‌وآمد داره! و جالبه که بدونید که این بیماران، به علت بیماری روانی بستری شدن (≖ᴗ≖). 

شاید یکی از درون‌مایه‌های اصلی داستان “رنج” باشه.
🌱از متن کتاب:
+فرض کنیم باید رنج‌ها را خوار شمرد و از هیچ‌چیز تعجب نکرد. ولی آخر شما بر چه اساس این را تبلیغ می‌کنید؟ شما متفکرید؟ فیلسوفید؟
-نه فیلسوف نیستم، ولی هرکسی باید این تبلیغ را بکند، چون عاقلانه و منطقی است.
+نه، می‌خواهم بدانم برای چه خودتان را در مورد زندگی و‌خوار شمردن رنج و این قبیل چیزها صاحب صلاحیت می‌دانید؟ اجازه بفرمایید ببینم: شما را در بچگی کتک می‌زدند؟
-نه، پدر و مادر من از تنبیه بدنی نفرت داشتند.
+ولی من بی‌رحمانه از پدرم کتک می‌خوردم و…
-..
+..
مکالمه‌ی طولانی و جالبی که شمارو به فکر‌ وامیداره.

و در نهایت اینکه یه مطلبی رو چندوقت پیش توی یکی از پادکست‌ها گوش میدادم؛ فکر میکنم مربوط به اروپا بود:
اروپا در ابتدایی که به سمت تغییرات فکری نوین میرفته، خب طبیعیه که درصد کمی از مردمش باسواد بودن. درصد کمی ازین قشر کتابخون، درصد کمی ازین قشر کتابخون ریسرچر و متفکر بودن و تا نتیجه‌ی این تحقیقات و فکرها به بخش عمده‌ای از جامعه و طبقات پایین برسه، مدت زمان زیادی طول میکشیده.
و حالا وقتی این کتاب رو خوندم، توی یکی از مکالماتش یاد اون بحث افتادم! اینکه درصد کمی از کتابخون‌ها متفکر هستند و افکارشون در جهت تعالی و رشد انسانه، درسته🤷🏻‍♀️. و اگر هم درین راستا باشه طول میکشه تا افراد متوجهش بشن! و در مقابل، شما اگر از زمانه‌ی خودتون جلوتر هم باشید، مردمی که شمارو نمی‌فهمن شمارو به دردسر می‌اندازن!


❌⚠️احتمال لو رفتن داستان:
بنظرم نقطه‌ی اوج داستان گفتگوی دکتر (آندری یفیمیچ) با ایوان دمیتریچه. تقابل دو انسان کتاب‌خوان و فلسفه باف با دو دیدگاه متفاوت. یکی در بند و دیگری آزاد؛ و این آزاد بودنه چقدر تأثیر داشته روی نحوه‌ی فلسفه‌بافیش!
کنجکاو بودم ببینم این مکالمه چه تأثیری روی شخصیت اصلی و‌ ادامه‌ی داستان داره که متوجه شدم بعله ایوان برنده شد. جایی که دکتر اعتراض میکرد و میگفت: سوتفاهم شده و من بزودی ازینجا خارج میشم!

و یه نکته‌ی دیگه این‌که بی‌تفاوتی آدم‌ها چقدر عجیبه!؟!
یعنی هیچ راه دیگه‌ای وجود نداره که رنج و ناراحتی بقیه رو درک کنیم قبل ازینکه نوبت خودمون بشه؟
وقتی کاری از دستمون برمیاد پشت گوش نندازیم و کوچیک نشمریمش؟
Σ(-᷅_-᷄๑)